(Minghui.org) وقتی در سال2012 تمرین فالون دافا را شروع کردم نمی‌دانستم که چگونه باید تزکیه کنم، اما به‌تدریج یاد گرفتم که طبق اصول «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» عمل کنم. می‌خواهم تجربه‌ام را درباره ازبین بردن وابستگی‌ام به نفع شخصی، به اشتراک بگذارم.

انتخاب شغل

من به‌عنوان یک تاجر خارجی برای یک شرکت کره‌ای در چین کار می‌کنم. مجبورم مکرراً به سفرهای کاری بروم و این امر مراقبت از دو فرزند خردسالم را دشوار می‌کند. درحال فکر کردن به شغلی بودم که مسافرت کاری زیادی نداشته باشد، بنابراین یکی از دوستانم مرا به شرکت خارجی دیگری معرفی کرد که به‌عنوان یک مسئول ارشد با درآمد خوب در آنجا کار کنم. آن برای من یک شغل ایده‌آل به نظر می‌رسید. همچنین این امکان را برایم فراهم می‌کرد که سطح و استانداردهای زندگی خانوادگی‌ام را بالا ببرم.

تنها اشکالش این بود که شرکت دارای قانون نانوشته‌ای بود که کارمندان معمولاً مجبور بودند یک ساعت بعد از اتمام ساعت کاری و همچنین شنبه‌ها نیز کار کنند‌.

درحین مصاحبه شغلی، آنها اعلام کردند که در طول هفته، بعد از پایان ساعت کاری مجبور نیستم یک ساعت اضافه کار کنم. اما شنبه‌ها در مطالعه گروهی فا شرکت می‌کردم و این تنها فرصتی بود که با هم تمرین‌کنندگان درارتباط باشم. به‌علاوه، کارفرمای فعلی‌ام طی سال‌هایی که برایش کار می‌کردم، خیلی روی من سرمایه‌گذاری کرده بود و قطعاً اگر از کارم بیرون می‌آمدم روی شرکتش تاثیر می‌گذاشت.

درباره سخنان استاد فکر کردم:

«از حالا به بعد هر آن‌چه که انجام می‌دهید، اول باید دیگران را در نظر بگیرید تا این‌که روشن‌بینی درستِ ازخودگذشتگی و نوع‌دوستی را کسب کنید. بنابراین از حالا به بعد هر آن‌چه که انجام می‌دهید یا هر آن‌چه که می‌گویید، باید دیگران را در نظر بگیرید...» (کوتاهی نداشتن در سرشت بودایی، نکات اصلی برای پیشرفت بیش‌تر).

وقتی خودم را به‌جای دیگران قرار دادم، انتخاب برایم آسان شد. وابستگی‌ام به نفع شخصی را رها کردم. تصمیم گرفتم حقوق بیشتر دریافت نکنم و درعوض درکنار کارفرمای فعلی‌ام بمانم، چراکه چیزهای زیادی به من آموخته بود.

تحت تأثیر احساسات قرار نگرفتن

وقتی هشت ماهه بودم مادرم درگذشت و بعداً پدرم مجدداً ازدواج کرد. نامادری‌ام به من علاقه‌ای نداشت، بنابراین در جوانی با مادربزرگم زندگی کردم. هنگامی که به دبیرستان و دانشگاه رفتم، نامادری‌ام پیشنهاد هیچ‌گونه کمک مالی به من نکرد.

نامادری‌ام دعوای بزرگی در خانه راه انداخت و حتی پدرم را تهدید کرد که اگر شهریه مرا بپردازد، طلاق می‌گیرد. پدرم اصرار داشت به من کمک کند و تهدید‌های توخالی نامادری‌ام نیز ناکام ماند.

من یک خواهر ناتنیِ حاصل از ازدواجِ دوم پدرم داشتم. در جوانی با ما به‌طور متفاوتی رفتار می‌کردند. پدرم دو خانه به نام خودش داشت، یک خانه دوطبقه و یک خانه ییلاقی. خواهرم از زمان ازدواجش، در خانه دو طبقه زندگی کرده است.

وقتی در شب سال نو مشغول کار بودم، نامادری‌‌ام با من تماس گرفت و گفت که می‌خواهد اموال خانواده را تقسیم کند و از من خواست که برای امضای بعضی مدارک، به زادگاهم بروم.

من برای امضاء به محل مورد نظر رفتم و فرد مسئول آنجا سندی را به من داد که سریع آن را نگاه کردم. سند انتقال خانه ویلایی به خواهرم بود.

خواهرم درحال‌حاضر در خانه دو طبقه زندگی می‌کرد و نمی‌دانم چرا آنها می‌خواستند سند خانه ویلایی را به او منتقل کنند. آنها قبلاً دراین‌باره با من صحبت نکرده بودند. حالا می‌خواستند در مجموع همه چیز را از من بگیرند و فقط می‌خواستند که من مدارک را امضاء کنم.

درگذشته، عصبانی می‌شدم، اما به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا باید سود و علاقه شخصی‌ام را کنار می‌گذاشتم و نباید مانند یک فرد عادی رفتار می‌کردم. بنابراین جایی را که از من خواسته شده بود، امضاء کردم.

با این وجود، رفتار پدرم در تمام این مدت مرا متعجب ساخت. او کسی بود که در گذشته از من حمایت می‌کرد، اما درباره این موضوع حتی یک کلمه هم از قبل به من چیزی نگفته بود. این مرا ناراحت می‌کرد.

نیاز داشتم که از شر احساسات خلاص شوم.

با فهمیدن این موضوع، دیگر احساس ناراحتی نداشتم و در قلبم از پدر و نامادری‌ام به‌خاطر همکاری با یکدیگر در افشای وابستگی‌ام، تشکر کردم.

در نظر گرفتن دیگران در محل کار

وقتی فروشنده‌ شرکت ما در یک نمایشگاه مشتری جدیدی پیدا می‌کند، از آن پس به‌طور معمول مسئولیت آن مشتری را به‌عهده می‌گیرد. سپس فروشنده از فروش هر چیزی به آن مشتری، کمیسیون می‌گیرد.

اخیراً به یک نمایشگاه رفتم و چند مشتری جدید پیدا کردم. خیلی خوشحال بودم. کمیسیونی که از این مشتری‌ها می‌گرفتم به من و خانواده‌ام کمک بزرگی می‌کرد، اما تصمیم گرفتم این مشتری‌ها را برای خودم نگه ندارم. درعوض تصمیم گرفتم به یکی از همکارانم که به اندازه من فروشنده قدرتمندی نبود، کمک کنم. او در شرایط سختی قرار داشت و خانواده‌ای داشت که باید ازآن مراقبت می‌کرد.

با دانستن اینکه این امر به او کمک شایانی خواهد کرد و هنوز هم سود بزرگی را برای شرکت به ارمغان می‌آورد، مشتری‌هایم را به او دادم.

پس از این که این مشتری‌ها را به همکارم دادم او گفت «شما تنها کسی هستی که چنین کار مهربانانه‌ای را انجام می‌دهی.»

جاده تزکیه پر از سختی‌ها و مشکلات است اما بدون راهنمایی استاد، در تلاش برای شهرت و ثروت، در دنیای گل‌آلود انسانی دفن می‌شدم.

تمرین فالون دافا آرزوی دیرینه من است و تنها آرزویم، رفتن به خانه همراه با استاد است!

استاد از به‌خاطر تمیز کردن مداوم ذهنم متشکرم! استاد برای اینکه به من یاد دادید در راه درست قدم بردارم متشکرم!