(Minghui.org) بیش از بیست سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. نه‌تنها بدن سالمی دارم، بلکه فکرم آرام و رضایت‌مند است. به لطف نجات‌بخشی دافا، من و خانواده‌ام همگی سلامت و شاد هستیم. ما بسیار قدردان فالون دافا هستیم.

سرنوشت «شوم» همسرم

پسرم د ر سال1990 به‌دنیا آمد و تاریخ تولد او با پدرش، پدربزرگش و همچنین پدر پدربزرگش یکی است! حتماً دلیلی هست، اما هیچ‌کسی پاسخ را نمی‌داند.

وقتی پسرم بزرگ شد، به دیدن دو فال‌بین مختلف رفت. در کمال تعجب، هر دو به او گفتند که افرادی مانند او که در این تاریخ به‌دنیا آمده‌اند همگی پدران‌شان عمر کوتاهی خواهند داشت. پسرم از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و آن را به من گفت. وقتی به آن فکر کردیم، متوجه شدیم که پدرشوهرم وقتی جوان بود پدرش فوت کرد و شوهرم نیز در جوانی پدرش را ازدست داد. آیا پسرم به‌زودی پدرش را ازدست خواهد داد؟ این اخبار در قلبم سنگینی می‌کرد. چطور شوهرم می‌تواند از چنین سرنوشت بدی بگریزد؟

تغییر سرنوشت

وقتی پسرم ده ساله بود، دچار فارنژیت (التهاب حلق) مزمن شدم. آنقدر دردناک بود که نمی‌توانستم غذا بخورم یا صحبت کنم. خوشبختانه، یکی از دوستانم فالون دافا رابه من معرفی کرد. پس از اینکه تعالیم فالون دافا را مطالعه کردم و تمرین‌های فالون دافا را انجام دادم، بیماری‌هایم همگی ازبین رفتند! خوشحالی‌ام وصف‌ناپذیر بود. همسرم شاهد بهبودی در سلامتی‌ام بود و با تغییرات در خلق‌وخویم، زندگی‌مان از هماهنگی بیشتری برخوردار شد.

او مردی آرام بود، درعین‌حال همیشه در تمرین دافا از من حمایت می‌کرد. هروقت شب‌ها برای مطالعۀ فا یا توزیع مطالب برای افشای آزار و شکنجۀ فالون گونگ توسط حزب کمونیست چین بیرون می‌رفتم، هرگز شکایتی نمی‌کرد و مانع بیرون رفتنم نمی‌شد. وقتی برای کسب‌وکار خانوادگی‌مان بیرون از شهر رفتیم و من باید هفته‌ای یکبار برای درست کردن مطالب به خانه می‌رفتم، او بدون هیچ رنجشی به‌تنهایی کسب‌وکار را پیش می‌برد.

در سال2011 هنگام توزیع مطالب، گزارشم به پلیس داده شد. پلیس بازداشتم کرد و می‌خواست به خانه‌ام حمله کند. آنها با همسرم که سر کار بود تماس گرفتند و به او دستور دادند که به خانه بیاید تا در را برای آنها باز کند. وقتی همسرم به ساختمان آپارتمان‌مان بازگشت، از رفتن به بالا به واحدمان خودداری کرد و شروع به استدلال با پلیس کرد. او می‌خواست یکی از خویشاوندان‌مان که در آن نزدیکی زندگی می‌کرد به کمکش بیاید. مشاجرۀ بین او و پلیس باعث جمع شدن مردم شد و آن خویشاوند ما نیز آمد. همسرم با زیرکی کلید را به آن خویشاوندمان داد و به او گفت که پرینتر و سایر مطالب را از آپارتمان‌مان خارج کند. ازآنجاکه همسرم با آنها همکاری نکرد، او را نیز بازداشت کردند اما پلیس نتوانست وارد خانۀ ما شود.

پس از اینکه آزاد شدم، همسرم ماجرا را برایم تعریف کرد و عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم. ممکن بود او مردی کم‌حرف باشد، اما در زمان بحران، شجاعت و مسئولیتش در محافظت از همسرش به کمک آمد و توانست با آرامی و زیرکی به آن وضعیت رسیدگی کند. چقدر فوق‌العاده! به‌خاطر این به او احترام می‌گذارم و او را تحسین می‌کنم!

همسرم نیز به فالون دافا باور دارد و اغلب عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را می‌گوید. سال گذشته رویای واضحی داشت که در آن به او گفته شد که اگر این عبارات را تکرار نمی‌کرد، اعضای داخلی‌اش مدت‌ها پیش ازکار افتاده بودند. وقتی آن را به من گفت، نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم! متوجه شدم که سرنوشتش عوض شده بود و زندگی‌اش طولانی شده بود! استاد، به‌خاطر رحمت و نجاتی که ارزانی داشتید سپاسگزارم! به‌خاطر نجات نیک‌خواهانه‌تان سپاسگزارم!

سفر نهایی پدرم در آرامش

پدرم سال‌ها پیش دچار فتق شکم شده بود که هرازگاهی بالا می‌آمد. وقتی این اتفاق می‌افتاد، برآمدگی روی شکمش ایجاد می‌شد که بسیار دردناک بود.

وقتی سال گذشته دوباره به آن مبتلا شد، او را به بیمارستان بردیم. پزشکان گفتند که آنقدر شدید است که نیاز به جراحی دارد تا برآمدگی برداشته شود. اما ازآنجاکه پدرم بیش از 90 سال داشت و به بیماری‌های دیگری نیز مبتلا بود، پزشکان در انجام عمل جراحی تردید داشتند. ما همگی از دیدن درد و رنجش دل‌شکسته بودیم.

به شگفتی دافا باور داشتم، بنابراین از پدرم پرسیدم که «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را بگوید. عبارات را با او تکرار کردم و تشویقش کردم که هروقت یادش است آنها را بگوید. او دیگر از درد فریاد نکشید و هنگامی که خوابیده بود در آرامش درگذشت.