(Minghui.org) در سال 2002 همراه مادرم تزکیه را شروع کردم. از کودکی به مجسمههای بودا که بهطور اتفاقی به آنها برخورد میکردم، احترام میگذاشتم. در آن زمان به مهدکودکی وابسته به معبدی بودیستی میرفتم. مادرم به موجودات الهی اعتقاد داشت، اما قبل از کسب فا هرگز بهطور واقعی اعتقادات خاصی نداشت. او گاهی هیچ درکی نداشت که کدام مسیر را دنبال کند و همینطوری به سراغ فالگیرها میرفت تا مشکلاتش را حلوفصل کند.
خانوادهمان پس از کسب فا، تغییری اساسی را تجربه کرد. داخل خانهمان خیلی تاریک بود، آن هم بهدلیل یک نقاشی سیاه که پیشگویی آن را به ما داده بود. پس از پایینکشیدن آن نقاشی سیاه و جایگزینکردن آن با عکس استاد، ظاهراً کل خانهمان بلافاصله روشنتر شد. من و مادرم همزمان متوجه این تغییر شدیم و از یکدیگر پرسیدیم: «آیا خانهمان روشنتر شده است؟» با دیدن این معجزه دافا، هر دو نسبت به دافا احساس تعلق کردیم.
از آنجا که فا را در کودکی کسب کردم، گاهی دافا را چیزی بدیهی در نظر میگرفتم که بهراحتی به دست میآید و حتی گاهی آن را بیاهمیت میشمردم. احساس میکردم استاد در خصوص کودکان نیکخواهتر و ملایمتر هستند، بنابراین میتوانم شیطنت و بازیگوشی کنم. احساس نمیکردم که باید کوشا باشم. قبل از اینکه حقیقتاً به این درک برسم که دافا چیست، اینگونه فکر میکردم.
فقط میدانستم دافا خوب است، اما هرگز معنای واقعی تزکیه را درک نمیکردم. بزرگسالان اغلب بهدلایل خاصی تزکیه را شروع میکنند. در خصوص خودم، من فا را مطالعه میکردم و تمرینات را انجام میدادم، چراکه مادرم از من میخواست این کارها را انجام دهم. ابتدا فکر میکردم این کار جالبی است و مایل بودم آن را یاد بگیرم، اما با گذشت زمان، فکر کردم تزکیه بسیار طاقتفرسا، و بیدارشدن از خواب در صبح زود برای مطالعه یکساعته جوآن فالون کار سختی است. بعد از مشاهده نگرش جدی مادرم، یا وقتی به من میگفت که سایرین به کمال میرسند، در حالی که من گریان عقب میمانم، احساس میکردم تحت فشار هستم و درگیر احساسات منفی درباره تزکیه میشدم.
حتی با وجود این حس طردشدن، استاد همچنان با من بسیار نیکخواه بودند. اگر تزکیه نمیکردم، چیزهای منفی زیادی را در بُعدهای دیگر میدیدم. نمیخواهم وارد جزئیات بیشتر شوم، اما میگویم که در ابتدای تزکیه، شیاطینی را میدیدم که سعی داشتند مرا بترسانند و از تزکیه در دافا میترسیدم.
وقتی بهتدریج دافا را درک کردم این افکار بهآرامی ناپدید شدند. با درک اصول دافا و با راهنمایی مادرم، کودکیام غرق در دافا شد. ما حقیقت را در مکانهای گردشگری روشن میکردیم، نامههای روشنگری حقیقت را ارسال میکردیم، از طریق تماس تلفنی به روشنکردن حقیقت میپرداختیم و پیامکهای روشنگری حقیقت را میفرستادیم. در آن زمان فکر میکردم این کارها سرگرمکننده هستند، اما اکنون که به گذشته نگاه میکنم، از مادرم سپاسگزارم که مرا در این مسیر همراهی کرد تا بخشی از این روند باشم. متأسفانه حتی تحتنظر مادرم، بهاندازه کافی کوشا نبودم. میخواستم «بعداً» تزکیه کنم، زیرا فکر میکردم هنوز زمان دارم و کورکورانه فکر میکردم که فا را خیلی خوب درک میکنم.
در طول سالهای کودکی با چند محنت مواجه شدم، اما استاد همیشه از من محافظت میکردند. در اواخر آوریل2019 بود که با محنت عظیمی روبرو شدیم. از طریق این محنت، شاهد معجزاتی بودم و به درک جدیدی از دافا رسیدم.
نگاه به درون در طول محنت کارمای بیماری مادرم
تودهای روی گردن مادرم رشد کرد و او دچار کاهش وزن زیادی شد. ما همچنان فا را مطالعه میکردیم، افکار درست میفرستادیم و به درون نگاه میکردیم.
طی آن مدت، سه شب متوالی خوابهای معجزه آسایی دیدم که سرانجام همگی محقق شدند!
شب اول خواب دیدم که حیاط جلوی خانهمان دچار آبگرفتگی شده و من از لولهای برای رفع انسداد آب استفاده کردم. در حالی که میخواستم از خانه بیرون بروم اقیانوس وسیعی را دیدم با یخهای شناور روی سطحش. یخها به جاده مقابل خانهمان وصل بودند. در آن زمان معنای این خواب را نفهمیدم.
شب دوم، خواب دیدم که به موجودات در بُعدهای دیگر میگویم *مادرم را تحت آزار و شکنجه قرار ندهند، اما آنها به شانهام چنگ انداختند و گفتند: «آیا فا را مطالعه میکنی؟ آیا تمرینات را انجام میدهی؟ آیا حتی تزکیه میکنی؟» پاسخ دادم: «فا را مطالعه خواهم کرد، تمرینات را انجام خواهم داد، و تزکیه خواهم کرد!» بعدازظهر روز بعد، در حال فرستادن افکار درست، دیدم که آرامآرام با یک قاشق از جنس نقره، مواد سیاهی را از روی توده مادرم میتراشم.
صبح روز سوم، درست زمانی که میخواستم از خواب بیدار شوم، احساس کردم کسی مرا بهشدت هُل میدهد. آن سپس با لحنی جدی گفت: «این مسئولیت تو است!» چشمانم را باز کردم و دیدم که ساعت 5:55 صبح، زمان فرستادن افکار درست، است.
در آن زمان هنوز درک درستی از اهمیت فرستادن افکار درست نداشتم. در عین حال، شاهد بزرگترشدن توده روی گردن مادرم بودم، و بهتدریج ترشحاتی از آن بیرون میآمد. مادرم تب هم داشت.
مادرم در 13مه در بیمارستان بستری شد. طی این روند، محتوای دافا مدام در ذهنم ظاهر میشد. بخشی از ذهنم به اصول دافا اعتقاد داشت، اما بخشی دیگر مطمئن نبود که چگونه باید این شرایط را اداره کند. خیلی در تضاد بودم و اکنون که به درماندگیام در آن زمان فکر میکنم هنوز برایم دردناک است.
طی این مدت یک فکر مهم را در ذهنم داشتم و آن این بود که نظم و ترتیبات نیروهای کهن را با افکار درستِ قوی بهطور کامل رد کنم.
وقتی پزشکان مادرم را عمل میکردند، با خودم فکر میکردم: «همه چیز خوب است! این نظم و ترتیب نیروهای کهن است و مادرم مرید دافا است. او عهدی ماقبلتاریخی برای نجات موجودات ذیشعور دارد.» یک ماه همراه مادرم در بیمارستان بودم. طی این مدت فهمیدم دافا عمیقاً در قلبم نقش بسته است و قاطعانه به دافا باور دارم.
مادرم در حین انجام دبریدمان (برش، برداشت یا حذف یک بخش از بافت مرده، عفونیشده یا صدمهدیده از بدن بیمار، بهمنظور تسریع روند جایگزینی یا ترمیم طبیعی در بافت سالمِ اطراف آن و بهبود در آن قسمت) و پیوند پوست به مطالعه فا و انجام تمرینات ادامه میداد. او توانست با ذهنی قوی کارما را از بین ببرد و این محنت بزرگ را تحمل کند. مطالعه فا و خواندن مقالات وبسایت مینگهویی نیز افکار درستمان را تقویت کرد. به اهمیت وبسایت مینگهویی پی بردیم، چراکه آن بستری برای تزکیه تمرینکنندگان چینی در سرزمین اصلی چین و تمرینکنندگان خارج از چین است. وبسایت مینگهویی مانند جریانی از آب خالص است که شک و تردیدهایمان را پاک میکند. با فرستادن افکار درست بهمدت یک ساعت، از موانع عبور کردیم. پس از تجربه معنای واقعی فرستادن افکار درست، میدان بُعدیمان بسیار خالص شد. بسیار آرام، پاک و آسوده شدیم.
ضمن غلبه بر این محنت، دافا معجزات بسیاری را به ما نشان داد. برای نمونه، معمولاً وقتی بیماری بعد از بیهوشی به هوش میآید، ممکن است دچار حالت تهوع، ضعف و ازدستدادن اشتها شود. اما وقتی مادرم بعد از عمل جراحی به هوش آمد، میتوانست غذا بخورد، روحیه خوبی داشت و با سرعت برق بهبود یافت. پزشکان تعجب کرده بودند. در ضمن، به درون نگاه کردم و به چیزهای زیادی روشن شدم. همچنین فهمیدم که زندگی ارزشمند است و تزکیه چیزی فوقطبیعی است. مهمتر از همه، قدرت همکاری با هم مانند بدن واحد تمرینکنندگان فالون دافا را درک کردم.
در طول این محنت، بسیاری از تمرینکنندگان سعی کردند به کاستیهایمان اشاره و از این طریق کمکمان کنند. در نظر من آنها نباید سعی میکردند با گفتن اینکه به درون نگاه کنیم، کمکمان کنند. در عوض، باید به تمرینکنندگانی مانند ما کمک کنند از چنگال مرگبار نیروهای کهن رهایی یابند. صرفنظر از اینکه ما خوب عمل کردهایم یا نه، نیروهای کهن نباید از این وضعیت بهعنوان توجیهی برای آزار و شکنجه ما استفاده کنند. تمرینکنندگان فقط نظم و ترتیبات استاد را تصدیق میکنند، نه هیچکس دیگری را. اگر با افکار درست از یکدیگر حمایت نکنیم، همانند این است که فرد دیگر را هُل دهیم و به نیروهای کهن بگوییم: «او در این زمینه خوب عمل نکرد، بنابراین باید تحت آزار و شکنجه قرار گیرد.» حالا واقعاً این را عمیقاً درک کردهام و نمیخواهم وارد جزئیات بیشتر شوم. واقعاً میخواهم از همتمرینکنندگان تشکر کنم که طی آن مدت، از طریق فرستادن افکار درست از ما حمایت کردند.
من تغییر بسیار بزرگی را تجربه کردم و توانستم محافظت و مراقبت استاد را احساس کنم. پس از جراحی، مادرم به اتاقش برگشت. ما هر دو خسته بودیم، بنابراین چشمانم را بستم تا کمی استراحت کنم. همین که چشانم را بستم، فاشن (بدن قانون) استاد را دیدم که ردای زردرنگی به تن داشتند و مقابل مادرم مشغول مدیتیشن بودند. شوکه و مبهوت شدم. بعد از اینکه از شوک این صحنه بیرون آمدم، جریان را برای مادرم تعریف کردم. چند لحظه بعد، مادرم گرمای خوبی را حس کرد و وقتی تمام شب جوآن فالون را مطالعه میکرد، روحیه خوبی داشت. پس از آن، در مسیر بهبودی سریع قرار گرفت!
وقتی بعد از مرخصشدن مادرم از بیمارستان به خانه برگشتیم، سناریوی اولین خوابم را دیدم. بهجای آبگرفتگی، در حیاط جلوی خانهمان آب باران جمع شده بود. تکههای یخ در خوابم در واقع مسیری بود که تا حدی در زیر آب فرو رفته بود. به این واقعیت روشن شدم که این محنت مانند دریاهای مواج بود و استاد مسیر بازگشت به خانه را به من نشان دادند. در آن لحظه زبانم بند آمده بود و بعد از اینکه در خانه مستقر شدیم، مقابل عکس استاد به گریه افتادم. عمیقاً دراینباره تأمل کردم که «تزکیه چیست؟ چرا باید تزکیه کنم؟ معنای واقعی تزکیه چیست؟» پس از اینکه حقیقتاً درک کردم دافا چیست، تازه مسیر تزکیه را شروع کردم.
بهدلایلی فکر میکنم این محنت بسیار بزرگ بود. در سال 2018، یک بچهگربه سفید را نجات دادم. از آنجا که کودکی بیش نبودم، به این بچهگربه بهعنوان همبازیام نگاه میکردم و احساسات خاصی را نسبت به آن رشد دادم. میدانستم تمرینکنندگان دافا نباید حیوانات را پرورش دهند اما هنوز قادر به جداشدن از آن بچهگربه نبودم. موفق شدم مادرم را ترغیب کنم که آن را نگه داریم و از آن بهخوبی مراقبت میکردم. حتی میخواستم آن، یک ستاره حیوان خانگی در اینترنت باشد.
یکی از بستگانم نیز یک بچهگربه سفید برای نگهداری آورد و این دو بچهگربه همبازی یکدیگر شدند. بچهگربهها دوستداشتنی بودند، اما محیط تزکیهمان را ناخالص میکردند. وقتی در خانه نبودم، دائماً نگران بچهگربهها بودمو از مطالعه فا یا انجام تمرینات در اطراف آنها اجتناب میکردم.
بعد از اینکه من و مادرم برای معاینه به پزشک مراجعه کردیم، پزشک گفت منشأ این توده از نوعی باکتری است که فقط در روده انسان یافت میشود و بهندرت روی گردن ظاهر میشود. پزشک همچنین گفت که مدفوع حیوانات نیز حامل این نوع باکتری است. وقتی به درون نگاه کردیم، فهمیدیم که این جریان به بچهگربهها ارتباط دارد. داشتن حیوانات خانگی برای افراد عادی چیزی طبیعی است، اما بهعنوان تزکیهکنندگان نباید حیوانات خانگی را بزرگ کنیم یا آنها را بکُشیم.
در خواب، جمله «این مسئولیت تو است» اشاره داشت به اینکه چطور اهمیت فرستادن افکار درست را نادیده گرفته بودم. در خواب سومم شیطان از این کاستیام سوءاستفاده کرد، و ازاینرو پرسید: «آیا حتی تزکیه میکنی؟»
استاد بیان کردند:
«علاوه بر این، دشواریها میتوانند روی هم انباشته شوند. اگر مقدار بیشتری از آنها را جمع کنید، چطور بر آنها غلبه خواهید کرد؟» (آموزش فا در کنفرانس سنگاپور)
دافا را چیزی میدانستم که بهراحتی به دست آمده و فکر میکردم اگر مادرم فا را مطالعه کند، استاد از او محافظت میکنند. به اهمیت تزکیه خودم پی نبرده بودم و پاکسازی بدنم در بُعدهای دیگر را نادیده گرفته بودم. علاوه بر این، به مادرم نیز بهشدت تکیه داشتم. این محنت واقعاً بیدارم کرد!
یک سال از آغاز این محنت میگذرد. گاهی هنوز «با بهبودی جای زخم، درد را فراموش میکنم.» وقتی قسمتهایی از من که هنوز تزکیه نشدهاند، ظاهر میشوند، تمایل دارم درباره تزکیه آنها بیتفاوت باشم. با این حال، تزکیه اینگونه است و قسمتهایی از ما که با موفقیت تزکیه شدهاند جدا میشوند و ما به تزکیه قسمتهای تزکیهنشده ادامه میدهیم.
من و مادرم هرکدام پروژههای دافای خود را داریم و موجودات ذیشعور را نجات میدهیم. تنها تفاوت با قبل این است که ما هر دو درک عمیقتری از دافا پیدا کردهایم. بهخصوص در طول این پاندمی، واقعاً ارزشمندبودن این را که میتوانم در دافا تزکیه کنم درک کردهام.
بعد از 18 سال تمرین دافا، با چنین ترکه هشداری واقعاً به خودم آمدم. واقعاً شرمندهام که بهتر عمل نکردهام و هنوز هم کاستیهای زیادی دارم.
استاد، بابت محافظت نیکخواهانهتان سپاسگزارم!
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامیاست.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.