(Minghui.org) در سال 2006 تمرین فالون گونگ را شروع کردم. به معنای زندگی پی بردم و سبک زندگیِ نادرست گذشتهام را کنار گذاشتم. فالون گونگ مرا به انسانی خوب تبدیل کرد. در اینجا ماجرای جوانیام را که دردسرساز بودم و تغییرات شگفتانگیزم را پس از آن، به اشتراک میگذارم.
جوان دردسرساز
نوجوانی دردسرساز بودم. وقتی 12 سال داشتم، سیگارکشیدن و نوشیدن الکل را آغاز کردم. همکلاسیهایم را اذیت میکردم. بعد از فارغالتحصیلی از دبیرستان، غرق خوردن، نوشیدن، بازی و لذتهای کلی شدم.
بعد از فارغالتحصیلی از دبیرستان فنیحرفهای، بدون توجه به اعتراضهای والدینم، نوازندگی گیتار را یاد گرفتم. موسیقی مینواختم و موهای بلندی داشتم. جوان بودم، اما بیانرژی. زندگی روبهزوالی داشتم و نمیتوانستم آن سبک زندگی را رها کنم.
اگرچه میتوانستم بهصورت زنده موسیقی بنوازم، درآمدم بسیار ناپایدار بود. اغلب از پدر و مادرم پول درخواست میکردم.
در سال 1996 که در رشته موسیقی تحصیل میکردم، با همکلاسیهایم شروع به کشیدن ماریجوانا کردم. بههیچوجه نمیتوانستم روی یادگیری موسیقی تمرکز کنم، اما در روند کشیدن ماریجوانا به دنبال احساسات اثیری و تحریکات معنوی بودم. برای یافتن بهاصطلاح الهام خلاق به مواد مخدر تکیه کرده بودم.
کشیدن ماریجوانا به بدن و ذهنم آسیب میرساند. دچار خیالات و توهماتی شده بودم. به پارانویا، اختلالات روانی، خودآگاهی شدید و اختلال چندشخصیتی مبتلا شده بودم.
هر روز برای بهتر کردن روحیهام به ماریجوانا تکیه میکردم. ظاهراً هنگام کشیدن آن، شخص دیگری میشدم. اکنون میدانم که آن خود واقعیام نبود، یک موجود سطحپایین و آشفته بود که خودآگاه اصلیام را کنترل میکرد. بعداً بهدلیل اعتیادم، هر بار قبل از مصرف مواد، سردرد داشتم.
یک شب پس از کشیدن ماریجوانا، روی تختم دراز کشیده و دچار ترس غیرقابلوصفی شدم. بهطور خاصی احساس ناراحتی میکردم. صدایی شنیدم که میگفت دیگر نمیتوانم به این روش ادامه دهم. احساس میکردم الان است که به گریه بیفتم. خیلی استرس داشتم و ناامید شده بودم.
احساس سلامتی نمیکردم. قدم 156 سانتیمتر، اما وزنم کمتر از 60 کیلوگرم بود. حدود 20 سال داشتم، اما مثل 30سالهها بهنظر میرسیدم. والدین و نزدیکانم ترغیبم میکردند که سبک زندگیام را تغییر دهم، اما به حرفشان گوش نمیکردم.
تولد دوباره
خوشبختانه با فالون دافا آشنا شدم و از آن زمان زندگی جدیدی را در پیش گرفتم.
یک روز در اکتبر2006 که در حال مرتبکردن وسایلم بودم، یک دیویدی را در کشوی اتاقم پیدا کردم. یادم آمد که وقتی به دیدار دوستی رفته بودم، آن دیویدی را پیدا کرده بودم. آن در شکاف در ورودیشان بود و وقتی خواستم در منزلشان را بزنم، آن را دیدم. کنجکاو شدم و به همین دلیل دیویدی را در کیفم گذاشتم.
یک گل نیلوفر آبی روی دیویدی چاپ شده بود. دیویدی را در دستگاه گذاشتم تا ببینم. آن حاوی ویدئوی معرفی فالون گونگ و کتاب الکترونیکی جوآن فالون بود. ویدئو را تماشا کردم و سپس از روی کنجکاوی کتابش را خواندم.
جذب محتوای کتاب شدم. درباره این بود که چگونه فرد خوبی باشیم، چطور نوعدوست باشیم، به والدینمان احترام بگذاریم و غیره. فهمیدم که معنای زندگی بازگشت به خود واقعی است.
خواندن کتاب را طی یک هفته به پایان رساندم. فکر کردم: «این همان چیزی است که به دنبالش بودم.» شروع به تمرین فالون گونگ کردم. سه ماه بعد اعتیادم را به ماریجوانا و الکل ترک کردم.
همه عادات بدم، ازجمله دشنام دادن، واقعاً از بین رفت. استاد بدنم را پاکسازی کردند تا مواد بد را از بین ببرند. احساسات بدم از بین رفت. موهایم را کوتاه کردم و ریشم را تراشیدم. روحیهام خوب و زندگیام شاد شد.
استقامت
والدینم تحت تأثیر تبلیغات افتراآمیز حزب کمونیست چین (حکچ) علیه فالون گونگ گمراه شده بودند. با تمرینکردنم مخالف بودند و میخواستند باورم را رها کنم. یک شب به اتاقم حمله کردند، کتکم زدند و سرزنشم کردند. به گریه افتادم. بهخاطر درکهای نادرستشان گریه میکردم.
والدینم ارتشی هستند و عمیقاً فریب حزب را خورده بودند. نمیتوانستند بپذیرند که فالون گونگ را تمرین میکنم. اغلب کتکم میزدند. حقایق را برایشان روشن میکردم، اما آنها گوش نمیکردند و فقط حرفهایم را رد میکردند.
آن برایم رنج و محنتی بود. آن مرحله از کتکزدنها و آزارواذیتهای کلامی سپری شد و من طاقت آوردم.
میدانستم رفتار گذشتهام نوعی بیمسئولیتی شدید در برابر خانوادهام بود. باید تغییر میکردم. والدینم اجازه داده بودند در اتاقی بزرگ زندگی کنم تا بتوانم موسیقی بنوازم و از دوستانم در آنجا پذیرایی کنم. آنها همراه خواهرزاده کوچکم در اتاقی بسیار کوچک زندگی میکردند.
بعد از شروع تمرینکردن دافا، اتاق بزرگ را پس دادم و اغلب در کارهای منزل به والدینم کمک میکردم. آرام و مهربان شدم و کارها را بیشتر بهخاطر دیگران انجام میدادم.
تحمل سختی و مهربان بودن
کمکم شروع کردم بهدنبال شغلی بگردم. یکی از دوستانم شغلی را در یک بار با حقوق ماهیانه پایین، 1000 یوآن (141 دلار)، به من معرفی کرد. آن را پذیرفتم و هر روز کارهای بار را انجام میدادم، ازجمله فروش بلیت برای اجراهای موسیقی، کمک به میهمانان و جمعآوری بطریهای خالی شراب از روی میزها.
هر کجا که نیاز بود، کمک و کار میکردم و درباره کاری که از من خواسته میشد، سختگیر نبودم. بار پر از سیگار، الکل و مواد مخدر بود. اگرچه در محیط پرسروصدایی کار میکردم، اما ذهنم آرام و صلحجو بود.
هر روز ساعت 3 بعدازظهر به سر کار میرفتم و ساعت 4 بامداد روز بعد کارم تمام میشد. ازآنجاکه آن بار بیش از 19 کیلومتر از خانهام فاصله داشت، گرفتن تاکسی در شب بسیار گران بود. در تابستان با دوچرخه به سر کار میرفتم.
در زمستان منتظر میماندم تا با اولین مترو به خانه برگردم. گاهی ایستگاه مترو در ساعات اولیه صبح هنوز بسته بود، بنابراین جلوی ورودی منتظر میماندم. گاهی در مترو به خواب میرفتم و ایستگاهی را که باید پیاده میشدم، رد میکردم.
اگرچه هر روز بعد از رسیدن به خانه خیلی خسته بودم، یک ساعت مدیتیشن نشسته انجام میدادم و خستگیام فوراً ناپدید میشد. سخت کار میکردم، اما سختی را احساس نمیکردم.
استاد به ما آموختند: «سختی را همانند لذت درنظر بگیرید.» («آبدیدهکردن اراده» در هنگ یین)
سابقاً با سایرین دعوا میکردم، اما بعد از شروع تمرین فالون گونگ تغییر کردم. یک بار به یک مشتری برخورد کردم که پولش را پرداخت نکرد، اما میخواست برای تماشای اجرا وارد بار شود. مانعش شدم و او سعی کرد مرا بزند. یکی از همکارانم جلویش را گرفت.
بعداً چند بار شغلم تغییر کرد. رئیسم به من اعتماد کرد و خواست که مراقب انبار، فروش و حسابداری باشم. اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباریِ دافا را در کارهای روزانه خود دنبال میکردم، منافع شخصی را سبک میگرفتم و ملاحظه مشتریانم را میکردم.
عملکردم بهبود و حقوق و دستمزدم بارها و بارها افزایش یافته است. دوستان بیشتری دارم. همه اطرافیانم به من اعتماد دارند، زیرا افکار بدی ندارم. دلیل همه این تغییرات این است که فالون گونگ را تمرین میکنم.
پاداش با خوشاقبالی
یک آپارتمان و یک اتومبیل خریدم، ازدواج کردم و صاحب فرزندی شدم. همه چیز بهآرامی پیش میرود. من و همسرم به یکدیگر احترام میگذاریم و زندگی هماهنگی داریم. میدانم که این پاداش تمرینکردن دافا است.
چند روز پیش، همسرم از من سؤال كرد كه آیا تاکنون مجادلهای داشتهایم یا خیر. نه، ما هیچ مجادلهای نداشتهایم. از زمان تمرینکردن فالون گونگ، حقیقت، نیکخواهی و بردباری را دنبال میکنم و به فکر سایرین هستم. در کارهای خانه به همسرم کمک میکنم.
وضعیت سلامتی خوبی دارم و پس از شروع تمرینکردن دافا به هیچ دارویی نیاز نداشتهام. از ته قلبم از استاد لی، بنیانگذار فالون گونگ، قدردانی میکنم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.