(Minghui.org) هنگام تولد دخترم از یک حادثه پزشکی جان سالم به‌در بردم. هرگز به‌طور کامل بهبود نیافتم و همیشه خسته بودم، مفاصلم درد می‌کرد و سردرد و تب‌های مکرر داشتم. هم معالجه پزشکی چینی و هم غربی را امتحان کردم اما هیچ‌کدام مؤثر نبود.

وقتی چهل‌ودو سال داشتم طلاق گرفتم زیرا شوهرم با کسی رابطه داشت. مجبور شدم خودم دخترمان را بزرگ کنم. زندگی یک تونل دردناک و تاریک بود. هیچ امیدی به زندگی نمی‌دیدم. احساس بدبختی و درماندگی داشتم. نمی‌دانستم چرا مجبور شدم چنین زندگی سختی را پشت سر بگذارم. اغلب گریه می‌کردم.

برخی از همکارانم فالون دافا را تمرین می‌کردند. آنها از وضعیتم آگاه بودند و پیشنهاد کردند که تمرین کنم. کتاب جوآن فالون را در سال 1998 به‌دست آوردم. به‌محض اینکه آن را باز کردم پی‌بردم که فالون دافا فوق‌العاده است. کل کتاب را در سه شب خواندم. به بسیاری از سؤالاتی که باعث ناراحتی‌ام شده بود پاسخ داده شد. به‌عنوان مثال، هدف زندگی را درک کردم و اینکه چرا این مشکلات را تجربه می‌کنیم. امید آینده‌ام را دیدم.

شگفت‌آور بود! بدون صرف یک ریال تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند. برای رشد شین شینگم از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کردم. شروع کردم به تمرین اینکه دیگران را مقدم بر خودم بدانم و فردی مهربان‌تر و بهتر شدم.

عروسی دخترم

دخترم در سال 2003 به دانشگاه رفت. یک روز به من گفت که با دانشجوی دیگری در ارتباط است. پدر دوستش یک مقام عالی رتبه و باسابقه نظامی بود. مادرش معلم و مدیر مدرسه بود.

به دخترم پیشنهاد کردم که به او بگوید که من یک تمرین‌کننده هستم زیرا نگران این بودم که خانواده‌های ما مناسب هم نباشند. او دخترم را دوست داشت و به این موضوع اهمیتی نمی‌داد. فکر کردم شاید برای آنها مقدر شده است که ازدواج کنند.

آنها نمی‌خواستند من در عروسی شرکت کنم، بنابراین زمان آن را مجدداً تغییر دادند و به من اطلاع ندادند. مدیر دامادم دعوت شده بود و می‌دانست که فالون دافا را تمرین می‌کنم. آنها نگران بودند که این ممکن است برای آنها مشکل ایجاد کند.

وقتی فهمیدم که آنها چه کاری انجام داده‌اند غمگین شدم. این واقعاً مرا آزار می‌داد. احساس کردم مسخره است که مادر عروس به عروسی دعوت نشده است! اصرار داشتم که به عروسی بروم و با آنها مقابله کنم. اما فهمیدم که این‌گونه عمل کردن مناسب نخواهد بود.

استاد بیان کردند:

«برای همین، ما باید در این محیط پیچیده و دشوار تزکیه کنیم و قادر باشیم سخت‌ترین سختی‌ها را تحمل کنیم. در عین حال باید بردباری عظیمی داشته باشیم.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

استاد بیان کردند:

«می‌گوییم هنگامی که در یک ناسازگاری هستید اگر بتوانید یک قدم به عقب بردارید، دریا و آسمان را بی‌کران خواهید یافت.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)

همچنین به خودم یادآوری کردم که باید این موقعیت را مانند یک تزکیه‌کننده اداره کنم.

خانواده شوهرم توسط تبلیغات حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) فریب خورده بودند. آنها نمی‌توانستند درست را از اشتباه تشخیص دهند. آیا آنها قربانی واقعی نبودند؟ این عروسی برای دخترم مهم بود. من باید بهترین آرزوها را برای او داشته باشم و احساسات جریحه‌دار شده‌ام را رها کنم.

تعدادی آب‌نبات خوب خریداری کردم و آنها را به همکارانم تقدیم کردم. به آنها گفتم که دخترم درحال ازدواج است. همه به او تبریک گفتند. از آرزوهای خوب آنها قدردانی کردم، اما در قلبم هنوز احساس ناراحتی می‌کردم.

استاد بیان کردند:

«ازآنجاکه به‌طور هوشیار و آگاهانه سختی را تحمل می‌کنید و درحالی‌که به‌روشنی می‌بینید نفع شخصی‌تان مورد تعرض قرار گرفته، اما قلب‌تان تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، آیا درحال تزکیه خودتان نیستید؟» (آموزش فا در شهر نیویورک)

یک هفته بعد از عروسی، به دخترم زنگ زدم و آن زوج را به صرف شام به خانه‌ام دعوت کردم. وقتی غذا خوردیم از آنها پرسیدم: «آیا می‌خواهید هر هفته برای شام بیایید؟» هر دو موافق بودند. درباره عروسی به آنها یک کلمه هم نگفتم.

طلاق و ازدواج مجدد دخترم

به‌دلیل ایمانم در سال 2009 به پنج سال حبس محکوم شدم. تحت شستشوی مغزی، محرومیت از خواب، توهین کلامی و شکنجه قرار گرفتم.

پلیس نزد دخترم رفت و او را تهدید كرد. او نامه‌ای را برای من نوشت و گفت پدرشوهر و مادر شوهرش، پسرشان را وادار به طلاق گرفتن از او کردند زیرا من یک تمرین‌کننده بودم. مأموران زندان نامه او را باز كردند و قبل از آنكه به من دهند، آن را خواندند. آنها سعی کردند از عواطف و احساساتم به دخترم استفاده کنند تا مرا نابود کنند.

به لطف اعتقاد جدی‌ام به استاد لی (بنیانگذار) و فا، تحت تأثیر قرار نگرفتم.

دخترم بعداً نامه دیگری نوشت و گفت که درحال ازدواج مجدد با شوهرش است. شوهرش آنقدر از طلاق پشیمان شده بود که دیگر به خانه نمی‌آمد. والدینش چاره‌ای جز عذرخواهی از دخترم نداشتند. آنها از او خواستند که دوباره ازدواج کند.

بلافاصله پس از آن دخترم به ملاقاتم در زندان آمد و به من گفت كه باردار است. پسری به دنیا آورد.

باید خانواده دامادم را بیدار کنم

در سال 2014 آزاد شدم. فا را زیاد مطالعه کردم و به درون نگاه کردم. همچنین فا را ازبر کردم. این درد قلبم را شفا داد.

نوه‌ام یک ساله شده بود. بعد از آزادی‌ام هدایایی برایش خریدم. فقط چند بار خانواده دامادم را ملاقات کردم. می‌خواستم حقیقت را برای آنها روشن کنم و آنها را بیدار کنم.

وقتی هر هفته خانواده دامادم به دیدنم می‌آمدند سعی می‌کردم درباره فالون دافا به آنها بگویم اما دخترم در برابر این موضوع خیلی مقاومت می‌کرد. خانواده شوهرش تمایلی به خواندن دفترچه‌های روشنگری حقیقت را نداشتند، بنابراین انواع اطلاعات روشنگری حقیقت را روی در و دیوارها چسباندم تا آنها بتوانند به راحتی مطالب را ببینند.

دخترم دوباره باردار شد و دختری به دنیا آورد. والدین شوهرش هر روز به خانه‌اش می‌رفتند تا از بچه‌ها نگه‌داری کنند. من هفته‌ای یکبار به دیدن‌شان می‌رفتم تا بتوانم وقت بیشتری را با آنها بگذرانم و حقیقت را برای آنها روشن کنم.

والدین دامادم شروع به خواندن جوآن فالون کردند

والدین دامادم توسط تبلیغات ح‌ک‌چ فریب خورده بودند. چگونه باید حقیقت را برای آنها روشن می‌کردم؟ فهمیدم که باید بیشتر به آنها توجه کنم. اگر با آنها رفتاری نیک‌خواهانه داشته باشم رفتار من به آنها نشان می داد که فالون دافا خوب است.

استاد به ما آموزش دادند:

«اگر همیشه قلبی سرشار از نیک‌خواهی و محبت و حالت ذهنی آرام و صلح‌جو داشته باشید وقتی با مشکلات مواجه می‌شوید‌، آن‌ها را به خوبی اداره خواهید کرد زیرا به شما فضایی به‌عنوان ضربه‌گیر خواهد داد. اگر همیشه با دیگران بامحبت و دوستانه باشید، اگر همیشه وقتی کاری انجام می‌دهید دیگران را درنظر بگیرید و هرگاه مسایلی با دیگران دارید اول فکر کنید که آیا آن‌ها می‌توانند آن را تحمل کنند یا آیا برای آن ها باعث صدمه‌ای نمی‌شود، آن گاه مشکلی نخواهید داشت. بنابراین وقتی تزکیه می‌کنید باید از استانداردهای بالا و حتی بالاتری پیروی کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

وقتی به دیدن دخترم می‌رفتم، غذای مورد علاقه‌شان را می‌آوردم. همچنین کارهای خانه را انجام می‌د‌ادم و با آنها گفتگو می‌کردم. وقتی وعده غذایی آماده می‌شد، از نوه‌ام مراقبت می‌کردم تا آنها ابتدا بتوانند غذا بخورند. والدین دامادم از خوردن باقی‌مانده غذا خودداری‌ می‌کردند و آن را دور می‌ریختند. من به آنها گفتم که غذا را هدر ندهید و باقیمانده‌ غذاها را می‌خوردم. آنها بسیار شگفت‌زده شدند.

برای چند ماه هر هفته به دیدن آنها می‌رفتم. یک روز مادر شوهر دخترم گفت: «شما خیلی سالم و پرانرژی هستی.» گفتم: «من سابقاً خیلی بیمار بودم وقتی دخترم را به دنیا می‌آوردم، نزدیک بود بمیرم. اگرچه زنده ماندم، اما از بیماری‌های بسیاری رنج می‌بردم. درمان‌های مختلفی را امتحان کردم اما هیچ درمانی مؤثر نبود تا اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم. فالون دافا اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری و چگونه انسان خوبی بودن را به مردم می‌آموزد.» او گفت: «شوهرم می‌گوید شما مانند آنچه در رسانه‌ها توصیف شده نیستید. شما بسیار خوب و مهربان هستید.»

کم کم شروع به روشنگری حقیقت برای آنها کردم. به آنها گفتم که فالون دافا توسط میلیون‌ها انسان در سراسر جهان انجام می‌شود. به آنها گفتم که ح‌ک‌چ درباره دافا دروغ می‌گوید. نسخه‌ای از جوآن فالون به آنها دادم و گفتم: «خودتان این کتاب را بخوانید و خواهید فهمید.» همچنین یک نسخه از شکایت کیفری که علیه رئیس سابق ح‌ک‌چ و همچنین برخی نامه‌های روشنگری حقیقت را که برای کارکنان امنیتی در محله‌ام و مدیران در محل کارم نوشته بودم به آنها دادم.

مادر شوهر دخترم بعداً به من گفت: «من هر آنچه را که به من دادی، خوانده‌ام. جوآن فالون درباره چگونه شخص خوبی بودن و چگونگی قدم گذاشتن در یک مسیر درست است. این کاملاً بر خلاف آنچه رسانه‌ها گفته‌اند است. ما از حقیقت راجع به فالون دافا آگاهی نداشتیم. حالا فهمیدم. تمرین‌کنندگان عالی هستند. اگرچه به‌شدت مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرید، اما هرگز تسلیم نمی‌شوید و به صحبت درباره حقیقت ادامه می‌دهید. هیچ یک از مردم عادی نمی‌توانند این کار را انجام دهند. شما عالی هستید. استاد شما عالی است!»

او گفت: «به پسرم گفتم که ح‌ک‌چ در اشتباه است. فالون دافا خوب است. هنگام انجام تمرینات مزاحم مادرزنت نشو. دختر شما به من گفت که تمرین فالون دافا برایم خوب است و.بدنم را تقویت می‌کند.»

از آن زمان، مادرشوهر دخترم به من یادآوری می‌كرد تا افكار درست بفرستم. اگر من در وسط انجام کاری هستم، او مسئولیت کار را به‌عهده می‌گیرد و به من می‌گوید وقت آن است که افکار درست بفرستم. دامادم نیز به نوه‌هایم گفت که وقتی افکار درستم می‌فرستم مزاحم من نشوند.

وقتی از دخترم و خانواده دامادم خواستم که از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند، همه آنها موافقت کردند. آنها همچنین می‌گویند: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» وقتی پدر دامادم مجبور شد تحت عمل جراحی قرارگیرد، او و همسرش بارها قبل از عمل این کلمات جادویی را گفتند.

تزکیه باعث نزدیک شدن خانواده ما به یکدیگر شده است. سوء تفاهم‌های گذشته همه حل و فصل شده است. می‌دانم که این قدرت و رحمت فا است.

هیچ وقت با خانواده دامادم درباره مراسم عروسی یا طلاق دخترم صحبت نکرده‌ام. آن اتفاقات را باید فراموش کرد زیرا دیگر مهم نیست. مهمترین چیز این است که به خوبی تزکیه کنم و بتوانم شین‌شینگ خود را بهبود بخشم و سطحم را بالا ببرم. از نجات استاد بسیار سپاسگزارم.