(Minghui.org) درود استاد محترم! درود، هم‌تمرین‌کنندگان!

من یک تمرین‌کننده فالون دافا در دهه ۷۰ زندگی‌ام هستم. از استاد بی‌نهایت سپاسگزارم که افکار درستم را تقویت کردند تا سه کار را به‌خوبی انجام دهم، بدن و ذهنم را پاکسازی کرده، و مرا به فردی تبدیل کردند که همیشه مراقب دیگران و آماده کمک به دیگران هستم.

ریشه‌گرفتن در دافا

اندکی پس از شروع آزار و شکنجه، ده‌ها تمرین‌کننده دافا در‌حال برگزاری کنفرانس فا بودند که ناگهان گروهی از مأموران پلیس وارد شدند و شروع به فیلمبرداری از ما کردند. برخی از تمرین‌کنندگان ترسیدند و به سرعت کتابخوان‌های الکترونیکی خود را کنار گذاشتند.

آزار و شکنجه در منطقه ما در آن زمان بسیار شدید بود. تعداد زیادی کتاب دافا در دسترس نبود، بنابراین بسیاری از ما فا را از طریق کتابخوان‌های الکترونیکی مطالعه می‌کردیم. من کتابخوانم را در جیبم گذاشتم و در دلم گفتم: «نباید مرا ترک کنی و من هم نمی‌توانم تو را ترک کنم. هیچ‌کسی نمی‌تواند تو را از من بگیرد. متن دافا در تو نصب شده است، و ارزشمند هستی. دافا اساس زندگی من است.» با چنین فکر پاکی در قلبم، ازسوی استاد مورد محافظت قرار گرفتم.

مأموران پلیس، شامل دو مرد و دو زن، شروع به تفتیش بدنی همه کردند. یک فکر در قلبم داشتم: «تو نمی‌توانی مرا تفتیش کنی.» وقتی نوبت من شد، دو مأمور زن ناگهان فراخوانده شدند و من مورد بازرسی قرار نگرفتم.

بعد از اینکه ما را به بازداشتگاه بردند، یک نگهبان زن به من دستور داد که لبا‌هایم را در بیاورم تا مرا تفتیش کنند. نپذیرفتم و با حالتی درست از او پرسیدم: «چه کسی گفته باید لباس‌هایمان را در بیاوریم؟» او ساکت شد و مرا تفتیش نکرد.

بعد از اینکه ما را به سلول بردند، یک زندانی دوباره آمد تا مرا تفتیش و بازرسی کند. کتابخوان الکترونیکی را به تمرین‌کننده‌ای که در کنارم بود و به تازگی تفتیش شده بود، دادم و به او گفتم که پس از جستجوی بدنی، آن را به من پس بدهد. تمرین‌کننده مزبور در آن زمان نمی‌توانست فشار را تحمل کند و کتاب‌خوان را روی تختخواب بزرگی گذاشت که با همه در سلول شریک بود.

زندانی مرا از بالا تا پایین تفتیش کرد، بدون اینکه کتاب الکترونیکی روی تختخواب نزدیک ما را ببیند. بعد از تفتیش، کتاب الکترونیکی را سریع در جیبم گذاشتم. هرگز هیچ فشاری برای محافظت از کتابخوان الکترونیکی احساس نکردم، زیرا دافا در آن بود و دافا بسیار ارزشمند است.

در طی دو ماه اقامت در بازداشتگاه، من و سایر تمرین‌کنندگان به نوبت از کتابخوان الکترونیکی استفاده می‌کردیم و بسیاری از آنها شعرهای هنگ یین ۲ را ازبر کردند. وقتی باتری تمام می‌شد، باتری را بیرون می‌آوردیم و به نوبت آن را در دست می‌گرفتیم و به طور معجزه‌آسایی شارژ می‌شد! می‌توانستیم از کتابخوان الکترونیکی برای مطالعه مجدد فا استفاده کنیم!

وقتی به اردوگاه کار اجباری منتقل شدم، کتابخوان الکترونیکی را با خودم بردم. مقررات در اردوگاه کار بسیار سخت‌گیرانه‌تر بود و تفتیش‌ها به‌طور معمول و مکرر انجام می‌شد. گاهی اوقات، چند بار در روز ما را تفتیش و بازرسی می‌کردند، اما نگهبانان هرگز کتاب الکترونیکی را پیدا نکردند. دو سال بعد که آزاد شدم با کتاب الکترونیکی به خانه آمدم.

استاد بیان کردند: «تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، درحالی‌که تبدیل گونگ توسط استاد انجام می‌شود.» (سخنرانی اول، جوآن فالون) واقعاً چنین بود!

با نگاهی به گذشته، متوجه شدم که دلیل آزار و شکنجه‌ای که در آن زمان تجربه کردیم به این بود که ما درک روشنی از اصول فا نداشتیم و اساساً آزار و شکنجه ترتیب داده شده توسط نیروهای کهن را نفی نکردیم.

چند سال پیش، در حین انجام بازرسی امنیتی در ایستگاه قطار، توسط یک مأمور پلیس متوقف شدم. ا مأمور نگاهی به بلیط من انداخت و گفت: «تو هیچ جا نمی‌روی.» آنها کیفم را جستجو کردند و یک کپی از جوآن فالون (متن اصلی فالون دافا) و سایر مطالب دافا را پیدا کردند.

فکر کردم: «مطالب روشنگری حقیقت برای نجات مردم از‌جمله پلیس است.» بنابراین از آنها خواستم مطالب را بخوانند. برخی از آنها این کار را کردند و تعدادی نیز با خروج از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن موافقت کردند.

بعداً، وقتی پلیس می‌خواست جوآن فالون را بگیرد، به آنها گفتم: «شما نمی‌توانید این کتاب را بردارید. زندگی من به آن بستگی دارد.» بنابراین کتاب را به من پس دادند.

آنها به من دستور دادند که با آنها به بازداشتگاه بروم، اما من نپذیرفتم. فکر می‌کردم که اگر آنها مرا به‌طور غیرقانونی دستگیر کنند، مرتکب گناه بزرگی علیه دافا می‌شوند، و این عمل باعث آسیب درخصوص نجات موجودات ذی‌شعور خواهد شد.

در قلبم از استاد درخواست کردم: «استاد، من نمی‌توانم با آنها بروم. لطفاً کمکم کنید.» تقریباً بلافاصله، علائم بیماری شدید را نشان دادم و همان روز به خانه برگشتم.

بعداً به درونم نگاه کردم و متوجه شدم که وابستگی‌ام به خانواده بود که منجر به این آزار و اذیت شد.

تزکیه اصلاح فا موضوعی بسیار جدی است و فا الزامات بسیار سختگیرانه‌ای برای ما دارد. تنها زمانی که خود را با فا هماهنگ کنیم و پیوسته وابستگی‌های خود را رها کنیم، می‌توانیم مسیر خود را به‌خوبی طی کنیم.

همکاری خوب با هم‌تمرین‌کنندگان در اعتباربخشی به فا

در طول تزکیه‌ام در دافا در طول بیش از بیست سال گذشته، استاد مرا تقویت کرده و به من کمک کرد‌ه‌اند تا افکار پاک‌تری داشته باشم. در طول سال‌ها، مهم نیست که کجا هستم، وقتی به اعتباربخشی به فا می‌رسد، همیشه می‌توانم منیت را کنار بگذارم و بدون قید و شرط به‌عنوان یک بدن با هم‌تمرین‌کنندگان همکاری کنم. در ادامه چند نمونه آورده شده است.

آویزان‌کردن تابلوها و بنرها

درحالی‌که در مرکز استان اقامت داشتم، چند بار یک تابلوی نمایش به عرض دو متر و یک بنر عمودی را از روی پل هوایی آویزان کردیم.

یک بار می‌خواستیم یک بنر عمودی به طول ۳ متر را آویزان کنیم. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان پرسید که کجا آن را آویزان کنیم. پیشنهاد کردم: «آن را از بالاترین نقطه روی پل روگذر آویزان کنیم تا افراد بیشتری بتوانند آن را ببینند.

بنر از بالاترین نقطه روی پل روگذر آویزان شده بود. بسیار زیبا و چشم نواز بود، حروف بزرگ «فالون دافا خوب است» روی پارچه ابریشمی طلایی چاپ شده بود. همچنین یک گل نیلوفر صورتی بزرگ در پایین بنر چاپ شده بود. ایمان داشتم که وقتی مردم آن را می‌بینند، قلب و روح آنها را تکان می‌دهد.

گاهی وقتی بنرها را آویزان می‌کردیم، مردم از آنجا عبور می‌کردند. من همیشه هم‌تمرین‌کنندگان را تشویق می‌کردم: «ما چیزی برای ترسیدن نداریم. ما می‌توانیم یک نسخه از بروشور را به آن‌ها بدهیم تا حقایق را بدانند.»

یک روز در‌حالی‌که یک بنر را روی پل هوایی آویزان می‌کردیم، باد شدیدی می‌آمد. یک نفر آمد و پرسید: «چه کار می‌کنید؟»

با خونسردی به او گفتم: «ما داریم یک بنر آویزان می‌کنیم، بیا کمک کن.»

او پرسید: «چطور می‌توانم کمک کنم؟»

از او پرسیدم: «آیا می‌توانی کمک کنی تا طناب را ببندی؟» او پذیرفت و به ما کمک کرد تا بنر بزرگ را به‌طور ایمن نصب کنیم.

یک بار موفق شدیم بنری بزرگ را روی پل قطار آویزان کنیم. روی بنر عبارت «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» و «فالون دافا خوب است» چاپ شد. این بنر برای همه افرادی که از زیر پل عبور می‌کردند، چه با پای پیاده و چه در اتومبیل، به‌وضوح قابل مشاهده بود. این بنر بیش از یک سال در آنجا ماندگار شد. حتی بااینکه رنگ آن کمی محو شد، پیام روی آن واضح و قدرتمند باقی ماند.

در ابتدای امسال، یک تمرین‌کننده محلی چند برچسب روشنگری حقیقت به من داد. آنها را همیشه با خودم حمل می‌کردم و هر جا می‌رفتم آنها را می‌گذاشتم. پس از شش ماه متوجه شدم که برخی از برچسب‌ها همچنان باقی مانده بودند.

روشنگری حقیقت با استفاده از اسکناس

چند سال پیش زمانی که در مرکز استان زندگی می‌کردم، اغلب به منطقه تجاری می‌رفتم تا با صاحبان فروشگاهها، اسکناس‌هایی حاوی پیام‌های روشنگری حقیقت که روی آنها چاپ شده بود، مبادله کنم. هر بار می‌توانستم بین ۱۰۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰ یوآن مبادله کنم.

یک بار، یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به من گفت که صدها هزار یوآن اسکناس‌هایی با پیام‌های روشنگری حقیقت دارد و باید قبل از سال نو مبادله شوند.

روز بعد، به منطقه تجاری که پر از مغازه، فروشگاه و کلوپ بود، رفتیم. برای تعویض اسکناس به هر فروشگاهی رفتیم. مالکان همه از انجام این کار بسیار خوشحال بودند، زیرا بسیاری از صاحبان مشاغل می‌دانستند که خرج‌کردن اسکناس با پیام های روشنگری حقیقت می‌تواند برای آنها خوش‌شانسی و برکت به همراه داشته باشد. ما موفق شدیم همه اسکناس‌ها را ظرف یک هفته مبادله کنیم.

یک بار، صاحب غرفه یک دسته اسکناس یک یوآنی را شمرد. دوبار این کار را کرد و گفت که یک اسکناس کم است. به او گفتم: «چطور است که دوباره آن را بشماری؟ من می‌توانم تضمین کنم که ۱۰۰ اسکناس در دسته وجود داشت. او دوباره شمرد و حق با من بود.

در یک باشگاه بازی ماجونگ، شخصی می‌خواست ۳۰۰۰ یوآن مبادله کند، اما پول کافی در ازای آن نداشت. به او گفتم که می‌تواند پول را از خانه‌اش بیاورد و منتظرش می‌مانم. او بسیار خوشحال شد و وقتی برگشت، ۵۰۰۰ یوآن را با اسکناس‌هایی با پیام‌های روشنگری حقیقت معاوضه کرد.

هرگز اشتباهی در هیچ‌یک از اسکناس‌های ما وجود نداشت، و همه افرادی که با آنها پول مبادله کردیم، برداشت بسیار خوبی از صداقت و قابل اعتماد بودن ما به دست آوردند.

در حین مبادله اسکناس، مطالب مختلف دیگری مانند سی‌دی و نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را نیز توزیع می‌کردیم. همچنین مردم را متقاعد می‌کردیم که ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنند. اکثر مردم بسیار پذیرا بوده‌اند و به‌راحتی از حزب کناره‌گیری می‌کرده‌اند.

همیشه نهایت تلاشم را در همکاری با دیگران انجام می‌دهم

وقتی برگشتم تا در منطقه محلی‌ام زندگی کنم، در هر کاری که لازم بود با تمرین‌کنندگان محلی همکاری کردم. یکی از پروژه‌های ما ارسال نامه‌های روشنگری حقیقت به ساکنان محلی بود. هر بار که نامه‌ها را پست می‌کردم، همیشه با نامه‌ها در ذهنم ارتباط برقرار می‌کردم و از آنها می‌خواستم که به مردم کمک کنند فالون دافا را بهتر درک کنند.

به اطراف شهر می‌رفتم تا نامه‌ها را از طریق صندوق‌های پستی مختلف ارسال کنم. هرگز توجه زیادی به دوربین‌های نظارتی در خیابان نمی‌کردم، حتی بااینکه هم‌تمرین‌کنندگان اغلب به من هشدار می‌دادند که از آنها دوری کنم. گاهی اوقات، وقتی متوجه آنها می‌شدم، می‌گفتم: «دوربین‌ها، مأموریت شما نظارت بر افراد بد است، نه مریدان دافا.»

چند سال پیش، سازمان جهانی برای بررسی آزار و شکنجه فالون گونگ(WOIPF)  اطلاعیه‌ای صادر کرد که در آن مأمورران پلیس و پرسنل مربوطه در سیستم قضایی که در آزار و شکنجه در منطقه ما دخیل بودند، افشا شدند. هم‌تمرین‌کنندگان کپی‌هایی از اعلامیه مذکور را چاپ کردند، آن‌ها را در پاکت‌های دارای نشانی‌ گذاشتند، و من نامه‌ها را برای کسانی که در آزار و شکنجه شرکت داشتند پست کردم. این برای هشدار‌دادن به افراد بدکار بود که باید از آزار و شکنجه فالون گونگ دست بردارند و گناهان خود را جبران کنند.

یک روز، هم‌تمرین‌کننده‌ای با پنج نامه نزد من آمد و از من خواست که اگر می‌توانم آنها را پست کنم. گفتم: «اشکالی ندارد.» سپس به من گفت که بهتر است نامه‌ها را خودم به ارگان‌های مربوطه برسانم. بدون تردید به تمرین‌کننده گفتم: «مشکلی نیست، این کار را انجام خواهم داد.»

صبح زمستانی بود و من هنوز صبحانه‌ام را نخورده بودم. نامه ها را گرفتم و به اداره پلیس محلی رفتم. نامه‌ها برای رئیس شهربانی، معاون و مربی سیاسی بود. اسم تک تک آنها را روی پاکت نوشته بودیم. علاوه‌بر نامه، همچنین فلش‌های حافظه با اطلاعات بیشتری درباره فالون دافا برای آنها آماده کردیم.

دروازه اداره پلیس با زنجیر قفل شده بود. نامه‌ها را بین دو تابلوی دروازه گذاشتم، فکر می‌کردم که صبح که سر کار بیایند نامه‌ها را خواهند دید.

دو نامه باقیمانده، برای یک قاضی و دادستان محلی را فقط پست کردم. بعداً به پاسگاه پلیس محلی و دادستانی نیز رفتم تا نسخه‌هایی از نُه شرح و تفسیر و هدف نهایی کمونیسم را به آنها بدهم.

برخی از تمرین‌کنندگانی که قبلاً بازداشت شده بودند، گفتند که نامه‌های روشنگری حقیقت تأثیر مثبتی داشته‌اند، و پس از دریافت آن نامه‌ها توسط پلیس، تا حد زیادی آزار و اذیت تمرین‌کنندگان دافا در منطقه ما کاهش یافت. برخی از تمرین‌کنندگان بلافاصله پس از دستگیری آزاد شدند.

یک بار، پس از دستگیری غیرقانونی یک هم‌تمرین‌کننده، سایر تمرین‌کنندگان نام دادستانی را که به پرونده او رسیدگی می‌کرد، نمی‌دانستند، که نجات او را برایشان دشوار می‌کرد.

با الهام از تجربه شش سال قبل که اسامی مأموران پلیس را روی دیوار اداره پلیس پیدا کردم، به دادستانی رفتم و نام دادستان را گرفتم.

در تجربه قبلی‌ام، هیچ‌یک از تمرین‌کنندگان محلی نمی‌دانستند چه کسی تمرین‌کننده دیگر را دستگیر کرده است. برای اینکه بفهمم به اداره پلیس رفتم و عکس مأموران پلیس و اسامی آنها را روی دیوار راهرو دیدم. مدتی آنجا منتظر ماندم و بعد مأموری آمد و از من پرسید که آنجا چه کار می‌کنم. گفتم که دنبال مأموران پلیس مسئول منطقه مسکونی‌مان می‌گردم. او به من گفت که در راهرو نگاه کنم و نام آنها را خودم کپی کنم.

در‌حالی‌که این کار را می‌کردم، مأمور دیگری از بیرون آمد و پرسید که چه کار می‌کنم. با آرامش با او صحبت کردم در‌حالی‌که به کپی‌کردن همه نام‌ها و شماره تلفن‌ها ادامه می‌دادم. از طریق این شماره‌ها، هم‌تمرین‌کنندگان می‌توانستند با پلیس تماس تلفنی بگیرند و حقایق را برای آنها روشن کنند.

حساس بودن به فشار و مشکلاتی که هم‌تمرین‌کنندگان ممکن است تجربه کنند

با گذشت زمان، با راهنمایی و حمایت استاد ایمانم محکم‌تر و قلبم نیز پاکتر و نیک‌خواه‌تر شد. همیشه یک فکر داشتم: من تحت مراقبت استاد هستم و فقط به نظم و ترتیبات استاد عمل می‌کنم!

یک بار، یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به من گفت که یک بررسی خانه به خانه از تمرین‌کنندگان محلی انجام خواهد شد. به او گفتم: «این ربطی به من ندارد. آنها به خانه من نمی‌آیند.»

با این فکر در قلبم، استاد در تمام این سال‌ها به من کمک کرده و از من محافظت کرده‌اند. در طی چند سال گذشته، از زمانی که به منطقه محلی‌ام بازگشته‌ام، مقامات هرگز مرا مورد آزار و اذیت قرار نداده‌اند. حتی در زمان قرنطینه ویروس کرونا، زمانی که پلیس ثبت‌نام خانه به خانه انجام داد، هرگز به خانه من نیامد.

در طول سال‌ها، هم‌تمرین‌کنندگان اغلب چیزهایی را برای ذخیره‌سازی ایمن به محل من می‌آورند، و من همیشه آنها را بدون تردید می‌پذیرم. ازآنجاکه آنها برای اصلاح فا و نجات موجودات ذی شعور هستند، همیشه آنها را بدون قید و شرط می‌پذیرم. می‌دانم که هم‌تمرین‌کنندگان آنها را نزد من می‌آورند زیرا تحت فشار هستند، و من باید همیشه از دیدگاه آنها به مسائل نگاه کنم و بدون قید و شرط به کاهش فشار و اضطراب آنها کمک کنم.

سال گذشته، یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به من گفت که تمرین‌کننده دیگری دستگیر شده است و به پلیس گفت که مطالب اطلاعاتی دافا را از من دریافت کرده است.

به تمرین‌کننده گفتم: «این ربطی به من ندارد. استاد از من مراقبت می‌کنند.»

دوباره از من پرسید: «اما آیا می‌دانی چه کسی درباره شما گزارش داده است؟»

در پاسخ گفتم: «نمی‌خواهم بدانم که چه کسی درباره من گزارش داده است. به من هیچ ربطی ندارد. من فقط تحت مراقبت استاد هستم.»

اما، او همچنان نام هم‌تمرین‌کننده‌ای را به من گفت که به پلیس گفته بود مطالب را از من گرفته است.»

ازآنجاکه فشار و دشواری عظیمی را درک کردم که تمرین‌کننده از ناحیه پلیس تجربه می‌کرد، چیزی، حتی ذره‌ای رنجش را احساس نکردم.

بعد از اینکه او آزاد شد، روزی در خیابان با او برخورد کردم. ابتدا مرا ندید، اما به‌گرمی با او سلام و احوالپرسی کردم. او هم از دیدن من بسیار خوشحال شد. احساس کردم که مثل خانواده من است. واقعاً پیوند مقدس بین تمرین‌کنندگان دافا و فرصت‌های گرانبها برای با هم بودن در این زندگی را گرامی می‌دارم.

سال گذشته، به‌خاطر دستگیری غیرقانونی گسترده هم‌تمرین‌کنندگان در منطقه‌مان، با برخی مداخله‌ها و تأخیرها در توزیع مطالب روشنگری حقیقت مواجه شدیم.

یکی از هم‌تمرین‌کنندگان صدها مجموعه از مطالب، ازجمله «نُه شرح و تفسیر»، «هدف نهایی کمونیسم» و هفته‌نامه مینگهویی را برایم آورد تا آنها را توزیع کنم. مطالب روی تختم و در کمدم انباشته شده بودند.

نمی‌توانستم به‌تنهایی آنها را به‌سرعت تحویل بدهم، بنابراین از چند تمرین‌کننده خواستم که کمک کنند. شبانه برای توزیع مطالب بیرون رفتیم و در مدت کوتاهی همه مطالب توزیع شدند.

همچنین در صورت امکان حقیقت را برای مردم به‌صورت رو در رو روشن می‌کنم. مطالب روشنگری حقیقت را به آنها می‌دهم و آنها را تشویق می‌کنم که از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

وقتی تقویم‌های سال نو را با اطلاعاتی درباره دافا توزیع کردم، به نظر می‌رسید که همه درخواست یکی از آن‌ها را داشتند.

یک‌بار، نسخه‌ای از هدف نهایی کمونیسم را به مردی سالخورده دادم. آن را گرفت و با دقت خواند. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان آمد و از او پرسید که چه می‌خواند. مرد با لبخندی حاکی از غرور گفت: «شما نسخه‌ای از این را دریافت نکردید، اما من گرفتم. این یک گنج است.»

مهم نیست که برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به کجا می‌روم، چه در خیابان باشد یا در سوپرمارکت، به اطراف نگاه نمی‌کنم تا ببینم آیا دوربین‌های نظارتی وجود دارد یا خودروهای پلیس در این نزدیکی هستند یا نه. فقط حقیقت را برای افرادی که با آنها روبرو می‌شوم روشن می‌کنم، یک نسخه از مطالب را به آنها می‌دهم و به آنها می‌گویم که وقتی به خانه رسیدند آنها را بررسی کنند و با اعضای خانواده خود به اشتراک بگذارند.

تغییرات فیزیکی از طریق تزکیه در دافا

یک بار، نوه‌ام در مرکز استان از من پرسید: «مادربزرگ، دافا واقعاً جادویی است، چطور ندیده‌ام که معجزه‌ای برای تو اتفاق افتاده باشد؟»

لبخندی زدم و به او گفتم: «بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، دیگر حتی نیازی به پوشیدن کت یا کفش ضخیم در زمستان ندارم، و حتی اگر فقط یک شلوار بافتنی و کفش نازک بپوشم، احساس سرما نمی‌کنم. قبلاً دچار بیماری بودم، اما اکنون کاملاً سالم هستم و به هیچ دارویی نیاز ندارم.»

نوه‌ام موافق بود: «راست می‌گویی، مادربزرگ. واقعا شگفت‌انگیز است، درست می‌گویی! مادربزرگ مادری‌ام هر روز دارو مصرف می‌کند و اغلب به بیمارستان می‌رود.»

قبل از شروع تمرین فالون دافا، بیماری‌های مختلفی مانند روماتیسم و مشکلاتی در ستون فقراتم داشتم. استاد مرا نجات داده و به من زندگی دوباره‌ای دادند. وقتی در زمستان با لباس‌های نازک و کفش‌های سبک بیرون می‌روم تا با مردم درباره دافا صحبت کنم، احساس سرما نمی‌کنم و حتی بسیار احساس گرما می‌کنم و گاهی آنقدر گرم می‌شوم که عرق می‌کنم.

یادم می آید ده یا چند سال پیش، زمانی که شوهرم هنوز زنده بود، یک روز به‌شدت مریض شد و از تختخواب بیرون افتاد. او بسیار سنگین‌وزن بود، اما من توانستم به‌تنهایی او را به رختخواب برگردانم. درآن زمان من در دهه ۶۰ بودم. بدون کمک استاد کاملاً غیرممکن بود!

چند روز پیش، نیاز داشتم که یک مبل دو نفره تختخوابشو را از یک اتاق کوچک به اتاق دیگری در طبقه بالا منتقل کنم. حتی برای یک مرد قوی، کار آسانی نیست. فکر کردم که صبر کنم تا هم‌تمرین‌کننده‌ای برای کمک بیاید. بعد فکر کردم: این وابستگی اتکا به دیگران است. این کار خودم است و باید خودم انجامش دهم.

از استاد خواستم مرا تقویت کنند و خودم شروع به جابجایی مبل تختخوابشو کردم. وقتی هم‌تمرین‌کننده آمد، از دیدن کارهایی که انجام داده‌ بودم واقعاً متعجب شد. او به مبل تختخوابشو نگاه کرد و بعد به من نگاه کرد و سرش را با ناباوری تکان داد، چون واقعاً باورنکردنی بود که من، خانمی ۷۰ ساله، ‌توانستم به‌تنهایی یک کاناپه تختخوابشو را از طبقه پایین جابه جا کنم!

عمیقاً در قلبم می‌دانم که در مسیر تزکیه، این مسئولیت و مأموریت من است که بدون قید و شرط منیت را رها کنم و به‌عنوان یک بدن با هم‌تمرین‌کنندگان همکاری کنم. از طریق تزکیه در دافا، می‌توانم در هر موقعیتی که با آن مواجه می‌شوم آرام و شجاع بمانم، زیرا استاد را دارم که از من مراقبت می‌کنند و من فقط مسیری را دنبال می‌کنم که استاد برای من نظم ترتیب داده‌اند. مصمم هستم که تا آخر تزکیه کنم!

بار دیگر از شما استاد بزرگوارمان سپاسگزارم که مرا تقویت کردید تا افکار درست و اعمال درست را حفظ کنم و این سه کار را به خوبی انجام دهم. از همه هم‌تمرین‌کنندگانم متشکرم!

(هجدهمین فاهویی چین در وب‌سایت مینگهویی)

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.