(Minghui.org) وقتی جوانتر بودم، تمایل داشتم درباره اسرار جهان تحقیق کنم و کتابهایی درباره طبچینی یا تمرینات چیگونگ بخوانم. بین سالهای 1984 و 1994، شیوههای مختلف چیگونگ را امتحان کردم اما واقعاً چیز زیادی یاد نگرفتم.
به سیروز کبدی مبتلا شدم و در سال 1993 مجبور شدم مرخصی استعلاجی بگیرم. در آن زمان، 20ساله بودم. دوبار برای مراقبتهای پزشکی به پکن رفتم و نوع جدیدی از چیگونگ را یاد گرفتم، اما بهبود نیافتم. ناامید شدم، به امید یافتن درمان، از کنار هر معبدی که میگذشتم، دعا میکردم.
وضعیتم در سال 1994 بدتر شد. لبهایم همیشه متورم میشد، چشمانم درد میکرد و در روز فقط میتوانستم یک کاسه کوچک برنج بخورم. همچنین بیحال بودم، سرگیجه داشتم و درد داشتم. فهمیدم که ابتلا به سیروز کبدی احتمال ابتلا به سرطان کبد را افزایش میدهد. احساس میکردم به مرگ نزدیک میشوم.
فکر کردم: «ازآنجاکه در این دوره زندگی تمرین خوبی پیدا نکردهام، باید یک استاد خوب پیدا کنم و در زندگی بعدی از او چیگونگ یاد بگیرم.»
بهیاد کتابی راجع به چگونگی رسیدن به جاودانگی از طریق تمرین تزکیه افتادم، که قبلاً خوانده بودم. در کتاب داستانی درباره یک راهب در سلسله سونگ وجود داشت که نتوانست یک راه راستین تزکیه را پیدا کند، بنابراین او هر شب زانو میزد و در حیاط معبد دعا میکرد. سرانجام آرزوی او برآورده شد. او یک تمرین تزکیه راستین را یافت و توانست به روشنبینی دست یابد.
تصمیم گرفتم همین کار را انجام دهم. با شروع از اکتبر1994، اغلب برای انجام تمرینات چیگونگ به سکوی طبقه هشتم ساختمان خود میرفتم. پس از آن، زانو میزدم تا برای یافتن یک تمرین راستین تزکیه دعا کنم.
پیدا کردن یک تمرین معنوی راستین
در هفتم فوریه1995 صبح زود از خواب بیدار شدم و به پارک چیائوکو رفتم که آنجا افراد جمع شده بودند تا تمرینات چیگونگ یا مدیتیشن خود را انجام دهند. هزینه ورودی یکروزه را پرداخت کردم اما در عوض یک کارت ورودی یکماهه به من داده شد.
داخل پارک، شخصی به من یک بروشور فالون دافا داد. همانطور که درباره فالوندافا میخواندم، باعث شد که فکر کنم: «اگر این گفته صحیح باشد، درست مثل این است که یک استاد سطح بالا روش تزکیه را آموزش دهد. این آرزویم برای یافتن یک استاد خوب در زندگی بعدی را برآورده میکند. اما چگونه میتواند حقیقت داشته باشد؟ یادگیری آن رایگان است؛ مطمئناً نمیتواند حقیقت داشته باشد!»
روز بعد به پارک رفتم. به نظر میرسید نیرویی مرا به سمت محل تمرین فالوندافا میبرد و مرا به فکر تمرین کردن میانداخت.
وقتی وارد محل تمرین شدم، همه افراد پیش از آن تمرینات را تمام کرده بودند و شروع به پخش سخنرانی شنیداری استاد لی (بنیانگذار فالونگونگ) کردند، این مراسم بهخاطر انتشار جوآن فالون برگزار شد. استاد درباره بُعدهای مختلف، زمانمکان و کیهان صحبت میکردند. نیکخواهی ایشان را میتوانستم حس کنم.
بعد از آن از یک خانم حدوداً 60 ساله سؤال کردم: «تجربه شما درباره این روش چیگونگ چیست؟» او با شور و هیجان درباره این صحبت کرد که چگونه پس از شروع این روش، مشکل قلبی، فشارخون بالا و و روماتیسم او برطرف شده بود و درباره آموزش رایگان این روش صحبت کرد. میدانستم که هیچ درمانی برای روماتیسم وجود ندارد، بنابراین باورنکردنی بود که او از این بیماری رهایی یافته باشد.
همین که از پارک بیرون رفتم و سوار دوچرخهام شدم، دوباره احساس سرگیجه و ضعف کردم. عجیب بود زیرا وقتی در محل تمرین فالون دافا بودم، احساس سرگیجه یا ضعف نمیکردم. تصمیم گرفتم در چند روز آینده، به محل تمرین دافا بروم و میدان انرژی را امتحان کنم.
در روزهای سوم و چهارم، هر وقت که در حاشیه محل تمرین میایستادم، احساس خوبی داشتم. وقتی دورتر میایستادم، سرگیجه برمیگشت.
وقتی آنها بعد از تمرینات گروهی سخنرانیهای شنیداری استاد را پخش میکردند، برای گوش دادن در آن نزدیکی مینشستم. اما هر چند دقیقه یکبار مجبور میشدم برای خالی کردن خلط زردم از آنجا برخیزم. متوجه نمیشدم که استاد در آن زمان در حال پاکسازی بدنم بودند.
بعد از دو روز گوش دادن به سخنرانیها، نسخهای از فالونگونگ را قرض گرفتم که بخوانم. آن را بدون توقف تا پایان خواندم. جذاب بود، سرانجام پاسخ سؤالاتی را یافتم که مدتها مرا دچار سردرگمی کرده بود. تصمیم گرفتم فردای آنروز صبح زود بیدار شوم، بروم و تمرینات دافا را یاد بگیرم.
وقتی برای اولین بار تمرین چهارم را انجام دادم و وقتی خم میشدم و دستم به زانو میرسید معدهام درد میگرفت. با ادامه دادن به تمرین، درد از بین رفت.
در آن زمان، هیچکسی در محل تمرینما نسخهای از جوآن فالون را نداشت. شنیدم که شخصی در حال پخش ویدیویی از سخنرانیهای استاد در پارک ژونگشن است، بنابراین به آنجا رفتم. دو روز بعد، دوباره میتوانستم مثل یک فرد عادی غذا بخورم. جوآن فالون بعداً در محل تمرین ما در دسترس قرار گرفت و بعد از انجام تمرینات آن را میخواندیم.
بعد از چند ماه مطالعه فا، فهمیدم که درکم از جهان تا چه اندازه کمعمق بوده است. ترسم از مرگ را ازبین بردم و در مسیر بازگشت به خود واقعیام قرار گرفتم. به نظر میرسید که استاد به آرامی مرا تا آسمان بالا بردند و توانستم به وضوح پایین را ببینم.
غالباً در طول روز و عصرها برای انجام تمرینات و مطالعه سایر مطالب با سایر تمرینکنندگان به محل تمرین درپارک میرفتم. همیشه وقتی به خانه برمیگشتم لبخندی بر لب داشتم. خانوادهام گیج شده بودند و میپرسیدند که چرا همیشه لبخند میزنم. این حال خوشی بود که بعد از نجات یافتن توسط استاد، در اعماق وجودم احساس میکردم.
بعد از چند ماه تمرین دافا، به بیش از سه سال مرخصی استعلاجیام پایان دادم و به شغل خود بازگشتم.
میخواهم از استاد بزرگوار و نیکخواه خود تشکر کنم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه آغاز تزکیه