(Minghui.org) در یک سانحه رانندگی پایم شکست. استخوانم متلاشی شد، بنابراین پزشک صفحه‌ای فلزی را در پایم قرار داد تا تکه‌های استخوان کنار هم قرار گیرند و جوش بخورند.

به‌عنوان یک تمرین‌کننده نخست به سایرین فکر می‌کنم و به همین دلیل از راننده نخواستم بابت هزینه‌های پزشکی چیزی بپردازد. او خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و از عضویتش در حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته به آن کناره‌گیری کرد و پس از آن با هم دوست شدیم.

گاهی که وابستگی‌های بشری در ذهنم نمایان می‌شد، پایم خیلی حساس می‌شد. برای نمونه، وقتی سایر تمرین‌کنندگان پرانرژی‌تر می‌شدند یا موهای خاکستری‌شان سیاه می‌شد، حسادت یا تحسین در من رشد می‌کرد. نیروهای کهن از این وابستگی‌ها سوءاستفاده می‌کردند و پایم به‌قدری درد می‌گرفت و متورم می‌شد که به‌سختی می‌توانستم جوراب به پا کنم و از زیر ناخن یکی از انگشتان پایم چرک به بیرون تراوش می‌کرد.

قلبم تحت تأثیر قرار نمی‌گرفت. می‌دانستم فقط چیزی ظاهری و فرصتی برای ارتقای سطح تزکیه‌ام است. باید روی تزکیه‌ام کار و وابستگی‌های بشری‌ام را رها می‌کردم. وقت بیشتری را هم در صبح و هم در عصر، صرف مطالعه فا و انجام تمرینات می‌کردم.

هنگام مطالعه فا در وضعیت لوتوس می‌نشینم که باعث می‌شود پای سالمم به پای راستم روی ناخن آسیب‌دیده فشار آورد. پوستم به‌دلیل فشار روز‌به‌روز ساییده‌تر می‌شد. یک روز در حال مدیتیشن بودم که چیزی شبیه سر ناخن را در پایم دیدم. به‌آرامی گوشت پایم را در آن قسمت کمی بلند کردم و ناخنی را دیدم که شل شده بود، و آن را برداشتم.

اما بعد از برداشتن ناخن، زخمم بهبود نیافت و مدام چرک ترشح می‌کرد. کاری نکردم، زیرا نگرانش نبودم و هر روز حمام می‌کردم.

پسرم دافا را تمرین نمی‌کند. اصرار داشت به بیمارستان بروم. درباره این موضوع با سایر تمرین‌کنندگان صحبت کردم. برخی پیشنهاد دادند صفحه فلزیِ درون پایم را بیرون بیاورم، چراکه بخشی از بدنم نبود. برخی می‌گفتند یک فکر برای تعیین نتیجه کافی است. برخی نیز اظهار کردند که اگر سطح تزکیه‌ام به‌اندازه کافی بالا نیست، باید برای برداشتن صفحه فلزی، رویکرد مردم عادی را اتخاذ کنم. دچار تردید شده بودم و تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم.

از پزشک خواستم صفحه را از پایم بیرون بیاورد. او گفت این کار بسیار دشوار و پرخطر است، چراکه جراحی ممکن است منجر به عفونت استخوان شود و اوضاع را بسیار بدتر کند. پسرم ترسیده بود، اما در قلبم می‌دانستم که عفونتی رخ نمی‌دهد. من تزکیه‌کننده هستم، نه فردی عادی. نگرانی پزشک احتمالاً درباره شخصی عادی است و درباره یک تزکیه‌کننده صدق نمی‌کند.

در حین بستری‌بودن در بیمارستان، مدام فا را مطالعه می‌کردم و تمرینات را انجام می‌دادم. پرستاران هر دو ساعت یک‌ بار وضعیتم را بررسی می‌کردند. می‌توانستم بین ویزیت‌های آنها تمرینات را انجام دهم. اغلب افکار درست می‌فرستادم و بیشتر وقتم را صرف مطالعه فا و گوش‌دادن به سخنرانی‌های ضبط‌شده استاد می‌کردم.

بعداً پزشک گفت که وضعیتم بیش از حد پیچیده است و نمی‌توانند کاری برایم انجام دهند. بنابراین از بیمارستان مرخص شدم.

پنج سال بعد به‌طور تصادفی فهمیدم صفحه فلزی درونِ پایم از بین رفته است. آن ناپدید شد. می‌دانستم که استاد باید آن را در بُعدی دیگر برداشته باشند. استاد، سپاسگزارم.