(Minghui.org) قبلاً درگیر کسب و کارم بودم. با این حال، در اعماق وجودم، همیشه به این فکر می‌کردم که چگونه موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. بنابراین، به‌تدریج نگرانی‌ام  دربارۀ چگونگی انجام کسب وکار کمتر و حتی بسیار کم شد. بیشتر به روشنگری حقیقت می‌پرداختم. گاهی اوقات خیلی سرم شلوغ بود و خسته می‌شدم، اما زیاد به آن فکر نمی‌کردم. تنها چیزی که در ذهنم بود این بود که چگونه مردم را نجات دهم. در زمان اوج، موفق شدم بیش از 100 بروشور روشنگری حقیقت و مواردی از این دست را توزیع کنم، که به این معنی بود که باید حداقل با این تعداد مشتری سر و کار داشته باشم. گاهی اوقات آنقدر سرم شلوغ بود که مجبور می‌شدم از وعده‌های غذایی‌ام صرف نظر کنم، اما هرگز احساس نمی‌کردم که این یک سختی است. نجات موجودات ذی‌شعور به برنامه روزانه‌ام تبدیل شد.

گاهی نمی‌دانستم چه تعداد مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کردم. فقط مأموریت خود را به عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا و آنچه استاد از ما خواسته‌اند انجام دهیم، همیشه در ذهن داشتم. به محض اینکه با مردم برخورد می‌کردم، حقایق را برای آنها روشن می‌کردم و مطالب اطلاع‌رسانی را به آنها می‌دادم. در تعطیلات بیشتر سرم شلوغ بود. چه از اقوام و چه دوستانم، تقویم و مطالب اطلاع‌رسانی را به آنها دادم. از سال 2004، زمانی که برای اولین بار شروع به تزکیه مداوم دافا کردم، این کار را انجام داده‌ام.

روند تزکیه‌ام تا این وضعیت

استاد در مقاله‌ای که در 1سپتامبر 2004 منتشر شد، بیان کردند:

«به همین دلیل، تمامی مریدان دافا، شاگردان جدید و قدیمی هردو، باید دست بکار شوند و به‌طور  جامع روشنگری حقیقت را شروع کنید. مخصوصاً برای مریدان دافا در سرزمین اصلی چین این‌چنین است: هر شخصی باید بیرون بیاید و حقیقت را روشن کند، آن را به خر دشت و دره، کوه و تپه بیاورید و جایی که مردم هستند، حتی یک منطقه را هم از قلم نیندازید. پس از اینکه حقیقت را برای افراد روشن کردید، درخصوص آنهایی که می‌خواهند تمرین را یاد بگیرند، باید برای آنها ترتیبی دهید که هرچه سریعتر فا را مطالعه کنند و تمرین‌ها را یادبگیرند. آن‌ها گروه بعدی مریدانی هستند که تزکیه خواهند کرد. (وابستگی‌های بشری را رها کنید و مردم دنیا را نجات دهید، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)

این را چند بار خواندم و شگفت‌زده شدم. این زنگ بیدارباشی برای من بود. باعث شد که بفهمم هدف زندگی من نجات موجودات ذی شعور است.

بنابراین، از خودم پرسیدم که بهترین رویکرد چیست؟ با توجه به محیط و موقعیت فعلی‌ام، به این نتیجه رسیدم که روشنگری حقیقت رو در رو بهترین رویکرد است.

من و شوهرم یک کسب و کار کوچک داشتیم و اغلب با افراد مختلفی ملاقات می‌کردیم. وقتی آزار و شکنجه شیطانی بیداد می‌کرد، ترسم نسبتاً قوی بود. اما به محض اینکه به سخنان استاد فکر می‌کردم، افکار درستم پدیدار می‌شد. فکر کردم: «با استاد در اینجا، با دافا در اینجا، آیا ترس من بی‌معنی نیست؟ باید از آن عبور کنم.»

از بین بردن ترس

ترسم در ابتدا بسیار قوی بود. می‌ترسیدم با غریبه‌ها صحبت کنم. تماس تلفنی با یک غریبه یا رفتن با وسیله حمل و نقل عمومی برای من حتی ترسناک‌تر بود. فقط می‌توانستم با افرادی که به فروشگاهم می‌آمدند صحبت کنم. بعداً خواستم بروشورهای روشنگری حقیقت را به آنها بدهم. اگرچه آنها را آماده کرده بودم، اما آنقدر شجاع نبودم که آنها را به کسی بدهم. می‌خواستم پیشرفت کنم و ترسم را از بین ببرم. بنابراین با یک تمرین‌کننده در فروشگاهم صحبت کردم و از او خواستم که برای من افکار درست بفرستد.

وقتی مشتری آن روز به فروشگاهم آمد، بروشور روشنگری حقیقت را به او دادم. آن را گرفت و برگشت تا برود. وقتی دیدم موبایلش را در آورد و زنگ زد، کمی ترسیدم. بلافاصله فکر کردم: «آیا او با پلیس تماس گرفت؟» قلبم شروع به تپیدن کرد. در همین حال، از فرستادن افکار درست خودداری نکردم. دیدم که تمرین‌کنندۀ دیگری نیز افکار درست می‌فرستد. کم‌کم توانستم آرام شوم. وقتی دیدم هنوز در حال تماس است، نزدیکش رفتم و شنیدم که دارد با دوستش صحبت می‌کند. این یک هشدار اشتباه بود. با مطالعه بیشتر فا، ترسم به تدریج فروکش کرد و وقتی با چنین چیزهایی مواجه می‌شدم، خونسردتر بودم.

همیشه قبل از اینکه مطالب روشنگر حقیقت را به مردم بدهم، افکار درست می‌فرستادم. با همه نوع افرادی برخورد کردم: جوان، پیر، بچه، مرد و زن. به محض اینکه فرصتی داشتم، حقیقت را برای آنها روشن می‌کردم.

در ابتدا در دادن مطالب به افراد جوان و شیک مردد بودم و فکر می‌کردم آنها مرا رد می‌کنند. سپس چیزی این تصور را تغییر داد. یک روز دختری جوان و خوش‌لباس به فروشگاهم آمد. او همچنین آرایش ملایمی داشت. بروشور روشنگری حقیقت را به او دادم و گفتم: «این یک بروشور روشنگری حقیقت برای فالون دافا است. اگر آن را بررسی کنید برای شما خوب است.» او با خوشحالی آن را گرفت و گفت: «حتما. متشکرم!» خیلی تحت تأثیر واقع شدم از آن به بعد دیگر از پیش‌داوری  دست کشیدم. در عوض، با همه موجودات ذی‌شعور یکسان رفتار می‌کردم.

رها کردن تبعیض

یک روز در ماه ژوئن، پیرمردی با یک کت نخی سبز ارتشی کهنه در خیابان قدم می‌زد. او از عصا استفاده می‌کرد و پف کرده و کثیف به‌نظر می‌رسید. فکر کردم گدا است. یک یوان بیرون آوردم و آماده بودم آن را به او بدهم. اما او گفت: «من این را نمی‌خواهم، فقط کمی آب می‌خواهم.» پس او را به خانه‌ام آوردم. در حین راه رفتن با او گفتگو کردم. او گفت که فرزندی ندارد و برای دریافت کمک هزینه به شهرداری می‌رود. به او پیشنهاد کردم قبل از ادامه در چنین روز گرمی استراحت کند.

قول دادم به او چیزی بدهم که برایش خوب باشد. از من پرسید این چیست؟ سپس بروشوری درباره فالون دافا به او دادم. از پذیرفتن آن بسیار خوشحال شد و از من تشکر کرد. گفتم: «لازم نیست از من تشکر کنی. همه اینها به رابطۀ تقدیری ما برمی گردد.»

یک نشان ‌یادبود هم به او دادم. او به طور اتفاقی دید که دقیقاً در کنار نشان‌ یادبود دی‌وی‌دی‌های روشنگری حقیقت وجود دارد، بنابراین یکی از آن‌ها را نیز درخواست کرد. بعد به من گفت که در خانه دستگاه پخش دی‌وی‌دی دارد. دوباره غافلگیر شدم. فکر کردم درست است که نمی‌توان یک کتاب را از روی جلد آن قضاوت کرد. فکر می‌کردم که او یک گدا است، اما معلوم شد که او نیست. تصور نمی‌کردم که او یک دستگاه پخش دی‌وی‌دی داشته باشد. بعداً او چند بار به خانه‌ام آمد تا دی‌وی‌دی و سایر مطالب روشنگری حقیقت را بخواهد.

از آن به بعد، به‌تدریج از تبعیض و گزینش در نجات موجودات ذی‌شعوردست برداشتم. تا زمانی که فرصت داشتم، مطالب روشنگری حقیقت را به هر کسی که با او در تماس بودم می‌دادم. همچنین در اوقات فراغتم با آنها صحبت می‌کردم و به آنها می‌گفتم فالون دافا یک روش تزکیه است که خوب‌بودن را به مردم می‌آموزد.

به‌تدریج، شغلی که من و شوهرم اداره می‌کردیم، خیلی خوب پیش رفت. مشتریان بیشتر و بیشتر می‌آمدند. بروشورهای روشنگری حقیقت را به همه کسانی که آنها را می‌پذیرفتند دادم. برخی دربارۀ حقیقت دافا آگاه شدند. برخی از آنها از عضویت خود در حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) کناره‌گیری کردند. برخی نسخه‌هایی از جوآن فالون گرفتند و برای خواندن به خانه بردند. تنها در سال 2008، به بیش از 20 نفر یک نسخه از جوآن فالون دادم.

در یکی از زمستان‌ها، مردی مسن نسخه‌ای از جوآن فالون را از من گرفت. او بهار سال بعد به خانه‌ام آمد و به من گفت که در آن زمستان سرما نخورده است. او پرسید: «آیا به این علت است که از خواندن جوآن فالون سود بردم؟ سابقاً همیشه سرما می‌خوردم. زمستان گذشته پیش دوستم ماندم. او در استان لیائونینگ در جنوب شرقی چین زندگی می‌کند. تنها گرمای اتاقم یک لحاف برقی روی تخت بود. با این حال، خوب بودم!»

وقتی دیدم او خیلی هیجان‌زده است، گفتم: «تو واقعاً بهره‌مند شدی. استاد از شما مراقبت کرده‌اند.» او با خوشحالی گفت: «وقتی برگشتم، باید تمرین‌کنندگانی را پیدا کنم و تمرین‌ها را با آنها انجام دهم.»

از دست ندادن هیچ موجود ذی شعوری

به‌تدریج دایره خود را برای روشنگری حقیقت گسترش دادم. هر زمان که به مراکز خرید می‌رفتم، به دیدن اقوام و دوستانم، یا به سفرهای دیدنی می‌رفتم، مطالب روشنگر حقیقت و نشان یادبود را با خود می‌بردم. وقتی سوار قطار می‌شدم یا در اتوبوس بودم، به‌محض اینکه کسی با من صحبت می‌کرد، حقایق را برایش روشن می‌کردم و به او نشان ‌یادبود می‌دادم. احساس کردم روشنگری حقیقت بخشی از زندگی من شده است. بنابراین، هر کسی که با من تماس داشت، مطالب اطلاعاتی را از من دریافت می‌کرد. وقتی مردی از گرفتن آن امتناع کرد، در ذهنم افکار درست فرستادم تا موجودات شیطانی و عواملی را که با نجات او مداخله می‌کردند، از بین ببرم. برای کسانی که فرصتی نداشتم حقیقت را برایشان روشن کنم، افکار درست می‌فرستادم تا بعداً به فروشگاه من بیایند. سپس می‌توانستم مطالب اطلاع‌رسانی را به آنها بدهم. مردی به فروشگاهم بازگشت. بعد از اینکه حقیقت را فهمید، دیگر نیامد.

عده‌ای هم بودند که بعد از چند سال دوباره آمدند. در سال 2012، فرد مسن 60 ساله‌ای به خانه‌ام آمد. او به من گفت که با دوچرخه برقی خود 10 کیلومتر رفته تا به خانه من برسد. او گفت: آمدم ببینمت. چند سال است که ندیدمت حالا دلم برات تنگ شده. از چیزهایی که به من دادی خوشم آمد آیا بازهم داری؟»

می‌دانستم که او به مطالب روشنگری حقیقت اشاره می‌کند. پاسخ دادم: «بله دارم. اما ناقص است. قبلاً کتابی داشتم با عنوان نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست. عالی است. آیا می‌توانی چند روز دیگر برگردی و من آن را برایت تهیه کنم؟»

پنج روز دیگر برگشت. یک کیسه بزرگ برای او بسته‌بندی کردم که حاوی انواع مطالب اطلاع‌رسانی، از جمله نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و دی‌وی‌دی‌های شن یون بود. با خوشحالی آنها را گرفت و بارها از من تشکر کرد.

فرد مسن دیگری بود که در 20 کیلومتری من زندگی می‌کرد. سوار اتوبوس شد تا به دیدنم بیاید. گفت: «چند سال است که تو را ندیده‌ام. شما من را به یاد داری؟ مطالب شما بسیار زیبا هستند. آیا بروشور و دی‌وی‌دی روشنگری حقیقت داری؟» قبل از رفتن همه چیز را برای او در یک کیسه بزرگ گذاشتم.

متوجه شدم که موجودات ذی‌شعور در حال بیدار شدن هستند. بنابراین مسئولیتی که بر دوش من است بیشتر می‌شود. نمی‌توانم کسی را ازدست دهم. استاد از فرصت کسب و کارم استفاده می‌کنند تا آنها را نزد من بیاورند تا آنها را نجات دهم. یکی از دوستان به دیدنم آمد و دربارۀ اینکه چگونه فروشگاهم همیشه شلوغ است نظر داد.

گفتم: «من با مردم صادقانه رفتار می‌کنم و بر اساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری رفتار می‌کنم. به همین علت همه چیز به آرامی و بدون مشکل پیش می‌رود. ما نمی‌توانیم در تجارت زیاد حریص باشیم.» در واقع، من نیز خوشبختی غوطه‌ور شدن در فا را احساس می‌کنم. به جای اینکه به منافع شخصی وابسته باشم، بر موجودات ذی‌شعوری تمرکز می‌کنم که به کسب و کارم می‌آیند تا حقیقت را درک کنند و نجات پیدا کنند.

می‌خواهم به هم‌تمرین‌کنندگانی که کسب‌ وکاری را اداره می‌کنند، توصیه کنم که همۀ کارها را بر اساس الزامات استاد انجام دهند و نجات موجودات ذی‌شعور را در اولویت اول قرار دهند، برخلاف منافع شخصی. برای ما، کسب و کار فرصتی برای نجات مردم است. این همچنین مسیر تزکیۀ ما است که برای نسل‌های آینده باقی خواهد ماند. بنابراین، ما باید راه خود را به درستی طی کنیم و جامعۀ امروزی که در حال افول است پیروی نکنیم و برای منافع شخصی خود اهمیت زیادی قائل نباشیم. ما باید در هر کاری که انجام می‌دهیم، خود را به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پایبند نگه داریم. به این ترتیب می‌توانیم مردم را به طور مؤثرتری نجات دهیم و استاد را ناامید نکنیم.

دیدن اینکه موجودات ذی شعور در آرزوی نجات هستند

پس از شیوع پاندمی در آغاز سال 2020، مسئولیت بیشتری را بر دوش خود احساس کردم و احساس فوریت کردم. بنابراین، تمام تلاشم را کردم که هیچ موجود ذی‌شعوری را که با او ارتباط داشتم، از دست ندهم. همچنین احساس کردم که تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور می‌خواهند نجات پیدا کنند.

یک بار، هم‌تمرین‌کننده‌ای آمد تا نشان‌های یادبود ظریف بسیاری از جمله آویزها و گردن‌بندها را تحویل دهد. آنها را در یک کیسه روی میز در راهرو فروشگاهم برای مشتریان گذاشتم. با این حال، چند کارمند آنها را دیدند. آنها را بیرون آوردند و بین خود تقسیم کردند. مردی گفت: «می‌خواهم آن‌ها را به هر یک از اعضای خانواده‌ام بدهم. همچنین می‌خواهم دو تا را ذخیره کنم، یکی برای خواهرزاده‌ام و دیگری برای دامادم که در استان هونان زندگی می‌کند.»

آن مرد چیزهای زیادی بین مردم توزیع کرده است. به محض اینکه چیز جدیدی برای او داشتم، او آن را به دیگران منتقل می‌کرد، مانند دی‌وی‌دی‌های شن یون و تقویم‌ها. او هر سال چند ده تقویم شن یون را توزیع می‌کرد. قبل از آن، او همیشه کمبود پول داشت و به اندازه کافی سخت کار نمی‌کرد. وضعیت او از آن زمان بهبود یافته است. اکنون او صدهاهزار یوان پس انداز در حساب بانکی خود دارد.

زن جوانی از خارج از شهر وارد شد. وقتی یک نشان‌یادبود گردنبند به او دادم، بسیار خوشحال شد و بارها از من تشکر کرد. سپس روز بعد برگشت و گفت که این نشان یادبود و بروشوری را که به او دادم همسایه‌هایش برده‌اند. او می‌خواست بیشتر بگیرد. به او گفتم که می‌توانم بیشتر به او بدهم به شرطی که صمیمانه آنها را بخوانند. چند بروشور و نشان‌یادبود برداشت و با خوشحالی رفت. خیلی تحت تأثیر واقع شدم. استاد، از شما سپاسگزارم، برای اینکه افراد زیادی را با روابط تقدیری نزد من آوردید تا آنها را نجات دهم.

این دو خانم میانسال در طول چند روز بارها به دیدنم آمدند. آنها گفتند که من فرد خیلی خوبی هستم و آنها واقعاً مرا دوست داشتند. در آن زمان، به این فکر افتادم که ازآنجاکه هیچ فرد دیگری آنجا نیست، باید دربارۀ خروج از ح‌ک‌چ با آنها صحبت کنم. بنابراین از آنها پرسیدم که آیا به پیشگامان جوان پیوستند یا خیر. آنها اعتراف کردند که این کار را انجام دادند. گفتم به آن‌ها کمک می‌کنم از آن خارج شوند تا نشان جانور را از بین ببرند، تا از بلایا در امان باشند. آنها با خوشحالی موافقت کردند که از حزب خارج شوند.

اکنون، چیزی که مرا بیشتر خوشحال می‌کند این است که هر روز به نجات موجودات ذی‌شعورکمک کنم. گاهی اوقات به مردم می‌گفتم: «وقتی در آینده بلایی پیش بیاید، فقط با تکرارصمیمانه «فالون دافا عالی است»، می‌توانید از این مصیبت جان‌بدر ببرید.» وقتی دیدم آنها صمیمانه به من گوش می‌دهند، از حالات چهره آنها بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. چشمانم اشک‌آلود شد.

هم‌تمرین‌کنندگان، عجله کنید و کوشا باشید! در غل و زنجیر وابستگی‌ها قرار نگیرید. از فا برای سنجش خودمان استفاده کنیم. فراموش نکنید که ما با استاد عهد و پیمان امضا کردیم. ما باید به عهد خود عمل کنیم. عجله کنید و موجودات ذی‌شعور را نجات دهید! تمام تلاش خود را بکنید تا این سه کار را به‌خوبی انجام دهیم و به استاد در اصلاح فا کمک کنیم. با استاد در اینجا، دافا در اینجا، همه چیز هماهنگ خواهد شد.

این درک شخصی من است، لطفاً به هر چیزی که نامناسب است اشاره کنید.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.