(Minghui.org) پسرم در سال 1995 به دنیا آمد. او 4 سال داشت که تمرین فالون دافا را شروع کردم. پاکی و نیک‌خواهی‌اش از بسیاری جهات آشکار می‌شد. هنگامی که او پنج ساله بود، شنیدم که او به دوستان خود می‌گوید: «من به شما نشان خواهم داد که چطور مدیتیشن انجام دهید.»

گاهی اوقات قبل از خواب جوآن فالون را برای او می‌خواندم. او از من سؤالاتی می‌پرسید. بعضی از آنها دقیقاً همان چیزی بودند که استاد درباره آنها صحبت کرد.

بعد از اینکه پسرم دبستان را شروع کرد، ماجراهای تزکیه را از هفته‌نامه مینگهویی برایش می‌خواندم. او می‌دانست که مطالب روشنگری حقیقت با ارزش هستند و هر زمان که بروشورهای دور ریخته شده را می‌دید، آنها را به خانه می‌آورد. هر وقت مطالبی را در کتاب‌های درسی مدرسه پیدا می‌کرد که به دافا تهمت می‌زد، به من می‌گفت.

وقتی کتاب‌های فالون دافا را می‌خواندم، متوجه شدم بعضی از کلمات توسط استاد به روش دیگری تلفظ می‌شوند، اما در فرهنگ لغت متفاوت بودند. وقتی از پسرم سؤال كردم كه شیوه صحیح تلفظ آنها چیست، او گفت: «شما باید آنها را همانگونه كه استاد تلفظ می‌کنند تلفظ كنی.»

به‌دلیل آزار و شکنجه فالون دافا،  وقتی پسرم ده ساله بود زندانی شدم. همسرم می‌ترسید اجازه دهد پسرم چیزی درباره فالون دافا بشنود یا بخواند.

پسرم در طی هشت سالی که در زندان بودم کاملاً تغییر کرد. در حالی که در اردوگاه کار اجباری بودم وقتی برایم نامه می‌نوشت، آنچه را که کتاب‌های درسی درباره مذهب گفته بودند تکرار می‌کرد. وقتی او به ملاقاتم در اردوگاه کار اجباری آمد به من گفت «درگیر سیاست نشو،» که یک تاکتیک معمول شستشوی مغزی است که توسط حزب کمونیست برای تهمت به افرادی استفاده می‌شود که از بی‌عدالتی سخن می‌گویند.

با نگاه به پسر خردسالم، عمیقاً نگران شدم که معصومیت و کیفیت مادرزادی‌اش از بین رفته است. به استاد گفتم: «من خوب تزکیه نکرده‌ام. نمی‌توانم از پسر معصومم محافظت کنم. خواهش می‌کنم از او محافظت و مراقبت کنید.» وابستگی‌ام به پسرم را کاملاً رها کردم و او را به دست استاد سپردم.

زمانی که در سال 2017 از زندان آزاد شدم پسرم در دانشگاه ایالات متحده تحصیل می‌کرد. وقتی با او تماس گرفتم و سعی کردم درباره فالون دافا با او صحبت کنم، او نمی‌خواست درباره آن صحبت کند. افکار درست فرستادم تا هرگونه عقیده و تصور نادرست را در درونم از بین ببرم و از استاد درخواست کمک کردم.

فهمیدم که احتمالاً احساس تنهایی می‌کند زیرا در یک کشور خارجی به تنهایی زندگی می‌کرد. درخصوص تلویزیون ان‌تی‌دی و سایر رسانه‌های اداره شده توسط تمرین‌کنندگان به او گفتم و پیشنهاد کردم که به آنها نگاه کند. توانستیم درباره برخی از برنامه‌ها صحبت کنیم.

ما درباره جنگ تجاری و لایحه ضد استرداد در هنگ کنگ صحبت کردیم. پسرم از اینکه حزب کمونیست چین (‌ح‌ک‌چ) مردم چین را فریب داده است عصبانی شد. او فکر کرد که حزب کمونیست چین به زودی سقوط خواهد کرد.

اهمیت خروج از سازمان‌های کمونیستی را توضیح دادم و پیشنهاد دادم که او مشاورش را به تماشای هنرهای نمایشی شن یون ببرد. او این کار را انجام داد. این اولین بار بود که او فرهنگ سنتی چینی را می‌دید. شن یون با آنچه که پسرم در چین دیده بود، کاملاً متفاوت بود. او از پیش‌زمینه متحرک، خطوط هوشمندانه داستان، ترکیب فوق‌العاده سازهای چینی و غربی تعریف و تمجید کرد و گفت که چقدر مخاطبان قدردان این نمایش بودند. آزار و شکنجه فالون دافا که در نمایش شن یون به تصویر کشیده شده بود، نیک‌خواهی‌اش را دوباره بیدار کرد.

پسرم پس از تماشای یک فیلم مستند کره‌ای درباره برداشت اعضای بدن تمرین‌کنندگان فالون دافا به‌دست حزب کمونیست چین به تازگی به من گفت: «مادر، اکنون باور می‌کنم که ح‌ک‌چ واقعاً اعضای بدن تمرین‌کنندگان زنده را برداشته است.» در طول شیوع ویروس کرونا او مشاهده کرد که چطور حزب کمونیست چین حقایق را مخفی کرد و منجر به یک پاندمی جهانی شد. او اکنون قادر است بین خوب و بد تمایز قائل شود.

وقتی به‌یاد می‌آورم که قبلاً پسرم چگونه تزکیه‌ام را مسخره می‌کرد و مانع من از صحبت با همکلاسی‌هایش درباره فالون دافا می‌شد، عمیقاً از استاد به‌خاطر نجات او تشکر می‌کنم! پسرم نمی‌دانست که در یک وضعیت پرمخاطره قرار داشت- به همان اندازه خطرناک که انگار در آستانۀ سقوط از یک صخره قرار داشت! استاد قلبش را باز کردند!

متشکرم استاد!