(Minghui.org) درژانویه2020 به دلیل پاندمی ویروس کرونا که در ووهان آغاز شد، شهری که در آن زندگی می‌کردم قرنطینه شد.

ناگهان اجازه نداشتیم بیرون برویم. ناراحت و پکر شده بودم. می‌دانستم که افراد کافی را نجات نداده‌ام. مادرم نیز که یک تمرین‌کننده است، بسیار ناراحت بود.

با شرمندگی از اینکه انتظارات استاد را برآورده نکرده‌ایم، هردو گریستیم.

نجات مردم

در حالی ‌که در خانه‌هایمان پناه می‌گرفتیم، به‌جز زمان‌های فرستادن افکار درست، از تمام وقت آزادمان برای مطالعه فا استفاده می‌کردیم. اما نمی‌توانستیم برای همیشه در خانه پناه بگیریم. نهایتاً من و مادرم تصمیم گرفتیم بیرون برویم. نجات یک نفر در روز بهتر از هیچ کس بود.

برای ورود و خروج به مجتمع‌مان به مجوز از طرف کارفرمای‌مان نیاز داشتیم. از آنجا که من برای خودم کار می‌کردم، مدارک را برای هر دوی‌مان آماده کردم. مادرم بیش از 80 سال دارد. در آغاز، نگران بود که مأموران امنیتی او را زیر سؤال ببرند. اما نگهبانان فقط پرسیدند که چه رابطه‌ای با یکدیگر داریم. آنها بدون اینکه سؤال دیگری بپرسند به ما اجازه عبور می‌دادند.

ما سوار اتوبوس‌های عمومی می‌شدیم و حقیقت را در مسیر اتوبوس روشن می‌کردیم. اگر اتوبوس نبود، تا ایستگاه بعدی پیاده می‌رفتیم. برخی از افرادی که با آنها ملاقات می‌کردیم ما را درک و موافقت می‌کردند که از سازمان‌های حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) که قبلاً به آنها ملحق شده بودند، خارج شوند.

یک روز، فردی که سال‌ها مشتری‌ام بود به فروشگاهم آمد. پیرمرد بسیار لاغر شده بود و رنجدیده به‌نظر می‌رسید. معلوم شد دخترش بیمار است. او در بیمارستان و در شرایط بحرانی به‌سر می‌برد.

قبلاً هرگز درباره فالون گونگ با او صحبت نکرده بودم، زیرا مطمئن نبودم که او چه عکس‌العملی نشان می‌دهد، اما پیرمرد بسیار درمانده به‌نظر می‌رسید. مادرم سعی کرد حقیقت را برایش روشن کند، اما در ابتدا حقیقت را به‌طور کامل درک نکرد.

وقتی گفت که از تشخیص پزشک درباره بیماری دخترش اطلاعی ندارد، مشکوک شوم. آیا دخترش در شرایط بحرانی است؟ غریزه‌ام به من گفت که او احتمالاً به ویروس کرونا آلوده شده است. ح‌ک‌چ از همان ابتدا موارد آلودگی را پنهان کرده بود و کسانی که آلوده شده بودند بیش از حد می‌ترسیدند که به بیماری‌شان اعتراف کنند.

مقالاتی را که در مینگهویی خوانده بودم برایش تعریف کردم؛ درباره چگونگی بهبودی افراد از ویروس با ترک ح‌ک‌چ و تکرار عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

او به حرفم اعتماد کرد و درباره راه‌های نجات دخترش پرسید. دو جزوه در این زمینه به او دادم. به او گفتم که جزوه‌ها را برای دخترش بخواند و به او بگوید این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

چند روز بعد، او با لبخندی بر لب بازگشت، اما آن روز به‌حدی مشغول بودم که نتوانستم با او صحبت کنم.

یک هفته دیگر گذشت و او با پسرش آمد. به من گفت دخترش از بیمارستان مرخص شده است!

به او گفتم: «عمو دافا دخترت را مورد تبرک قرار داده است! استاد لی او را نجات داده‌اند!»

او موافقت کرد.

پسرش نیز از سازمان‌های ح‌ک‌چ که قبلاً به آنها ملحق شده بود خارج شد.

ازبین بردن وابستگی‌هایم هنگام کمک به یک تمرین‌کننده جدید

در طول پاندمی، برای کمک به یک تمرین‌کننده جدید، در تزکیه‌ام گام‌های بزرگی به جلو برداشتم.

برای چند سال این تمرین‌کننده را کسی تلقی می‌کردم که قبلاً فالون گونگ را تمرین می‌کرد، اما دیگر تمرین‌کننده نبود.

پاییز گذشته، او به دیدنم آمد. او می‌خواست کتاب‌های فالون گونگ را بخواند. به من گفت که نهایتاً، پس از خواندن جزوه‌ای درباره فالون گونگ، آن را درک کرده است. دریافتم که او فردی با رابطه تقدیری بود که به فا باز می‌گشت!

روند کمک به این تمرین‌کننده برایم یک سفر تزکیه بود. او اغلب ادعا می‌کرد که خیلی باهوش است. با این‌حال، مدتی تلاش کردم تا فقط یک حرکت از تمرین‌ها را به او بیاموزم.

از این رو، وابستگی‌ام را به حفظ عقایدم درباره افراد دریافتم. صبر و حوصله‌ام نیز به همان اندازه آزمایش شده بود. بی‌صبری چیزی است که سالها تلاش کرده‌ام از بین ببرم.

به یاد آوردم که وقتی در ابتدا فا را با مادرم مطالعه می‌کردم، اذیت می‌شدم و هر زمان که حرفی را اشتباه می‌خواند، آن را اصلاح می‌کردم. علاوه براین از او ناراحت می‌شدم.

مادرم فقط نیم سال به مدرسه رفته بود، اما قادر بود فا را بخواند. این یک موفقیت چشمگیر بود! اما من این‌طور به آن نگاه نکردم. امور را به‌عنوان یک تمرین‌کننده نمی‌دیدم و با مادرم به‌عنوان یک هم‌تمرین‌کننده رفتار نمی‌کردم.

بی صبری‌ام با این تمرین‌کننده جدید دوباره بازگشته بود. این بار می‌دانستم که این وابستگی باید از بین برود. تمام تلاشم را کردم تا صدایم را آرام نگه ‌دارم. به‌تدریج این وابستگی ضعیف‌تر شد.

نکته دیگر درباره این تمرین‌کننده این بود که بدون توجه به اینکه با چه کسی همراه است، با صدای بلند سرفه می‌کرد و خلط آن را به به بیرون تف می‌کرد. نادیده گرفتن این برایم غیرممکن بود. شاید به این دلیل بود که استاد بدنش را پاک می‌کردند. او مشکلات تنفسی داشت و زمانی طولانی در بیمارستان بود.

وقتی این تمرین‌ها را به او یاد می‌دادم، او مرتباً خلط بالا می‌آورد. صدای آن تهوع‌آور بود. بعداً فهمیدم به این دلیل بود که از کثیفی می‌ترسیدم. این فکر باید ازبین می‌رفت. همانطور که او با حرکات تمرین آرام‌تر می‌شد، نهایتاً سرفه‌اش ناپدید شد.

دو ماه طول کشید تا تمام تمرین‌ها را یاد بگیرد. در طول این مدت، وابستگی حسادت، شکایت بسیار، سرزنش دیگران و خودنمایی آشکار شد. در ذهنم به استاد گفتم: «من هیچ کدام از اینها را نمی‌خواهم، هیچ‌کدام.»

درک تمرین‌کننده جدید از فا به‌طور مداوم بهبود می‌یافت. برایش خوشحال بودم. استاد کارهای بسیاری انجام دادند تا همه اینها را نظم و ترتیب دهند. تمام کاری که من انجام دادم کمک به استاد بود. همچنین استاد با استفاده از این تمرین‌کننده در از بین بردن وابستگی‌هایم به من کمک کردند.

بدون راهنمایی و حمایت استاد، قادر نبودم حتی یک قدم پیش بروم. هنوز وابستگی‌های بسیاری برای ازبین بردن تنبلی، علاقه به راحت‌طلبی، غرور، شهوت و حسادت دارم. فقط چند نمونه را نام بردم. بسیاری از افراد با رابطه تقدیری نیز وجود دارند که نیاز به نجات دارند. فقط اگر یک تمرین‌کننده کوشا شوم می‌توانم به آنها کمک کنم.

از استاد و سایر تمرین‌کنندگان برای کمک‌شان سپاسگزاری می‌کنم. به‌طور مداوم خودم را بهبود می‌دهم و بهتر عمل می‌کنم.

هه‌شی!