(Minghui.org) در طول بیش از 20 سال گذشته که تزکیه کردهام، بارها فرصت داشتن یک زندگی آسوده را رها کردهام و صرفاً میخواستم فردی خوب باشم.
بعد از اینکه این فرصت عالی در اختیارم گذاشته شد که تمرینکننده فالون دافا شوم، وابستگیام را به زندگیِ راحت و آسوده رها کردم. در نتیجه فرصتهای زیادی برای نجات مردم و اعتباربخشی به فا در اختیارم قرار گرفت.
از زمان شروع تمرین دافا، خودم را به دست استاد سپردهام. در نظرم تزکیه چیزی بسیار مقدس است. بابت معجزات و برکاتی که شاهدشان بودهام، عمیقاً سپاسگزارم.
(ادامه قسمت 1)
۵- بهتعلیقدرآمدن مدیر و مجبورشدنش به نوشتن اظهاریۀ انتقاد از خود
بعد از اینکه بیش از 70 روز در بازداشتگاه حبس شدم، رئیس دفتر امنیت داخلی از من خواست اظهاریهای بنویسم و بگویم که دیگر به پکن نمیروم. قبول نکردم و آنها مرا به اردوگاه کار اجباری فرستادند. در معاینه جسمی اردوگاه رد شدم و در آن زمان نمیدانستم چگونه از طریق افکار درست با آزار و شکنجه مقابله کنم. به هر حال، پلیس از طریق برخی ارتباطات، اردوگاه کار اجباری را متقاعد کرد که مرا قبول کند.
آموزش نظامی نخستین چیزی بود که پس از ورودم به اردوگاه لازم بود تحت آن قرار گیرم و من حاضر نبودم تسلیم شوم. دبیر کمیته بازرسی انضباطی من و چند تمرینکننده دیگر را به دفترش فراخواند. به ما دستور داد به آموزش نظامی بپیوندیم و هیچیک از ما چیزی نمیگفتیم. کمکم خسته شدیم و سرمان را پایین انداختیم.
او گفت: «گوش کنید، من خوشتیپ نیستم، اما لازم نیست از نگاهکردن به من اجتناب کنید.»
کمی خندیدم و گفتم: «شما زیبا هستیید، اما ما ناراحتیم زیرا ما را به این دلیل بازداشت کردهاند که میخواهیم شهروند خوبی باشیم. بهعلاوه، بهطور بدی به استادمان افترا زدهاند. به همین دلیل علاقهای به آموزش نظامی نداریم. به هر حال ما سرباز نیستیم. لطفاً درکمان کنید.»
در ادامه توضیح دادم که اگرچه دبیر حزب است، لازم نیست از حزب کمونیست چین (حکچ) تشکر کند. رتبه و اعتبار در حقیقت از تقوای جمعشده در زندگی قبلی ناشی میشود: «برای نمونه، در چین باستان، در سلسله تانگ، سلسله سونگ یا سلسله چینگ، هیچ حزب کمونیست چینی وجود نداشت. اما هنوز مقامات و افراد ثروتمندی وجود داشتند، درست است؟ فردی روشنفکر قادر است نظرات مختلف را بشنود و درست و نادرست را از هم تشخیص دهد. اگر بتوانید به افراد خوب کمک کنید، تقوای بیشتری برای آینده جمع خواهید کرد، درست است؟»
دبیر حزب با دیدن اینکه ما افراد خوبی هستیم، گفت: «خوب. اگر هر فکر و نظری دارید، راحت باشید و برایم بنویسید.»
در داخل اردوگاه کار، کارهایی را که نگهبانان از من میخواستند انجام نمیدادم، اما به کارهای ممنوعه مانند انجام تمرینات و خواندن آموزههای فالون دافا ادامه میدادم. یک روز، ما تمرینکنندگان اشعار استاد را با هم از بر میخواندیم. معتادان به مواد مخدر برای اینکه جلوی ما را بگیرند، در دهان همه بهجز من جوراب و پارچه گردگیری فرو کردند. اما ما به هر حال کارمان را به اتمام رساندیم. وِی، یکی از زندانیان که برای تحتنظرگرفتن من گماشته شده بود، بعداً شکایت کرد و گفت از آنجا که عصرها تمرینات را انجام میدهیم و در طول روز تعالیم را میخوانیم، او تمام وقت خسته است و نمیتواند خوب بخوابد.
با مهربانی گفتم: «خوب، پس لطفاً الان استراحت کن.»
او شروع به فحاشی به من کرد و بارها لگدم زد تا اینکه روی زمین افتادم. سایر زندانیان آمدند و مرا کشیدند، اما بلند نشدم. تمرینکنندگان نیز برای کمک به من آمدند، اما از بلندشدن اجتناب کردم. میدانستم که خوابیدن روی زمین عادی به نظر نمیرسد، اما مقابله با آزار و شکنجه نیز لازم بود.
مأموری به سلولم آمد، اما تسلیم نشدم. سایر تمرینکنندگان با دیدن من به این صورت پیشنهاد دادند در اعتراض به ضربوشتم از سوی وِی دست به اعتصاب غذا بزنیم. بعد از اینکه مدیر ارشد اردوگاه کار درباره این موضوع شنید، دبیر کمیته بازرسی انظباطی آمد و از من پرسید که چه اتفاقی افتاده است.
با آرامش جواب دادم: «ما ازبرخواندن آموزهها را به پایان رساندیم و از روی محبت از وِی پرسیدم که آیا به استراحت احتیاج ندارد. او گفت که تندخو است و میخواهد کسی را کتک بزند. فکر میکنم قلدری و آزارواذیت در اردوگاه کار مجاز نیست. بنابراین فقط میخواهم آن را تأیید کنم.»
دبیر حزب این حادثه را ثبت كرد. از آنجا که این جریان به انضباط اردوگاه کار و نیز اعتصاب غذا و احتمالاً زندگی بیش از 10 نفر مربوط بود، مدیر بخش مسئول شناخته شد. منشی حزب از طریق من بهخوبی با فالون دافا آشنا بود، بنابراین تصمیمش این بود که نخست وِی باید با اظهاریهای کتبی از من و همه تمرینکنندگان عذرخواهی کند. دوم، مدیر بخش به حالت تعلیق درآید و اظهاریه انتقاد از خود را بنویسد. سوم، همه زندانیان در سلولهایی که تمرینکنندگان فالون دافا در آنجا بازداشت هستند، بهغیر از یک زندانی که برای تمیزکردن در آنجا میماند، به جای دیگری منتقل شوند. چهارم، نمایندگان بازداشتشدگان در بخش را یک تمرینکننده فالون دافا باید انتخاب کند.
6. رئیس اداره 610 به واقعیتها آگاه میشود و شغلی به من میدهد
یک روز در سال 2004 در حالی که در مرکز استان کار میکردم، فکر کردم حقیقت را برای مأموران اداره امنیت داخلی روشن کنم، زیرا آنها تمرینکنندگان را در طول سالها دستگیر کرده بودند. به آنجا رفتم و مطالبی را که بر اساس تجربیات خودم نوشته بودم، به مأموری تحویل دادم و او آن را دو بار خواند.
به او گفتم: «شاید بتوانید این مطالب را با سایر مأموران به اشتراک بگذارید؟»
او پاسخ داد: «مطمئناً! همه ما آن را مطالعه خواهیم کرد.»
مأموری برایم چای آورد و مأمور دیگری گفت که به تمرینکنندگان بهخاطر استقامتشان در طول این سرکوب احترام میگذارد. اما رئیس سیاسی قانع نشد. صمیمانه به او گفتم: «درست است که شغل اداره پلیس ثروتی را برای شما به همراه میآورد، اما چیزهای مهم دیگری مانند سلامتی، امنیت و آینده خانوادهتان وجود دارد.»
به او گفتم که مانند سایر تمرینکنندگان، بهدلیل اعتقادم بازداشت و تحت آزار و شکنجه قرار گرفتم. اما ما از پلیس متنفر نشدیم. در عوض، نگران آنها بوده و امیدوار بودیم بهخاطر آینده خود، در سِمَتشان بهتر عمل کنند. رئیس سیاسی تحتتأثیر قرار گرفت.
او گفت: «نظرت چیست که با مقامات بالاتر صحبت کنی؟ فشار آزار و شکنجه از سوی آنها است.» گفتم مشکلی نیست.
او سپس با مدیر اداره 610 که دبیر حزب کمیته امور سیاسی و حقوقی (پیاِلاِیسی) نیز بود تماس گرفت و گفت که من نزدش میروم.
به آنجا رفتم و گفتم: «متشکرم که وقتی برای این دیدار گذاشتید. اغلب شنیدهایم که تبادل نظر بین شهروندان عادی و مقامات خوب است، زیرا میتواند شکافها را از بین ببرد.» او لبخندی زد و فنجانی چای به من داد. برایش توضیح دادم که فالون گونگ سرشت بودایی فرد را طبق اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری، تزکیه میکند. در واقع آن بهقدری عمیق و گرانبها است که ممکن است فرد طی صدها یا هزاران سال با چیزی اینقدر خوب برخورد نکند. بهعلاوه، هر کسی که کارهای خوب یا بد انجام دهد، در آینده با نتایج و عواقب اعمالش روبرو خواهد شد.
رئیس گفت که او فقط به یک نظر یکطرفه گوش نمیدهد. اضافه کردم این فقط چیزی نیست که من میگویم. بلکه بخشی از فرهنگ الهی از زمان چین باستان است.
درحالی که به سایر افراد حاضر در دفترش نگاهی میانداخت، با تردید گفت: «به الهیات اعتقاد ندارم.» گفتم به نظرات شخصیتان احترام میگذارم. با وجود این، به یک چیز اشاره میکنم. سپس پرسیدم: «آیا در خبرها به یاد دارید که وقتی دنگ شیائوپینگ درگذشت، دخترش برای او کاغذ میسوزاند؟»
او لبخندی زد و گفت این فقط بهخاطر اندوه بود. در پاسخ گفتم که استفاده از بازوبند سیاه و تاج گل برای غم و اندوه کافی بود. سوزاندن کاغذ بیش از حد بود. در ادامه اظهار کردم: «میدانی، این بخشی از سنت چین است. پس از مرگ فرد، پول کاغذی را میسوزانند تا برای آن مرحوم چیزی بفرستند که در جهان آخرت استفاده کند.»
مدیر حرفم را تأیید کرد و لبخند عمیقی زد.
سپس به او گفتم كه در چین بالاترین اختیارات از قانون اساسی میآید. ماده 36 قانون اساسی چین تصریح میکند که شهروندان از آزادی عقیده برخوردار هستند و به همین دلیل هیچکس نباید بهخاطر باورش مورد تبعیض قرار گیرد. بهعلاوه، شهروندان عادی میتوانند اجرای آن را از سوی هر ارگان دولتی مورد بازرسی قرار دهند. بنابراین اگر کسی قانون اساسی را نقض کند، چه؟ من آسیب دیده بودم و به یک اردوگاه کار اجباری فرستاده شدم. چگونه میتوانیم این مسئله را حلوفصل کنیم؟ بهعلاوه، اصل 41 قانون اساسی اشاره کرده است که هر مقام دولتی که به مردم آسیب برساند، باید جبران خسارت کند. چگونه میتوانیم این را اجرا کنیم؟
رئیس مبهوت شد. سپس تلفن را برداشت و با دبیر حزب شهرک تابعه تماس گرفت: «لطفاً سمتی را برای کسی ترتیب بده. او اکنون در دفتر من است.» دبیر حزب گفت که تمام سمتها پر شده است. اما مدیر تحتتأثیر قرار نگرفت و گفت این کار باید انجام شود. سپس رو به من کرد و گفت: «این مقامات به من گزارش میدهند و سمتی در بخشداری شهرک پیدا میکنند. این بخشی از غرامت ماست.»
چند روز بعد، بهعنوان معاون مدیر به دفتری تحتنظر اداره امور شهری رفتم. این دفتر دارای دو سمت بود: من و مدیر. معمولاً دو منشی حزب از 24 شهرک برای این سمتها انتخاب میشدند. همه متعجب بودند که من، یک تمرینکننده فالون گونگ که هیچ تجربهای بهعنوان یک مقام دولتی نداشتم و حاضر نبودم ایمانم را رها کنم، اکنون مستقیماً به این سمت منصوب شدهام. بسیاری از مأموران جوان، تحصیلکرده و توانمند خواهان این سمت بودند، اما نمیتوانستند آن را به دست آورند. من مدرک دانشگاهی نداشتم، بهعلاوه 40ساله بودم، اما دبیر حزب کمیته امور سیاسی و حقوقی (پیاِلاِیسی) یک وسیله نقلیه دولتی را برای رفتوآمدم ترتیب داد.
بعد از رسیدن به آنجا متوجه شدم همه کارکنانی که سرپرستی آنها را به عهده دارم دارای ارتباطاتی هستند. برای نمونه، یکی از آنها همسر رئیس بود و آن شخص خواهرزاده دبیر حزب بود. بهدلیل سمتم، اغلب با مقامات بالاتر شام میخوردم.
یکی از مأموران شهرک گفت: «همه ما از شما استقبال میکنیم، میدانید، وقتی درباره این سمت بحث شد، من به شما رأی دادم.»
با لبخند جواب دادم: «خیلی ممنون» سپس توضیح دادم: «به سلامتیتان چای مینوشم زیرا تمرینکننده فالون گونگ هستم. اما لطفاً به یاد داشته باشید "فالون دافا خوب است" و شما مورد برکت قرار میگیرید.»
بهدلیل حجم کاری کم، اغلب با دوچرخه به اطراف میرفتم و حقایق فالون گونگ را به مردم میگفتم. وقتی این موضوع را برای یک دبیر حزب توضیح دادم، او گفت که میداند حکچ کارهای بدی انجام داده است و باید از آزادی عقیده محافظت شود. اما بعداً در تزکیهام سست شدم و افکار درست نداشتم. در نتیجه، وقتی در مسیرم بهسمت محل کار با شخصی درباره فالون گونگ صحبت کردم، مأمور پلیسی با نام خانوادگی تانگ جلویم را گرفت. او به حرفهایم درباره فالون گونگ گوش نداد و مرا به یک مرکز شستشوی مغزی در شهر فرستاد. اعتقادم را رها نکردم. در عوض، دو تمرینکننده که قبلاً اعتقاد خود را رها کرده بودند، بعد از اینکه با هم صحبت کردیم، درک کردند چه اتفاقی افتاده است. آنها هر دو موافقت کردند تمرینشان را از سر بگیرند.
پس از بازگشت از مرکز شستشوی مغزی، برای پسگرفتن دوچرخهام به اداره پلیسی رفتم که تانگ در آنجا کار میکرد. وقتی به آنجا رسیدم و رئیس لیو را دیدم، به او سلام کردم و گفتم: «تمرینکننده فالون گونگ اینجا است تا دوچرخهاش را پس بگیرد.» او گفت دوچرخهام در پارکینگ است و من خودم میتوانم آن را بردارم. وقتی به پارکینگ رفتم، دیدم که صندلی دوچرخهام آسیب دیده است. از آنجا که تانگ آنجا بود، به او گفتم: «میدانی، اگر مأمور پلیسی به اموال یک شهروند عادی آسیب برساند، باید جبران خسارت کند.» برخی از واقعیتهای فالون گونگ را نیز در ادامه به او گفتم.
اما تانگ یک بار دیگر، از گوشدادن امتناع کرد و در حالی که دوچرخه ام را برمیداشت و آن را به دیوار میکوبید گفت: «چطور تو، یک تمرینکننده فالون گونگ، جرئت میکنی درخواست غرامت کنی؟!»
از آنجا که دوچرخهام آسیب دیده بود، با خط تلفن شکایات کمیته انضباطی اداره پلیس شهر تماس گرفتم و آن را گزارش کردم. مأموری که به تماسم پاسخ داد گفت باید درباره تعمیر دوچرخه یا تهیه دوچرخهای جدید با رئیس اداره پلیس صحبت کنم. او گفت: «اگر آنها پاسخ منفی بدهند، آنها را مجبور خواهیم كرد كه به شما بازپرداخت كنند.»
با این فکر که تمرینکننده هستم و نباید از این مزیت استفاده کنم، تصمیم گرفتم فقط درخواست تعمیر کنم زیرا هدف اصلیام این بود که به پلیس بفهمانم نباید تمرینکنندگان فالون گونگ را اذیت کند. به هر حال، اداره پلیس کارمندان جدیدی داشت و آنها هم باید میفهمیدند فالون گونگ چیست. روز بعد دوباره به آنجا رفتم و با معاون رئیس دیدار کردم. او پس از شنیدن ماجرایم گفت که بروم و دوچرخه را تعمیر کنم و ادارهاش هزینه آن را پرداخت میکند.
با این فکر که هدفم این است آنها بدانند تمرینکنندگان فالون گونگ نباید مورد تبعیض قرار گیرند، با او گپی زدم. گفتم كه تمرینكنندگان از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی میكنند تا افراد خوبی باشند و فالون گونگ اعتقادی صالح است كه همه چیز را به مسیر درست برمیگرداند. بنابراین هرکس که فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار دهد، مرتکب جرم میشود. توضیح دادم: «این مانند یک سبد سیب بد است، هر کسی که باور دارد دافا خوب است نجات پیدا میکند و یک سیب خوب میشود. به همین دلیل ما تمرینکنندگان برای نجات مردم حقایق را برایشان روشن میکنیم.» همچنین اضافه کردم که یک مقام بالاتر درخواست غرامت کرده است. معاون رئیس حرفم را تأیید کرد و گفت که دوچرخهام را تعمیر میکنند.
بعداً بسیاری از مردم منطقه درباره این ماجرا شنیدند، از جمله مقامات دولتی و مردم عادی. آنها شنیدند که تانگ بهدلیل اعمال ناشایستش علیه فالون گونگ مورد مواخذه قرار گرفت و پاداشش کسر شد. برخی از آنها گفتند: «ارزشش را ندارد.»
برادرزادهام نزدم آمد تا دراینباره صحبت کند. او گفت: «بهدلیل این ماجرا اکنون خیلی تحتتأثیر فالون گونگ قرار گرفتهام.» او گفت همه میدانند که پلیس پس از توقیف اموال شهروندان عادی یا آسیبرساندن به آنها، تقریباً هرگز غرامت نمیدهد. برای نمونه، او در سال 2003 کسبوکاری در حوزه کافینت داشت، پلیس به بهانه سارس کسبوکارش را تعطیل کرد و دهها کامپیوتر را با خود برد. هیچ یک از آنها بازگردانده نشد و جایی نبود که او بتواند شکایت کند.
«در حال حاضر، حکچ هنوز فالون گونگ را سرکوب میکند. اما پس از آسیبدیدن دوچرخه یک تمرینکننده، معاون اداره پلیس آن را تعمیر کرد و پس داد. فالون گونگ واقعاً عالی است. نهتنها این، بلکه عمهام نیز بهدلیل مخالفت با آزار و شکنجه، یک مقام دولتی شد. این واقعا یک معجزه است.»
پس از چند ماه کار بهعنوان یک مقام رسمی در آنجا، متوجه شدم بسیاری از مردم در منطقه، از رئیس شهرک و دبیر حزب گرفته تا ساکنان عادی، متوجه شدهاند که فالون گونگ چیست. از آنجا که مأموریتم به پایان رسید، استعفا کردم و تصمیم گرفتم به مکانهای دیگری بروم.
7. عذرخواهی یک اداره پلیس
از سال 2005 به مرکز استان میرفتم تا کارهای موقتی انجام دهم و در عین حال برای مردم توضیح میدادم فالون گونگ چیست. در بسیاری از مکانها مانند کارخانه تولید بتن، کارخانههای الوار، و یک شرکت جابجایی کار کردم. یک بار در بازار کار با یک راننده کامیون آشنا شدم و با هم گپی زدیم. او گفت آزار و شکنجه اشتباه است اما جرئت ترک سازمانهای حکچ را ندارد زیرا حزب اسلحه، پلیس و ارتش دارد.
پرسیدم: «بنابراین کدام یک قدرتمندتر است؟ اسلحه حزب یا بلایای الهی؟»
او درک کرد و گفت از حکچ خارج خواهد شد و اظهار کرد: «بله، اگرچه حکچ ممکن است قوی به نظر برسد، وقتی یک پاندمی رخ میدهد، حتی ارتش هم میتواند محکوم به فنا شود.»
بعداً دخترم نیز به شهر آمد. او شروع به تمرین، و با سایر تمرینکنندگان زندگی کرد. من مکان ثابتی برای اقامت نداشتم. پس از جمعکردن مقداری پول، کمی استراحت کردم تا روی نجات مردم تمرکز کنم. استاد به من خرد زیادی دادهاند. حتی در حضور تعداد زیادی از مردم میتوانم توضیح دهم که دافا چقدر خوب و حکچ چقدر فاسد است. تقریباً هیچکس حرفهایم را رد نمیکند. برخی از مردم بسیار سپاسگزار هستند و برخی به من سلام میکنند. تا سال 2010، بیش از 10هزار نفر بهدلیل تلاشهایم از سازمانهای حکچ خارج شدند. میدانم که استاد در این زمینه بسیار کمکم کردند.
در سال 2009، دو تمرینکننده، یک مرد و یک زن، در شهر دستگیر شدند. وقتی خواهرزاده آن خانم تمرینکننده برای درخواست آزادیاش به اداره پلیس رفت، مأمور پلیسی به او لگد زد و باعث ایجاد کبودیهایی در بدنش شد. با این فکر که مأموران پلیس قانون را نقض کردهاند، با او به یک سازمان بالاتر، کمیته انضباطی اداره پلیس شهر، رفتم و شکایت کردم. از آنجا که بخشی از قوانین پلیس را در شکایت کتبیام فهرست کرده بودم که نشان میداد پلیس حق بدرفتاری جسمی را ندارد، مأموری گفت که آن را پیگیری خواهد کرد.
اما نبرد بین خیر و شر آسان نبود. اداره پلیس شهر از ما خواست این مسئله را در بخش پلیس منطقه حلوفصل کنیم و طی دو هفته بعد با سختیهایی مواجه شدیم. مأموران از قبول مسئولیت شانه خالی میکردند و کار را به یکدیگر پاس میدادند و میخواستند شکایتمان را پس بگیریم. اما من آرام بودم و تسلیم نشدم. همچنین به آنها یادآوری کردم که طبق قانون ظرف 30 روز پرونده را بررسی کنند. در پایان، مأمور پلیسی که به خواهرزاده آن تمرینکننده لگد زده بود، به دستور کمیته انضباطی، عذرخواهی کرد. او گفت: «از طرف همه مأموران پلیس عذرخواهی میکنم. اگر چنین اتفاقی دوباره رخ داد، میتوانید با من تماس بگیرید.»
این پرونده شرارت را سرکوب کرد و پلیس دست از آزارواذیت تمرینکنندگان برداشت. یکی از ساکنان محلی گفت: «عجیب است. پلیس به بسیاری از مردم آسیب رسانده است و آنها هرگز عذرخواهی نکردهاند. اکنون آنها از یک خانواده فالون گونگ عذرخواهی میکنند. مثل یک معجزه است!»
8. رئیس اداره استانی: «شما نمیتوانید آنها را کتک بزنید فقط بهدلیل اینکه تمرینکننده فالون گونگ هستند»
بهگفته پلیس، تمرینكننده مردی كه دستگیر شده بود فردی كلیدی بود. او را مورد ضربوشتم قرار دادند و تعدادی از دندانهایش افتاد. طرح یک دعوی آسان نبود زیرا اداره امنیت داخلی شهر دستگیرش کرده بود که در سطح اداره پلیس شهر است. تفاوت قدرت انضباطی بین این دو کم است زیرا هر دو در یک سطح هستند.
نکته دیگر این بود که این روند ممکن بود بیش از یک ماه طول بکشد. من نه اقامتی داشتم و نه درآمدی پایدار، بنابراین نمیدانستم آن به کدام سمت پیش میرود. بعد از اینکه دربارهاش فکر کردم، تصمیم گرفتم برای محافظت از دافا و نجات مردم منافع شخصیام را رها کنم. با این حال، وقتی این موضوع را با سایر تمرینکنندگان در میان گذاشتم، این کار را بسیار دشوار و بسیار خطرناک یافتند. اگرچه هیچکس نمیخواست با من همکاری کند، تصمیم گرفتم حتی اگر خودم تنها باشم، به این تلاش ادامه دهم.
با این فکر که از اداره پلیس استان شروع کنم، شماره تلفن و آدرسش را پیدا کردم. مأمور وظیفه در اداره پلیسِ استان اطلاعات کمیته انضباطی آنجا را به من داد. شکایتی نوشتم و نامه ثبتشده را از طریق پست ارسال کردم. یک هفته بعد که اداره پست تحویل آن را تأیید کرد، در خصوص پرونده با کمیته انضباطی تماس گرفتم. آژانس وجود پرونده را انکار کرد.
برای مأمور توضیح دادم که آژانس یک شرکت جعلی نیست. بلکه نهادی در سطح استان است که اداره پلیس استان را مورد بازرسی قرار میدهد. توضیح دادم: «به علاوه، ردیابی اطلاعات از اداره پست نشان میدهد این نامۀ ثبتشده دریافت شده است.» مأمور تصمیمش را عوض کرد و گفت که به آن نگاهی خواهد کرد.
یک هفته بعد، دوباره تماس گرفتم و مأمور دیگری تلفن را پاسخ داد: «آیا این پرونده مربوط به فالون گونگ است؟ نسبتِ شما با این تمرینکننده چیست؟»
گفتم که خویشاوند آن تمرینکننده هستم. مأمور گفت که پروندههای زیادی دریافت کردهاند که مربوط به فالون گونگ است. اگر پرونده فساد بود، آسان بود.
او گفت: «میدانید، ما از این نوع پروندهها [پروندههای مربوط به فالون گونگ] میترسیم.» در حالی که میخواست پرونده را پس بگیریم.
اما تسلیم نشدم، زیرا تمرینکنندگان کار اشتباهی انجام ندادهاند. برایش توضیح دادم که بالاترین اختیارات در چین از قانون اساسی میآید که ماده 36 آن آزادی عقیده را تضمین میکند.
گفتم: «چه آن مربوط به فالون گونگ باشد یا نه، هر کسی که قانون پلیس چین را درباره آزار جسمی و شکنجه نقض میکند باید مورد تحقیق قرار گیرد. کشور ما کمیته انضباطی را برای چنین هدفی ایجاد کرد. اگر مردم به وظایف خود عمل نکنند، قانون وجود نخواهد داشت، اداره شما بیفایده خواهد بود و پلیستان بههمراه یونیفرمتان وجود نخواهد داشت.»
استاد به من خرد زیادی دادهاند. در ادامه گفتم که اگر مسائل حلوفصل نشود، به کمیته انضباطی ملی متوسل میشوم. تا زمانی که قانون پلیس چین وجود داشته باشد و سیستم کمیته انضباطی وجود داشته باشد، کوتاه نمیآیم. بهقدری ترسیده بود که گویا قرار بود بهزودی شغلش را از دست بدهد. او گفت: «نگران نباش. لطفاً کمی به من زمان بده. همین حالا به رئیس اداره (استان) گزارش میدهم.»
در طول ماهی که این پرونده را دنبال میکردم، به اهمیت روشنگری حقیقت برای کمیته انضباطی اداره پلیس استان پی بردم. یک تمرینکننده محلی دیگر موافقت کرد که به انتقال اطلاعات به تمرینکنندهای که مورد ضربوشتم قرار گرفته بود، کمک کند تا بداند پروندهاش در کدام مرحله قرار دارد و برای جبران خسارت آماده باشد. طی این روند، افکار درست نیز میفرستادم و فا را بهخوبی مطالعه میکردم.
یک شب خواب دیدم که به یک لوله آبِ یکدست از جنس فولادِ ضد زنگ ضربه میزدم. در خواب، اهمیتی نمیدادم که آن فولاد است یا از جنسی دیگر و فقط با مشت میکوبیدم. در پایان، لوله شکست و آب خارج شد. پس از بیدارشدن از خواب، فهمیدم که آن میتواند نشانه خوبی باشد: دستگاه دولتی حکچ که فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار میدهد، از هم پاشیده است. با خیال اینکه ماشینآلات خراب هنوز هم میتوانند قطعاتی برای ضربهزدن داشته باشند، دوباره با کمیته انضباطی تماس گرفتم. آن مأمور گفت: «این را به رئیس اداره (استانی) خود گزارش و نهاد در سطح شهر را ملزم به رسیدگی به این جریان کردهایم.» سپس شماره تلفن کمیته انضباطی اداره پلیس در سطح شهر را به من داد.
با نهادِ در سطح شهر تماس گرفتم و گفتم كه درباره فالون گونگ شكایت كردهام. اظهار کردم: «دفتر استان شماره شما را به من داد و گفت كه آنها از شما خواستهاند به این جریان رسیدگی كنید.»
مأمور گفت: «فالون گونگ یک مسئله سیاسی است. حتی به آن فکر نکنید.» سپس برخی تبلیغات افتراآمیز علیه فالون گونگ و استاد لی را تکرار کرد.
استاد به من خرد زیادی دادند و توانستم به هر نکتهای اشاره میکرد صحبتش را قطع کنم. گفتم که قانون اساسی آزادی عقیده را مجاز میداند و فالون گونگ به فرد میآموزد فرد خوبی باشد و به سمت بوداشدن پیش برود.
«اداره شما برای حسابرسی به کارهای پلیس است. اگر مأموران پلیس کارهای بدی انجام دهند و شهروندان از آنها شکایت کنند، این اداره شما است که درباره آن تحقیق میکند. برای این مورد که یک تمرینکننده فالون گونگ مورد ضربوشتم قرار گرفته است، این چیزی نیست که فقط آژانس در سطح استان درباره آن توافق کرده باشد، بلکه مقامات بالاتر نیز دستور دادهاند که شما باید عدالت را اجرا کنید و کاری برای فالون گونگ انجام دهید.»
سپس گفتم که فالون گونگ حقیقت، نیکخواهی، بردباری را ترویج میدهد و ما هیچ دشمنی نداریم. در واقع، استاد و فالون گونگ ما نسبت به همه نیکخواه هستند و هر کسی که به تمرینکنندگان بیگناه کمک کند، مورد برکت قرار میگیرد. «لطفاً به این فکر کنید، آیا این فرصت خوبی برایتان نیست؟»
او کمی هیجانزده گفت: «جای نگرانی نیست، از مدیر وو میخواهم که ظرف یکی دو روز به آن رسیدگی کند.»
میدانم که نیروهای کهن محنت بزرگی را ایجاد کردهاند. تمرینکنندگان برای نجات موجودات ذیشعور مجبورند فولاد را بکوبند.
بعد از مدتی دوباره با آژانس سطح شهر تماس گرفتم. مأموری که به تلفن پاسخ داد بسیار مؤدب بود، گویا من سرپرستش هستم. او گفت آن تمرینکننده شخصی کلیدی بود که اداره امنیت در سطح شهر (اِساِسبی) میخواست دستگیرش کند.
او گفت: «آنها [مأموران اِساِسبی] حتی به ما اهمیت ندادند. از این گذشته، این پرونده فساد نیست که بهراحتی قابل رسیدگی باشد.» سپس گفت از آنجا كه پرونده را در یک آژانس در سطح استان تشكیل دادهام كه مأمور در سطح شهر را ملزم به رسیدگی به آن میكند، او و سایر مقامات چارهای نداشتند جز اینکه با اداره پلیس در سطح استان تماس بگیرند.
او در ادامه گفت: «در پایان، رئیس اداره پلیس سطح استان خودش آمد و جلسه بزرگی برگزار کرد که رؤسای همه ادارات پلیس و مقامات بالاتر در آن حضور داشتند که همه را بسیار عصبی کرد. در این جلسه، رئیس اداره در سطح استان به ما گفت: "چه کسی گفت که شما میتوانید مردم را کتک بزنید؟ کجا به شما مجوز این کار را داد؟ شما نمیتوانید آنها را کتک بزنید فقط بهدلیل اینکه فالون گونگ را تمرین میکنند!" نهتنها این، رئیس هر اداره پلیس باید یک کمیته انضباطی در ادارهاش راهاندازی کند تا مردم بتوانند در صورت لزوم شکایت کنند.»
این را به سایر تمرینکنندگان گفتم و آنها خوشحال شدند. یکی از آنها گفت که این تلاش، شیطان را بهشدت سرکوب کرده است. تمرینکننده دیگری گفت که ما تمرینکنندگان واقعاً به جبران خسارت احتیاج نداریم زیرا هدفمان نجات مردم است. بهعلاوه، یک ماه بود که به همین دلیل کار نکرده بودم و لازم بود کسب درآمدی داشته باشم. به توصیهاش عمل کردم و شروع به کار کردم.
در تلاشها برای کمک به استاد در اصلاح فا و نجات موجودات ذیشعور، مایلم همه وابستگیها را کنار بگذارم. فقط با رهاکردن خودمان، میتوانیم خود را در فا جذب کنیم، افکار درستمان را تقویت کنیم، خرد کسب کنیم و مأموریت خود را به انجام برسانیم. استاد سپاسگزارم. همتمرینکنندگان سپاسگزارم.
(پایان)
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه