(Minghui.org) [یادداشت سردبیر] این مجموعه مقالات، بازنشر ترجمه فارسی کتاب «شبح‌ کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» است که توسط هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست نوشته شده است.

فهرست کتاب

شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: پیشگفتار
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: مقدمه
فصل یک: استراتژی‌های شیطان برای نابودی بشریت
فصل دو: شروع کمونیسم اروپا
فصل  سه: کشتار گسترده در شرق
فصل چهار: صدور انقلاب
فصل پنج: نفوذ به غرب
فصل شش: طغیان علیه خداوند
فصل هفت: نابودی خانواده
فصل هشت: کمونیسم چگونه بذر هرج و مرج را در سیاست می‌کارد
فصل نه: تلۀ اقتصادی کمونیستی
فصل  ده: استفاده از قانون برای شرارت
فصل یازده: هتک حرمت هنر
فصل دوازده: تخریب آموزش و پرورش
فصل سیزده: ربودن رسانه‌ها
فصل چهارده: فرهنگ عامه، زیاده‌روی منحط
فصل پانزده: ریشه‌های کمونیستی تروریسم
فصل شانزده: کمونیسم در پشت محیط‌زیست‌گرایی
فصل هفده: جهانی‌سازی- کمونیسم در هستۀ آن
فصل هجده: جاه‌طلبی‌های جهانی حزب کمونیست چین
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: نتیجه‌گیری

فصل هفت: نابودی خانواده- قسمت دوم

فهرست مطالب این فصل

۵- چگونگی ویرانی خانواده‌ها در غرب به‌وسیله کمونیسم (ادامه)

ب- ترویج فمینیسم و پشت پا زدن به خانواده سنتی

پ. انحراف ساختار خانواده از طریق هم‌جنس‌گرایی

ت. ترویج طلاق و سقط جنین

ث. استفاده از سیستم رفاهی برای تشویق خانواده‌های تک‌ولی

ج. ترویج فرهنگ منحط

۶- چگونگی نابودی خانواده به‌وسیله حزب کمونیست چین

الف. از هم پاشیده شدن خانواده‌ها تحت نام برابری

ب. استفاده از مبارزات سیاسی برای رودررو کردن زنان و شوهران در مقابل یکدیگر

پ. استفاده از سقط اجباری جنین برای کنترل جمعیت

۷- پیامدهای حمله کمونیسم به خانواده

مراجع

۵- چگونگی ویرانی خانواده‌ها در غرب به‌وسیله کمونیسم (ادامه)

ب- ترویج فمینیسم و پشت پا زدن به خانواده سنتی

نتایج جنبش فمینیستی: خانواده‌های نابسامان، روابط فاسد، نقش‌های جنسیتی سردرگم

فمینیسم در حال حاضر در همه بخش‌های جامعه شایع است. برطبق نظرسنجی عمومی انجام شده به‌وسیله دانشگاه هاروارد در سال ۲۰۱۶، حدود ۵۹ درصد زنان حامی دیدگاه‌های فمینیستی بودند. 

یکی از اظهارات عمده فمینیسم معاصر این است که صرف‌نظر از تفاوت‌های فیزیولوژیکی در اندام‌های تناسلی زنانه و مردانه، سایر تفاوت‌های جسمی و روحی مردان و زنان، از جمله اختلاف در رفتار و شخصیت، ساختارهای اجتماعی و فرهنگی هستند. با این منطق، مردان و زنان باید در تمام جنبه‌های زندگی و جامعه کاملاً برابر باشند و تمام نمودهای «نابرابری» میان مردان و زنان نتیجه فرهنگ و جامعه‌ای است که ظالم و جنسیت‌گرا است.

به‌عنوان مثال، تعداد مردانی که به‌عنوان، مدیران اجرایی در شرکت‌های بزرگ، تحصیل‌کردگان دارای مدارج عالی در دانشگاه‌های برتر و مقامات ارشد دولتی، مشغول به کار هستند از تعداد زنان شاغل در موقعیت‌های مشابه، بسیار بیشتر است. بسیاری از فمینیست‌ها بر این باورند که این موضوع عمدتاً ناشی از جنسیت‌گرایی است، درحالی که در واقع مقایسۀ منصفانه بین جنسیت‌ها فقط هنگامی می‌تواند صورت گیرد که عواملی مانند توانایی، وقت، عرف کاری و غیره نیز درنظر گرفته شود. موفقیت در موقعیت‌های عالی‌رتبه اغلب نیازمند کار اضافی بلندمدت و شدید است، مانند قربانی کردن تعطیلات آخر هفته و عصرها، جلسات اضطراری ناگهانی، سفرهای کاری مکرر و غیره.

داشتن فرزند معمولاً باعث وقفه در کار شغلی زن می‌شود، و زنان تمایل دارند به‌جای اینکه خودشان را به‌طور کامل به کار خود اختصاص دهند، وقت خود را صرف خانواده و فرزندان خود کنند. علاوه بر این، افرادی که توانایی پر کردن موقعیت‌های عالی‌رتبه را دارند معمولاً‌ شخصیتی قاطع دارند، درحالی که زنان معمولاً ملایم‌تر و موافق‌تر هستند. اینها دلایلی هستند که چرا زنان سهم کمتری از موقعیت‌های عالی‌رتبه دارند. اما فمینیست‌ها گرایش زنان مبنی بر اینکه ملایم هستند و خود را معطوف به خانواده و فرزند می‌کنند را خصوصیاتی درنظر می‌گیرند که جامعه‌ای جنسیت‌گرا بر آنان تحمیل کرده است. بر طبق نظر فمینیسم، این تفاوت‌ها باید به‌وسیله خدماتی نظیر مهدکودک‌های عمومی و سایر شکل‌های رفاهی اصلاح شود. [۱]

فمینیسم معاصر حاضر نیست هیچ توضیحی درباره نابرابری بین مردان و زنان که بر مبنای تفاوت‌های فیزیولوژیکی و روانشناختی طبیعی مردان و زنان ارائه می‌شود را تحمل کند. همه گناهان باید به گردن شرایط اجتماعی و اخلاق سنتی انداخته شود.

لورنس سامرز‌، رئیس دانشگاه هاروارد، در سال ۲۰۰۵ ضمن سخنرانی در یک کنفرانس علمی می‌خواست درباره این صحبت کند که چرا زنان کمتر از مردان در رشته‌های علمی و ریاضی دانشگاه‌های برتر تدریس می‌کنند. سامرز علاوه بر اشاره به بیش از ۸۰ ساعت کار در هفته و برنامه کاری غیر قابل پیش‌بینی برای این موقعیت‌ها (وقت و زمانی که اکثر زنان برای خانواده اختصاص می‌دهند)، مطرح کرد که ممکن است درخصوص ریاضی و علوم پیشرفته، توانایی مردان و زنان متفاوت باشد. با اینکه سارمز برای گفته‌های خود شواهد و مطالعات مرتبطی ارائه کرد، اما هدفِ تظاهرات سازمان فمینیستیِ سازمان ملی زنان قرار گرفت. این گروه او را متهم به جنسیت‌گرایی کرد و خواستار حذف او شد. سامرز به‌شدت در رسانه‌ها مورد انتقاد قرار گرفت و مجبور شد برای اظهاراتش عذرخواهی عمومی منتشر کند. او سپس ۵۰ میلیون دلار برای افزایش تنوع اعضای هیأت علمی هاروارد اختصاص داد. [۲]

در سال ۱۹۸۰، مجله ساینس مطالعه‌ای را منتشر کرد که نشان می‌داد دانش‌آموزان دختر و پسر در مقطع راهنمایی تفاوت معناداری در توانایی‌های استدلال ریاضی دارند، به‌طوری که پسران عملکرد بهتری نسبت به دختران دارند. [۳] مطالعۀ صورت‌گرفتۀ بعدی که نمرات امتحان ریاضی مردان و زنان را مقایسه کرد، پی برد که احتمال کسب نمره بالاتر از ۶۰۰ به‌وسیله شرکت‌کنندگان مرد چهار برابر بیشتر از زنان است. این اختلاف در مرز نمره ۷۰۰ شدیدتر شد، به‌گونه‌ای که مردان شرکت‌کننده ۱۳ برابر بیشتر از زنان این نمره را کسب کردند. [۴]

همان گروه تحقیقاتی در سال ۲۰۰۰ تحقیق دیگری انجام دادند و دریافتند که شرکت‌کنندگان زن و مردِ آزمون ریاضی که نبوغ ریاضی خود را در نمره آزمون نشان داده بودند، موفق به کسب مدارج پیشرفته در حوزه‌های علمی و مرتبط با ریاضی شدند و از دستاوردهای خود راضی بودند. ازاین‌رو داده‌های علمی نیز استدلال سامرز را تأیید می‌کردند.

برخی گزارش‌ها اشاره کردند که نحوه برخورد با سامرز پس از کنفرانس سال ۲۰۰۵ بازتابی از سیاست‌های بازآموزی استفاده‌شده به‌وسیله رژیم‌های کمونیستی برای سرکوب مخالفان است. حتی با اینکه علل نابرابری هنوز مشخص نشده بود، سعی شد برای دستیابی به نتایج برابر، به‌اصطلاح «تنوع» اعمال شود؛ یعنی حصول اطمینان از اینکه تعداد زیادی از مربیان زن در ریاضی و حوزه‌های علمی وجود داشته باشد.

دیدن پیوند بین فمینیسم و سوسیالیسم ساده است. الکسی دو توکویل‌، سیاستمدار و دانشمند سیاسی فرانسوی قرن نوزدهم گفت: «دموکراسی و سوسیالیسم هیچ چیز مشترکی ندارند بجز یک کلمه، یعنی برابری. اما تفاوت را در نظر بگیرید: درحالی که دموکراسی به‌دنبال برابری در آزادی است، سوسیالیسم به دنبال برابری در محدودیت و بردگی است. » [۵]

هیچ یک از اینها برای اثبات این نیست که مردان از نظر هوش و توانایی نسبت به زنان برترند، زیرا استعدادهای مردان و زنان در توانایی و شایستگی‌های مختلفی متجلی می‌شوند. تلاش‌های عمدی برای از بین بردن اختلافات بین جنسیت‌ها، مغایر با عقل سلیم است و باعث می‌شود مردان و زنان نتوانند توانایی‌های خود را به ظهور برسانند.

اگر بتوان گفت تفاوت‌های روانشناختی و فکری بین مردان و زنان ممکن است بلافاصله آشکار نشود، انکار تفاوت‌های فیزیکی و اندام‌های آنها واقع‌بینانه نیست. در دیدگاه سنتی شرقی و غربی، مردان موجوداتی محافظت‌کننده و حامی هستند. طبیعی است که آتش‌نشانان مرد باشند. اما فمینیست‌ها، با اعتقاد بر برابری مطلق بین مردان و زنان، خواستار این هستند که زنان به کارهایی بپردازند که به‌طور سنتی بر دوش مردان بوده است، که در نتیجه ممکن است با نتایج غیرمنتظره مواجه شد.

در سال ۲۰۰۵، اداره آتش‌نشانی نیویورک اجازه داد یک زن بدون گذراندن آزمون‌های فیزیکی، آتش‌نشان شود. این شغل معمولاً ایجاب می‌کند در حین انجام وظایف، مخازن اکسیژن و سایر تجهیزاتی را حمل کنند که وزن آنها ۲۲ کیلوگرم می‌شود. سایر آتش‌نشانان نگرانی خود را در این باره ابراز کردند و گفتند همکارانی که نمی‌توانند مطابق استاندارد باشند، به‌طور اجتناب‌ناپذیری باعث ایجاد دردسر و خطر برای بقیه گروه و مردم می‌شوند.

در نهایت اداره آتش‌نشانی این زن را استخدام کرد تا از ایجاد پرونده قضایی علیه خود جلوگیری کند: گروه‌های فمینیستی مدت‌ها بود که استانداردهای سخت فیزیکی اداره پلیس نیویورک را برای کم بودن تعداد زنانی که وارد نیروی آتش‌نشانی می‌شدند مقصر می‌دانستند. [۶] اداره آتش‌نشانی شیکاگو با سختی‌های مشابهی مواجه و مجبور شد استاندارد را کاهش دهد تا تعداد آتش‌نشان‌های زن را افزایش دهد.

در استرالیا، بسیاری از ادارات آتش‌نشانی سهمیه مشخصی برای جذب زن و مرد اعمال کرده‌اند. در ازای هر متقاضی استخدام‌شده مرد، یک زن نیز باید استخدام شود. برای رعایت این الزام، استانداردهای فیزیکی بسیار متفاوتی برای مردان و زنان مقرر شده، علی‌رغم اینکه همگی متقاضی شغل خطرناک و پراسترس مشابهی هستند.

این مبارزه غیرمنطقی برای برابری نتیجه به همین جا ختم نشد. این سهمیه  باعث ایجاد تعارضاتی میان آتش‌نشانان مرد و زن شد و زنان گزارش دادند که همکاران مردشان آنها را سرزنش می‌کنند که بی‌کفایت و بی‌صلاحیت هستند. گروه‌های فمینیستی این موضوع را «قلدری» و «فشار روانی» درنظر گرفتند. [۷] این وضعیت، میدان نبرد دیگری برای فمینیست‌ها ایجاد کرد تا برای برابری بجنگند.

اما این پوچی و نامعقول بودن، گامی عمدی در برنامه‌های شبح کمونیسم است: فمنیسم با به چالش کشیدن پدرسالاری مفروض- یعنی همان جامعه سنتی- خانواده سنتی را به همان شکلی تضعیف می‌کند که مبارزه طبقاتی برای تضعیف نظام سرمایه‌داری مورد استفاده قرار می‌گیرد.

در یک فرهنگ سنتی، این خیلی عادی و طبیعی است که مردان باید مردانه و زنان باید زنانه باشند. مردان از طریق محافظت از زنان و کودکان، مسئولیت خانواده خود را بر عهده می‌گیرند؛ یعنی همان ساختار پدرسالارانه‌ای که فمینیسم با آن مشکل دارد و استدلال می‌کند که این امر مزایای ناعادلانه‌ای را برای مردان به همراه دارد درحالی که زنان را محدود می‌کند. فمینیسم هیچ جایی برای روح سنتی رفتار جوانمردانه و رادمردانه ندارد. در دنیای فمینیستی، مردان روی تایتانیک درحال غرق شدن، جای خود را در قایق‌های نجات نمی‌بخشیدند تا مسافران زن بتوانند شانس بیشتری برای زنده ماندن داشته باشند.

جنگ ستیزه‌جویانه فمینیسم علیه پدرسالاری به حیطه آموزش و پرورش نیز وارد شده است. در سال ۱۹۷۵، دادگاهی در پنسیلوانیا درباره پرونده دعوی علیه فدراسیون ورزشی میان‌دانشگاهیِ پنسیلوانیا دستور داد که مدارس باید دانش‌آموزان دختر و پسر را در تمام فعالیت‌های بدنی، ازجمله کُشتی و فوتبال آمریکایی شامل کنند. دختران مجاز نبودند صرفاً بر اساس جنسیت خود منع شوند. [۸]

محقق آمریکایی، کریستینا هوف سومرز‌ در سال ۲۰۱۳ در کتاب خود به‌نام جنگ علیه پسران: چگونه فمینیسم به مردان جوان ما آسیب می‌زند، استدلال کرد که مردانگی هدف حمله قرار گرفته است. [۹] او مثال دبیرستان هوانوردی در کوئینز نیویورک را آورده که عمدتاً دانش‌آموزانِ خانواده‌های کم درآمد را می‌پذیرد. در این مدرسه دانش‌آموزان به سطح بالایی از پیشرفت تحصیلی نائل شدند و بر طبق یو‌.‌اس نیوز و ورد ریپورت، این مدرسه به‌عنوان یکی از بهترین دبیرستان‌های آمریکا رتبه‌بندی شد.

این مدرسه متخصص در تدریس دانش‌آموزان از طریق پروژه‌های عملی مانند ساخت هواپیما‌های مکانیکی الکتریکی است. جای تعجب نیست که اکثر دانش‌آموزان پسر هستند. دختران نیز که درصد کمتری از دانش‌آموزان را تشکیل می‌دهند، عملکردی عالی دارند و مورد احترام سایر دانش‌آموزان و مربیان خود هستند.

با وجود این، دبیرستان هوانوردی مذکور با انتقاد شدید و تهدید به دعاوی قضایی از سوی سازمان‌های فمینیستی مواجه شد. این سازمان‌ها خواستار پذیرش دانش‌آموزان دختر بیشتری شده بودند. بنیانگذار «مرکز حقوقی زنان» که در سال ۲۰۱۰ در کاخ سفید صحبت می‌کرد، به‌طور خاص به دبیرستان هوانوردی به‌عنوان موردی از «انزوای جنسیتی» اشاره کرد و گفت: «ما دست از تلاش برنمی‌داریم تا اینکه به هدف برابری مطلق برسیم و هنوز مانده تا به آنجا برسیم.»

برای فمینیست‌ها، پرورش پسران به‌گونه‌ای که دنبال ویژگی‌های مردانۀ استقلال و ماجراجویی باشند و تشویق دختران به اینکه آرام، متین و خانواده‌محور باشند، چیزی جز ظلم و ستم و نابرابری جنسیتی نیست.

فمینیسم مدرن با حمله به ویژگی‌های روانشناختی مردان و زنان که ویژگی شخصیتی آنان است، جامعه را به‌سوی آینده‌ای بدون جنسیت سوق می‌دهد. این امر به‌طور خاص پیامدهای وخیمی برای کودکان و نوجوانانی دربردارد که در سال‌های شکل‌گیری شخصیت خود هستند و دور از انتظار نیست اگر تعداد زیادی از آنان هم‌جنس‌گرا، دوجنس‌گرا و یا تراجنسیت‌گرا شوند.

این پدیده درحال حاضر در برخی از کشورهای اروپایی ظاهر شده است و کودکان بیشتر و بیشتری گفته‌اند که احساس می‌کنند در بدن اشتباهی متولد شده‌اند. در سال ۲۰۰۹، خدمات توسعه هویت جنسی که در لندن مستقر است، ۹۷ تقاضا برای تغییر جنسیت دریافت کرد. در سال ۲۰۱۷ این مرکز بیش از ۲۵۰۰ تقاضا دریافت کرد. [۱۰]

جامعه سنتی، زایمان و آموزش کودکان را وظیفه مقدس زنان می‌داند که خداوند یا آسمان تعیین کرده است. در تاریخ شرق و غرب، در پشت هر قهرمان بزرگ یک مادرِ بزرگ قرار دارد. فمینیسم این سنت را به‌عنوان ظلم و ستم پدرسالاری می‌بیند و آن را قبول ندارد و معتقد است اینکه انتظار داشت زنان مسئول پرورش فرزندان خود باشند، نمونه‌ای واضح از این ظلم و ستم است.

ادبیات فمینیستی معاصر پر است از مطالبی که مادری و زندگی مشترک را به‌عنوان چیزی یکنواخت، خسته‌کننده و ناکارآمد نکوهش می‌کند. برخی برای اثبات این نگرش، زندگی شخصی فمینیست‌های مشهور را مثال می‌زنند که تقریباً همه آنها از جدایی یا ازدواج‌ ناموفق رنج می‌برند یا بدون فرزند هستند.

فمینیسم انواع و اقسام مفاهیم و تفکرات مضحک را مطرح کرده است. کسانی هستند که اصرار دارند «امور شخصی اهمیت سیاسی دارند» و تضادهای داخلی را به‌عنوان جنگ‌های جنسیتی می‌بیند. برخی از آنان مردان را انگل‌هایی درنظر می‌گیرند که ذهن و بدن زنان را به اسارت خود گرفته‌اند. برخی نیز کودکان را به‌عنوان مانعی برای زنان در رسیدن به توانایی کامل خود می‌بینند و ادعا می‌کنند که ریشه‌های ظلم در ساختار خانواده است.

فمینیسم مدرن آشکارا اعلام می‌کند که هدف آن نابودی خانواده سنتی است. اظهارات معمول عبارتند از: «پیش‌شرط رهایی زنان، پایان دادن به سیستم ازدواج است.» [۱۱] انتخاب برای خدمت کردن و حمایت ‌شدن و برنامه‌ریزی برای ایجاد یک خانواده، انتخابی است که نباید باشد.» [۱۲] «زمانی می‌توانیم نابرابری بین مردان و زنان را از بین ببریم که ازدواج را از بین ببریم.» [۱۳]

جنبش‌های فمینیستی با ترویج انحطاط اخلاقی و از بین بردن روابط انسانی تحت نام «رهایی،» به‌اصطلاح مشکلات اجتماعی را حل کردند. به گفته سیلویا ان هیولت‌، اقتصاددان و متخصص جنسیت آمریکایی، فمینیسم مدرن عامل اصلی تعداد زیاد مادران مجرد خانه‌دار  است، درحالی که طلاق توافقی وسیلۀ مناسبی برای مردان فراهم می‌کند تا از زیر مسئولیت خود شانه خالی کنند. طنز ماجرا اینجاست که حمله فمینیسم به ساختار خانواده موجود، درحال خراب کردن پناهگاهی است که شادی و امنیت اکثر زنان را تضمین می‌کند.

طلاق آسان نیز آن‌گونه که فمنیست‌ها انتظار داشتند باعث رهایی زنان نشد. مطالعات انجام شده نشان می‌دهد که ۲۷ درصد زنان مطلقه زیر خط فقر زندگی می‌کردند، یعنی سه برابر بیشتر از درصد مربوط به مردانی که طلاق گرفتند. [۱۴] شبح کمونیسم هیچ اهمیتی به حقوق زنان نمی‌دهد. فمینیسم صرفاً ابزار این شبح برای از بین بردن خانواده‌ها و فاسد کردن بشریت است.

پ. انحراف ساختار خانواده از طریق هم‌جنس‌گرایی

از همان زمان که اولین آرمان‌شهری‌ها شروع کردند درباره عمل هم‌جنس‌گرایی به‌عنوان یک حق انسانی رجزخوانی کنند، جنبش‌های هم‌جنس‌گرایی زنانه، هم‌جنس‌گرایی مردانه، دوجنس‌گرایی و تراجنسیت‌گرایی (ال.جی.بی.تی)، ارتباط تنگاتنگی با کمونیسم داشته‌اند. ازآنجاکه جنبش کمونیست ادعا می‌کند که مردم را از قیود اخلاقیات سنتی رها می‌کند، ایدئولوژی آن طبیعتاً خواستار حمایت از به‌اصطلاح حقوق ال‌‌‏جی‌‏بی‌‏‌تی به‌عنوان بخشی از برنامه‌اش در‌ «آزادی جنسی» است. بسیاری از طرفداران آزادی جنسی که از هم‌جنس‌گرایی حمایت می‌کنند، یا کمونیست هستند یا دیدگاه مشترکی با آنان دارند.

اولین جنبش بزرگ ال.جی.بی.تی در جهان در سال‌های دهه ۱۸۹۰ به‌وسیله چهره‌های ارشد حزب سوسیال دموکرات آلمان آغاز شد. این گروه به رهبری مگنوس هیرشفلد‌، هم‌جنس‌گرایی را به‌عنوان رفتاری «طبیعی» و «اخلاقی» ترویج داد. در سال ۱۸۹۷ کمیته علمی بشردوستانه که در آلمان به‌عنوان دبلیو.اچ.کی‌ شناخته می‌شد، به‌وسیله هیرشفلد برای حمایت از فعالیت‌های ال.جی.بی.تی بنیان گذاشته شد و نخستین کمپین عمومی خود را در آن سال آغاز کرد.

در سال ۱۸۹۵، زمانی که اسکار وایلد‌ نویسنده بریتانیایی برای رابطه جنسی با مرد دیگری مورد بررسی قرار گرفت، حزب سوسیال دموکرات تنها گروهی بود که به دفاع از او برخاست. ادوارد برنشتاین، رهبر حزب سوسیال دموکرات لایحه‌ای را برای لغو قانون ممنوعیت لواط پیشنهاد کرد.

یکی از رادیکال‌ترین نمونه‌های آزادی جنسی، در دوران پس از انقلاب اکتبر بولشویک‌ها در روسیه بود. سیاست‌های اتحاد جماهیر شوروی که قبلاً در این فصل مورد بحث قرار گرفت، ممنوعیت‌های قانونی روابط هم‌جنس‌گرایان را لغو کرد و هم‌جنس‌گرایان، اتحاد جماهیر شوروی را لیبرال‌ترین کشور جهان از این نظر می‌دانستند.

در سال ۱۹۹۷، کنگره ملی آفریقای جنوبی اولین قانون اساسی جهان را تصویب کرد که هم‌جنس‌گرایی را به‌عنوان یک حق انسانی می‌شناخت. کنگره ملی آفریقا، یک عضو سوسیالیست بین‌الملل (که قبلاً شاخه‌ای از بین‌الملل دوم بود)، به‌طور مداوم از هم‌جنس‌گرایی حمایت کرده است.

هنری گربر‌ با الهام از کمیته علمی بشردوستانۀ هیرشفلد، در سال ۱۹۲۴ انجمن حقوق بشر‌، که اولین سازمان حقوق ال.جی.بی.تی بود را تأسیس کرد. انجمن حقوق بشر فقط مدت کوتاهی دوام آورد، زیرا چند نفر از اعضایش مدت کمی پس از تأسیس آن دستگیر شدند. در سال ۱۹۵۰، کمونیست آمریکایی هری هی انجمن ماتاچین را در محل اقامتش در لس آنجلس تأسیس کرد. این سازمان اولین گروه تأثیرگذار ال.جی.بی.تی در ایالات متحده بود. این سازمان مطالب خود را منتشر کرد و به سایر مناطق گسترش یافت.

در سال ۱۹۵۷ اویلین هوکر‌، متخصص زیست‌شناسی در تحقیق خود ادعا کرد که بین مردان هم‌جنس‌گرا و دگرجنس‌گرا تفاوت ذهنی وجود ندارد. اثر او سپس «مبنای علمی» اصلی‌ای شد که برای توجیه هم‌جنس‌گرایی مورد استفاده قرار گرفت. هوکر ارتباط‌هایی با یک عضو انجمن ماتاچین داشت، کسی که او را متقاعد کرد که از هم‌جنس‌گرایی حمایت کند. مطالعات او به‌خاطر اینکه همه افراد را از رده انجمن ماتاچین برگزیده بود مورد انتقاد قرار گرفته است. [۱۵]

در دهه ۱۹۶۰، همراه با موج آزادی جنسی و جنبش هیپی، جنبش هم‌جنس‌گرایان نیز عمومی شد. در سال ۱۹۷۱، سازمان ملی زنان، یک سازمان بزرگ فمینیست آمریکایی، حمایت خود را از حقوق هم‌جنس‌گرایان اعلام کرد.

در سال ۱۹۷۴، انجمن روانپزشکی آمریکا تحقیقات هوکر را به‌عنوان شواهد اصلی برای حذف هم‌جنس‌گرایی از فهرست اختلالات روانی عنوان کرد. اما در رأی‌گیری واقعی، این تصمیم با مخالفت ۳۹ درصد از اعضای انجمن روانپزشکی آمریکا مواجه شد. به‌عبارت دیگر، این تحقیق به‌گونه‌ای نبود که به اتفاق‌نظر برای افراد متقاعدکننده باشد.

هوکر و محققانی که کار او را ادامه دادند نتایج به‌اصطلاح تعدیل‌شدۀ آزمایش را به‌عنوان معیاری برای وضعیت روحی هم‌جنس‌گرایان انتخاب کردند. به‌طور ساده، اگر شخص بتواند با جامعه سازگار شود، عزت نفس و روابط بین فردی خوبی را حفظ کند و در زندگی اجتماعی عادی، هیچ‌گونه مانع روانشناختی نداشته باشد، او می‌تواند از نظر روانشناختی، فردی عادی درنظر گرفته شود.

در سال ۲۰۱۵، دکتر رابرت ال. کینی سوم مقاله‌ای در مجله پزشکی لینکور منتشر کرد که درباره نواقص معیاری صحبت می‌کرد که هوکر برای وجود یا عدم اختلال روانی استفاده کرد.

به‌عنوان مثال، نوعی از بیماری روانی به نام زنوملیا‌ وجود دارد که در افراد مبتلا، میل شدیدی به قطع عضو سالم و درحال کار ایجاد می‌کند. بیماران مبتلا به زنوملیا، شبیه برخی از هم‌جنس‌گرایان که بر این باورند که با اندام‌های جنسی اشتباه متولد شده‌اند، به‌شدت معتقدند که یک یا چند قسمت بدن‌شان به آنها تعلق ندارد. چنین فرد بیماری به‌طور کامل قادر است با جامعه منطبق باشد، عزت نفس و روابط خوب با دیگران را حفظ کند و هیچ‌گونه مانع روانشناختی برای زندگی در جامعه ندارد. بیماران وقتی اندامی که درخصوص آنان حس ناراحتی دارند قطع شود احساس رضایت کرده و گزارش می‌کنند که این کار، زندگی آنها را بهبود می‌بخشد. [۱۶]

گزارش کینی بیماری‌های روانی دیگری را ذکر کرد. به‌عنوان مثال، افراد مبتلا به نوع خاصی از اختلالات روانشناختی از خوردن پلاستیک لذت می‌برند. در نوع دیگری از بیماری، قربانیان غیرمتمایل به خودکشی، تمایل زیادی به صدمه زدن به خود دارند و غیره. این بیماران اغلب «سازگاری خوب» اجتماعی دارند، که مدارج دانشگاهی‌شان گواه این بوده است. با این وجود، تمام این شرایط، اختلالات روانشناختی است که جامعه علمی آن را به رسمیت شناخته است. [۱۷]

بسیاری از مطالعات تأیید می‌کنند که حتی در کشورهایی مانند دانمارک که ازدواج هم‌جنس‌گرایان مدتی طولانی است که قانونی بوده و قبح آن ریخته است، هم‌جنس‌گرایان در مقایسه با عموم مردم، به‌طور قابل‌توجهی نرخ بیشتری از آلوده شدن به ایدز، خودکشی و مصرف مواد مخدر را دارند. [۱۸] [۱۹] شيوع ايدز و سفليس در بين هم‌جنس‌گرایان ۳۸ تا ۱۰۹ برابر بیشتر از عموم مردم است. [۲۰] پیش از پیشرفت در درمان ایدز در دهه ۱۹۹۰، متوسط عمر هم‌جنس‌گرایان هشت تا بیست سال کمتر از متوسط مردم بود. [۲۱] این واقعیت‌ها گویای این نیستند که هم‌جنس‌گرایی طبیعی یا سالم است.

همانطور که جنبش ال.جی.بی.تی همچنان رشد می‌کند، برچسب «نزاکت سیاسی» که روی «هم‌جنس‌گرایی‌هراسی» زده می‌شود برای حمله به کسانی استفاده می‌شود که با هم‌جنس‌گرایی مخالف هستند، و متخصصانی که یافته‌های خود را مبنی بر اینکه هم‌جنس‌گرایی یک بیماری روحی است ارائه می‌دهند، به حاشیه رانده می‌شوند. تعداد قابل توجهی از هم‌جنس‌گرایان در رشته روانشناسی و روانپزشکی فارغ‌التحصیل شده‌اند و در «مطالعات فراهنجار» «متخصص» شده‌اند.

شواهد ظاهراً علمی که امروزه برای حمایت از هم‌جنس‌گرایی به‌عنوان «رفتار طبیعی» مطرح می‌شود، «گزارش کارگروه پاسخ‌های مناسب درمانی به جهت‌گیری جنسی» است که به‌وسیله کارگروهی نوشته شده که انجمن روانپزشکی آمریکا در سال ۲۰۰۹ تشکیل داد. کینی خاطرنشان کرد که از هفت عضو این کارگروه، شش نفر از جمله رئیس، هم‌جنس‌گرا یا دوجنس‌گرا بودند. این مطالعه نمی‌تواند از نظر علمی بی‌طرف باشد.

ژوزف نیکولوسی، رئیس مرحوم «مؤسسه ملی مطالعات هم‌جنس‌گرایان مرد و زن» افشا کرد که در آن زمان، متخصصان واجد شرایط برای پیوستن به کارگروه درخواست داده بودند، اما به این دلیل که این کارشناسان متعلق به مدرسه علمی‌ای بودند که از به‌کار بردن درمان برای اصلاح هم‌جنس‌گرایی حمایت می‌کردند، هیچ یک از آنها پذیرفته نشدند. [۲۲] نیکلاس کامینگز‌، یکی از رؤسای سابق انجمن روانپزشکی آمریکا، در بیانیه‌ای عمومی اظهار داشت که در این انجمنی که طرفداران حقوق هم‌جنس‌گرایان آن را غصب کردند، سیاست، علم را شکست می‌دهد. [۲۳]

امروزه، استاندارد تنظیم‌شده به‌وسیله «کارشناسان» مطالعات فراهنجار و طرفداران جنبش هم‌جنس‌گرایان نیز به‌طور گسترده‌ای به‌وسیله انجمن روانپزشکی آمریکا برای سنجش سایر اختلالات روانشناسی‌جنسی مانند کودک‌بازی یا همان میل‌جنسی به کودکان، استفاده می‌شود. بر اساس نظر انجمن روانپزشکی آمریکا، یک کودک‌باز به‌عنوان بزرگسالی شناخته می‌شود که با دیدن یک کودک، شدیداً تحریک می‌شود یا فانتزی‌های جنسی دارد، بدون توجه به اینکه آیا این تحریک‌ها منجر به عملی شود یا خیر. اما تا زمانی که او بتواند از خود، «تنظیم و تعادلی» را به‌ نمایش بگذارد، گرایش جنسی کودک‌باز باید «طبیعی» درنظر گرفته شود. در عوض، فقط وقتی کودک‌بازان، شرم، تعارض درونی یا انواع دیگری از فشار روانی ناتوان‌کننده‌ای را احساس می‌کنند، این به‌عنوان یک اختلال درنظر گرفته می‌شود.

این استاندارد تشخیصی کاملاً در تقابل با ارزش‌های عادی انسانی قرار دارد: طبق انجمن روانپزشکی آمریکا، فردی که برای داشتن تحریک‌های غیرقابل‌قبول احساس شرم و گناه می‌کند، از لحاظ ذهنی بیمار است، اما کسی که با این تحریک‌ها راحت است، ظاهراً سالم است. با این منطق، ازدواج هم‌جنس‌گرایان قانونی شد، و زمان زیادی نخواهد گذشت که کودک‌بازی نیز پذیرفته شود.

دیوید تورستاد‌، یکی از طرفداران تروتسکی و عضو حزب کمونیست آمریکا، انجمن عشق مرد/پسر آمریکای شمالی‌ را تأسیس کرد. یکی دیگر از چهره‌های مهم در جنبش ال.جی.بی.تی آمریکا و مروج کودک‌بازی، آلن گینزبرگ‌ است. او کمونیست است و فیدل کاسترو را تمجید می‌کند. به غیر از انجمن عشق مرد/پسر آمریکای شمالی، یکی دیگر از سازمان‌های بزرگ کودک‌بازی، حلقه شهوانیت کودکی‌ است که در سال ۱۹۷۱ در کالیفرنیا و به‌وسیله مریدان ویلهلم رایش، کمونیست آلمان و پیشگام آزادی جنسی تأسیس شد.

جعبه پاندورا‌ باز شده است. بر طبق استاندارد تعدیل روانشناسی امروز، آزادی‌های جنسی منحرف گوناگونی که مورد حمایت شارل فوریه، سوسیالیست آرمان‌شهری بودند، از جمله زنای با محارم، ازدواج گروهی و جماع با حیوانات، می‌توانند به‌عنوان حالت‌های روانشناختی عادی درنظر گرفته شود. رابطه الهی زن و شوهر به‌گونه‌ای منحرف شده که زوج هم‌جنس در آن شامل شده است. به این ترتیب خانواده‌های حاصل از زنای با محارم و «ازدواج» بین انسان‌ها و حیوانات می‌توانند قانونی شوند. شیطان درحال تنزل انسان به جانوری است که استاندارد یا اخلاقیاتی ندارد تا اینکه او را در نهایت نابود کند.

جنبش ال.جی.بی.تی، آزادی جنسی و فمینیسم، ساختار خانواده و اخلاق انسانی را در محاصره کامل قرار داده است. این خیانتی نسبت به ازدواج سنتی است که خداوند برای بشر نظم و ترتیب داده است.

اینکه با هم‌جنس‌گرایان مانند موجودات بشری معمولی رفتار شود، خوب و مهربانانه است، اما شیطان این مهربانی را دستکاری کرده تا افرادی که فراموش کرده‌اند موجودات خدایی زن و مرد را به شکل خود آفریدند و شرایطی برای انسان بودن وضع کردند را فریب دهد و آنان را نابود کند. وقتی مرد، دیگر مرد نباشد و زن، دیگر زن نباشد، وقتی مردم کدهای اخلاقی الهی را کنار بگذارند و به‌خاطر امیال خود، با شیطان همراه شوند، آنگاه هیچ گریزی از پرتگاه دوزخ نخواهد بود.

ممکن است به کسانی که گمراه شده‌اند و در لبه این پرتگاه سرگردانند، از روی مهربانی بگوییم: «ما به انتخاب شما احترام می‌گذاریم،» اما این فقط هل دادن آنها را به‌سوی خطر و نزدیک‌تر کردن آنها به خطر است. رحمت و محبت واقعی این است که به کسانی که مرتکب اشتباه شده‌اند بگوییم که بین درست و اشتباه تمایز قائل شوند و آنها را راهنمایی کنیم تا به مسیر صحیح بازگردند و به آنها کمک کنیم از عذاب دوری گزینند؛ حتی اگر این کار به‌معنی دلخور شدن و مورد سوءتفاهم قرار گرفته شدن باشد.

ت. ترویج طلاق و سقط جنین

قبل از سال ۱۹۶۹، قوانین ایالتی در سراسر ایالات متحده درخصوص طلاق بر اساس ارزش‌های سنتی مذهبی بود. برای اینکه یک طلاق مورد بررسی قرار گیرد، لازم بود یک نفر از زوج یا هر دو نفرشان ادعای موجه و منطقی ارائه کنند. مذهب غربی می‌آموزد که ازدواج به‌وسیله خداوند بنیان گذاشته شده است. یک خانواده پایدار برای شوهر، زن، فرزندان و تمام جامعه سودمند است. به همین دلیل، کلیسا و قوانین ایالتی ایالات متحده همه بر اهمیت حفظ ازدواج تأکید داشتند، مگر در مواردی که توجیه و دلیلی منطقی وجود داشته باشد.

اما در دهه ۱۹۶۰، ایدئولوژی مکتب فرانکفورت به جامعه معرفی شد. ازدواج سنتی تحت حمله قرار گرفت و بیشترین آسیب به‌وسیله لیبرالیسم و فمینیسم سبب شد.

لیبرالیسم ماهیت الهی ازدواج را با تخفیف آن در حد یک قرارداد اجتماعی میان دو نفر رد می‌کند، درحالی که فمینیسم خانواده سنتی را به‌عنوان یک ابزار پدرسالارانه در سرکوب زن معرفی می‌کند. طلاق به‌عنوان آزادی زن از «سرکوب» ازدواج ناخوشایند، یا راه زن به‌سوی یک زندگی هیجان‌انگیز و ماجراجویانه ترویج شد. این طرز فکر منجر به قانونی شدن طلاقِ بی‌تقصیر شد و به هر یک از زوجین اجازه می‌داد که به هر دلیلی رابطه‌شان را آشتی‌ناپذیر درنظر گرفته و ازدواج را منحل کنند.

در دهه ۱۹۷۰ نرخ طلاق ایالات متحده به‌سرعت افزایش یافت. برای اولین بار در تاریخ آمریکا، بیشتر ازدواج‌ها نه از طریق مرگ، بلکه به‌خاطر اختلافات به پایان رسید. از همه زوج‌ها که در دهه ۱۹۷۰ ازدواج کردند تقریباً نیمی از آنها طلاق می‌گرفتند.

طلاق اثرات عمیق و طولانی‌مدت بر روی کودکان دارد. مایکل ریگان، فرزندخواندۀ رئیس جمهور پیشین، رونالد ریگان، جدایی والدین خود را این‌گونه توصیف کرد: «طلاق چیزی است که دو بزرگسال همه چیزهایی را که برای یک کودک مهم است- خانه، خانواده، امنیت، و حس دوست‌داشته‌شدن و محافظت‌شدن- برمی‌دارند و همه را خرد و نابود می‌کنند و روی زمین می‌گذارند، سپس بیرون می‌روند و کودک را تنها می‌گذارند تا تمام این نابسامانی و به‌هم‌ریختگی را سر و سامان دهد.» [۲۴]

ترویج «حق سقط جنین» یکی دیگر از روش‌هایی است که شیطان برای از بین بردن مردم استفاده می‌کند. در ابتدا بحث درباره قانونی‌ کردن سقط جنین به شرایط خاص محدود می‌شد، مانند تجاوز جنسی، زنای با محارم، یا تهدید سلامت مادر.

طرفداران آزادی جنسی بر این باورند که رابطه جنسی نباید محدود به مرز‌‏های ازدواج باشد، اما بارداری ناخواسته مانع طبیعی این سبک‌زندگی است. پیشگیری از بارداری ممکن است ناکام باشد، بنابراین مروجین رابطه جنسی بدون محدودیت، حقوق قانونی سقط جنین را مطرح کردند. در کنفرانس بین‌المللی جمعیت و توسعه در سال ۱۹۹۴ در قاهره، به‌طور آشکار تصریح شد که «حقوق باروری» یک حق طبیعی انسانی است، از جمله حق «زندگی سالم و رضایت‌بخش جنسی» که شامل سقط جنین بر اساس تقاضا است. [۲۵]

در همان زمان، فمینیسم‌ها شعار «بدن من، حقوق من» را مطرح کردند تا استدلال کنند که زنان حق دارند انتخاب کنند که آیا فرزندان خود را به‌دنیا آورند یا آنها را قبل از تولد سقط کنند. این بحث، از مجاز بودن سقط جنین در شرایط خاص، تا قدرت بخشیدن به زنان برای یک‌جانبه پایان دادن به زندگی انسانی، گسترش یافت.

شیطان درحالی که مردم را وسوسه می‌کند تسلیم امیال خود شوند، از فمینیسم و آزادی جنسی برای ترویج کشتار جنین‌ نوزادان استفاده می‌کند. مردم نه تنها به سمتی سوق داده شدند تا مرتکب جنایت فجیع شوند، بلکه درک سنتی مبنی بر تقدس زندگی و حیات را نیز کنار گذاشته‌اند.

ث. استفاده از سیستم رفاهی برای تشویق خانواده‌های تک‌ولی

در سال ۱۹۶۵، فقط ۵ درصد از کودکان از مادران ازدواج‌نکرده متولد شدند. [۲۶] در آن زمان اینکه وقتی بچه‌ها وقتی بزرگ شوند پدر بیولوژیک خود را بشناسند امری طبیعی بود.

اما تا دهه ۲۰۱۰، چهل درصد تولدها مربوط به مادران ازدواج‌نکرده بود. [۲۷] از سال ۱۹۶۵ تا ۲۰۱۲، تعداد خانواده‌های تک‌ولی‌ در آمریکا از ۳.۳ میلیون به ۱۳ میلیون افزایش یافته است. [۲۸] گرچه بعضی از پدران به‌صورت زندگیِ باهم اما بدون ازدواج یا ازدواجِ دیرتر، همچنان مانده بودند، اما اکثریت فرزندانی که از این مادران مجرد متولد شده بودند بدون پدرشان رشد کردند.

پدران به‌عنوان الگويي براي پسران خود محسوب می‌شوند، به آنها آموزش می‌دهند چگونه مرد باشند و به دختران خود نشان مي‌دهند برخورداری از احترامی که در خور زنان است چه حسی دارد.

کودکان از نبود پدر رنج می‌برند. تحقیقات نشان می‌دهد کودکانی که بدون پدر رشد می‌کنند اغلب عزت نفس پایینی دارند. آنها به احتمال زیاد در کلاس‌های خود حضور دائم ندارند و ۷۱ درصد آنان مدرسه را ترک می‌کنند. بسیاری از آنها مواد مخدر مصرف می‌کنند، به باند تبهکاران می‌پیوندند و مرتکب جنایات می‌شوند: ۸۵ درصد جوانان زندانی و ۹۰ درصد از بزهکاران در خانواده‌های بدون پدر بزرگ شده‌اند. تجربه زودهنگام جنسی، بارداری در سن نوجوانی و بی‌بند و باری شایع هستند. افرادی که بدون پدر بزرگ شده‌اند، ۴۰ بار بیشتر نسبت به بقیه افراد مرتکب خلاف‌های جنسی می‌شوند. [۲۹]

مؤسسه بروكینگز سه توصیه اصلی برای جوانانی كه به دنبال فرار از فقر بودند ارائه داد: از دبیرستان فارغ‌التحصیل شوید، شغل تمام‌وقت پیدا کنید و برای ازدواج و داشتن فرزند تا ۲۱ سالگی صبر کنید. از لحاظ آماری، فقط ۲ درصد آمریکایی‌هایی که این شرایط را دارند، در فقر زندگی می‌کنند و ۷۵ درصد آنها طبقه متوسط هستند. [۳۰] به‌عبارت دیگر، تکمیل تحصیلات، یافتن شغل، ازدواج در سن مناسب و داشتن فرزند حاصل از ازدواج، قابل اطمینان‌ترین راه برای تبدیل شدن به فردی بالغی است که زندگی مسئولانه و سازنده‌ای داشته باشد.

اکثر مادران مجرد به خیریه دولت متکی هستند. گزارش منتشرشده از سوی بنیاد هریتیج از داده‌های آماری دقیق استفاده کرده و نشان داده سیاست‌های رفاهی که به‌شدت به‌وسیله فمینیست‌ها حمایت می‌شود درواقع باعث ایجاد خانواده‌هایی می‌شود که مادر مجرد دارند، حتی تا حد وضع جریمه برای ازدواج زوج‌ها، چراکه در آن صورت مزایای کمتری می‌گرفتند. [۳۱] دولت عملاً سیستم رفاهی را جایگزین پدر کرده است.

سیاست‌های رفاهی به خانواده‌هایی که در فقر زندگی می‌کنند کمک نکرده است. در عوض، صرفاً از تعداد فزاینده‌ای از خانواده‌های تک‌ولی حمایت کرده است. با فرزندان چنین خانواده‌هایی که خودشان مستعد فقر هستند، نتیجه همان چرخۀ معیوب گسترش وابستگی به کمک‌های دولتی است. این دقیقاً همان چیزی است که شبح کمونیسم به‌دنبال دستیابی به آن است: کنترل کردن هر جنبه‌ای از زندگی فرد از طریق مالیات سنگین و دولتِ همه جا حاضر.

ج. ترویج فرهنگ منحط

وال استریت ژورنال به نقل از اداره آمار آمریكا گزارشی منتشر کرد که در سال ۲۰۰۰، ۵۵ درصد از افراد بین ۲۵ تا ۳۴ ساله ازدواج كرده بودند و ۳۴ درصد هرگز ازدواج نكرده بودند. تا سال ۲۰۱۵، این رقم به ترتیب به ۴۰ درصد و ۵۳ درصد تغییر کرده بود. جوانان در ایالات متحده از ازدواج اجتناب می‌کنند؛ زیرا در فرهنگ امروز، رابطه جنسی و ازدواج، دو موضوع جداگانه در نظر گرفته می‌شوند. برای چه باید ازدواج کنند؟ [۳۲]

در این محیط منحط، گرایشات به‌سوی روابط زودگذر و بدون تعهد سوق پیدا کرده است. رابطه جنسی، دیگر در پیوند با احساس و علاقه نیست چه رسد به تعهد و قبول مسئولیت. حتی ترسناک‌تر از آن، فراوانیِ گرایشات مختلف جنسی است. به‌عنوان مثال، گزینه‌های پروفایل کاربر رسانه اجتماعی فیسبوک شامل حدود شصت نوع مختلف گرایش جنسی است. اگر جوانان حتی نمی‌توانند بگویند که مرد یا زن هستند، ازدواج را چگونه در نظر خواهند گرفت؟ این شبح شیطانی از قانون و جامعه استفاده کرده تا این مفاهیم ارائه‌شده به‌وسیله خداوند را به‌طور کامل بازنویسی کند.

هم‌جنس‌گرایی و سایر رفتارهای جنسی منحط، در ابتدا در زبان انگلیسی به‌عنوان «لواط» به آنها اشاره می‌شد. لواط (یا همان سدومی در زبان انگلیسی) اصطلاحی مرتبط با شهر سدوم در کتاب انجیل است، که به‌واسطه خشم خداوند برای اعمال جنسی منحط مردم ازبین رفت. کلمه لواط به‌عنوان یک هشدار برای بشریت عمل می‌کند که اگر مردم از اصول الهی جدا شوند، عواقب وحشتناکی رخ خواهد داد. جنبش حقوق هم‌جنس‌گرایان به‌شدت کار کرد تا واژه «گِی» را به‌جای آن تخصیص دهد، کلمه‌ای که در اصل معنای مثبتی داشت و مردم را به گناه بیشتر هدایت کرد.

«زنا» سابقاً یک اصطلاح بود که به عادات جنسی غیر اخلاقی اشاره داشت. این واژه امروزه به عبارت «روابط جنسی خارج از ازدواج» یا «زندگی مشترک بدون ازدواج» تقلیل یافته است. در کتاب «نامه اسکارلت» نوشته ناتانیل هاوثورن، شخصیت اصلی هستر پرین مرتکب زنا شد و تلاش کرد تا خود را از طریق توبه بازگرداند، اما در جامعه امروز توبه نیازی نیست: زناکاران می‌توانند از زندگی لذت ببرند و با افتخار سر خود را بالا نگه دارند. سابقاً در فرهنگ‌های شرقی و غربی عفت به‌عنوان یک فضیلت محسوب می‌شد. امروزه این یک شوخی قدیمی و منسوخ است.

قضاوت درباره هم‌جنس‌گرایی و اخلاق جنسی تحت دیکتاتوری نزاکت سیاسی ممنوع است. تنها موضع قابل قبول این است که به «انتخاب آزاد» دیگران احترام بگذاریم. این مسئله نه تنها در زندگی روزمره بلکه در سراسر دانشگاه‌ها، که اخلاق از واقعیت عملی جدا شده است نیز این‌گونه است. چیزهای منحرف و منحط عادی شده‌اند. کسانی که در امیال خود غرق شده‌اند هیچ فشار یا گناهی را احساس نمی‌کنند. نقشه شیطان برای نابودی بشریت به‌خوبی درحال انجام است.

افراد غربی که سن‌شان کمتر از پنجاه سال است به‌سختی می‌توانند فرهنگی که سابقاً در جامعه رایج بود را به‌یاد بیاورند، که تقریباً همه بچه‌ها با حضور پدران بیولوژیکی خود بزرگ شده‌اند. واژه «گی» به معنای «خوشحال» بود. لباس سفید عروس معرف عفت و پاکدامنی بود. محتوای پورنوگرافی در تلویزیون و رادیو ممنوع بود. اما تنها در عرض شصت سال تمام این موارد ازبین رفتند، چراکه شیطان شیوه سنتی زندگی را به‌طور کامل دگرگون کرد.

۶- چگونگی نابودی خانواده به‌وسیله حزب کمونیست چین

الف. از هم پاشیده شدن خانواده‌ها تحت نام برابری

شعار مائو زدانگ «زنان نیمی از آسمان را به‌دوش می‌کشند» در حال حاضر به‌عنوان شعار تبلیغاتی فمینیستی مد روز به غرب راه یافته است. ایدئولوژی یکسان بودن مردان و زنان، که تحت حاکمیت حزب کمونیست چین ترویج شده اساساً با فمینیسم غربی تفاوتی ندارد. در غرب، «تبعیض جنسیتی» به‌عنوان حربه‌ای برای حفظ وضعیت «نزاکت سیاسی» مورد استفاده قرار می‌گیرد. در چین، اگرچه در عمل متفاوت است، اما برچسب «برترپنداری مردان نسبت به زنان» برای اثر مخرب مشابهی استفاده می‌شود.

برابری جنسیتی که فمینیسم غربی از آن حمایت می‌کند، خواستار برابری نتیجه بین مردان و زنان از طریق اقداماتی نظیر سهمیه جنسیتی، جبران مالی و کاهش استانداردها است. بر اساس شعار حزب کمونیست چین که زنان نیمی از آسمان را به‌دوش می‌کشند، از زنان انتظار می‌رود در همان کارهایی که به‌وسیله همتایان مرد انجام می‌شود، همان توانایی را نشان دهند. کسانی که تلاش می‌کردند تا وظایفی که به‌سختی واجد شرایط انجام آن بودند را اجرا کنند، به‌عنوان قهرمان تمجید می‌شدند و به عناوینی مانند «دارنده پرچم سرخ روز زن» مفتخر می‌شدند.

پوسترهای تبلیغاتی در دهه‌های ۱۹۶۰ یا ۱۹۷۰ معمولاً زنان را از نظر جسمی قوی و قدرتمند به‌تصویر می‌کشیدند، درحالی که مائو زدانگ مشتاقانه از زنان می‌خواست که عشق خود به آرایش را به عشق به لباس نظامی تبدیل کنند. کار در معادن، صنایع چوب، فولاد و مبارزه در میدان جنگ؛ هر نوع شغل یا نقشی برای آنها فراهم شد.

در روز ۱ اکتبر سال ۱۹۶۶، روزنامه خلق‌‌[1] مقاله‌ای با عنوان «دختران نیز می‌توانند خوک‌ها را سلاخی کنند» به چاپ رساند. این مقاله ماجرای دختری ۱۸ ساله‌ای را نوشته بود که تبدیل به چهره مشهور محلی شده بود و به‌عنوان شاگرد کشتارگاه کار می‌کرد و در آنجا مطالعه افکار مائو زدانگ به او کمک کرده بود شجاعت به خرج دهد و خوک‌ها را سلاخی کند. او گفت: «اگر حتی نمی‌توانید یک خوک را بکشید، چگونه می‌توانید دشمن را بکشید؟» [۳۳]

گرچه زنان چینی «نیمی از آسمان را به‌دوش می‌کشند،» اما فمینیست‌های غربی هنوز احساس می‌کنند برابری جنسیتی چین در بسیاری از حوزه‌ها کمبود دارد. برای مثال، کمیته دائمی پولیتبورو حزب کمونیست چین هرگز عضو زن ندارد، به خاطر ترس از این که ممکن است این مسئله باعث تشویق جنبشی اجتماعی برای حقوق سیاسی بیشتر، مانند دموکراسی شود، که تهدیدی برای خودکامگی حزب محسوب می‌شود.

به‌خاطر نگرانی‌های مشابهی، حزب از حمایت عمومی از هم‌جنس‌گرایان نیز خودداری کرده است، در عوض موضع بی‌طرفی درباره این موضوع داشته است. با این حال، حزب که آن را ابزار مناسبی در تخریب بشریت می‌بیند، با استفاده از تاثیر رسانه‌ها و فرهنگ مردم، رشد هم‌جنس‌گرایی در چین را تشویق می‌کند. از سال ۲۰۰۱، انجمن روانپزشکی چین، هم‌جنس‌گرایی را دیگر به‌عنوان اختلال روانی فهرست نمی‌کند. رسانه‌ها نیز بی‌سروصدا کلمه «رفیق» را جایگزین «گی» کرده‌اند، واژه‌ای که بار معنایی مثبت‌تری دارد. در سال ۲۰۰۹، حزب کمونیست چین با اولین رویداد ال.جی.بی.تی چین موافقت کرد، «هفته غرور شانگهای.»

رویکردها ممکن است متفاوت باشند، اما در همه جا شیطان همان هدف را دنبال می‌کند: از بین بردن ایده‌آل سنتی یک همسر خوب و مادر دوست‌داشتنی، برای اجبار زنان به رها کردن شخصیت ملایم و نجیب‌شان و از بین بردن هماهنگی بین مردان و زنان، چیزی که برای ایجاد خانواده‌ای هماهنگ و پرورش فرزندانی متعادل مورد نیاز است.

ب. استفاده از مبارزات سیاسی برای رودررو کردن زنان و شوهران در مقابل یکدیگر

ارزش‌های سنتی چینی بر اساس اخلاق خانواده است. شیطان می‌داند که موثرترین راه برای تضعیف ارزش‌های سنتی این است که از خراب کردن روابط انسانی شروع کند. در مبارزات سیاسی مداومی که به‌وسیله حزب کمونیست چین آغاز شد، اعضای خانواده‌ها، در رقابت‌های دیوانه‌وار برای کسب جایگاه سیاسی بهتر، یکدیگر را به مقامات گزارش می‌دادند. با خیانت به نزدیکترین‌شان، می‌توانستند موضع قوی‌تر و وفادارتری به نفع حزب نشان دهند.

در دسامبر سال ۱۹۶۶، منشی مائو، هو چیائومو‌ به مؤسسه آهن و فولاد پکن برده شد و در آنجا دخترش را به روی صحنه آوردند و فریاد زد: «سرِ سگ‌مانندِ هو چیائومو را خرد کنید!» هرچند او واقعاً سر پدرش را له نکرد، اما دیگرانی بودند که این کار را کردند. در آن زمان، یک خانواده «سرمایه‌دار» در ناحیه دونگسی پکن وجود داشت. گارد سرخ آن زوج سالخورده را تا آستانۀ مرگ کتک زد و پسر نوجوان‌شان را مجبور کرد والدین خود را کتک بزند. او با استفاده از دمبل سر پدرش را خرد کرد و بعد از آن دیوانه شد. [۳۴]

اغلب، کسانی که حزب آنها را به‌عنوان «دشمن طبقاتی» محکوم می‌کرد، از خانواده‌شان فاصله می‌گرفتند و آنها را انکار می‌کردند تا بدین‌وسیله آنها را از عواقب بعدی نجات دهند. حتی «دشمنان طبقاتی» که خودکشی می‌کردند، ابتدا می‌بایستی روابط خانوادگی خود را بگسلند تا مبادا حزب کمونیست چین پس از خودکشی، اعضای خانواده را شکنجه کند.

مثلاً زمانی که نظریه پرداز ادبی، یی یی‌چون تحت آزار و اذیت قرار گرفت و در انقلاب فرهنگی به‌سوی خودکشی کشانده شد، در نامه وداع خود گفت: «از این لحظه به بعد، تنها کاری که باید انجام دهید این است که قاطعانه به کلمات حزب گوش فرا دهید، به‌طور استوار در سمت حزب بایستید، به‌تدریج گناهان مرا تشخیص دهید، به من نفرت بورزید و بدون تزلزل، ارتباطات خانوداگی‌مان را بگسلید.» [۳۵]

آزار و شکنجه علیه روش معنوی فالون گونگ از سال ۱۹۹۹ ادامه داشته است، بزرگترین مبارزات سیاسی که در دوران مدرن به‌وسیله حزب کمونیست چین آغاز شده است. یک استراتژی مشترک که مقامات علیه تمرین‌کنندگان فالون گونگ استفاده می‌کنند، فشار آوردن به اعضای خانواده آنها برای کمک به آزار و اذیت است. حزب کمونیست چین با استفاده از به‌کارگیری مزاحمت‌های اداری، مجازات‌های مالی و سایر شکل‌های ارعاب بر روی اعضای خانواده، سعی می‌کند به هر شکل که شده اعضای خانواده، تمرین‌کنندگان را به رها کردن باور خود وا دارند. حزب کمونیست چین قربانیان آزار و شکنجه را برای تمرین فالون گونگ محکوم می‌کند و به آنها می‌گوید که به‌خاطر رها نکردن باورشان است که خانواده‌شان با این عواقب مواجه می‌شوند.

بسیاری از تمرین‌کنندگان فالون گونگ به‌خاطر این نوع آزار و اذیت، همسرشان آنها را طلاق داده یا عزیزان‌شان پیوندشان را با آنها گسسته‌اند. با توجه به تعداد زیادی از افرادی که فالون گونگ را تمرین می‌کنند، خانواده‌های بی‌شماری به‌وسیله این کمپین حزب از هم پاشیده شده‌اند.

پ. استفاده از سقط اجباری جنین برای کنترل جمعیت

بلافاصله پس از اینکه فمینیست‌های غربی در نبرد برنده و موفق شدند تا سقط جنین را قانونی کنند، از طریق سیاست‌های تنظیم خانواده حزب کمونیست چین، سقط جنین بر زنان در جمهوری خلق چین اِعمال شد. قتل‌عام جنین‌‌ها منجر به فاجعه انسانی و اجتماعی در مقیاسی بیش‌ازحد بزرگ شده است.

حزب کمونیست چین پیرو ماتریالیسم مارکسیستی و معتقد است که زایمان شکلی از فعالیت تولیدی است که با صنعت فولاد یا کشاورزی فرقی ندارد. بدین ترتیب و با این منطق، فلسفه برنامه‌ریزی اقتصادی به خانواده نیز گسترش می‌یابد. مائو زدانگ گفت: «انسان باید خودش را کنترل کند و رشد برنامه‌ریزی شده را پیاده کند. ممکن است گاهی اوقات کمی افزایش یابد و ممکن است در مواقعی متوقف شود.» [۳۶]

در دهه ۱۹۸۰، رژیم چین سیاست تک‌فرزندی را با اقدامات شدید و بی‌رحمانه اجرا کرد که شعارهای گسترش‌یافته در سراسر کشور بیانگر آن است: «اگر یک نفر قانون را نقض کند، کل روستا عقیم می‌شود.» «اولی را به‌دنیا بیاورید، بعد از دومی لوله‌های خود را ببندید و سومی و چهارمی را از بین ببرید!» (صرفاً شکل دیگری از این بود که «بکشید، بکشید، سومی و چهارمی را بکشید.») «ما ترجیح می‌دهیم رودخانه‌ای از خون ببینیم به‌جای اینکه تولد بسیار زیادی ببینیم.» «ده قبر بیشتر بهتر است از یک زندگی اضافی.» چنین جملات وحشتناکی در سراسر چین موجود است.

کمیسیون تنظیم خانواده از جریمه‌های سنگین، غارت، تخریب، حمله، بازداشت و سایر مجازات‌ها برای مقابله با نقض سیاست تک‌فرزندی استفاده می‌کند. در بعضی از نقاط، مسئولان تنظیم خانواده، نوزادان را با پرتاب آنها در شالیزارها غرق می‌کردند. زنان باردار نزدیک به زایمان نیز در امان نبودند. حتی تا چند روز قبل از زایمان، آنها مجبور به سقط جنین می‌شدند.

طبق آمار ناقص منتشر شده در سالنامه سلامت چین، تعداد کل سقط جنین در چین بین سال‌های ۱۹۷۱ و ۲۰۱۲ حداقل ۲۷۰ میلیون مورد بود. بدین ترتیب، بیش از یک ربع میلیارد نوزاد متولدنشده در طی این دوره به‌وسیله حزب کمونیست چین کشته شدند.

یکی از جدی‌ترین عواقب سیاست تک‌فرزندی، تعداد نامتناسب نوزادان دختر سقط‌شده یا رهاشده (در مقایسه با نوزادان پسر) است که منجر به عدم تعادل جدی در نسبت جنسیت چینی‌های زیر ۳۰ سال شده است. به دلیل کمبود دختر، برآورد شده است که تا سال ۲۰۲۰، حدود ۴۰ میلیون مرد جوان خواهند بود که نمی‌توانند با یک زن که در سن مناسب برای زایمان قرار دارد ازدواج کنند.

عدم تعادل جنسیتی ساختۀ دست انسان در چین باعث بروز مشکلات جدی اجتماعی شده است، مانند افزایش سوء استفاده جنسی و فحشا، ازدواج تجاری و قاچاق زنان.

۷- پیامدهای حمله کمونیسم به خانواده

مارکس و دیگر کمونیست‌ها، با بزرگنمایی و اشاره به وجود پدیده‌هایی مانند زنا، فحشاء و فرزندان نامشروع، طرفدار برچیده‌شدن خانواده بودند، علی‌رغم این حقیقت که خود کمونیست‌ها نیز به خاطر این مسائل مقصر بودند.

انحطاط تدریجی اخلاقیات که در دوره ویکتوریایی رخ داد، باعث نابودی سنت مقدس ازدواج شد و مردم را از آموزه‌های الهی دورتر کرد. کمونیست‌ها زنان را بر آن داشتند تا به‌خاطر به‌اصطلاح شادی‌های شخصی، سوگند ازدواج خود را زیر پا گذارند، اما مانند نوشیدن آب دریا برای رفع تشنگی، نتیجه آن برعکس بود.

«راه‌حل» شبح کمونیسم برای سرکوب و نابرابری، چیزی بیش از پایین کشیدن استانداردهای اخلاق انسانی به عمق جهنم نیست. این مسئله باعث شد رفتاری که زمانی به‌عنوان چیزی زشت و غیرقابل بخشش به‌طور جهانی محکوم مي‌شد به هنجاری جدید تبدیل شود. در «برابری» کمونیسم، همه درحال رفتن به‌سوی سرنوشتی یکسان هستند؛ نابودی.

شبح کمونیست این باور اشتباه را ایجاد کرده که گناه از انحطاط اخلاقیات ناشی نمی‌شود، بلکه ناشی از ظلم و ستم اجتماعی است. این باعث می‌شود مردم با پشت کردن به سنت و دور شدن از خداوند به‌دنبال راه گریزی باشند. از الفاظ زیبای آزادی و رهایی استفاده کرد تا از فمینیسم، هم‌جنس‌گرایی و انحراف جنسی حمایت کند. شأن و حرمت زنان زایل شده، مردان از مسئولیت خود کنار گذاشته شده‌‌اند و تقدس خانواده از بین رفته است و کودکان امروز را به اسباب‌بازی‌های شیطان تبدیل کرده است.

ادامه در قسمت هشت

مراجع

[۱] «بحث جردن پیترسون درباره شکاف جنسیتی دستمزد، اعتراضات دانشگاهی و پست‌مدرنیسم،» اخبار شبکه ۴، (۱۶ ژانویه ۲۰۱۸). https://www.youtube.com/watch?v=aMcjxSThD54&t=781s.

[۲] آلان فیندرمی، «هاروارد ۵۰ میلیون دلار برای تنوع بیشتر در دانشگاه هزینه می‌کند،» نیویورک تایمز، (۱۷ مه ۲۰۰۵). https://www.nytimes.com/2005/05/17/education/harvard-will-spend-50-million-to-make-faculty-more-diverse.html

[۳] سی.پی. بن‌بو و جی.سی استنلی، «تفاوت‌های جنسیتی در توانایی ریاضی: حقیقی یا مصنوعی؟» Science, 210 (1980):1262–1264.

[۴] سی. بن‌بو، «تفاوت‌های جنسیتی در توانایی در افراد مستعد ذهنی که هنوز به بلوغ نرسیدند: سرشت‌، تأثیرات و علل محتمل آنها،» Behavioral and Brain Sciences 11(2) (1988): 169–183.

[۵] فریدریش هایک، راهی به‌سوی رعیت‌بودن (Chicago: University of Chicago Press, 1994).

[۶] سوزان ادلمن، «آتش‌نشان نیویورک شدن زن علی‌رغم رد شدن در آزمون جسمانی،» نیویورک پست (۳ مه ۲۰۱۵). https://nypost.com/2015/05/03/woman-to-become-ny-firefighter-despite-failing-crucial-fitness-test/.

[۷] اونا باتوراک، «این زنان آتش‌نشان سیستم سهمیه جنسیتی نمی‌خواهند،» The Special Broadcasting Service, (May 24, 2017). https://www.sbs.com.au/news/the-feed/these-female-firefighters-don-t-want-a-gender-quota-system

[۸]Commonwealth Pennsylvania by Israel Packel v. Pennsylvania Interscholastic Athletic association (03/19/75)

[۹] کریستینا هوف سومرز، «جنگ علیه پسران: چگونه فمینیسم به مردان جوان ما آسیب می‌زند،» (New York: Simon & Schuster, 2013).

[۱۰] سیمون اوسبون، «والدین عصبانی، برای افزایش درخواست تغییر جنسیت فرزندان، دستورالعمل‌های جدید ان.اچ.اس را مقصر می‌دانند،» The Daily and Sunday Express, (October 30, 2017). https://www.express.co.uk/news/uk/873072/Teenage-gender-realignment-schoolchildren-sex-change-nhs-tavistock-clinic-camhs.

[۱۱] اعلامیه فمینیسم. Originally distributed in June of 1971 by Nancy Lehmann and Helen Sullinger of Post Office Box 7064, Powderhorn Station, Minneapolis, Minnesota 55407 (November 1971).

[۱۲] وی‌ویان گورنیک، نقل‌قول شده در The Daily Illini(۲۵ آوریل ۱۹۸۱)

[۱۳] روبین مورگان، خواهربودن قدرتمند است: منتخبی از نوشته‌هایی از جنبش آزادی زنان (New York: Vintage, 1970)، ۵۳۷

[۱۴] دارلنا کان‌ها، «شکاف طلاق،» The Atlantic,  https://www.theatlantic.com/business/archive/2016/04/the-divorce-gap/480333/.

[۱۵] هیلاری وایت، «مادر جنبش هم‌جنس‌گرایی- دکتر اوِلین هوکر.،» The Life Site News, (July 16, 2007). https://www.lifesitenews.com/news/the-mother-of-the-homosexual-movement-evelyn-hooker-phd

 [۱۶] روبرت ال. کینی سوم، «هم‌جنس‌گرایی و شواهد علمی: درباره حکایت‌های مشکوک،‌داده‌های قدیمی و عمومی‌سازی گسترده،» Linacre Quarterly 82(4) (2015): 364–390.

[۱۷] همان مرجع.

[۱۸] پی. کامرون، دبلیو. ال. پلی‌فیر و اس. ولیوم، «طول عمر هم‌جنس‌گرایان: قبل و بعد از بیماری مسری ایدز،» Omega 29 (1994): 249–272.

[۱۹] پی. کامرون، دبلیو. ال. پلی‌فیر و اس. ولیوم، «آیا فعالیت هم‌جنس‌گرایی باعث کاهش عمر می‌شود؟» Psychological Reports 83(3 Pt 1) (1998): 847–66.

[۲۰]David W. Purcell, Christopher H. Johnson, Amy Lansky, Joseph Prejean, Renee Stein, Paul Denning, Zaneta Gau, Hillard Weinstock, John Su, and Nicole Crepaz, “Estimating the Population Size of Men Who Have Sex with Men in the United States to Obtain HIV and Syphilis Rates,” The Open AIDS Journal 6 (2012): 98–107.

[۲۱]R. S. Hogg, S. A. Strathdee, K. J. P. Craib, M.V. O’Shaughnessy, J. S. G. Montaner, M. T. Schechter, “Modelling the Impact of HIV Disease on Mortality in Gay Men,” International Journal of Epidemiology 26(3) (1997): 657–61.

[۲۲] ژوزف نیکولوسی، «اعضای کارگروه انجمن روانپزشکی آمریکا چه کسانی هستند؟» ?”  https://www.josephnicolosi.com/collection/2015/6/11/who-were-the-apa-task-force-members

[۲۳] ماتیو هافمن، “Former President of APA Says Organization Controlled by ‘Gay Rights’ Movement,” The Life Site News, (June 4, 2012). https://www.lifesitenews.com/news/former-president-of-apa-says-organization-controlled-by-gay-rights-movement.

[۲۴] فیلیس اسکلافی، چه کسی خانواده آمریکایی را به قتل رساند؟ WND Books, (Nashville, Tenn. (2014).

[۲۵] «برنامه اقدام کنفرانس بین‌المللی جمعیت و توسعه،» کنفرانس بین‌المللی جمعیت و توسعه در قاهره، مصر، (۵ الی ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۴).

[۲۶]The Vice Chairman’s Staff of the Joint Economic Committee at the Request of Senator Mike Lee, “Love, Marriage, and the Baby Carriage: The Rise in Unwed Childbearing,” https://www.lee.senate.gov/public/_cache/files/3a6e738b-305b-4553-b03b-3c71382f102c/love-marriage-and-the-baby-carriage.pdf.

[۲۷] همان مرجع.

[۲۸] روبرت رکتور، «سیستم رفاهی چگونه ازدواج را تضعیف می‌کند و چه کار درباره آن باید انجام داد،» Heritage Foundation Report, (November 17, 2014). https://www.heritage.org/welfare/report/how-welfare-undermines-marriage-and-what-do-about-it

[۲۹] اسکلافی، چه کسی خانواده آمریکایی را به قتل رساند؟

[۳۰] رون هاسکینز، «سه اصل ساده‌ای که نوجوانان فقیر باید رعایت کنند تا به طبقه متوسط بپیوندند،» Brookings, (March 13, 2013). https://www.brookings.edu/opinions/three-simple-rules-poor-teens-should-follow-to-join-the-middle-class/

[۳۱] رکتور، «سیستم رفاهی چگونه ازدواج را تضعیف می‌کند و چه کار درباره آن باید انجام داد.»

[۳۲] مارک رگنرز، «رابطه جنسی ارزان و افول ازدواج،» The Wall Street Journal (September 29, 2017). https://www.wsj.com/articles/cheap-sex-and-the-decline-of-marriage-1506690454

[۳۳] یانگ میلینگ، «دختران نیز می‌توانند خوک‌ها را سلاخی کنند،» People’s Daily (October 1 1966).

[۳۴] یو لوئوون، خانواده‌ام: برادرم یو لوئوکه، World Chinese Publishing (2016).

[۳۵] یه ژو، «آخرین دهۀ یه یی‌چون» Wenhui Monthly no. 12 (1989).

[۳۶] پانگ شیان‌ژی، جین چونگ‌جی، زندگینامه مائو زدانگ (۱۹۷۶-۱۹۴۹)Central Party Literature Press, (Beijing 2003).


[1]- People’s Daily