(Minghui.org) برای کمک به مردم چین که غیرقانونی‌بودن و بی‌رحمی آزار و شکنجه فالون گونگ، یا همان فالون دافا، را به‌دست حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) درک کنند، گاهی به‌صورت تصادفی با شماره‌تلفن‌هایی تماس می‌گیرم و صاحبان آنها را ترغیب می‌کنم در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان بی‌گناه فالون گونگ، طرف ح‌ک‌چ را نگیرند.

یک شب در سال 2018، مردی در شهر چینهوآنگ‌دائو، واقع در استان هبی، به تماسم پاسخ داد. به‌محض صحبتم درباره ترک ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن، گفت که به ح‌ک‌چ اعتقاد دارد و تلفن را قطع کرد.

در قلبم از استاد (بنیانگذار فالون گونگ) خواستم افکار درستم را تقویت کنند و جرئت پیدا کردم چهار بار دیگر با آن مرد تماس بگیرم، اما هر بار گفتگوی‌مان چندان طول نکشید.

در تماس پنجم مؤدبانه گفتم: «ببخشید که دوباره مزاحم‌تان شدم، اما احساس می‌کنم این تماس برای‌تان خیلی مهم است. می‌توانم مقداری وقت‌تان را بگیرم و ماجرای تخته سنگی باستانی را برای‌تان تعریف کنم؟ این داستان واقعیت دارد. می‌توانید آن را در اینترنت پیدا کنید یا خودتان بروید و آن را ببینید.»

احتمالاً خلوصم او را تحت تأثیر قرار داد. موافقت کرد به حرف‌هایم گوش کند. ماجرای تخته‌سنگ کشف‌شده در شهرستان پینگ‌تانگ، واقع در استان گوئیژو، را برایش تعریف کردم که عبارت «حزب کمونیست چین نابود می‌شود» به‌طور طبیعی رویش حک شده است. درحالی‌که صحبت می‌کردم، بلافاصله صحت این موضوع را در اینترنت بررسی کرد.

سپس گفت: «حرف‌های‌تان درست است. در آن سنگ باستانی عبارت "حزب کمونیست چین نابود می‌شود" حک شده است. آن کلمات به‌طور طبیعی شکل گرفته‌اند. شگفت‌آور است. شاید این اراده آسمان است!»

او با خوشحالی از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شد. همچنین گفت که پس از شروع آزار و شکنجه وحشیانه در سال 1999، تمرین‌کردن فالون گونگ را کنار گذاشت.

به او گفتم كه دافا به بیش از یك‌صد كشور و منطقه گسترش یافته است و اگر عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کند، مورد برکت قرار می‌گیرد. تشویقش کردم ماجرای این سنگ باستانی را با دوستان و نزدیکانش در میان بگذارد و آنها را نیز ترغیب کند ح‌ک‌چ را ترک کنند و از جنایاتش علیه بشریت جانبداری نکنند.

او بسیار خوشحال به‌نظر می‌رسید و در پایان گفتگوی‌مان، از من خواست دوباره تماس بگیرم و اطلاعات بیشتری درباره فالون گونگ به او بدهم.

یک ماه بعد با او تماس گرفتم. او گفت: «با نزدیکانم صحبت کردم و دو نفر از آنها مایل هستند ح‌ک‌چ را ترک کنند. سایرین جرئت چنین کاری را ندارند، چراکه از حزب می‌ترسند.»

او در طول این تماس اشاره کرد که نسخه‌ای از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون گونگ، را پیدا خواهد کرد. تشویقش کردم تمرین‌کنندگان محلی را پیدا کند، این کتاب را با آنها مطالعه کند و از تجارب تزکیه آنها بیاموزد.