(Minghui.org) من یک تمرینکننده فالون دافا در شهر چانگچون، استان جیلین هستم، و میخواهم آنچه را که در زندانی شاهدش بودم، در میان بگذارم، که چگونه تمرینکنندگان همچنان به افکار و اعمال درست قوی برای نجات مردم در آنجا ادامه میدهند.
مقاومت در برابر آزار و شکنجه
«آیا حکچ نیست که باید مورد سرزنش قرارگیرد؟»
مسئولین زندان بهاصطلاح «کمککنندگانی» از خارج از زندان را برای کمک به شستشوی مغزی افرادِ دستگیر شده دعوت کردند. این «کمککنندگان» قبلاً تمرینکننده بودند. اما در زندان از تمرین خود دست کشیدند تا آزاد شوند.
یکی از این «کمککنندگان» در حال تهمت زدن به دافا بود: «همگی شما تمرینکنندگان فالون دافا خودخواه هستید. شما به والدین یا فرزندانتان اهمیتی نمیدهید و کار نمیکنید.»
او سپس از تمرینکنندگان خواست تا درباره گفتههایش اظهار نظر کنند.
چند نفر ایستادند تا پاسخ دهند. یکی از آنها گفت: «چگونه میتوانی بگویی که ما کار نمیکنیم و به خانوادههای خود اهمیت نمیدهیم؟» استاد لی (بنیانگذار) به ما یاد دادهاند که با دیگران خوب باشیم، به والدین خود احترام بگذاریم و فرزندانمان را نیز بهخوبی آموزش دهیم. حکچ (حزب کمونیست چین) به ما اجازه نمیدهد تا کار کنیم و از خانوادههایمان مراقبت کنیم. چگونه میتوانیم از آنها مراقبت کنیم وقتی بهطور غیرقانونی دستگیر و زندانی شدهایم؟ خانوادههای ما از هم پاشیده شدهاند. آیا حکچ مقصر نیست؟»
در آن زمان مأموران در اتاق آن تمرینکنندگان را بیرون کشیدند و آنها را در یک منطقه «تحت نظارت شدید» قرار دادند.
اعتصاب غذا به مدت 18 روز در سلول انفرادی
تمرینکنندهای به نام ژنگ بهدلیل اینکه از شرکت در جلسات شستشوی مغزی خودداری کرد، در سلول انفرادی قرار گرفت. سلول انفرادی هیچ پنجرهای نداشت، فقط یک دریچه کوچک در دیوار وجود داشت. هنگامی که تمرینکنندهای به آنجا اعزام میشد، دیگر قادر به شستن صورت یا مسواک زدن نبود، مگر اینکه از آب توالت استفاده کند.
برای هر وعده غذایی فقط یک قاشق آرد ذرت داده میشد. این کافی نبود، اما از مرگ فرد بهدلیل گرسنگی جلوگیری میکرد.
در طول تابستان سلول مانند سونا بود و لباس فرد از شدت عرق خیس میشد. به تمرینکنندگان دستور داده شد روی زمین بنشینند و به آنها اجازه حرکت نمیدادند. شبها نگهبانان نام تمرینکنندگان را صدا میزدند تا آن تمرینکننده هر دو ساعت یکبار با اسمش پاسخ دهد.
تصور این که چگونه آن تمرینکنندگان بهطور شبانهروزی در آن شرایط قرارداشتند، دشوار است. زندانیانی که به نوبت مشغول تحت نظرقراردادن تمرینکنندگان در سلول انفرادی بودند، خود را بهعنوان افراد «حاضر در خط مقدم» درنظر میگرفتند.
تمرینکنندهای بهنام ژنگ بلافاصله پس از قرار گرفتن در سلول انفرادی دست به اعتصاب غذا زد. او فا را ازبرمیخواند و هر روز افکار درست میفرستاد.
ژنگ به مدت 18 روز به اعتصاب غذای خود ادامه داد و هنوز هم از روحیه خوبی برخوردار بود و این باعث عصبانیت نگهبانان و کسانی شد که او را تحت نظارت قرار داده بودند بهطوری که به او اجازه بازگشت به سلولش داده شد.
قدرت معجزه آسای دافا
فالون دافا مادرم را نجات داد
یک زندانی به نام وانگ پس از آنكه تمرینکنندگان حقیقت را برایش روشن كردند، موافقت کرد از حکچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شود.
مادر و خواهران وانگ یک روز به ملاقاتش در زندان رفتند. مادرش بالای 80 سال داشت و در حال مرگ بر اثر سرطان بود. او نمیتوانست شیمیدرمانی را تحمل کند و مدت زیادی از عمرش باقی نمانده بود. وانگ هر روز گریه میکرد.
تمرینکنندهای پیشنهاد کرد که از مادرش بخواهد که فالون دافا را تمرین کند زیرا این تمرین ممکن است به او کمک کند.
هنگامی که خواهران وانگ ماه بعد به دیدنش آمدند، وانگ به آنها گفت که مادرشان را ترغیب کنند که فالون دافا را تمرین کند. خواهرانش تمرینکنندگان محلی را که میشناختند پیدا کردند و به مادرش کمک کردند که دافا را تمرین کند. چندی نگذشت که توده سرطانی ناپدید شد و او قویتر و سالمتر شد.
مادر وانگ سپس به دیدنش در زندان رفت. وانگ تغییرات معجزهآسایی را در او مشاهده کرد و بسیار خوشحال شد. بعداً گفت: «مادرم بعد از تمرین فالون دافا حال خوبی پیدا کرد. استاد لی از شما و فالون دافا متشکرم!»
او گفت که در ابتدا تمایلی نداشت از مادرش بخواهد فالون دافا را تمرین کند زیرا همه آنچه درباره دافا میشنید از جانب حکچ بود و اینکه شنیده بود بسیاری از مردم بهدلیل تمرین آن و عدم مصرف دارو هنگام بیماری، جان خود را از دست دادهاند.
وانگ گفت: «در حال حاضر من به چیزی که حکچ میگوید اعتقاد ندارم. همهاش دروغ است. فالون دافا مادرم را نجات داد!»
دافا به فرد زندانی برای بازگشت حافظهاش کمک میکند
یک فرد زندانی بالای 50 سال حضور داشت که به او وظیفه مراقبت از یک بیمار روانی در بیمارستان داده شده بود. بیمار روانی یک بار زندانی را در اتاقی گیرانداخت و در را قفل کرد و آب جوش روی او ریخت. بعد از آن و چند نمونۀ شدیدتر، زندانی چنان وحشتزده شد که دیگر نتوانست از آن بیمار روانی مراقبت کند.
وقتی مأموران او را به سلول برگرداندند، او نیز مانند بیمار روانی رفتار میکرد. حافظهاش را از دست داده و فراموش کرده بود که چگونه خودش غذا بخورد. هر روز فقط روی میز کارگاه میخوابید.
تمرینکنندهای میخواست به او کمک کند. او در كنارش نشست و شروع به زمزمه لون يو (درباره دافا) برایش کرد. او مجبور بود صداش را پایین نگه دارد تا دیگران صدایش را نشنوند مبادا به نگهبانان گزارش دهند.
معجزهای رخ داد که او چندین بار لون یو را برای زندانی تکرار کرد. زندانی از خواب بیدار شد و بقیه روز را بیدار ماند. او بعد از خوابیدن برای کل شب، از خواب برخاست، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
وقتی آن تمرینکننده به او گفت چه اتفاقی افتاده است، واقعاً تحت تأثیر قرار گرفت. این تمرینکننده سپس درباره فالون دافا به او گفت و به او کمک کرد تا از حکچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شود.
دندانهای تمرینکننده سالم باقی ماند
یک تمرینکننده زندانی در اعتراض به آزار و شکنجه به دفعات دست به اعتصاب غذا زده بود. در نتیجه دندانهایش کج و شل شده بود. بهنظر میرسید که امکان داشت آنها هر لحظه بیفتند.
او فکر کرد: «من یک مرید دافا هستم. دندانهایم بخشی از من هستند و نمیتوانم آنها را از دست بدهم. من برای کمک به استاد در اصلاح فا آمدهام و باید ادامه دهم.»
او به دندانهای خود گفت: «شما نمیتوانید بیرون بیفتید. اگر بیفتید، چگونه میتوانم غذا بخورم؟ همچنین وقتی برای روشنگری حقیقت بیرون میروم، روی ظاهرم تأثیر میگذارد، و این بر تصویر دافا تأثیر میگذارد.»
او هر روز برای اینکه از شل شدن دندانهایش در امان بماند، دندانهایش را به هم میفشرد. چندین سال گذشته است. او اکنون 67 ساله است و دندانهایش هنوز سالم است.
قدرت افکار درست
«همین الان چه گفتم؟»
به یک زندانی بهنام لی گفته شد كه برای زندانیان دیگر در كلاس زندان سخنرانی كند. درست وقتی او قصد داشت درباره فالون دافا چیز بدی بگوید، تمرینکنندگان آنجا شروع به فرستادن افکار درست کردند.
لی گیج شد، حرفش را فراموش کرد و گفتههای نامفهوم بیان کرد. او فراموش کرده بود که چه میخواهد بگوید و پرسید: «من همین الان چه گفتم؟»
هیچ کسی به او تذکر نداد، بنابراین او موضوع را تغییر داد و شروع کرد دربارۀ چیز دیگری صحبت کند.
«فراموش کردن» چیزهایی که قصد گفتنش را داشتند اغلب وقتی اتفاق میافتد که تمرینکنندگان افکار درست میفرستند تا مانع افراد از گفتن چیزهای بد درباره دافا شوند.
مأموران پس از شنیدن «فالون دافا خوب است» رفتند
مأموران ماهانه چندین بار سلول را بازرسی میکردند. آنها به دنبال مواد مخدر و چاقو در سلولهای زندانیان معمولی بودند. اما در سلولهای تمرینکنندگان در جستجوی مطالب دافا بودند. اگر هر چیزی پیدا میشد، آنها را تحت کنترل جدی یا در سلول انفرادی قرار میدادند.
روزی مأموری برای بازرسی به بخش ما آمد. به محض اینکه تمرینکنندهای بهنام لیو او را دید که در حال نزدیک شدن به سلول است. فریاد زد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» آن مأمور چرخید و شروع به دویدن کرد. هنگام دویدن کفشش بیرون آمد و روی زمین افتاد.
قدرت دافا میتواند همه شیطانها را ازبین ببرد
هنگامی که لیو برای اولین بار در زندان پذیرفته شد، او در طبقه اول در گروه کاملاً تحت کنترل قرار گرفت و شکنجه شد زیرا از رها کردن باورش خودداری کرد. آنها او را به تختخوابی بستند و دستها و پاهایش را به مدت 24 ساعت کشیدند.
سرانجام از آن گروه خارج شد. مشهود بود که مورد شکنجه قرار گرفته بود. او گیج شده بود و پاهایش بهقدری ضعیف شده بود که برای راه رفتن نیاز به کمک داشت.
با این حال، لیو هنوز هم اعتقاد راسخ خود را حفظ کرد و اغلب فریاد میزد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»
وقتی مسئولین زندان یا افراد رده بالای آنها از خارج از زندان به ملاقات سلولهای ما میآمدند، لیو گاهی فریاد میزد: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
او این کار را انجام میداد تا به تمرینکنندگان دیگر هشدار دهد و گاهی اوقات این امر باعث میشد که بازدیدکنندگان برگردند و محل را ترک کنند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.