(Minghui.org) در شهر کوچکی نزدیک پکن زندگی می‌کنم. نخستین بار که منطقه‌مان به‌دلیل ویروس ح‌ک‌چ‌ (ویروس کرونا) قرنطینه شد، من و سایر تمرین‌کنندگان نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم. طولی نکشید که وب‌سایت مینگهویی بروشورهایی را با طراحی زیبا ارائه کرد. آن بروشورها به مردم می‌گفت چگونه افرادی که از ح‌ک‌چ (حزب کمونیست چین) خارج شدند، مورد برکت قرار گرفتند. ما مطالب بسیاری را دانلود و چاپ کردیم و آنها روی اتومبیل‌‌ها، دوچرخه‌ها و موتورسیکلت‌ها در مناطق مسکونی و بخش‌های فرعی قرار دادیم.

مردم مطالب روشنگری حقیقت‌مان را سریع می‌گرفتند. به‌نظر می‌رسید همه آنها مشتاق آگاه‌شدن از حقیقت و نجات‌یافتن هستند. به‌ندرت می‌دیدم جزوه‌ای روی کف خیابان افتاده باشد.

گفتگو با مردم در طول این پاندمی

قرنطینه مانع ما از روشنگری حقیقت به‌صورت رودررو نشد. هر روز بیرون می‌رفتم و به مردم برای خروج از ح‌ک‌چ کمک می‌کردم. روزی متوجه شدم که دو دانش‌آموز دبیرستانی پشت سرم قدم می‌زنند. می‌دانستم این باید نظم و ترتیب استاد باشد و اینکه باید با آنها صحبت کنم. بنابراین با آنها سلام و احوالپرسی و سؤال کردم که آیا شنیده‌اند میلیون‌ها چینی از ح‌ک‌چ خارج شده‌اند. به‌نظر می‌رسید چیزهایی درباره فالون دافا می‌دانند. درباره خروج از حزب، حقیقت دافا و اینکه چگونه خودشان را در دوران پاندمی نجات دهند، با آنها صحبت کردم. آنها حرف‌هایم را قبول و موافقت کردند از لیگ جوانان کمونیست و سازمان پیشگامان جوان خارج شوند.

وقتی یکی از آنها گفت که نامش به‌معنای وفاداری و نیک‌خواهی است، پرسیدم آیا می‌خواهند با نام‌های «وفاداری» و «نیک‌خواهی» از حزب خارج شوند و آنها موافقت کردند. درباره ارزش‌های سنتی چین نیز به آنها گفتم و خواستم که این مطالب را به‌خاطر بسپارند. آنها نیز موافقت کردند. مطالب اطلاع‌رسانی بیشتری هم به آنها دادم و گفتم که چگونه از سانسور اینترنتی چین عبور کنند. گفتم عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را نیز به‌خاطر بسپارند.

به‌تازگی که این دو دانش‌آموز را دوباره دیدم، بروشورها و جزوه‌های بیشتری برای همکلاسی‌های‌شان درخواست کردند. آنها از شنیدن صحبت‌هایم خوشحال بودند و من هم خوشحال بودم که آنها نجات پیدا کرده‌اند.

کمک به کشاورزان بی‌خانمان

یک روز در ماه مارس گروهی از کشاورزان را در پارکی دیدم. با آنها شروع به صحبت کردم. می‌گفتند که برای کار به شهر آمده‌اند. بسیاری از مشاغل در طول پاندمی تعطیل شده بودند، بنابراین آنها کارشان را از دست داده بودند، اما نمی‌توانستند به خانه بازگردند. یکی از آنها گفت که چون نتوانستند اجاره خانه‌شان را بپردازند، آنها را از آپارتمان‌شان بیرون انداختند، بنابراین مجبورند در پارک بخوابند. همه آنها افسرده به‌نظر می‌رسیدند.

پرسیدم چه تعداد از آنها، در آنجا هستند. پاسخ دادند تقریباً 30 نفر. وقتی پیشنهاد کردم از دولت محلی کمک بگیرند، یکی از آنها گفت: «هیچ‌کس به ما اهمیتی نمی‌دهد. اکنون بی‌خانمان هستیم و به‌جز پارک جایی برای خوابیدن نداریم.» هوا سرد بود و غذایی برای خوردن نداشتند. با نگاهی به چهره‌های غمگین‌شان، خیلی ناراحت شدم. هر روز صبح مردم به پارک می‌آمدند و می‌خواندند: «حزب کمونیست، تو مادر ما هستی.» احساس می‌کردم این حرف‌ها طعنه‌آمیز است. کدام مادری به فرزندانش اجازه می‌دهد گرسنه بمانند و در زمستان بیرون بخوابند؟

به آنها گفتم بیش از 350میلیون چینی از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شدند، به این امید که آینده روشنی داشته باشند. برخی از کشاورزان فوراً موافقت کردند از حزب خارج شوند. نسخه‌ای از کتاب هدف نهایی کمونیسم را نیز به آنها دادم، همراه 200 یوآن (تقریباً 30 دلار آمریکا) پول.

دو روز بعد، مقداری غذا برای‌شان بردم. گفتند که بسیاری از آنها، کتاب هدف نهایی کمونیسم را خواندند. می‌دانستند که من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و احترام‌شان را به دافا ابراز کردند.

مسئولین سابق حزب از ح‌ک‌چ خارج شدند

روزی دو مرد تقریباً 80ساله را ملاقات کردم. وقتی از آنها پرسیدم که آیا درباره روند خروج از حزب چیزی شنیده‌اند، گفتند که رؤسای سابق شعب ح‌ک‌چ در دو روستای نزدیک هستند. سپس به این مطلب اشاره کردم که مسئولین ح‌ک‌چ بسیار فاسد هستند، اما در زمان‌های قدیم که مردم هنوز ارزش‌های سنتی را ارج می‌نهادند، مسئولین قابل‌اطمینان بودند. آنها قویاً با من موافق بودند و گفتند که در زمان تصدی آن سمت، از هیچ راه نادرستی پول به‌دست نیاوردند، اما رؤسای فعلی آنها دست به انواع‌واقسام کارهای نادرست می‌زنند.

گفتم: «خوبی پاداش می‌گیرد و بدی مجازات می‌شود. روزی آسمان ح‌ک‌چ را از بین می‌برد. چرا از حزب خارج نمی‌شوید و آینده‌ای روشن را برای خودتان تضمین نمی‌کنید؟» آنها بدون تردید از حزب خارج شدند. با خوشحالی مطالب روشنگری حقیقت را نیز پذیرفتند.

نیک‌خواهی واقعی

روزی مشغول راندن موتورسیکلتم بودم که باد بسیار شدیدی شروع به وزیدن کرد و باعث شد دور خودم بچرخم. به‌سمت شمال می‌رفتم، اما باد مرا به‌سمت جنوب برمی‌گرداند. نمی‌توانستم موتور را کنترل کنم، بنابراین پیاده شدم. در آن لحظه متوجه مرد جوانی شدم که در خیابان پارک کرده بود. به او نزدیک شدم و پرسیدم که آیا چیزی درباره خروج از حزب شنیده است. او گفت برو، از جلوی چشمانم دور شو.

من صمیمانه خواهان نجات مردم هستم، بنابراین به حرفش گوش نکردم. با نگاه به او و فکرکردن درباره آینده‌اش، هم احساس شفقت و هم احساس افسوس می‌کردم. گفتم: «جوان من 70 سال دارم، اما چرا هنوز در چنین هوای بدی بیرون می‌آیم؟ می‌خواهم مطمئن شوم که شما در امان بمانی. آیا می‌دانی چه تعداد از مردم براثرِ ابتلا به ویروس کرونا مرده‌اند؟ مردم با مصیبت بزرگی مواجه شده‌اند. ح‌ک‌چ مرتکب کارهای اهریمنی بسیاری شده است. آنها افرادی را که براساسِ حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری تزکیه می‌کنند نیز تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند. خیلی نگران آن افرادی هستم که خود را همسو با ح‌ک‌چ کرده‌اند. آنها شریک جرمش شده‌اند و همراه آن به پایین سقوط خواهند کرد. وقتی صحبت می‌کردم اشک در چشمانم حلقه زده بود.

نیک‌خواهی می‌تواند یخ را ذوب کند. آن جوان تحت ‌تأثیر قرار گرفت. صبورانه به صحبت‌هایم گوش و موافقت کرد از سازمان پیشگامان جوان خارج شود. بابت رفتار بی‌ادبانه‌اش نیز عذرخواهی کرد. آن روز، واقعاً قدرت نیک‌خواهی را احساس کردم و درک جدیدی از نیک‌خواهی به‌دست آوردم.

مهم نیست که سفر پیش‌روی‌مان تا چه حد سخت است، ما استاد و فا را داریم. تا زمانی که قلبی سرشار از شفقت و نیک‌خواهی داریم و همیشه سایرین را مقدم بر خود درنظر می‌گیریم، قادر خواهیم بود افراد بیشتری را نجات دهیم. در حد توانم سعی خواهم کرد مسیر باقی‌مانده را به‌خوبی طی کنم و با استاد به خانه بازگردم.