(Minghui.org) در بازار میوه می‌فروشم و مشتریان زیادی هر روز به غرفه‌ام می‌آیند. برخی از مشتریان اغلب به من می‌گویند: «تو جوان‌تر و زیباتر می‌شوی.» می‌دانم که‌‌  استاد لی (بنیان‌گذار فالون دافا) هستند که از آنها برای تشویق من برای ادامه نجات موجودات ذی‌شعور استفاده می‌کنند.

«هر بار تو را می‌بینم شاد می‌شوم»

‌‌به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا، مسئولیت من این است که به فا اعتبار ببخشم. لباس آراسته ‌می‌پوشم و مؤدبانه به هر مشتری سلام می‌کنم: «حالتان چطور است؟ چه نوع میوه‌‌ای دوست دارید؟ بگذارید کمک‌تان کنم تا میوه‌های خوبی انتخاب کنید.» من خودم را جای آنها می‌گذارم و به آنها کمک می‌کنم بهترین معامله را کنند.

بسیاری از مشتریانم می‌گویند: «تو خیلی مهربانی و ‌‌اینجا احساس می‌کنم که در خانه هستم. هر بار که تو را می‌بینم شاد می‌شوم.» سپس از فرصت استفاده می‌کنم تا حقیقت را برای‌شان روشن کنم.

گاهی اوقات وقتی خیلی سرم شلوغ است و نمی‌توانم قبل از رفتن با آنها گفتگو کنم، همیشه می‌گویم: «خوشحال می‌شوم دوباره ببینمتان!» در ذهنم به آنها می‌گویم: «تو به‌‌اینجا آمدی تا حقیقت را بیاموزی و بیدار شوی. لطفاً برگرد تا واقعیات را به تو بگویم!»

برخی از مشتریان دائمی‌ام دوست دارند به غرفه من بیایند و برای مدتی گفتگو کنند، حتی اگر چیزی نخرند. آنها می‌گویند که ‌‌اینجا احساس راحتی می‌کنند و بعد از گپ زدن با من شاد می‌شوند. می‌دانم همه ‌‌اینها به‌‌این دلیل است که استاد لی میدان بُعدی مرا پاک کرده‌اند.

زمانی پیش‌بینی ‌شد که طوفان در راه است، افراد زیادی با عجله به سمت بازار رفتند و صف‌ها طولانیتشکیل شد. خانم خوش‌پوشی دو نوع میوه به قیمت 26 یوان (4 دلار آمریکا) خرید. وقتی تلفنش را برای اسکن کد بیرون آورد باتری‌ آن تمام شده بود. او از من شارژر خواست، اما شارژر من به گوشی او نمی‌خورد.

او گفت: «چه کار کنم؟ قرار بود سبزی هم بخرم!» از او پرسیدم: «چقدر نیاز داری؟» او گفت: «حدود 60 تا 70 یوان.» یک اسکناس صد یوانی به او دادم: «عجله کن سبزیجاتت را بخر!» او گفت: چطور می‌توانم آن را بگیرم؟ من و تو اولین بار است که همدیگر را می‌بینیم.»

پشت سر او، چند مشتری دائمی‌ام با تکان دست یا سرشان سعی کردند مانع من شوند. گفتم: «اشکال ندارد. برو سبزیجاتت را بخر قبل از رسیدن طوفان عجله کن.» گفت: شماره تلفنم را برایت می‌گذارم. گفتم: نه، نیازی نیست. او گفت: «پس لطفاً فقط 74 یوان به من بدهید و پول میوه را کم کنید.» گفتم: مطمئنی؟ او گفت: «بله.»

پس از رفتن او، مشتریان دائمی‌ام گفتند: «تو خیلی بی‌فکری. امروزه چند نفر قابل اعتماد هستند؟ اگر پولت را پس ندهد، نمی‌توانی او را پیدا کنی. همه مثل تو نیستند!» با لبخند گفتم: «در بارۀ مردم ‌‌اینقدر بد فکر نکنید.»

چند روز بعد آن خانم برگشت و پولم را پس داد. او پرسید: «چرا ‌‌اینقدر مهربانی؟» به او گفتم که تمرین‌کننده فالون دافا هستم. چشمان او برق زد و ادامه دادم: «هرکسی که فالون دافا را تمرین می‌کند همین کار را برای شما انجام می‌دهد.» من حقیقت فالون دافا را برای او روشن کردم تا زمانی که او حقایق را کاملاً درک و حزب کمونیست و سازمان‌های وابسته به آن را‌ترک کرد.

تغییر چهره‌ای غمگین به شاد

خانم 40 ساله‌ای همیشه غمگین به‌نظر می‌رسید. در ابتدا به‌محض خرید میوه می‌رفت. بعد بیشتر آمد و کمی ‌بیشتر در غرفه‌ام توقف ‌کرد.

روزی که کسی در اطراف نبود، از او پرسیدم: «دوست داری چند دقیقه بنشینی؟» با او گفتگو کردم و گفتم: «زندگی آسان نیست اما کوتاه است. بعد از چند دهه، تمام می‌شود. لطفاً مسائل را زیاد جدی نگیر...» او گوش داد و بدون‌‌اینکه چیزی بگوید رفت.

روز بعد برگشت و پرسید که چرا ‌‌اینقدر شاد و سرحال هستم. درباره فالون دافا به او گفتم و ادامه دادم: «قبل از شروع تمرین، افسرده بودم زیرا بیمار بودم و پولی برای درمان آن نداشتم. اما بعد از‌‌اینکه فالون دافا را تمرین کردم، به همه چیز از اصول فا نگاه کردم و توانستم پاسخی پیدا کنم.» او تحت تأثیر قرار نگرفت و گفت: «شاید تو به اندازه من با مشکلات زیادی روبرو نشدی.»

فهمیدم که مادرش دچار افسردگی شدید است، خواهرش سرطان سینه دارد و شوهرش با زن دیگری رابطه داشته است. او گفت: «حتی نمی‌توانم خودم را بکشم - اگر بمیرم، چه کسی از مادر و خواهرم مراقبت می‌کند؟»

گفتم: «تو آنقدر فرزند شایسته‌ای هستی که هنوز در فکر خودکشی به مادر و خواهرت فکر می‌کنی. تو احساس مسئولیت می‌کنی.» به محض‌‌این که ‌‌این را گفتم، او شروع به گریه کرد و گفت: «تو نمی‌دانی چقدر زنده بودن برایم سخت است!»

به او گفتم که روابط انسانی همه به عقوبت کارمایی مربوط است و همه در مراحل تولد، پیری، بیماری و مرگ هستند. به‌دلیل الحاد ‌ترویج شده توسط حزب کمونیست، امروزه مردم هیچ محدودیت اخلاقی ندارند، که باعث شده شوهرش رابطه نامشروع داشته باشد و غیره.

او گفت: «از کجا ‌‌اینقدر می‌دانی؟» به او گفتم: «فالون دافا خرد مرا گشوده است.» استاد بیان کردند:

«جن شن رن؛ سه کلمه مقدسی که قدرت‌های بی‌کران فا را دارند

فالون دافا خوب است؛ افکار حقیقی تمام فجایع را تغییر می‌دهند.» («دوبیتی، منبع همه فا»، هنگ یین۴)

گفتم: «وقتی همه چیز نا امیدکننده به‌نظر می‌رسد، بگو: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»

او بعداً شروع به تمرین فالون دافا کرد. لبخند به صورتش برگشت. خواهرش که تحت تأثیر تغییرات مثبت او قرار گرفته بود شروع کرد به گفتن فالون دافا خوب است.

با دیدن تغییرات روانی و جسمی ‌او که روز به روز شاهد تغییر و تحولات مثبت روانی و جسمی‌اش بودم و ‌‌اینکه چگونه چهره غمگینش به چهره‌‌ای شاد تبدیل می‌شد، صمیمانه در دلم گفتم: «سپاسگزارم استاد!»

در سال 1996 شروع به تمرین فالون دافا کردم زیرا بیمار بودم. به‌دلیل سطح تحصیلات کمم، در ابتدا نمی‌دانستم استاد در حال آموزش چه چیزی هستند، اما می‌دانستم که فالون دافا بیماری‌ام را بهبود بخشید و «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» را به خاطر آوردم. می‌دانستم که باید ‌‌این اصول را دنبال کنم تا بتوانم همیشه خودم را اداره کنم.

زندگی ادامه داشت تا اینکه 20ژوئیه1999 فرا رسید. ح‌ک‌چ (حزب کمونیست چین) دیوانه‌وار شروع به آزار و شکنجه فالون دافا کرد. با سایر تمرین‌کنندگان به پکن رفتم تا دربارۀ اثرات شگفت‌انگیز فالون دافا در شفای بیماری‌ها و تندرستی را برای دولت توضیح دهم، اما دستگیر و تحت تعقیب قرار گرفتم. تا به امروز، من در بازداشت، مراکز شستشوی مغزی، اردوگاه‌های کار، مراقبت‌ در مجتمع مسکونی و غیره بوده‌ام.

بیش از بیست سال گذشته و در این سالها یک لحظه تمرین فالون دافا را رها نکرده‌ام و همیشه به خودم یادآوری می‌کنم که کاری را که استاد از ما می‌خواهند انجام دهم. هر روز که برای استاد عود روشن می‌کنم، می‌پرسم: «استاد، لطفاً افکار درست مرا تقویت کنید. می‌خواهم برکاتی را که از تمرین فالون دافا دریافت کرده‌ام با هر فردی که ملاقات می‌کنم به اشتراک بگذارم.»

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.