(Minghui.org) همان‌طور که در تمرین فالون دافا پیشرفت می‌کنم، از هر جهت نیک‌خواهی استاد لی را احساس می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. اگرچه تزکیه‎‌ام طی 19 سال گذشته فراز و نشیب هایی داشته است، اما بر آن غلبه کرده‌ام!

دو زندانی حقیقت را می پذیرند و از حزب کمونیست چین خارج می شوند

چندی پیش، به‌طور غیرقانونی دستگیر و در یک بازداشتگاه زندانی شدم، جایی که خودم را مطابق با اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری اداره کردم. تمام تلاشم را کردم، از رنج نترسیدم و اغلب به دیگران کمک می‌کردم. بنابراین، افراد به من اعتماد کردند. فالون دافا را به هرکسی که می‌دیدم معرفی و به آنها کمک می‌کردم تا حقیقت را درک کنند. افراد دوست داشتند با من باشند و آنها تجربه‌های شگفت‌انگیز بسیاری داشتند.

دختری بود به نام شیائوجین که به جرم جنایی محکوم شده بود. هنگامی که حقیقت را برای او روشن کردم، او درک کرد و با ترک حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) موافقت کرد. او غالباً به یاد داشت که عبارت «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند چرا‌که چندین بار به او برکت داده شد.

برای زندانیان، بی‌خوابی یک مسئله مشترک بود. افراد اغلب به دلیل نگرانی در مورد وضعیت پرونده‌شان نمی‌توانستند بخوابند. این امر خصوصاً در مورد شیائوجین صادق بود. او نه تنها مشکل خواب داشت، بلکه کابوس‌های مکرر هم می‌دید و در خواب جیغ می‌کشید. یک روز او گفت که اکنون با تکرار آن عبارات خاص درباره فالون دافا قبل از رفتن به رختخواب، در شب بهتر می‌خوابد. بعداً گفتن «فالون دافا خوب است» برای من هم یک ابزار جادویی شد تا هم سریع و هم به‌خوبی بخوابم. این را به سایر زندانیان هم گفتم. دیگران آن را امتحان کردند و نتایج خوبی داشتند.

یک پینه نسبتاً بزرگ روی دست شیائوجین رشد کرد. او انواع داروها را روی آن مالید، اما هیچ چیز موثر نبود. پینه بزرگتر و بزرگتر شد. سپس تاول‌هایی روی پاهایش ظاهر شد که از آنها چرک خارج می‌شد. دوباره، او مقداری دارو استفاده کرد، اما هیچ نتیجه‌ای نداد. مگس‌ها پاهایش را گاز می‌گرفتند و همه در زندان او را تحقیر می‌کردند.

حدود دو ماه بعد، شیائوجین با هیجان به من گفت که پینه از بین رفته است! او گفت: «می‌دانید چگونه ناپدید شد؟ من به آن گفتم "فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!" از تو خواهش می‌کنم، لطفا برو.» تنها دو تا سه روز بعد پینه‌ها ترمیم و ناپدید شدند. به دستش نگاهی انداختم و دیدم کاملاً صاف و معمولی بود. اثری از پینه‌ها وجود نداشت! تاول‌های پایش نیز از بین رفت و پوست او دوباره عادی شد.

تجربیات شیائوجین به او کمک کرد تا به دافا ایمان بیاورد. او عاشق گوش دادن به داستان‌هایی درباره‌ تزکیه بود. او جذب داستان‌هایی شد که وجدانش را بیدار می‌کردند. می‌توانستم به عنوان یک موجود بشری اشتیاقش به دافا را که نجاتش می‌داد، حس کنم.

وقتی قرار بود آزاد شوم، شیائوجین را به سلول دیگری منتقل کردند. نگهبان ترتیب خاصی داد تا قبل از انتقالش با او دیدار کنم. وقتی او را دیدم، بغضش ترکید و اشک‌هایش جاری شد. به او یادآوری کردم که مهم نیست در آینده چه اتفاقی می‌افتد، همیشه باید به یاد داشته باشد که دافا خوب است. او گفت: «همیشه این را به یاد خواهم داشت، زیرا برکت‌های زیادی را کسب کرده‌ام.»

در بازداشتگاه با دختر دیگری به نام شیائویو آشنا شدم. جنایاتی که مرتکب شده بود کوچک نبود. قبل از رفتن به دادگاه در مورد دافا به او گفتم. او با آنچه من در مورد دافا گفتم موافقت كرد، اما در آن زمان تمایلی به كناره‌گیری از ح‌ک‌چ نداشت. احساس کردم که حکم بدی برایش صادر می‌شود. او در نهایت به ده سال حبس محکوم شد. او مبهوت شده بود. نمی‌توانست غذا بخورد یا بخوابد و کل روز را گریست.

در واقع، متوجه شدم که او دختری مهربان با احساس عدالت است. یکبار او به همه افراد در سلول گفت: «شما همگی شکایت دارید که با شما ناعادلانه رفتار می‌شود. اما این تمرین‌کننده فالون دافا کسی است که واقعاً کینه و عناد را تحمل می‌کند. او فقط به خاطر اعتقادش اینجاست!»

می‌خواستم راهی برای نجات شیائویو پیدا کنم، بنابراین به دنبال فرصت‌هایی برای روشنگری حقیقت بودم. به او گفتم که با کناره‌گیری از سازمان‌های حزب کمونیست چین برکت می‌یابد، اما او به این باور نداشت. او فکر می‌کرد که این حکم قبلاً صادر شده است و حتی اگر درخواست تجدید نظر کند، هیچ چیز نمی‌تواند آن را تغییر دهد. گفتم: « در مورد اینکه آیا آنها درخواست تجدید نظر شما را قبول می‌کنند، توضیحی نمی‌دهم، اما مسلم است که وقتی بتوانید خوب و بد را از یکدیگر تمیز دهید، برکت خواهید یافت. همه چیز توسط موجودات الهی تعیین می‌شود. اگر به شما برکت داده شود، ممکن است همه چیز تغییر کند. شاید یک حکم سبکتر داشته باشید. نکته اصلی این است که شما باید این کار را درست انجام دهید. برکت از کجا می‌آید؟ اگرچه شما با سخن من درباره فالون دافا موافق هستید، اما کناره‌گیری نکردن از حزب به معنی همسویی شما با آن است و بنابراین شما بخشی از آن هستید. تمایل به ترک این بدان معنی است که شما بین دافا و حزب اهریمنی یک انتخاب شفاف و واضح دارید. شما تصمیم می‌گیرید اهریمن را کنار بگذارید و در طرف دافا بایستید. سپس دافا از شما محافظت می‌کند و شما برکت خواهید گرفت.» ما نزدیک به یک ساعت صحبت کردیم. در پایان، او موافقت کرد که حزب را ترک کند.

به زودی، حکم دیگری صادر شد و شیائویو به جای ده سال به شش سال حبس محکوم شد. او گفت وکیلش گفته که تغییرات در سیاست‌گذاری‌ها این کار را امکان‌پذیر ساخته است.

خونریزی بیش از حد به‌طور معجزه آسایی متوقف شد

شوهرم، یک تمرین‌کننده‌ فالون دافا، سال گذشته تحت آزار وشکنجه درگذشت. این از نظر جسمی و روحی ضربه بزرگی به من زد. درست قبل از تعطیلات سال نو شروع به خونریزی زیادی کردم که 20 روز ادامه داشت. فهمیدم که باید مسئول بدنم باشم و به پدر و مادر پیر و دو فرزندم فکر کنم. دیگر نباید غرق در افکار شوهرم باشم و دوباره در تزکیه کوشا باشم.

در آن مدت به این فکر کردم که برای جلوگیری از خونریزی به بیمارستان بروم. اما از آنجاکه تازه از زندان آزاد شده‌ بودم، پولی نداشتیم. علاوه‌براین، اگر می‌رفتم شاید آنها درمی‌یافتند که بیماری‌هایی دارم. بعلاوه، نمی‌خواستم فرزندانم باری بر دوش تمرین‌کنندگان دیگر شوند. آنها قبلاً وقتی من و شوهرم در زندان بودیم کارهای زیادی برای آنها انجام داده بودند. از همه مهمتر، از طریق تزکیه، اعتقاد داشتم که می‌توانم این مسئله کارمای بیماری را در طی دو روز حل کنم. نیازی به صرف وقت و هزینه برای درمان‌های بیمارستانی نداشتم.

اما از آنجا که مجبور بودم هر روز سر کار بروم، واقعاً وقت برای خودم نداشتم. نمی‌توانستم آرام شوم. بنابراین اوضاع برای مدتی طولانی شد. خونریزی باعث شد دچار سرگیجه بشوم و می‌توانستم حس کنم که حالم خوب نیست. نمی‌خواستم مثل شوهرم از دنیا بروم، اما به دخترم در مورد مراسم تشییع جنازه‌ام گفتم که باعث گریه‌اش شد.

سپس آرام شروع به تفکر کردم و سرانجام تصمیم گرفتم. تصمیم گرفتم که دو روز سر کار نروم. همچنین تصمیم گرفتم که منفعلانه رنج را تحمل نکنم تا اینکه صرفاً بمیرم. من استاد را دارم، بنابراین نباید از هیچ چیزی ترس داشته باشم. سپس دو روز بعدی را کاملاً صرف مطالعه فا، انجام تمرین‌ها، نگاه به درون و فرستادن افکار درست کردم.

در طی این روند، وابستگی‌های بسیار بزرگی را پیدا کردم. در قلبم فریاد زدم: «استاد، لطفاً کمکم کنید!» سعی کردم افکار درست بفرستم. نیم ساعت بعد، خونریزی خود به خود متوقف شد و دیگر زیر شکمم درد نمی‌کرد. در آن لحظه، می‌دانستم که از این محنت با موفقیت عبور کرده‌ام.

روز سوم دوباره خونریزی داشتم. این بار آن را سبک نگرفتم. مرتباً به‌طور آهسته می‌گفتم: «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری»، و می‌توانستم احساس کنم که هر وقت یک کلمه را می‌گفتم، یک جریان گرم از من عبور می‌کرد. جریان گرم از بدنم محافظت می‌کرد. به آرامی، بدنم خوب شد.

تا روز سال نوی چینی، کاملاً بهبود یافتم و به نظر می‌رسید که هرگز اتفاقی نیفتاده است. حالا که به گذشته فکر می‌کنم، می‌دانم که این حادثه برای از بین بردن زندگی‌ام بود و بسیار خطرناک بود.

براستی دافا واقعاً شگفت‌انگیز است! من سال‌ها فالون دافا را تمرین کردم و بارها قدرت عظیم فا را احساس کردم. با این حال، هر بار که معجزات در مقابل چشمانم به نمایش درمی‌آیند، بازهم باعث تعجبم می‌شود.

امیدوارم که به اشتراک گذاشتن این ماجراها به جهانیان کمک کند تا دافا را درک کنند و همه افراد خوب جهان با [شنیدن] حقیقت برکت دریافت کنند.

متشکرم استاد، برای رحمت بی‌نظیرتان و اینکه دافای جهان را به ما هدیه دادید. ما به اصل و حقیقت زندگی پی برده‌ایم. ما همچنان مسیرمان را در اصلاح فا به‌خوبی طی خواهیم کرد و با استاد به خانه خواهیم رفت!