(Minghui.org) سال نوی چینی به‌طور معمول یک جشن شادی‌آور است که خانواده‌ها را گردهم می‌آورد. درست همانطور که همه در حال آماده‌سازی آخرین دقایق خود در سال جاری بودند، خیابان‌ها خالی شدند و مردم با آگاهی از شیوع ویروس کرونا، فضای ترس را جایگزین جشن و شادی کردند.

همسرم روز قبل از سال نوی چینی دچار برخی از علائم بیماری کرونا شد. او تب، سرفه و سردرد داشت. این اتفاق ناگهانی مرا ترساند زیرا شوهرم تمرین‌کننده فالون دافا نیست.

به خودم یادآوری کردم که یک تمرین‌کننده هستم و «... یک نفر که تمرین می‌کند، تمام خانواده سود می برد.» (آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا)

از شوهرم خواستم که بگوید: «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است»، اما او خودداری کرد. افکار درست فرستادم تا میدان‌های بُعدی خود را پاک کنم و عناصر منفی را از بین ببرم. فکر کردم اشتباه است که اجازه دهم عناصر شیطانی باعث آزار و شکنجه شوهرم شوند و از این طریق مرا از انجام سه کار که تمرین‌کنندگان باید انجام دهند باز دارند.

با نگرانی، از سایر تمرین‌کنندگان خواستم که به شوهرم بگویند این دو عبارت را بگوید، اما او هنوز هم حاضر نشد این کار را انجام دهد. یکی از تمرین‌کنندگان گفت که اگر عبارات را تکرار کنم کمک خواهد کرد که شوهرم بتواند آن را بشنود. پیشنهاد او را دنبال کردم. تمرین‌کننده دیگری دو بار برای روشنگری حقیقت برای شوهرم به خانه‌ام آمد و شوهرم با آنچه گفت موافقت کرد. تب او چهار روز بعد فروکش کرد، اما او هنوز بسیار ضعیف بود. او ده روز بعد به‌طور کامل بهبود یافت. می‌دانم که استاد شوهرم را نجات دادند و صمیمانه از ایشان تشکر می‌کنم.

هیچ مانعی نمی‌تواند ما را از نجات مردم باز دارد

پس از پیدا شدن فردی که مبتلا به ویروس کرونا است، بلافاصله سرتاسر خیابان بسته شد و به ساکنان اجازه بیرون آمدن داده نمی‌شد. یک هفته بعد، محله سمت چپ خانه‌ام به‌دلیل ویروس در قرنطینه قرار گرفت. بیش از 10،000 نفر در آن محله زندگی می‌کنند. کمی پس از آن، داروخانه و سوپرمارکت‌ها بسته شدند.

مردم محله‌ام وحشت‌زده شده بودند و در خانه‌های خود ماندند. شوهرم از من خواست که در خانه بمانم. من گفتم که به‌عنوان یک تمرین‌کننده تحت تأثیر ویروس قرار نخواهم گرفت. وقتی متوجه شد که اگرچه هر روز بیرون می‌رفتم، خوب هستم، دیگر سعی نمی‌کرد جلوی مرا بگیرد.

محله‌ام محدودیت ساکنان را آغاز کرده بود و ما فقط هر سه روز یک بار مجاز به بیرون رفتن بودیم. آنها همچنین کارت‌های شناسایی ایجاد کردند. من با تمرین‌کنندگان دیگر صحبت کردم و گفتم: «آنها به من اجازه نمی‌دهند بیرون بروم، اما بسیاری از افراد منتظر هستند که نجات یابند. باید چه‌کار کنم؟» تمرین‌کننده‌ای گفت: «ازآنجاکه اجازه نمی‌دهند بیرون بروی، می‌توانی در خانه بمانی و فا را بیشتر مطالعه کنی.»

مطابق با کارت شناسایی‌ام، توانستم در تاریخ 8فوریه بیرون بروم. این بدان معنی است که باید روز نهم و دهم در خانه بمانم تا بتوانم در روز یازدهم بیرون بروم. مقاله‌ای در وب‌سایت مینگهویی خوانده‌ام که به من یادآوری کرد که ما به‌عنوان تمرین‌کنندگان، همگی توانایی‌های ویژه‌ای داریم. دلگرم شدم و الهام گرفتم.

در 9فوریه فکر کردم که باید بیرون بروم و مردم را نجات دهم. از استاد خواستم به من نیرو ببخشند و گفتم: «استاد، می‌خواهم مردم را نجات دهم. خواهش می‌کنم کاری کنید که نگهبانان متوجه من نشوند.» از خانه خارج شدم و به سمت محل خروج حرکت کردم. اگرچه بسیاری از افراد از آن محافظت می‌کردند، اما به‌راحتی بیرون رفتم. در آن روز، به 9 نفر کمک کردم تا از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

در تاریخ 10فوریه، هنوز می‌خواستم بیرون بروم و مردم را نجات دهم. بنابراین از استاد دوباره خواهش کردم که به من نیرو ببخشند تا بتوانم به‌راحتی از درِ خروجی عبور کنم. توانستم دوباره بیرون بروم و به 9 نفر کمک کردم که از ح‌ک‌چ خارج شوند.

وقتی به خانه برگشتم به شوهرم گفتم چه اتفاقی افتاده است. او مدام مرا تحسین می‌کرد و می‌گفت: «تو واقعاً فوق‌العاده هستی!» گفتم: «من فوق‌العاده نیستم. به‌دلیل اینکه استاد به من کمک کردند، توانستم به راحتی داخل و خارج شوم.» شوهرم گفت: «اگر می‌توانی بیرون بروی، بیشتر بمان.» فهمیدم که استاد از طریق شوهرم به من تذکر دادند که باید موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم.

به‌دلیل این محدودیت‌ها، تعداد کمی از مردم در خیابان‌ها حضور دارند. بنابراین حقیقت را برای هر کسی که با او مواجه می‌شوم روشن می‌کنم. در محله‌ام، اگر بیش از سه نفر با هم قدم بزنند، یک خودروی پلیس ما را تحت تعقیب قرار می‌داد. یکبار وقتی حقیقت را برای یک زوج روشن می‌کردم و نفهمیدم که خودروی پلیس پشت ماست. وقتی چرخیدم و نگاهش کردم، ماشین پلیس خیلی آهسته رانندگی کرد. نترسیدم و فکر کردم پلیس نباید مرا از نجات مردم باز دارد. طولی نکشید که خودروی پلیس از آنجا رفت.

برخی از افراد به من ناسزا می‌گفتند یا از من فاصله می‌گرفتند. وقتی می‌بینم کسی ماسک ندارد، به او یکی می‌دهم. وقتی آنها می‌خواهند هزینه ماسک را به من بپردازند، امتناع می‌کنم و در عوض، حقیقت را برای آنها روشن می‌کنم. با صحبت درباره بیماری همه‌گیر فعلی شروع می‌کنم و سپس درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با آنها صحبت می‌کنم. از آنها می‌خواهم به‌خاطر داشته باشند: «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» و به آنها می‌گویم که بسیاری از افرادی که صمیمانه این عبارات را تکرار می‌کنند، برکت یافته‌اند.

می‌دانم که استاد نیک‌خواه دیدند که من آرزوی نجات مردم را دارم، بنابراین به من خرد بخشیدند.

بین 26ژانویه و 10فوریه، حقیقت را برای حدود 180 نفر روشن کردم. از اینکه استاد به من افکار درست بخشیدند و کمک کردند که مردم را نجات دهم، بسیار سپاسگزارم.

از هم‌تمرین‌کنندگانی که به من کمک کردند تشکر می‌کنم. قبلاً خیلی به دیگران تکیه می‌کردم. با این حال، این تمرین‌کنندگان دائماً تجربیات خود را با من به اشتراک گذاشتند تا بتوانم مسیر خودم را طی کنم. هنوز وابستگی‌های زیادی دارم که از شر آنها خلاص نشده‌ام. باید از زمان کمی که برای تزکیه‌ام باقی مانده است خوب استفاده کنم، سه کار را به‌خوبی انجام دهم و استاد را تا خانه دنبال کنم.

اینها تجربیات تزکیه من هستند. فقط می‌خواستم آنها را با شما در میان بگذارم و شما را تشویق کنم. لطفاً اگر مطلب نامناسبی گفتم،مرا اصلاح کنید.