(Minghui.org) بیش از ده سال قبل، شوهرم با خانمی در شهر دیگری ملاقات و با او ازدواج کرد، آنها صاحب یک پسر شدند. همه افراد خانواده‌ شوهرم از این موضوع خبر داشتند. او به‌ندرت به خانه می‌آمد تا ما را ببیند. وقتی پدرش مریض بود شوهرم به خانه آمد و زن و فرزندش را نیز آورد. پس از سال نوی چینی، زن و پسرش به خانه برگشتند اما شوهرم ماند تا بتواند از پدرش مراقبت کند. ازآنجاکه مادر شوهرم نمی‌خواست مردم اظهار نظر کنند، به همه گفت که من و همسرم طلاق گرفته‌ایم.

در روز خاکسپاری پدرشوهرم، خواهرشوهرم گفت پس از اینکه آن زن خبر را شنیده، تمام مسیر را از استان هبی به سمت یانتای در استان شاندونگ رانندگی کرده است تا در مراسم تدفین شرکت کند. کمی تحت تأثیر قرار گرفتم. گفتم: «من اینجا هستم. چرا او آمده است؟» خواهرشوهرم گفت: «شاید آمده است که تسلیت بگوید.» چیزی نگفتم. اما می‌دانستم که سختی‌هایم در راه هستند. سخنان استاد را به‌یاد آوردم:

«تحمل کردن، به‌طوري که کاملاً بدون خشم و شکايت باشد، بردباري يک تزکيه‌کننده است.» (نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

به خودم یادآوری کردم: «عصبانی نشو. هیچ گله و شکایتی نکن.»

آن زن به مراسم تشییع جنازه آمد. در مقابل همه، شوهرم بازویش را در دست گرفت. به او نگاه کردم و به نظر می‌رسید ذهنم قفل شده بود. نمی‌توانستم گریه کنم. بقیه روز مشغول کار بودم. یکی از عمه‌های شوهرم به من گفت که این زن به همراه پسر و مادر مسن خود آمده است. تقریباً داشتم منفجر می‌شدم. بستگان شوهرم احساس می‌کردند که در حقم بی‌انصافی شده است و می‌گفتند: «ما فقط تو را عروس‌مان می‌دانیم زیرا به‌طور قانونی با او ازدواج کردی. اگر احساس بدی داری لطفاً چیزی بگو. شاید گریه به تو کمک کند که احساس بهتری داشته باشی.» خواهرشوهرم را نگه داشتم و گریه کردم. اما احساس کردم انجام این کار درست نیست. بنابراین گفتم: «من گریه نخواهم کرد. من یک تمرین‌کننده هستم. از هیچ کسی ناراحت نیستم.» گریه را متوقف کردم. ازآنجا‌که او آنجا بود، به خانه مادرشوهرم نرفتم و درعوض به منزل برگشتم.

وقتی به خانه برگشتم، شوهرم تلفن زد و گفت: «متأسفم.» در طی بیش از ده سال، این اولین باربود که او به‌خاطر کاری که انجام داده بود، عذرخواهی کرد.

درنظر گرفتن شرایط مانند یک تمرین‌کننده

روز بعد به خودم یادآوری کردم: «تمرین‌کنندگان هیچ دشمنی ندارند. همه اینجا آمدند تا نجات یابند. فرصتی نداشتم که در مراسم خاکسپاری با او صحبت کنم. باید وابستگی‌هایم را رها و حقیقت را برایش روشن کنم.» از استاد درخواست کمک کردم. می‌خواستم با لحنی آرام و نیک‌خواهانه صحبت کنم و هیچ گونه نارضایتی و گله‌ای علیه او نداشته باشم.

بنابراین گوشی را برداشتم و تلفن زدم. وقتی جواب داد، گفتم: «سلام شیومئی. فرصتی پیدا نکردم که با تو سلام و احوال‌پرسی کنم. آیا مرا دیدی؟» او درحالی که احساساتی شده بود پاسخ داد: «بله، دیدم. شرمنده شدم.» گفتم: «اشکالی ندارد. تماس گرفتم زیرا می‌خواهم مطلب مهمی را بگویم. آیا شنیده‌ای که میلیون‌ها چینی درحال خروج از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) هستند؟» او گفت: «نه، اما چند تا بروشور را دیدم.»

گفتم: «سه کناره‌گیری به معنای خروج از ح‌ک‌چ، لیگ جوانان و پیشگامان جوان است. آیا شما عضو حزب هستی؟» پاسخش منفی بود. گفتم: «پس باید به لیگ جوانان و پیشگامان جوان ملحق شده باشی. وقتی این کار را کردیم، سوگند یاد کردیم و عهد بستیم که جان خود را برای آن بدهیم. اما زندگی‌مان توسط والدین‌مان داده شده است، نه ح‌ک‌چ. درست است؟ از زمانی‌که ح‌ک‌چ به‌قدرت رسید، 80میلیون چینی را به‌قتل رسانده است. آنها روشنفکران و نخبگان چین را هدف قرار دادند! اما وقتی که ح‌ک‌چ متلاشی‌شود، اگر هنوز هم با آن پیوندی داشته باشی، باید مسئولیت جنایات آن را بر عهده بگیری. اگر ما از حزب و سازمان‌های وابسته به آن خارج شویم، هنگامسقوط حزب ایمن خواهیم بود. به‌نظرم شما خیلی مهربان هستی، کمک می‌کنم که از حزب خارج شوی.» او پذیرفت.

پرسیدم آیا می‌توانم با مادرش صحبت کنم. او گفت مادرش صبح آن روز زمین خورده است. آنها برای معاینه رفته بودند و متوجه شدند که آن خونریزی زیر پوستی است. وقتی مادرش پشت خط آمد، به او سلام كردم و گفتم: «شما مسافت طولانی را طی كردید، کار آسانی نیست. آیا می‌دانید من چه کسی هستم؟» گفت: «بله.» گفتم: «شنیدم که امروز زمین خوردید. لطفاً فقط این عبارات را تکرار کنید: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» شاید گفتن این کلمات به شما کمک کند که احساس بهتری داشته باشید. تمرین‌کنندگان فالون دافا مطابق با این اصول زندگی می‌کنند. دیکتاتور پیشین، جیانگ زمین آزار و شکنجه را آغاز کرد و اعضای بدن بسیاری از تمرین‌کنندگان برداشته شده است. آیا تاکنون به حزب کمونیست چین پیوسته‌اید؟» او گفت: «نه.» گفت هرگز به مدرسه نرفته است. گفتم: «پس هیچ وقت به هیچ یک از سازمان‌های وابسته به آن ملحق نشده‌اید. لطفاً به‌یاد داشته باشید که «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» او گفت: «بسیار خوب. به‌خاطر خواهم سپرد!» هر دو خانم بارها از من تشکر کردند.

بعد از تماس تلفنی خوشحال بودم که امتحان را پشت‌سر گذاشتم. از استاد تشکر کردم که اصول فا را به من آموختند تا بتوانم صمیمانه حقیقت را برای مردم روشن کنم.

استاد بیان کردند:

«من مدتها پیش به شما گفتم كه یك مرید دافا یا یك تزکیه‌کننده هیچ دشمنی ندارد.» (آموزش فا در شهر شیکاگو)

فا به من کمک کرد تا به‌یاد داشته باشم که رابطه من با این دو خانم برای نجات آنها بود. بدون توجه به ارتباطم با شوهرم، همیشه آنچه را که استاد بیان کردند به‌خاطر می‌آورم:

«در گذشتۀ تاریخ، شما برای بشریت جلال و شکوهی را به‌ارمغان آوردید که باید داشته باشد؛ در تاریخ کنونی، دافا به شما مأموریت نجات تمام موجودات ذی‌شعور را ارزانی داشته؛ در آیندۀ تاریخ، هر چیزی از شما که خالص و درست باشد آن چیزی خواهد بود که مطمئن می‌سازد افلاک عظیم، شکل‌گیری و ثبات را داشته باشد، اما انهدام نداشته باشد.» (نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

شبی که پدرشوهرم درگذشت، سومین عمه شوهرم آمد. او را به داخل دعوت کردم، اما او گفت احساس سرگیجه دارد، ازاین‌رو بیرون کمی صحبت کردیم. پرسیدم که آیا با او درباره سه کناره‌گیری صحبت کرده‌ام یا نه. او گفت چند سال قبل این کار را انجام داده‌ام و اینکه نشان یادبود فالون دافا را که به او داده بودم، غالباً با خود حمل می‌کرد. اما چون کلمات و تصاویر پاره شده بودند، آن را همراه نداشت. احساس کردم، باوجودی‌که او می‌داند من فرد خوبی هستم، آزار و شکنجه را کاملاً درک نکرده است.

بنابراین به او گفتم که چگونه ح‌ک‌چ فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهد و شرور‌ترین کاری که آنها انجام می‌دهند، برداشت اندام‌های بدن تمرین‌کنندگان دافا است. او شوکه شد و گفت: «آیا واقعاً این اتفاق می‌افتد؟ چگونه مردم می‌توانند چنین کار وحشتناکی انجام دهند؟»

او پس از مدتی گفت: «دیگر سرگیجه ندارم. الان احساس خوبی دارم.» گفتم اجازه دهد این سخنان استاد را با او به‌اشتراک بگذارم:

«ما به نجات خود و نجات دیگران، نجات همه موجودات ذی‌شعود اعتقاد داریم. بنابراین وقتی فالون به طرف داخل می‌چرخد، خود شخص را نجات می‌دهد و وقتی به طرف خارج می‌چرخد، دیگران را نجات می‌دهد. وقتی به طرف خارج می‌چرخد انرژی را به بیرون می‌فرستد و به دیگران نفع می‌رساند. با این کار، افرادی که در محدوده میدان انرژی شما قرار دارند، همگی نفع می‌برند و ممکن است احساس بسیار خوبی داشته باشند. هر کجا که باشید، خواه در خیابان قدم بزنید، در محل کار، در خانه یا هر جای دیگر باشید، این تأثیر را بر دیگران خواهید داشت. ممکن است بدن افرادی را که در محدوده میدان انرژی شما قرار دارند ناآگاهانه تنظیم کنید، زیرا این میدان می‌تواند تمام حالت‌های غیرطبیعی را اصلاح کند.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)

دو نشان یادبود فالون دافا نیز به او دادم و گفتم به‌خاطر داشته باشد که «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» او آنها را با هر دو دست گرفت و بارها از من تشکر کرد.

قبل از رفتن پرسید: «آیا تقاضای طلاق كرده‌ای؟» گفتم: «نه.» اشک روی گونه‌هایش سرازیر شد. گفت: «من برای برادرم گریه نمی‌کنم (منظور پدرشوهرم). برای تو گریه می‌کنم. تو خیلی خوب و بسیار مهربان هستی.» به او دلداری دادم: «عمه، شما فرد خیلی خوبی هستی. من حالم خوب است. متأسفانه جامعه چین بد شده است.»

قلب مردم به دافا علاقه‌مند می‌شود

به خانه مادرشوهرم بازگشتم تا در مراسم کمک کنم. پدرشوهرم خواهر و برادرهای زیادی داشت و همه برادران و خواهرانش آمده بودند. زمان استراحت، عمه دوم به من گفت: «عروس، موسیقی تمرین داری؟ می‌خواهم تمرینات فالون دافا را تمرین کنم.» گفتم که موسیقی تمرین را دارم و بعد از تشییع جنازه یک دستگاه پخش صوتی را برایش می‌آورم تا بتواند به تعالیم استاد گوش دهد.

ظهر یک دستگاه پخش‌صوت به عمه دوم دادم، او به خانه رفت تا داروی فشار خون را بردارد. او بعداً برگشت و گفت: «سخنرانی خیلی خوب بود! به‌محض اینکه به خانه رسیدم به آن گوش کردم. من به شوهرم گفتم که داروی فشار خون مصرف نمی‌کنم. به این گوش خواهم داد! دوست دارم به تمام آموزه‌های استاد گوش کنم. هر کجا که بروم دستگاه پخش صوت را با خودم می‌برم. شوهرم به شوخی گفت، فقط آن را اینجا بگذار و بعد برو. نمی‌خواهم هیچ یک از سخنان استاد را ازدست بدهم!»

عمه دوم سال‌ها پیش درباره دافا شنیده بود. وقتی شنیدم که پایش شکسته است، او را ملاقات و حقیقت را برایش روشن کردم. هم‌چنین به او گفتم که عباراتِ جادویی فالون دافا را تکرار کند. او بعداً به من گفت كه پایش به‌سرعت بهبود یافته و بی‌خوابی كه سال‌ها او را گرفتار كرده بود از بین رفته است. او یک نسخه از جوآن فالون را درخواست کرد.

بعد از گذشت چند هفته به دیدن مادرشوهرم رفتم و عمه دوم را دیدم. او با خوشحالی درباره نوه‌اش به من گفت. یک روز، دخترک دچار سرماخوردگی شد، سخنرانی‌های استاد را گذاشتم تا گوش دهد. تنها طی دو روز سرفه متوقف شد. مثل معجزه بود.

متشکرم استاد!