(Minghui.org) در طول زمانی که شوهرم در بیمارستان بستری بود، مدام همراهش بودم. چند نفر که در همان اتاق بیمارستان بستری بودند به‌شدت بیمار بودند. فکر کردم برخوردم با آنها تصادفی نیست و باید فالون دافا را به آنها معرفی کنم.

مرد 67ساله‌ای به بیماری قلبی شدید مبتلا بود. دیدم پزشکی برای احیای او با عجله وارد اتاق شد. فشار خونش پایین و حالش وخیم بود.

وقتی پزشک از اتاق بیرون رفت‌، به سمتش رفتم. سپس دخترش پرسید که آیا ممکن است حواسم به پدرش باشد زیرا باید برای رسیدگی به کار دیگری بیمارستان را ترک کند. پذیرفتم که مراقب پدرش باشم.

به‌آرامی ‌پرسیدم: «حالتان خوب است؟»

او پاسخ داد: «حس خوبی ندارم.»

«اگر بتوانید عبارات "فالون دافا خوب است‌ و حقیقت‌، نیک‌خواهی و بردباری خوب است" را تکرار کنید‌، حالتان بهتر خواهد شد.» او بدون تردید، سرش را به نشانه تأیید تکان داد.

«آیا می‌توانید عباراتی را که گفتم به خاطر بسپارید؟»

«می‌توانم.»

«فالون دافا خوب است‌، حقیقت‌، نیک‌خواهی و بردباری خوب است.» او آن عبارات را بارها با شادی تکرار کرد. کم‌کم رنگ به رخسارش بازگشت. فشار خونش ‌روی نمایشگر به‌آرامی بهبود یافت. با دیدن اینکه اینقدر سریع بهبود یافت خوشحال شدم! متوجه شدم که عبارات را صمیمانه تکرار می‌کند. او دافا را از ته قلبش پذیرفت.

وضعیتش همچنان رو به بهبود بود. می‌توانست غذا بخورد و بخوابد. لوله اکسیژنش را برداشتند و در نهایت به تزریق داخل وریدی‌اش نیز پایان دادند. پس از سه روز‌، او را به بخش عادی منتقل کردند. او مدام از دخترش می‌پرسید که من کجا هستم؟ به ملاقاتش رفتم و او گفت که همچنان عبارات را تکرار کرده است.

بعداً مجبور شد به بخش رادیوگرافی برود تا استنت قرارداده‌شده در رگ قلبش بررسی شود. صندلی چرخدارش را هل دادم و او را به بخش رادیوگرافی رساندم. به او گفتم که به تکرار عبارات ادامه دهد. بعد از اینکه دخترش متوجه شد پدرش چگونه می‌تواند خیلی سریع بهبود یابد‌، خودش هم شروع به تکرار آن عبارات کرد.

وقتی نتیجه معاینه مشخص شد‌، پزشک به او گفت که حالش در حال بهبود است و دیگر نیازی به قراردادن استنت‌های بیشتر نیست. او اندکی پس از آن مرخص شد.

برطرف‌شدن هذیان‌گویی

بیمار دیگری پس از چهار روز بستری‌بودن در بخش مراقبت‌های ویژه به اتاق ما منتقل شد. او به‌شدت بیمار بود و هر دو پایش را جراحی کرده بودند. همسرش به‌صورت شبانه‌روزی از او مراقبت می‌کرد. گه‌گاهی هوشیار نبود و هذیان می‌گفت. او به همسرش گفت شخصی را دیده که او را می‌شناخت‌، اما آن شخص فوت شده بود. به نظرش عجیب بود، اما مطمئن بود که آن شخص را دیده است. گفت به جایی رفته و به او گفته‌اند که باید برگردد. دائماً با چشمان بسته چیزهای درهم‌برهمی می‌گفت.

شب ناگهان متوجه شدم که حالش بدتر شده است. به سمتش رفتم تا ببینم چه شده است. همسرش گفت که حال او خوب نیست و خیلی گیج است. کاغذی را برداشتم و رویش نوشتم: «فالون دافا خوب است‌ و حقیقت‌، نیک‌خواهی و بردباری خوب است.» کاغذ را دستش دادم و گفتم: «اگر این را در قلبت تکرار کنی‌، حالت بهتر خواهد شد.»

چشمانش را به‌صورت نیمه‌ باز و به کاغذ نگاه کرد. وقتی جمله را خواند‌، سرش را تکان داد. بعد از مدتی چشمانش باز شد.

از او سؤال کردم: «آیا این را می‌فهمی؟»

«بله.»

«خوب‌، پس می‌توانی آن را با صدای بلند تکرار کنی.» او دوباره سرش را به علامت تأیید تکان داد.

همسرش نیز او را تشویق کرد و گفت: «تکرارش کن، تکرارش کن.»

روز بعد که فرزندش برایش ناهار آورد‌، توانست دو نان بخورد. دیگر گیج نبود و حالش بهتر بود. وقتی شوهرم مرخص می‌شد‌، دوباره به او گفتم که همچنان عبارات را تکرار کند و حالش خوب خواهد شد. با خوشحالی سرش را تکان داد و تشکر کرد.

تغییر شوهرم

شوهرم یک سرباز بازنشسته بود که پس از ترخیص از ارتش، سال‌ها به‌عنوان مأمور پلیس کار می‌کرد. در گذشته‌، هر زمان درباره حقایق مربوط به دافا و آزار و شکنجه به او می‌گفتم‌، هرگز واقعاً باورشان نمی‌کرد و دیدگاهش درباره دافا کاملاً مثبت نبود. با این حال‌، در طی این بستری‌شدن‌، شاهد تغییر معجزه‌آسای آن بیماران بود و کم‌کم عالی‌بودن دافا را تصدیق کرد.

معتقدم این تجربه در بیمارستان بذر خوبی و نیکی را در قلب شوهرم کاشته است. امیدوارم خیلی زود واقعیت را درک کند. همچنین به تلاش‌هایم ادامه خواهم داد تا به روشی نیک‌خواهانه حقیقت را به او انتقال دهم و او بتواند واقعاً از نجات دافا برخوردار شود!

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی‌است.