(Minghui.org) من یک تزکیه‌کننده فالون دافا از سوئد هستم و تمرین دافا را درسال2016 شروع کردم.اخیراً از نوشتن تجربه‌ای که در ابتدای سال2017 داشتم، الهام گرفتم، زیرا احساس می‌کردم این یک تجربه منحصر به فرد و چیزی است که امیدوارم بتواند الهام‌بخش دیگران نیز باشد تا در تزکیه کوشاتر شوند.

فقط چند ماه بود که تمرین دافا را شروع کرده بودم. در آن زمان، تغییرات عظیمی را در ذهن و بدنم تجربه کردم. احساس می‌کردم که به سطوح بسیار بالایی رسیده‌ام و بدنم بارها پاک شده است. اغلب نیمه‌های شب بیدار می‌شدم و به‌شدت عرق می‌کردم. با طلبکاران کارمایی در بُعدهای دیگر ملاقات کردم که سعی می‌کردند به من آسیب برسانند زیرا می‌دیدند که در حال ارتقای خودم هستم، اما هیچ یک از آنها دستشان به من نمی‌رسید.

قلبم دوباره در هماهنگی قرار گرفت و خِردم از طریق آموزه‌های استاد باز شد. می‌توانستم سفر تزکیه‌ام را برای یافتن خود واقعی‌ام و بازگشت به خانه واقعی‌ام آغاز کنم.

با این حال، پس از چندماه تزکیه، برخی تردیدهای عجیب را در اعماق وجودم احساس کردم. افکاری در ذهنم سیر می‌کرد که به من می‌گفتند: «تو هیچ چیزی را تغییر ندادی و اکنون فقط کمی مهربانتر هستی، اما واقعاً چه چیز دیگری اتفاق افتاده است؟» می‌دانستم که این افکار در تضاد کامل با آن چیزی است که پس از شروع تمرین دافا تجربه کرده بودم، اما هنوز نمی‌توانستم آنها را از خودم جدا کنم و آنها را از ورود به ذهنم باز دارم. این افکار تقریباً دو هفته، روز و شب ادامه داشت و مرا خسته کرده بود.

پس از گذشت تقریباً دو هفته از داشتن این افکار قدرتمند شک و تردید، در خواب صدایی را شنیدم که مرا از گزافه‌گویی بیرون آورد و در پاسخ به شک‌هایم، با صدای بلند و واضح گفت: «آیا می‌خواهی آن را ببینی؟» بدون تردید گفتم: «بله، نشانم دهید!» کاملاً  معتقد بودم که این صدا از طرف استاد می‌آید.

درست بعد از اینکه بله گفتم، به داخل تونلی پرتاب شدم و با سرعتی باورنکردنی شروع به حرکت کردم. نورها و رنگ‌های زیادی را در کناره‌ها دیدم و این واقعاً یک سواری پردست‌انداز بود. کمی ترسیدم و متعجب شدم که به چه چیزی بله گفته‌ام.

پس از گذر از این تونل زمان و مکان، ناگهان در اتاق قدیمی‌ام در خانه خانوادگی که در آن بزرگ شده‌ام بیدار شدم. ذهنم کاملاً روشن و شفاف بود. به‌نظرم برگشتن به آنجا عجیب بود و از تخت بلند شدم. به‌محض برخواستن، به‌نوعی می‌دانستم که این سال2007 است. من به‌عنوان یک نوجوان 17 ساله گیج شده در اتاقم بودم، اما هنوز ذهن یک تزکیه‌کننده را با خود آورده بودم.

یک احساس فوق‌العاده عجیب به‌وجود آمد: از یک سو می‌توانستم احساس کنم که ذهنم در سال 2007 چگونه بود، از طرف دیگر بعد از شروع تمرین دافا در سال 2016 وضعیت آن چگونه بود. تفاوت بسیار زیاد بود! این یک شوک کامل بود!

بیرون اتاقم را نگاه کردم و دیدم یک ساختمان فروریخت. به‌نظرم خیلی عجیب بود. می‌خواستم ببینم آیا پس از به‌دست آوردن فا برایم اتفاقی افتاده است یا نه، و این به من ثابت شد. اما بازگشت به سال 2007 ترسناک بود! فکر کردم که چگونه باید با پدر و مادرم رفتار کنم، زیرا من این دوران را گذرانده‌ام و از آینده برگشته‌ام. چه کسی باورم می‌کرد؟ رفتم طبقه بالا و مامان طبق معمول تلویزیون تماشا می‌کرد. من به‌آرامی به آشپزخانه رفتم، مضطرب و نگران بودم، نمی‌دانستم چه چیزی به او بگویم.

آنگاه به این فکر افتادم: باید با تمرین‌کننده‌ای که موجب شد در دافا تزکیه کنم تماس بگیرم. او مرا باور خواهد کرد! حتی اگر بگویم از آینده آمدم و ده سال در زمان به عقب فرستاده شدم، او مرا باور می‌کرد. قصد داشتم به او بگویم که در آینده با برادرم در محل کارش ملاقات خواهد کرد و او نیز در دافا شروع به تزکیه می‌کند. کمی خیالم راحت شد که تزکیه‌کنندگان دافا وجود داشتند که می‌توانستم با آنها صحبت کنم.

بعد از اینکه بارها آن را در ذهنم مرور کردم، متوجه شدم که در بین 17 تا 27 سالگی کارهای بد زیادی انجام دادم و در واقع بهتر است آن سال‌ها را دوباره زندگی کنم. اکنون که ذهن یک تزکیه‌کننده دافا را با خودم آوردم، می‌توانستم در تمام آن سال‌ها دوباره آن کارها را انجام دهم، از بسیاری از اشتباهات اجتناب کنم و همه را بر اساس فا بنا کنم.

به‌محض اینکه این فکر از روحم بیرون آمد و چشم‌انداز زندگی دوباره در آن سال‌ها را پذیرفتم، در حالی که تمام اقداماتم را بر اساس فا انجام می‌دادم، در یک چشم برهم زدن، در سال 2017 به رختخواب بازگردانده شدم و با تپش قلب بیدار شدم. از رختخواب بیرون آمدم و نمی‌توانستم آنچه را که تازه تجربه کرده بودم باور کنم. از اتاقم بیرون دویدم تا به هم‌اتاقی‌ام بگویم چه اتفاقی افتاده است. نمی‌دانستم آیا او می‌تواند مرا باور کند، اما می‌خواستم در این باره با کسی صحبت کنم.

بر این باورم که استاد پس از دیدن اینکه من به این حقیقت پی برده‌ام که از زمان به‌دست آوردن فا تا این حد تغییر کرده‌ام، مرا بازگرداندند که دیگر جایی برای شک و تردید در ذهنم باقی نماند.

آن روز انرژی زیادی داشتم، بنابراین در محل کارم غذا خوردن را فراموش کردم. به من یادآوری شد، زیرا شکمم از گرسنگی شروع به درد کرد، نه به این دلیل که به خوردن فکر کردم.

پس از این تجربه، تردیدهای من درباره استاد و دافا کاملاً  از بین رفت. متوجه شدم که استاد باید مرا در این راه قرار می‌دادند تا به قدرت فا آگاه شوم.

از شما متشکرم، استاد، برای شفقت بی‌حدوحصر شما!

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیر تجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان و لینک مقاله اصلی الزامی است.