(Minghui.org) یادداشت سردبیر: آقای جیانگ گوبو، مقام سابق دولتی در سطح شهرستان، دربارۀ تجربیاتش قبل و بعد از تزکیه در فالون دافا و نحوه تبدیل شدنش از مقامی فاسد به فردی صادق و راستگو میگوید که از طرف همکاران و سرپرستان و روستاییانی که کمکشان کرد مورد احترام قرار گرفت. اما، از زمانی که رژیم کمونیستی سرکوب این روش معنوی را آغاز کرد، آقای جیانگ بهدلیل ایمانش به فالون دافا از مقام خود اخراج، دستگیر، بازداشت، محکوم و بهشدت شکنجه شد.
شکنجههای غیرقابل تصور
از زمانی که رژیم کمونیستی در چین آزار و شکنجه سراسری علیه فالون گونگ را در ژوئیه۱۹۹۹ آغاز کرد، من بهخاطر اعتقادم به اصول «حقیقت، نیکخواهی، بردباری، ۱۳ بار دستگیر شدم، سه بار در اردوگاه کار اجباری زندانی شده به پنج سال زندان محکوم شدم.» علاوهبر این، رژیم بیش از ۳۰ هزار یوآن پول نقد و اشیای قیمتیام را از من اخاذی کرد.
درحالیکه در بازداشتگاهها، اردوگاههای کار اجباری و زندان محبوس میشدم، درمجموع تحت ۷۷ نوع شکنجه مختلف ازجمله شوک الکتریکی با باطوم، زنجیرشدن روی «صندلی آهنی»، بستهشدن به «تخت مرگ» در حالت عقابی که بالهایش را گسترده باشد و بستهشدن روی «نیمکت ببر» قرار گرفتم.» من ۳۹ بار تا آستانه مرگ رفتم.
ظلم و ستم غیرقابل تصور و درد طاقتفرسایی را که در یک بازداشتگاه ویژه تجربه کردم، زندگیام را به جهنم تبدیل کرد. تحت خوراندن اجباری با سم قوی و محلول فلفل قرمز تند قرار گرفتم که باعث شد دچار استفراغ عفونی سبزرنگی شوم. به مدت ۲۰ روز روی صلیب در حالت عقاب با بالهای گشوده با زنجیر بسته شدم. همسلولیام گفت که هیچکسی قبلاً بیش از دو روز روی صلیب بدون التماس برای بخشایش دوام نیاورده بود. وقتی مرا از روی صلیب برداشتند، نمیتوانستم بایستم و مجبور شدم تا سلولم روی زمین بخزم.
بعد از محکم بستهشدن به یک بلوک چوبی افقی سه قسمت از ستون فقراتم شکست. درنتیجۀ شکنجه، بینایی چشم راستم را از دست دادم، که مدتی طولانی از آن بهبود نیافتم. نمیتوانستم ادرار کنم و مجبورم میکردند از یک سوند برای تخلیه ادرار استفاده کنم. حدود ۲۶ روز متوالی قادر به دفع مدفوع نبودم. پس از ۲۰ روز، بیش از ۴۰ کیلو وزن کم کرده بودم و در جلسات شکنجه به دفعات بیشمار هشیاریام را از دست دادم.
اما موارد زیر آزار و شکنجههایی هستند که در طی آخرین دستگیریام در سال ۲۰۰۹ و در طی بازداشت و زندان پس از آن متحمل شدم.
دستگیری
جالب است که درست یک روز قبل از دستگیری در فوریه ۲۰۰۹، سرپرستم به من گفت: «آقای جیانگ، همکاری با شما یکی از مواردی است که امسال منتظر آن هستم. من بسیار خوشحالم که شما در گروه من هستید.»
صبح روز بعد، طبق معمول حدود ساعت ۷:۵۰ صبح به محل کار رسیدم. وقتی موتورم را جلوی ساختمان اداری پارک می کردم، یک خودروی ونی با اندازه متوسط پشت سرم ظاهر شد.
صدای شخصی را شنیدم که نامم را صدا کرد، برگشتم و دیدم شش مرد جوان به سمت من گام برمیدارند. فردی که جلوتر بود گردنم را با ساعد دستش و با فشاری خفهکننده گرفت، دو نفر دستانم را پيچاندند، دو نفر پاهايم را گرفتند و يكي دیگر كمرم را نگه داشت. آنها مرا بلند کردند و به حالت دمر روی صورتم انداختند. دستانم را پشت سرم با دستبند بستند و کلاهی سیاه روی سرم کشیدند. مرا داخل خودرو انداختند و سریع از آنجا دور شدیم.
کل این روند کمتر از یک دقیقه به طول انجامید و من متوجه شدم که بهخاطر تمرین فالون دافا (که فالون گونگ نیز نامیده میشود) دوباره دستگیر شدم.
بعد از حدود ۲۰ دقیقه به بیمارستان رسیدیم. مرا از ماشین بیرون کشیدند، به داخل بردند و روی زمین انداختند. برای انجام معاینه فیزیکی کلی شخصی پایم را گرفت و مرا روی کف بیمارستان به بخشهای مختلف میکشید. در تمام مدت دستانم با دستبند بسته شده و سرم پوشیده بود.
بعد از حدود ۳۰ دقیقه، دوباره مرا با گرفتن یک پا به سمت خودرو کشاندند. هنگام خروج از ساختمان بیمارستان سرم به هر یک از پنج پله سنگی برخورد کرد. سرم وزوز میکرد و احساس سرگیجه داشتم انگار آسمان میچرخید. وحشتناک بود.
بازآفرینی صحنه شکنجه: کشاندهشدن
اما، مردان جوان میخندیدند، درحالیکه سرم با صدای «تالاپ» بلندی به پلهها برخورد میکرد. آنها مرا بیش از ۲۷ متر در مسیر سنگریزه در حیاط روی زمین کشیدند. دوباره مرا بلند کردند و داخل ماشین انداختند.
«خواهیم دید که این بار میمیری»
سرانجام هنگامی که به مقابل اتاق نگهبانی در بازداشتگاه شهرستان چانگل رسیدیم، کلاه سیاه کنار رفت. تشخیص دادم که مأموران از بخشهای امنیت داخلی شهر ویفانگ و منطقه کوییون مرا بازداشت کردهاند. یکی به من گفت: «ما مدتها بود که میخواستیم تو را دستگیر کنیم اما نمیتوانستیم شواهد کافی علیه تو جمعآوری کنیم. یکی از تمرینکنندگان فالون گونگ به نام کائو این بار همه تقصیرها را به گردن تو انداخت و حالا، پسر، در قایقی بزرگ مملو از مشکلات هستی. ما بهخوبی میدانیم که هیچ جنایتی مرتکب نشدهای، اما مطمئناً خواهیم دید که این بار میمیری.»
بازداشتگاه شهرستان چانگل دور از چشم مردم بود، بنابراین پلیس میتوانست بیرحمانهترین روشهای شکنجه را علیه من به کار گیرد. شبی که رسیدم به صندلی آهنی زنجیر شدم و ۳۳ ساعت غذا و نوشیدنی به من داده نشد و همچنین اجازه استفاده از توالت را نداشتم.
با دستورات بخشهای امنیت داخلی شهر و منطقه، مرا تا شش ماه بعد روی صندلی آهنی قرار دادند. پلیس گاهی اوقات در تمام طول شب بازجوییهای طولانی انجام میداد، همیشه در حالت نشسته بسته شده بودم و نمیتوانستم برای استراحت دراز بکشم. در طی آن شش ماه سرما و گرمای شدید را تحمل کردم. پاهایم متورم شده بودند و درد زیادی داشتند. همچنین تپش قلب داشتم.
پاشیدن مواد ضدعفونیکننده غلیظ
روزی مأمور سان، شیفت را به عهده گرفت و با بیادبی از من چیزی پرسید. وقتی جوابش را ندادم، او پرید و با عصبانیت به من فحش داد. سان که کاملاً از شدت عصبانیت در خود پیچیده بود، بطری مواد ضدعفونیکننده را از روی طاقچه پنجره برداشت. او ماده شیمیایی بسیار غلیظ را در لوله پلاستیکی بطری فلاسک بزرگی ریخت، آن را از طریق حفره بزرگی روی نرده سیمی که ما را از هم جدا کرده بود، گذاشت و آن را روی سر و صورتم پاشید.
من که در صندلی آهنی قفل شده بودم، نمیتوانستم جاخالی بدهم و در معرض اسپری این مواد قرار گرفتم. سان به این بسنده نکرد - از همان لوله فلاسک برای آوردن آب سرد از حیاط استفاده کرد و آنها را دهها بار دیگر به من پاشید.
لباسهایم خیس شده بود. مواد ضدعفونیکننده و آب در سراسر بدنم جاری شد، کفشهایم را پر کرد و روی زمین جاری شد. زمستان بود و هوا خیلی سرد بود. داشتم یخ میزدم و میلرزیدم. سان مرا بستهشده روی صندلی به حال خود رها کرد.
لباسها، کفشها و جورابهایم بالاخره خشک شدند. پوست بدنم، مو و پوست سرم سوخته بود. طی شش ماه بعدی ۷۰ درصد از موهایم را از دست دادم، دچار خارش پوست سر شدم و شوره سرم زیاد شد.
سه هفته به «تخت مرگ» زنجیر شدم
«تخت مرگ» یک تخت چوبی خانگی بزرگی بود که چهار حلقه آهنی در چهار گوشه آن تعبیه شده بود. در وسط تخت یک سوراخ به اندازه لگن وجود داشت تا فرد بتواند ادرار خود را تخلیه کند. این سوراخ معمولاً توسط یک تخته چوبی پوشانده شده بود که با میخهای فلزی در جای خود محکم شده بودند. اما، هنگامی که در تخت بسته شدم، میخهای فلزی با چوبهای بامبو جایگزین شدند که در طول یک روز از بین رفتند و شکستند. باسنم در سوراخ افتاد و گیر کرده بود.
بازآفرینی صحنه شکنجه: بستهشدن به تحت مرگ
بستهشدن با زنجیر روی تخت مرگ شبیه بستهشدن با زنجیر روی صلیب است. دست و پای من کشیده و به چهار حلقه در چهار گوشه زنجیر شده بود و نمیتوانستم پاهایم را حرکت دهم. حلقههای فلزی در مچ پایم فرو رفته و باعث بریدن و خونریزی آنها شدند. تمام بدنم بعد از مدتی سفت شد و درد غیرقابل تحمل بود. دندانهایم را روی هم فشار میدادم و دقیقهشماری میکردم. عدم توانایی در حرکتدادن پاهایم برای مدت زمانی طولانی باعث از دست دادن حس در قسمت خارجی ران چپم شد که بهبودی آن سه سال به طول انجامید.
بستهشدن در بستر مرگ، باعث شد که در دفع ادرار مشکل داشته باشم. تا جایی که میتوانستم آن را نگه میداشتم. وقتی دیگر نمیتوانستم آن را نگه دارم، در شلوارم اجابت مزاج میکردم. درنتیجه تلاش همیشه برای نگه داشتن آن، دچار بیاختیاری شدم. گاهی اوقات حتی با وجود نیاز به دفع نمیتوانستم ادرار کنم، که باعث میشد شکمم متورم شود. درد ناشی از آن وصفناشدنی بود.
ماهها بستهشدن روی صندلی آهنی
حداقل پنج ماه از شش ماهی که مورد بازجویی قرار میگرفتم، در اتاق بازجویی روی صندلی آهنین بسته میشدم، به استثنای سه هفتهای که به «تخت مرگ» زنجیر شده و سه شب را در سلول در تختخواب دو طبقه گذراندم و در بیمارستان هفت بار و هر بار حدود ۱۰ ساعت هدف تزریق مایعات داخل وریدی قرار گرفتم.
بازآفرینی صحنه شکنجه: صندلی آهنی
درحالیکه روی صندلی قفل شده بودم سه بار برف بارید و دمای اتاق بازجویی اغلب در شب به زیر صفر میرسید. پلیس کت زمستانی مرا گرفت و تنها دو شلوار نازک برایم گذاشت. در طول روز میتوانستم آن را تحمل کنم، اما در سردترین ساعات شب یخ زده و بهطور غیرقابل کنترل میلرزیدم. در اواسط ماه مارس، یک نگهبان پنجره بالای در را پشت سرم باز کرد و آن را باز گذاشت، بنابراین جریان مداومی از باد وجود داشت که تا مغز استخوانم یخ میکرد. اغلب بهخاطر سرمای شدید هشیاری خود را از دست میدادم.
پشهها
تمام تابستان را روی صندلی آهنی در اتاق بازجویی گذراندم. تابستان بهطرز غیرقابل تحملی سوزان است و همه سعی میکنند از پشه ها دوری کنند. همه سلولهای بازداشتگاه به جز اتاق بازجویی دارای در و پنجره با حفاظ توری بودند. مأموران مسئول من مدت زیادی را در حیاط میگذراندند و یا در اتاق نگهبانی با در و پنجرههای دارای حفاظ توری میماندند. آنها حتی برای مدت کوتاهی که در اتاق بازجویی میگذراندند، مواد پشهکش را روی خود میپاشیدند. اما، درِ اتاق بازجویی کاملاً باز گذاشته میشد. مرا به صندلی آهنی زنجیر کرده و دستانم را به پشتم برده و بسته بودند و دائماً توسط پشه ها گزیده میشدم.
بستهشدن دستانم در پشت سرم
در اعتراض به رفتار غیرانسانی، اعتصاب غذا کردم. یک لوله تغذیه از طریق بینی به معدهام وارد کرده و با پارچه و نوار به سرم محکم کردند. دستانم در پشت سرم بسته شده بود زیرا نگهبانان دلیل میآوردند: «اگر ما این کار را نکنیم، لوله را بیرون میآوری.»
بازآفرینی صحنه شکنجه: بستهشدن دستها در پشت بدن
دستانم را بهطور شبانهروزی در پشت سرم بسته شده بود. وقتی خوابم میبرد، فقط چند دقیقه بعد بهخاطر درد بیدار میشدم. بهتدریج زمان خواب، قبل از اینکه بهخاطر درد از خواب بیدار شوم، از ۵ به ۱۰ دقیقه افزایش یافت. در طول بیش از پنج ماه که دستم را پشت سرم میبستند و روی صندلی آهنی قفل میکردند، بیش از دو ساعت نخوابیدم تا اینکه در سال ۲۰۱۰ به خارج از بازداشتگاه منتقل شدم.
پس از بستن دست برای مدت زمان طولانی، معمولاً بازوهای فرد حسشان را از دست میدهند بهطوری که وقتی ناگهان دستبندها برداشته میشوند نمیتواند آنها را حرکت دهد. بعد از یک هفته بستهشدن، فرد تا سه روز نمیتواند دستهایش را بلند کند. پس از ۱۰ روز دستبندزدن دستها در پشت، تا ۵ روز نمیتوان بازوها را بالای شانه بالا آورد.
آنها دستهایم را ۵ ماه پشت سرم بسته بودند. بسیاری به من گفتند که بازوهایم برای همیشه از کار میافتند.
تهدیدها و ارعاب
طی دوره دو ماهه از اواسط ماه مه تا اواسط ژوئیه در سال ۲۰۰۹ بیش از ۴۰ بار به من گفته شد که مقامات شهری درباره پرونده من دستورالعملهایی دادهاند، تنها کافی بود که بگویم تمرین فالون گونگ را متوقف میکنم. اگر این را میگفتم، روز بعد آزاد میشدم و روز بعد کارم را بهعنوان یک مقام دولتی در سطح شهرستان از سر میگرفتم. تمام حقوقی را که از من کسر شده بود و یک واحد مسکن که به من اختصاص داشت را دریافت می کردم. اما سکوت کردم.
قبل از تمرین فالون دافا، بیماریهایی در مرحله پیشرفته داشتم و در آستانه مرگ بودم. از نظر اخلاقی فاسد بودم و به سمت فنا پیش میرفتم. اما دافا مرا از درون تغییر داد و به فردی مؤدب و صادق و مقامی خوب تبدیل کرد. چگونه میتواستنم تمرین دافا را رها کنم؟ چگونه یک فرد آگاه میتواند ایمان خود به حقیقت، نیکخواهی، بردباری را کنار بگذارد؟
پلیس با دیدن این که من تحت تأثیر هیچ یک از وسوسههای ارائه شده قرار نگرفته بودم به ماهیت اصلی خود بازگشت. سرپرست تیم سان را هدایت کرد که پنج بار مرا مورد تهدید قرار داد. موارد زیر سخنانی است که او گفت.
۱. «آیا فکر میکنی که هنوز رئیس هستی؟ هنوز مسئول سایر مقامات دولتی هستی که همیشه تو را میبوسیدند؟ بگذار به تو بگویم که اکنون کمتر از یک سگ گله ارزش داری. این افراد میتوانند تو را به هر جنایتی که میخواهند متهم کنند و تو نمیتوانی درخصوص آن کاری انجام دهی.»
۲. «حتی یک لحظه فکر نکن که فقط بهخاطر صحبتنکردن محکوم نمیشوی. بگذار به تو بگویم، ما میتوانیم به راحتی مدارکی علیه تو جعل کنیم بهطوری که مأموران مسئول این پرونده همه آنها را امضا میکنند. به راحتی تو را برای ۱۵ یا حتی ۱۸ سال پشت میلههای زندان قرار میدهد. آنچه او درباره «جعل مدارک علیه من» گفت دقیقاً همان کاری است که انجامش داد.
۳. «کشتن تو بهسادگی کشتن مورچه است. ما با عواقبی روبرو نخواهیم شد و حتی ممکن است ترفیع بگیریم.»
۴. «آیا در تمام این سالها متوجه نشدهای که پروندههای فالون گونگ به شیوه یک کودک مورد رسیدگی قرار میگیرد؟ هیچ مبنای قانونی و عواقبی ندارد. ما میتوانیم تو را به ۱۵ سال حبس محکوم کنیم به همان اتهامی که تو را به اردوگاه کار اجباری میفرستد. نمیتوانی کاری درخصوص آن انجام دهی. حتی اگر به اشتباه متهم شده و به ناحق کشته شوی، هیچکسی جرئت نمیکند به تو کمک کند مگر آنکه نخواهد تحت حاکمیت حزب کمونیست چین (حکچ) زنده بماند.»
۵. «آیا فکر میکنی بعد از چند روز بازداشت یا چند روز کار اجباری مانند قبل آزاد میشوی؟ امکان ندارد. حتی ممکن است زنده از بازداشتگاه خارج نشوی. حتی اگر زنده از اینجا خارج شوی، نمیتوانی از زندان بیرون بروی. فرض کن خیلی خوششانس هستی که دوره محکومیت تو قبل از مرگت به پایان برسد، آنها حکم برای چند سال دیگر میدهند و اتهامی تصادفی جعل میکنند. اگر بعد از آن همچنان زنده باشی، دوره محکومیت تو را تمدید میکنند. پیداکردن اتهام برای تمدید دوره محکومیت کار بسیار آسانی است. هرگونه اتهام تصادفی میتواند صادر شود. تنها چیزی که میگویم این است که هیچ راهی وجود ندارد که تو زنده آزاد شوی و دوباره فرد آزادی باشی.»
پس از قطعیشدن حکم پنج سال زندان من در دسامبر۲۰۰۹، بازجوییها متوقف شد و مأموران پلیس از بازداشتگاه خارج شدند. بعد از هشت و نیم ماه به آنجا منتقل شدم.
حبس
بهخاطر آزار و شکنجه در بازداشتگاه، وقتی به زندان مردان شاندونگ رسیدم بسیار ضعیف بودم و بلافاصله در بیمارستان بستری شدم. نگهبانان زندان در بیمارستان به سراغم آمدند و مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند تا از اعتقاد خود دست بردارم. وقتی تلاش آنها شکست خورد، مرا به زندان منتقل کردند.
سپس در مارس۲۰۲۰ به زندان استان شاندونگ منتقل شدم. این زندان از سال ۲۰۰۲ تعداد زیادی از تمرینکنندگان مرد فالون گونگ را در خودجا داده است. تمرینکنندگان از سراسر استان برای زندانیشدن به اینجا فرستاده شدند.
برخلاف «مدرن و متمدنبودن» که ازسوی رئیس زندان ادعا شده بود، انواع جنایتهای سازمانیافته در چهاردیواری این مرکز انجام میشود و تمرینکنندگان فالون گونگ را هدف قرار میدهند. مدیران و نگهبانان از خشونت و شستشوی مغزی استفاده کردند تا تمرینکنندگان را مجبور کنند که از اعتقاد خود دست بردارند. دوازده تمرینکننده فالون گونگ قبل از رسیدن من در آنجا زندانی شده بودند.
در اولین روزی که به آنجا رسیدم درباره دافا به نگهبان گفتم. تجربهام در زمینه کار بهعنوان نگهبان زندان را با او به اشتراک گذاشتم و به او توضیح دادم که تبدیلشدن به یک فرد بهتر از طریق تزکیه در دافا اشتباه نیست - آزار و اذیت اشتباه است. به او گفتم که هر کسی که در آزار و شکنجه شرکت کند، باید روزی عواقب آن را متحمل شود.
اما، هیچکسی به حرفم گوش نداد.
تنبیه بدنی، محرومیت از خواب و ضربوشتم
بهمنظور «تبدیل» و مجبورکردنم به کنارگذاشتن اعتقادم، نگهبانان از انواع روشهای نفرتانگیز و شرورانه، ازجمله تنبیه بدنی، ضربوشتم و تجاوز جنسی استفاده کردند.
معاون مدیر ژانگ و دیگران مرا مجبور کردند روی چهارپایه کوچکی بنشینم یا به مدتی طولانی بایستم. مجبور میشدم هر روز روی چهارپایه پلاستیکی کوچکی بنشینم و اجازه حرکت به من داده نمیشد، طولانیترین جلسه ۱۷ ساعت بود. زندانیان جنایی مأمور شده بودند که بهصورت شبانهروزی مرا زیر نظر داشته باشند. اگر کمی تکان میخوردم، مورد ضربوشتم قرار میگرفتم و گاهی کتک میخوردم. در زندان بیش از ۶۰ بار مورد ضربوشتم قرار گرفتم، از جمله در همان روز اول روی زمین کتک خوردم.
بازآفرینی صحنه شکنجه: نشستن طولانیمدت
ماندن در حالت نشسته بدون اینکه بتوانم حرکت کنم، آسیب شدیدی بر من وارد کرد. زخمهایی روی باسنم ایجاد شد که بسیار دردناک بودند. اما، مجبورم میکردند همچنان به نشستن ادامه دهم. درنتیجه، زخم باسنم در برخی جاها چرکی شدند.
نگهبانان همچنین مجبورم کردند برای مدتی طولانی کنار تختم بایستم که طولانی ترین زمان ۱۱ ساعت بود. وقتی همسلولیهایم شب میخوابیدند، اجازه خوابیدن نداشتم. به سرپرست ژانگ بستگی داشت که تصمیم بگیرد چه مدت زمان میتوانم بخوابم.
پاهایم هرگز بهطور کامل از آسیبهای گذشته بهبود نیافت و اکنون تورم و بیحسی شدیدتر شده است. بعد از ۴۰ روز ایستادن یا نشستن طولانی مدت، پاهایم کبود و سیاه شدند و بهتدریج احساس پاهایم را از دست دادم. آنها متورم شدند و نمیتوانستم هیچ کفشی بپوشم. اما، سرپرست ژانگ به این بسنده نکرد، و مجبورم کرد برای دورههای طولانیتر و طولانیتری بنشینم یا بایستم.
یک شب بعد از ۱۱ ساعت ایستادن، پاهایم کاملاً بیحس شدند. دیگر طاقت نیاوردم و روی زمین افتادم. اما، اجازه نداشتم بخوابم. زندانی لیو مرا نگه داشت و مجبورم کرد تا ساعت ۲ بامداد روی یک چهارپایه کوچک بنشینم.
یک ماه پس از زندانیشدن در آنجا، به دست زندانیان لیو و سان مرا مورد توهین کلامی و ضربوشتم قرار گرفتم. لیو آنقدر به من ضربه زد که گوش راستم کاملاً کر شد. یک ماه بعد، زندانی یان با لگد به کشانه رانم ضربه زد و باعث آسیب به دستگاه تناسلیام شد. بهبودی از این آسیب بیش از سه سال طول کشید.
ضربوشتم و توهین
نگهبانان از بخش شماره ۱۱ هماهنگ کردند که زندانیان جنایی ویی، لیو و سان مرا تحقیر کرده و مورد سوءرفتار قرار دهند. لیو و سان سعی کردند مرا تحت خوراندن اجباری با ماده نامعلوم از یک بطری بزرگ اسپرایت قرار دهند. من مقاومت کردم و آنها سرانجام تسلیم شدند. لیو سعی کرد شلوارم را پایین بیاورد و قسمتهای خصوصیام را لمس کند، همان کاری که با سایر تمرینکنندگان فالون گونگ انجام میداد. با قاطعیت به او گفتم: «لیو، تو همسن پسر من هستی. من از پدرت بزرگتر هستم. اگر به من توهین کنی، آیا بهمنزله توهین به پدرت نیست؟» این حرف او را متوقف کرد.
درست وقتی لیو متوقف شد، سان به من سیلی محکمی زد و گوش راستم را برای همیشه کر کرد. سان و لیو مرا روی تخت بردند. درحالی که سان روی بالاتنه من نشسته بود، لیو روی زانوهایم نشست، جورابهایم را در آورد و از یک چوب پلاستیکی شکسته از یک چوبلباسی استفاده کرد تا مرکز پاهایم را با نیروی زیادی خراش دهد. او بیش از ۳۰ بار آن را جلو و عقب برد و باعث تورم کف پاهایم شد. طی پنج روز بعد راهرفتن برایم مشکل بود.
در اوایل آوریل۲۰۱۰، نگهبانان بخش جنایتکار دیگری به نام یان، حدود ۳۶ ساله ، را تعیین کردند که مرا مورد ضربوشتم قرار دهد. یان بیرحم بود و بیشتر از لیو و سان مرا مورد ضربوشتم قرار میداد. یک مشت یا لگد از طرف او باعث میشد بیش از سه متر به سمت عقب بیفتم. در طی دو هفته، یان بیش از ۴۰ بار به من حمله و فحاشی کرد.
بازآفرینی صحنه شکنجه: ضربوشتم
یک روز صبح یان بهطور ناگهانی به ناحیه کشاله رانم ضربه وارد کرد. روی زمین خم شدم و از شدت درد عرق کردم. این عمل باعث شد تا عملکرد جنسیام را برای سه و نیم سال از دست بدهم. اندام تناسلیام سیاه و کبود شد. زندانی رن، که اندام تناسلی من را در حمام دید، پیشبینی کرد که دیگر عمر زیادی ندارم و مدعی شد که او اندام تناسلی افراد مرده را دیده است و آنها به همین رنگ هستند.
تهدید به مرگ
زندانی ژانگ و دیگران که برای نظارت بر من تعیین شده بودند، بارها مرا تهدید به مرگ کرده بودند. وقتی ژانگ دید که پاهایم متورم و سیاه و کبود هستند، در پنج موقعیت مختلف موارد زیر را به من گفت.
«هیچ درمانی برای پاهایت وجود ندارد - فقط منتظر قطع عضو باش. درواقع، اگر قطع عضو شوی و فقط به یک ناتوانی مبتلا شوی، خوششانس خواهی بود. بدترین اتفاقی که ممکن است برایت بیفتد این است که نمیتوانی زندگی کنی. به تو میگویم، وقتی آخرین نفس خودت را بکشی، دادستان یک جعبه (یک ظرف خاکستر) و یک تکه کاغذ (اعلامیه مرگ) برایت آماده کرده است. بهمحض انجام این کار، گزارش کالبد شکافی درست از آب درمیآید و میگوید که تو به دلایل طبیعی مردهای. زندان ربطی به آن نخواهد داشت. هیچکسی مقصر شناخته نمیشود و هیچکسی مسئول نخواهد بود. همسر و پسرت میآیند تا جعبه را بردارند و پدر و مادرت مدتی گریه میکنند.»
«کشتن تو مانند کشتن مورچه آسان است.»
زندانی تِنگ نیز بارها به من گفته است: «داداش، حقیقت را به تو میگویم. این بار پلیس تو را به اینجا فرستاد تا بمیری - آنها هرگز برنامهای مبنیبر این نداشتند که تو زنده از اینجا خارج شوی. هر زندان دارای سهمیه مرگ ۵ از ۱۰۰۰ است. اگر در اینجا بمیری، در حد سهمیه مجاز است و زندان مسئولیتی نخواهد داشت.»
مؤسسه روانی
تا مه۲۰۱۲، در قسمتی قرار داشتم که به زندانیان مبتلا به بیماریهای روانی اختصاص داشت. در طی آن مدت، توسط زندانی جین، جنایتكاری ۵۰ ساله كه از اختلال دوقطبی رنج میبرد، مورد تهدید قرار گرفتم. در سه مورد، وقتی جین در توالت با من برخورد میکرد، جلوی همه فریاد میزد و قسم میخورد که مرا خواهد کشت.
استفاده از مواد نامعلوم
در اواخر ماه مه۲۰۱۲ به بخش عادی منتقل شدم. نگهبانان و زندانیان شروع به مخلوطکردن مادهای نامعلوم در آب و غذایم کردند. تحت نابکارانهترین و بیرحمانهترین مسمومیتها قرار گرفتم.
در ششمین روز از سال نوی چینی در سال ۲۰۱۳، زندانی فنگزی با تحریک یک مأمور بخش اصلاح از طریق لولهای که در بینیام وارد شده بود مرا تحت خوراندن اجباری قرار داد. بقیه روز دیگر هیچ آب و غذایی نخوردم. نیمه شب با سردرد شدید از خواب بیدار شدم و وقتی چشمهایم را باز کردم احساس کردم دنیا در حال چرخش است. بلافاصله چشمانم را بستم و جرئت نکردم تا سه ساعت بعدی دوباره آنها را باز کنم. سردرد ضرباندار داشتم و حالم بد میشد. معدهام آنقدر دچار پیچش شده بود که سرم را از تخت بیرون آوردم و بالا آوردم. تا ساعت ۷:۱۰ صبح، دهها بار استفراغ کردم و شمارش کرده بودم که هفت بار در استفراغم خون وجود داشت.
رئیس بخش لی کمی بعد از ساعت ۹ وارد شد و پرسید: «چه خبر است؟ باید بریم بیمارستان؟» به او گفتم: «فکر میکنم کسی در غذایم سم ریخته است. احساس سرگیجه میکنم و سردرد بدی دارم. همچنین در استفراغم خون وجود دارد.»
سه روز بعد در بستر خواب بودم و تحت خوراندن اجباری قرار نمیگرفتم. فقط یکبار در روز به توالت میرفتم و با نگهداشتن تخت از خودم حفاظت میکردم. ادرارم قرمز شده بود و نشان میداد که ممکن است خون در آن وجود داشته باشد.
از روز سوم پس از مسمومیت، نُه روز متوالی خون در مدفوع داشتم. سرگیجه شدیدی را هم تجربه کردم. مانند فردی ۸۰ ساله، مینشستم، از رختخواب بیرون میآمدم و به آرامی راه میرفتم، اما بعد از چند دقیقه دوباره دوباره احساس سرگیجه میکردم.
هر شش ماه یکبار چنین حالتهایی را تجربه میکردم و هرکدام حدود پنج روز طول میکشید. یکی از آنها در ۱۷مارس۲۰۱۳، حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب اتفاق افتاد. در آن زمان روی تخت دراز کشیده بودم و ناگهان احساس سرگیجه و استفراغ کردم. بهتدریج تعداد این حالتها کمتر شد و در ماههای بعد هر شش ماه یکبار اتفاق میافتاد.
سه روز پس از اینکه از زندان آزاد شدم، آنقدر سرگیجه داشتم که نمیتوانستم از تخت بلند شوم یا غذا بخورم. نمیتوانستم چشمانم را باز کنم این حالت پنج روز ادامه داشت و سپس هر پنج روز یکبار تکرار میشد. یکبار برای تمرین بیرون از شهر بودم و دو روز بعد از آن احساس سرگیجه شدیدی کردم و به دستشویی رفتم. دراز کشیدم تا استراحت کنم و پنج ساعت هشیار نبودم.
اخیراً بسیاری از گزارشهای مینگهویی درباره موارد مسمومیت تمرینکنندگان فالون گونگ تحت بازداشت یا زندان را خواندهام. یکی از گزارشات مربوط به یک تمرینکننده خانم است که در زندان مسموم شد و پس از آزادی، پاهایش سیاه و سرانجام قطع شد. برای مردم تصور یا باورکردن آن بدون دیدن عکسها دشوار است. اما، ازآنجاکه من علائم مشابهی را خودم تجربه کردم، میدانم که حقیقت دارد.
رانها و پاهایم در مارس۲۰۱۶ بسیار متورم شدند. روزی متوجه شدم که قسمت پایینی پاهایم به رنگ تیره مایل به خاکستری در آمده است که در مقایسه با رنگ معمولی پوست در بقیه سمتهای رانم متفاوت به نظر میرسیدند.
در ارتباط با جنایات بیشماری که رژیم کمونیستی چین علیه تمرین کنندگان فالون گونگ مرتکب شده است، آنچه در اینجا افشا کردهام تنها نوک کوه یخ محسوب میشود. آزار و شکنجه هنوز در چین ادامه دارد. امیدوارم با به اشتراک گذاشتن آنچه من پشت سر گذاشتهام، مردم ماهیت شیطانی حکچ را ببینند و امیدوارم مردم چین خود را از حزب شیطانی جدا کنند.
(نوشته شده در ۳۱اوت۲۰۲۰. آقای جیانگ گوئوبو پس از آن زمان در ۲۹آوریل۲۰۲۱ فوت کرده است.»
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشهای شکنجه جسمانی