(Minghui.org) هنگامی که هشت ساله بودم، یک شب بعد از شام با دستان حلقه زده دور زانوهایم روی زمین نشستم و به آسمان نگاه کردم. متعجب بودم که چرا به زمین آمدهام.
زندگی تلخ
من اولین فرزند خانواده بودم که در سال 1964 در یک روستا در استان هبی متولد شدم. مادرم از سلامتی ضعیفی برخوردار بود و روحیه بدی داشت. او وقتی خوشحال نبود مرا کتک میزد و نفرینم میکرد.
خواهر و برادرم جوانتر بودند و قادر نبودند در هیچ کاری به او کمک کنند. مادرم آنقدر بیمار بود که نمیتوانست کار کند. من به پدرم در کار مزرعه کمک کرده و کارهای خانه را نیز انجام میدادم.
پدر و مادرم ازدواج مرا با یک فرد یتیم فقیر ترتیب دادند. مجبور شدم در خانواده جدید حتی سختتر کار کنم.
یک روز فالگیری به مادرم گفت که من در سن 30 سالگی دچار مصیبت میشوم و اگر با یک شخص از قلمرو سطح بالا روبرو شوم، پس از آن زندگی آرامی خواهم داشت.
زندگیام بعد از شروع تمرین فالون دافا بهبود یافت
بهدلیل کار زیاد، سلامتیام بد بود. بعد از تولد دخترم احساس سرگیجه و تنگی نفس میکردم. 30 ساله بودم و متعجب بودم که آن شخص عالیرتبه که فالگیر گفته بود، کجاست. من از پزشکان طب چینی و پزشکان طب غربی و معالجات مختلف دیگر استفاده کردم. هیچ کدام کمکی نکرد.
در یک هفته آخر، بهشدت احساس بیماری کردم و هنگام بغل کردن دو فرزندم، با ناراحتی گریه کردم. از زندگی ناامید شده بودم. از پسرم خواستم که برای من از کلینیک مجاور قرصهای خواب بخرد. میخواستم خودکشی کنم. وقتی پزشک فهمید که من قرصها را میخواهم، از فروش آنها به پسرم امتناع ورزید.
یکی از دوستانم در ماه مه سال 1999 فالون دافا را به من معرفی کرد. وقتی او قبلاً به من گفته بود، پیشنهاد او را قبول نکرده بودم، اما این بار تصمیم گرفتم که آن را امتحان کنم.
کتاب جوآن فالون را خریدم. وقتی کتاب را باز کردم، درخششهای قرمزرنگی از کتاب ساطع میشد. با خودم فکر کردم «چه کتابی!» من فقط چند سال درس خوانده بودم بنابراین کتاب را آهسته خواندم، کلمه به کلمه و جمله به جمله.
بعد از خواندن سه صفحه، تغییرات اساسی در سلامتیام را تجربه کردم. مصرف داروهای گیاهی چینی و تمام داروهای دیگر را متوقف کردم. بعد از آن، دیگر دچار تپش قلب و سرگیجه نشدم. پُرانرژی شدم.
شروع به یادگیری رانندگی کردم تا بتوانم به کار تاکسیرانی شوهرم کمک کنم. همه کارهای خانه را خودم انجام میدادم. قبلاً چیزی نداشتم اما بعداً صاحب یک آپارتمان و ماشین شدم. خانوادهام از برکتهای فالون دافا بهرهمند شدند!
خانوادهام به دلیل آزار و شکنجه تقریباً نابود شد
آزار و شکنجه فالون دافا در تاریخ 20ژوئیه1999، چند ماه پس ازاینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم آغاز شد. شوهرم تبلیغات مبارزهطلبانه علیه دافا را باور کرد و نوارهای سخنرانی استاد را دورریخت و کتابهای دافا را مخفی کرد. او از من سؤال کرد که آیا به تمرینم ادامه خواهم داد و وقتی پاسخ «بله» را از من شنید، به من سیلی زد. چندین بار در خانه ماند و مرا زیر نظر گرفت. اجازه نمیداد که شب بخوابم. این وضعیت تقریباً یک سال به طول انجامید.
گفتم که طلاق میخواهم. او قبول نکرد. بهخاطر فرزندان خردسالم، از تمرین کردن دست کشیدم. اما در قلبم این فکر را ادامه دادم: «کتابهایم را سالم نگه میدارم و وقتی مسنتر شدم آنها را خواهم خواند.» زیاد گریه میکردم حتی هنگام رانندگی.
یک ماه بعد دوباره بیمار شدم. کمرم شروع به درد گرفتن کرد. نمیتوانستم از تختخواب بلند شوم و در رختخواب بستری شدم. معاینه پزشکی نشان داد بیرونزدگی مهره کمر دارم. پزشک جراحی را پیشنهاد کرد، اگر جراحی نمیکردم فلج میشدم. اما درعینحال پزشک نمیتوانست تضمین کند که بعد ازعمل جراحی شفا مییابم و احتمال فلج شدن وجود داشت. ازعمل جراحی خودداری کردم زیرا هنوز میتوانستم راه بروم. اگر فلج میشدم، چه کسی از فرزندانم مراقبت میکرد؟
درمانهای دیگر را امتحان کردم اما بهتر نشدم. نمیتوانستم سرم را پایین بیاورم و نمیتوانستم صبح از رختخواب بلند شوم. قادر به انجام کارهای خانه و مراقبت از فرزندانم نبودم. همسرم مجبور شد شغل خود را ترک کند و برای مراقبت از من و فرزندانمان در خانه بماند. خیلی احساس درماندگی میکردیم.
استاد هرگز از من دست نکشیدند. دخترم چندین بار ازمن خواست که دوباره فالون دافا را شروع کنم. بنابراین جوآن فالون را برداشتم. لحظهای که کتاب را در دستم گرفتم، بدنم سبکتر شد. اما کتاب را از شوهرم مخفی کردم.
وقتی صبح روز بعد از خواب بلند شدم، کمرم درد نمیکرد. حتی توانستم برای تمیز کردن دستشویی پشتم را خم کنم و بعضی کارهای سبک را انجام دهم. سه روز بعد در تزکیهام بسیار مصمم شدم.
بنابراین تصمیم گرفتم به شوهرم این موضوع را بگویم. از او پرسیدم که آیا این چند روز بهتر شدهام. جواب داد بله. پرسیدم «میدانی چرا؟ زیرا من دوباره تمرین فالون دافا را شروع کردهام. اگر با تمرین من موافق نیستی، بهتر است به صورت صلحآمیزی از هم جدا شویم.» اما او گفت که میتوانم دوباره فالون دافا را تمرین کنم.
از آن زمان هر روز تمرینات را انجام داده و فا را مطالعه میکردم. دوباره توانستم کار کنم.
یک نفر تمرین میکند و کل خانواده بهره میبرد
داییام در سال 2003 به سیروز مبتلا شد. نمیدانستم که بیماری او مُسری است. او به مدت 12 روز در بیمارستان تزریق داشت. هر روز صبح او را به بیمارستان میبردم و بعد از تزریق او را به خانه میآوردم. ما با هم روی یک میز غذا میخوردیم و در زیر یک سقف میماندیم. دختر خالهام برای دیدن او آمد و مدتی با او صحبت کرد. بعداً، سه نفر از چهار عضو خانوادهاش به این بیماری آلوده شدند.
داییام بعد از اینکه احساس بهتری کرد به خانهاش برگشت. فقط بعد از رفتن او فهمیدم که بیماریاش مُسری است. معلوم شد شوهر و پسرم پادتن داشتهاند، درحالی که من و دخترم سالم ماندیم. دوستان و نزدیکان من دوباره شاهد قدرت شگفتانگیز فالون دافا بودند.
همسرم بعد از این اتفاق نگرش خود را به دافا تغییر داد و بعداً تمرین دافا را شروع کرد.
روشنگری حقیقت برای مردم
به افرادی که سوار تاکسیام میشدند، شروع به روشنگری حقیقت کردم. به آنها درباره حقه خودسوزی میدان تیانآنمن میگفتم و اینکه چگونه فالون دافا به مردم میآموزد که خوب و مهربان باشند.
شروع به روشنگری حقیقت برای یک مسافر كردم. در حال صحبت بودم که ناگهان او صحبتم را قطع کرد و پرسید: «آیا میدانید چه کاره هستم؟ من یک مقام نظامی هستم. آیا جرئت دارید که اینها را بگویید؟»
فای استاد به ذهنم خطور کرد. استاد بیان کردند:
«به شما میگویم که بدون توجه به اینکه چه کسی هستید و برای چه به اینجا آمدید؛ حتی اگر به دنیا آمدید که به فا آسیب بزنید، هنوز نجات را به شما عرضه میکنم». (آموزش فا در کنفرانسی فا در استرالیا)
افکار صالحم تقویت شد و عوامل شیطانی را که در پشت مقام نظامی قرار داشت از بین بردم. او قبل از رسیدن به مقصد خود موافقت کرد که از حزب کمونیست چین (حکچ) خارج شود. او آیندهای روشن را برای خود برگزید.
حقیقت را برای بسیاری از مردم روشن کردم. برخی موافقت کردند از حکچ خارج شوند. بعضی سکوت کردند. برخی آنچه را که به آنها گفتم قبول نکردند. با تشکر از محافظت استاد، تاکنون مشکلی پیش نیامده است.
آنچه را استاد به ما گفتهاند انجام میدهم. هر روز فا را مطالعه کرده و تمرینات را انجام میدهم. هر روز حقیقت را برای مردم روشن میکنم.
ایجاد محل تولید مطالب خانوادگی
تمرینکنندگان محلی که مطالب فالون دافا را تولید میکنند، بینهایت سخت کار میکنند تا مطالب لازم را به تمرینکنندگان ارائه دهند. میخواستم که یک محل تولید مطالب در خانهام راهاندازی کنم تا بارِ کاری آنها کاهش یابد. اما، نگران این بودم که چگونه میتوانم برای تأمین هزینههای مادی این کار، بهاندازه کافی منابع مالی پیدا کنم، چراکه خانوادهام هنوز بدهی زیادی داشت. همچنین نگران این بودم که وقت کافی برای تهیه آنها را نداشته باشم، زیرا برای تأمین هزینه زندگی مجبور بودم راننده تاکسی باشم. فکری به ذهنم خطور کرد: «تا زمانی که پول برای خرید مواد غذایی داشته باشم، میتوانم مطالب لازم برای دافا را تولید کنم.» هنگامی که از در خارج میشدم، فکر دیگری به ذهنم رسید: «من آمدهام تا به استاد در اصلاح فا کمک کنم. سایر اعضای خانواده میتوانند کارهای خانه را انجام دهند و درآمد کسب کنند. اما فقط من میتوانم مطالب روشنگری حقیقت را تهیه کنم.» درآن لحظه میدانستم مأموریتم چیست.
یک تمرینکننده تجهیزات لازم برای آمادهسازی محل تولید را به من داد. من نحوه کار با کامپیوتر را نمیدانستم. این تمرینکننده با صبر و حوصله به من نشان داد که چگونه این کار را انجام دهم و کار با سایر تجهیزات دیگر را نیز به من آموخت. دخترم ابتدا آن را یاد گرفت و بعد به من آموخت. هر قدم من درواقع توسط استاد نظم و ترتیب داده شده بود.
در طول روزهای هفته مطالب را تهیه میکردم و دخترم در آخر هفته آنها را به تمرینکنندگان تحویل میداد. در طول سال نوی چینی کسب و کار تاکسیرانیام بسیار مشغول بود، درحالی که تمرینکنندگان در همان زمان نیاز به توزیع مطالب بیشتری داشتند. هنگامی که من درحال رانندگی بودم، دخترم مطالب را درست میکرد. او در شب و روز عید سال نو چینی کار میکرد.
بعدهاً، شوهر و پسرم نیز شروع به تمرین فالون دافا کردند. کل خانوادهام در محل تولید مطالب مشارکت کردند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه