(Minghui.org) مادر جوانی برای انجام کار در شیفت صبح زود، قبل از ساعت 5 صبح بیدار شد، اما مادر‌شوهرش برای مراقبت از نوه‌اش هنوز از اتاقش بیرون نیامده بود. مادر جوان درحالی‌که نگران بود، پسر خوابیده را به اتاق خانم سالخورده برد.

او چند بار با صدای آهسته گفت: «مادر»، اما هیچ واکنشی از مادر در تخت مشاهده نکرد. مادر‌شوهر سالخورده او مبتلا به سرطان بود و قبلاً تحت عمل جراحی و چند دوره شیمی‌درمانی قرار گرفته بود. زن جوان شگفت‌زده بود: «آیا او مرده است؟»

***

بعدازظهر پاییز سال 2001 بود. همسر برادر بزرگم مخفیانه به من زنگ زد تا به خانه‌اش بروم، اما به من نگفت موضوع چیست.

آزار و شکنجه فالون گونگ دو سال قبل آغاز شده بود. مقامات محلی می‌دانستند که من تمرین‌کننده فالون گونگ هستم و من، نزدیکانم و مسئولان واحد کارم را مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. شغل دیگری را در شهری دیگر پیدا کردم و بیشتر اوقات تلفن همراهم را خاموش نگه می‌داشتم تا از افشای محل زندگی خود و ایجاد مشکل برای بستگانم جلوگیری کنم.

وقتی من و همسر برادر بزرگم در خانه‌اش دیدار کردیم، به من گفت که دوستی می‌خواهد فالون گونگ را یاد بگیرد. «فالون گونگ» عبارتی حساس بود که نمی‌توانستیم آن را تلفنی بگوییم، زیرا رژیم کمونیست می‌تواند در هر زمان تماس‌های تلفنی را استراق سمع کند.

خوشحال شدم از اینکه کسی می‌خواهد این تمرین را یاد بگیرد و موافقت کردم که به دوست او آموزش دهم.

ظهر روز بعد، دوست او، که خانمی سالمند بود، به خانه برادر بزرگم آمد. زن سالخورده گفت:«عروسم پس از پایان شیفت صبح زود به خانه آمد و نوزادش را که نزد من بود گرفت و برد. به‌محض اینکه آزاد شدم به اینجا آمدم.»

من و همسر برادر بزرگم در حال صرف ناهار بودیم، بنابراین از او دعوت کردیم که به ما بپیوندد. آن خانم یک شیرینی نیمه‌خورده را به ما نشان ‌داد گفت: «ممنونم ناهار خوردم. در راه آمدن به اینجا یک شیرینی برای ناهار خریدم.» او به‌سرعت شیرین‌اش را خود  و به ما گفت که چرا می‌خواهد فالون گونگ را یاد بگیرد.

او گفت كه نوه‌اش را برای بازی با بچه‌های دیگر به خارج از خانه برده بود و وزش باد بروشوری را جلوی پاهایش انداخت. او آن را برداشت، کمی از گرد و غبار روی آن را پاک کرد و عنوان «سرنوشت خوب» (شان یوان) را دید. او گفت: «به آن کلمات علاقه‌مند شدم. بنابراین در حالی که نوه‌ام با بچه‌های دیگر بازی می‌کرد بروشور را خواندم.»

آن خانم گفت که مادرش در جوانی فوت کرده و مادر ناتنی‌اش با او رفتار بسیار بدی داشته است. او بعداً در حالی که فقط 18 سال داشت با مردی تقریباً 20 سال بزرگتر از خودش ازدواج کرد و او نیز رفتار ناخوشایندی با او داشت. پس از مرگ همسرش، بسیار سخت کار کرد تا فرزندان خود را به تنهایی بزرگ کند.

سرانجام همه فرزندان او ازدواج کردند و پسرش یک نوزاد تازه متولد‌شده داشت، بنابراین او برای کمک به مراقبت از نوزاد نزد خانواده‌اش نقل مکان کرد. سپس به سرطان پستان مبتلا شد. بنابراین تحت عمل جراحی و شیمی‌درمانی قرار گرفت. با گذشت زمان، پسر و عروسش از رسیدگی به بیماری‌اش خسته شده و روابط خانوادگی آنها تیره و تار شده بود.

او که احساس گناه می‌کرد از اینکه بیمار بود و خانواده پسرش را به دردسر انداخت، دردش را پنهان کرده و از طریق خریدکردن، آشپزی و مراقبت از کودک همچنان به این خانواده جوان کمک می‌کرد. برای خوابیدن در شب باید داروهای مسکن می‌خورد و همیشه زود بیدار می‌شد.

او گفت: «زندگی‌ام آنقدر فلاکت‌بار بود که حتی گاهی اوقات نمی‌خواستم بیشتر زندگی کنم. خانمی که در بروشور بود زندگی‌ای شبیه من داشت، بنابراین خوشحال شدم که سرانجام سرنوشت خوبی پیدا کرد.»

او بروشور را در جیبش قرار داد، سپس بعد از شام، هنگامی که زن و شوهر جوان مشغول تماشای تلویزیون بودند، به اتاق خواب خود رفت و دوباره بروشور را خواند. درحالی‌که آن را می‌خواند به خواب رفت.

درد او را از خواب بیدار کرد. ساعت نشان می‌داد که از نیمه‌شب گذشته بود. با نگاهی به بروشور در دستش، ماجرای آن را به یاد آورد که درباره خانمی مبتلا به سرطان و در آستانه مرگ بود، اما با تکرار عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» سلامتی خود را به دست آورد و زندگی‌اش را دوباره احیا کرد.

او گفت: «بروشور را روی بالشم گذاشتم و صمیمانه در قلبم تکرار کردم: "فالون دافا خوب است" "حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" و دوباره خوابم برد.»

پس از آن بود که عروسش وارد اتاقش شد و سعی کرد او را بیدار کند. مادر جوان چند بار او را هل داده بود تا از خواب بیدار شود و سپس بچه را به او تحویل داد.

عروسش پرسیده بود: «چه اتفاقی برای شما افتاده است؟ معمولاً به‌خاطر درد نمی‌توانستید بخوابید.»

زن سالخورده کودک را گرفت و گفت: «این یک معجزه است! واقعاً شگفت‌انگیز است!»

عروسش به بروشور روی بالش نگاه کرد و پرسید: «منظورت این است که سرنوشت خوب (شان یوان) شگفت‌انگیز است؟»

زن سالخورده گفت: «بله، بسیار شگفت‌انگیز است. الان باید سر کار بروی. بعد از اینکه به خانه برگشتی ماجرا را برایت تعریف می‌کنم.»

در آن شب هنگام شام، عروس او به پسرش گفت که مادرش می‌خواهد فالون گونگ را یاد بگیرد. پسرش ناراحت شد و با عصبانیت به مادرش هشدار داد: «برای ما دردسر درست نکن. تلویزیون و روزنامه‌ها همه به مردم می‌گویند که درباره هر کسی که فالون گونگ را تمرین می‌کند به مسئولان گزارش دهند و آنها می‌توانند به ازای هر یک از تمرین‌کنندگان فالون گونگ که دستگیر‌ می‌شوند، مبلغ 5000 تا 10هزار یوان (770 دلار تا 1500 دلار) پاداش دریافت کنند. لطفاً ایده‌های خطرناکت را متوقف کن و بگذار خانواده ما زندگی آرامی داشته باشند!»

خانم سالخورده جرئت نمی‌کرد که یادگیری فالون گونگ را پیگیری کند، اما قبل از خواب دو عبارت را مدام تکرار می‌کرد. طولی نکشید که دریافت که دیگر درد ندارد، بنابراین از مصرف مسکن‌های خود دست کشید.

زمان آن فرا رسیده بود که قبل از شروع دور دیگری از شیمی‌درمانی، تحت معاینه پزشکی قرار گیرد. در گذشته، شیمی‌درمانی‌ها او را بسیار ضعیف و آزرده کرده بود و واقعاً از آنها می‌ترسید. اما این بار به هنگام معاینه پزشکی عبارات را تکرار کرد و در قلبش احساس آرامش و خوشایندی داشت. پس از آن، دکتر به او گفت که تمام نتایج آزمایشگاهی‌اش خوب است و دیگر نیازی به شیمی‌درمانی ندارد.

به هنگام ترک بیمارستان فکر کرد: «بنابراین تمام ماجراهای موجود در بروشور واقعی بودند؟ برای من نیز چنین اتفاقی افتاده است. باید فالون گونگ را یاد بگیرم.»

او در خیابان با یک دوست، خواهرشوهرم برخورد کرد و در گوشش زمزمه کرد: «آیا می‌توانی به من کمک کنی شخصی را پیدا کنم که فالون گونگ را تمرین می‌کند؟»

خواهر‌شوهرم گفت: «شما شخص مناسب را پیدا کردید!»

همانطور که زن سالخورده ماجرایش را به اتمام می‌رساند، ما هم خوردن ناهارمان را تمام کردیم. زن سالخورده، برادرم و خواهرشوهرم همه با هم تمرینات فالون گونگ را یاد گرفتند. زن سالخورده نسخه‌ای از کتاب جوآن فالون را نیز خریداری کرد.

زن سالخورده درحالی‌که خودش را برای رفتن به خانه آماده می‌کرد. دستانم را با چشمان اشکبار گرفت و گفت: «متشکرم!»

به او گفتم: استاد ما بیان کردند:

«بدون توجه به اینکه یک نفر چه زمانی تمرین را شروع کرده است، هنوز یک مرید است.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)

«لطفاً از استاد به‌خاطر نیک‌خواهی‌شان تشکر کنید!»

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفا عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید و صراحتاً اعلام کنید که این مقاله از وب‌سایت مینگهویی است.