(Minghui.org) ادامه از قسمت ۵.

سفر پر از فراز و نشیب برای دیدار مجدد

وقتی مینگهویی هنوز در چین بود، به ملاقات پدر می‌آمد و درباره مادر به او می‌گفت، سپس به دیدار مادر می‌رفت و درباره پدر به او می‌گفت. پدر همیشه می‌گفت: «به مادر بگو که من حالم خوب است»، و مادر همیشه می‌گفت: «به پدر بگو که من به‌خوبی عمل می‌کنم.»

مادر پس از آزادی در سال ۲۰۱۴ با پدر دیدار می‌کرد اما همیشه به‌طورر غیرمنتظره و شانسی این اتفاق می‌افتاد. حتی وقتی موفق به دیدن او می‌شد، پدر همیشه آخرین کسی بود که بیرون می‌آمد. ملاقات‌ها در ساعت ۱۱:۳۰ صبح به پایان می‌رسید. خانم وانگ اطمینان حاصل می‌کرد که همیشه زود به آنجا برسد اما آقای یو غالباً تا ساعت ۱۱ صبح بیرون نمی‌آمد. بعضی اوقات وقت زیادی برای گفتگو نداشتند و فقط از طریق شیشه‌ای که آنها را از هم جدا می‌کرد نگاهی رد و بدل می‌کردند. وقتی صحبت می‌کردند، موضوع همیشه حول «بچه جون» می‌چرخید. مادر و پدر هنوز او را «کودک» یا «بچه جون» صدا می‌کنند حتی با اینکه مینگهویی اکنون جوان بزرگسالی است.

اکنون بیش از بیست سال از زمانی می‌گذرد که این سه نفر در کنار هم بودند.

آخرین باری که در کنار پدر و مادرش هردو بود به سال ۲۰۰۱ برمی‌گردد. در آن زمان، پدر برای جلوگیری از دستگیری مدتی فرار کرده بود. مادر یک روزبه‌طور غیرمنظره او را به کنار رودخانه برد. هنگامی که در حاشیه رودخانه قدم می‌زدند، ناگهان چهره‌ای آشنا را از دور دید. مینگهویی از شدت خوشحالی به سمت پدر دوید و او را در آغوش گرفت. دستش را گرفت و صورتش را به کت پدر فشار داد.

برنامه‌ریزی خردمندانه یک دوست خانوادگی به خلق شادترین و گرانبهاترین خاطره برای مینگهویی کمک کرد. پدر آنجا بود، مادر آنجا بود و رودخانه مودان آنجا بود تا شاهد این رویداد باشد.

مینگهویی اکنون در انگلیس زندگی می‌کند امیدوار بود که مادر و پدر بتوانند به او ملحق شوند. اما هنگامی که این زوج به اداره محلی امور مدنی مراجعه کردند، به آنها گفته شد که برای آنها گذرنامه صادر نمی‌شود و اجازه خروج از کشور را ندارند.

با توجه به اینکه مادر اکنون بار دیگر محبوس شده، مینگهوئی دائماً نگران است که آیا در بازداشت دوباره شکنجه خواهد شد و آیا پدر می‌تواند از خودش مراقبت کند.

زنده نگه‌داشتن خاطره

وقتی مینگهویی دلتنگ پدر و مادرش می‌شود، بارها و بارها همه چیزهایی را که از کودکی به یاد می‌آورد در ذهن خود تکرار می‌کند، تا بتواند دوباره لبخندها و چشمان درخشان مادر را ببیند.

وقتی کوچک بود، پدر از سلامتی ضعیف و برنامه کاری شلوغی برخوردار بود. مادر مینگهویی را به کمک پارچه‌ای در پشتش حمل می‌کرد و همه کارهای خانه را انجام می‌داد. او درحالی که کودکی چاق را با خود می‌کشید، توده‌های زغال‌سنگ را حمل کرده، آشپزی می‌کرد و لباس می‌شست.

وقتی مینگهویی در مقطع پیش‌دبستانی بود، مادر صندلی کوچکی را روی دوچرخه‌اش نصب می‌کرد که به تخت مینگهویی تبدیل شد. او هر روز صبح زود با مادر از خانه بیرون می‌رفت و عصر با مادر به خانه برمی‌گشت. در تمام دوران ابتدایی، مادر او را به مدرسه می‌برد، بعد از آن او را تحویل می‌گرفت، سپس او را به کلاس‌های هنر، آموزش آکاردئون و سایر فعالیت‌های فوق برنامه می‌برد. مادر آکاردئون سنگین را برای آموزش او به کلاس می‌برد و سپس بدون شکایت به خانه برمی‌گرداند.

مینگهوئی یک بار در مسابقه‌ای برنده شد و به‌عنوان جایزه یک تبلت دریافت کرد که طولی نکشید که آن را با یک دستبند پلاستیکی با یکی از دوستانش عوض کرد. مادر این موضوع را شنید و فقط لبخند زد. وقتی مینگهویی کلاس هفتم بود، والدین یکی از دوستانش طلاق گرفتند و او توانایی پرداخت شهریه را نداشت. مینگهویی همه پولی را که از طریق پول تو جیبی و پاکت‌های قرمز سال نوی چینی پس‌انداز کرده بود به دوستش داد. مادر به او افتخار می‌کرد.

به گفته پدر، مادر شخصی ساده است. تأکید زیادی روی مطرح‌کردن خودش نمی‌کند. نه می‌داند که چگونه آرایش کند و نه وقت زیادی را صرف ظاهرخودش می‌کند. اما، اگر کسی از او کمک بخواهد، برایش در اولویت قرار می‌گیرد و برای کمک هر کاری که از دستش برمی‌آید انجام می‌دهد. بعد از اینکه تمرین‌کننده فالون دافا شد، با اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری دافا همگون شد و با پشتکار تزکیه کرد. در حالی که دیگران باید سعی ‌کنند خود را به استانداردهای فا برسانند و مطابق ان زندگی کنند و فرد خوبی باشند، به‌نظر می‌رسد برای مادر این مثل طبیعت ثانویه‌‌ است زیرا او واقعاً فردی فداکار و مهربان است.

پدربزرگ در سال ۱۹۹۹ دو آلبوم بزرگ تمبر به مادر اهدا کرد، شامل نمونه‌هایی نادر و نسخه‌هایی محدود که مدت‌هاست ادامه دارد. ارزش این دو مجموعه در کل بیش از ۵۰۰ هزار یوآن بود. در آن زمان، هزینه یک واحد خانه در شهر آنها فقط ۱۰ هزار یوآن بود.

پدر تمبرها را سر کار آورد تا قیمت آن توسط یکی از همکاران ارزیابی شود و همه آنها ناپدید شدند. همکار مزبور تنها کسی بود که آلبوم را به او نشان داده بود و اتفاقاً همسرش در آن زمان به شدت بیمار و هزینه‌های درمان او بسیار گران بود.

پدر پس از تأملات فراوان، با احتیاط از مادر خواست كه آن را به پلیس گزارش نكند زیرا نگران محكومیت این همكار تا ۱۰ سال زندان بود و اینکه خانواده‌اش از هم می‌پاشید. مادر که انگار چیز مهمی برایش نبود، لبخند زد: «مطمئناً.» او دیگر هرگز از آن تمبرها نام نبرد.

یک تمرین‌کننده که متحمل شکنجه‌های وحشیانه‌ای شده بود، وضعیت بسیار وخیمی داشت. سراسر بدنش پوشیده از جراحات و زخم‌های چرکی بوده و به‌طور مفرط و مکرر دچار استفراغ و اسهال می‌شد. بوی تعفن فضا را پر کرد. مادر انگار که چیزی از بو به مشامش نمی‌رسید، با خونسردی و آرامش سراغ تمرین‌کننده می‌رفت. وقتی وضعیت تمرین‌کننده وخیم‌تر شد، پدر پرسید: «آیا باید او را به خانه ببریم تا از او مراقبت کنیم؟» مادر به علامت تأیید سرش را تکان داد: «حتماً.» به همین سادگی بود.

برای کاهش هزینه‌های غذا، مادر همیشه منتظر می‌ماند تا در پایان روز به بازار برود و سبزیجات باقیمانده را به قیمت ارزان خریداری کند، بسته‌ای بزرگ را فقط به قیمت یک یوآن می‌خرید. او لباس‌های استفاده‌شده‌ای را كه سایر تمرین‌کنندگان به او داده بودند می‌پوشید. اما، از هر نمونه‌ای دو عدد خریداری می‌کرد و یکی را به تمرین‌کننده‌ای دیگر می‌داد که منبع درآمدی نداشت. اگر می‌شنید شخصی نیازمند است، هرچه در جیبش داشت را به آن شخص می‌داد. مادر اینطوری است.

پدر خنده و شوخی به ارمغان می‌آورد، مادر گرمی و محبت و مینگهویی شادی و امید بی‌پایانی را برای خانواده به همراه دارد.

این خانواده چه زمانی دوباره کنار هم خواهند بود؟

بگذارید گل مودان (گل صدتومانی) شکوفا شود

شمال چین
شهری هست که بزرگ نیست
گُل آب است و آب گُل
رودخانه مودان، رودخانه مودان
مینگهویی کوچک و خانواده‌اش آنجا زندگی می‌کردند

مادر مهندس است
پدر می‌داند که چگونه نقاشی کند
کل خانواده به حقیقت، نیک‌خواهی،  بردباری ایمان دارند
آنها یکدیگر را دوست داشته و زندگی خوبی دارند

پدر زندانی شد
مادر زندانی شد
خانه ویران شد و آسمان فروریخت- خانه از بین رفته بود
دختری دوازده ساله
چطور بزرگ شد

پدر تسلیم‌ناپذیر
دنده‌هایش شکسته و هیچ دندانی برایش باقی نمانده است
زنده به خانه بازگشت
مادر با ذهنی قدرتمند
به صندلی آهنی بسته و شکنجه را تحمل کرد
موهایش خاکستری شد

مینگهویی کوچک شگفت‌زده
تا پایان جهان رفت و منتظر مادر و پدر ماند
میله‌های زندان اهریمن سرخ، دوباره
آزادی را گرفت
در زمستان تلخ
دوباره برف بارید

مردم مهربان
بیایید شاهد باشیم
بهترین‌های بشریت را
حقیقت گرانقدر است
مردم مهربان
بیایید بانگ برآوریم -

بگذار مودان، شکوفا شود
بگذار مادر، خانه بیاید
بگذارید مودان، شکوفا شود
بگذار مادر، خانه بیاید

(پایان.)

گزارش‌های مرتبط:

اعضای پارلمان انگلیس درباره دستگیری خودسرانۀ یک تمرین‌کننده فالون گونگ در چین ابراز نگرانی می‌کنند

مهندسی پس از یازده سال زندان به‌خاطر ایمان خود، دوباره دستگیر شد

هنرمندی دربارۀ آزار و شکنجه ۱۵ ساله‌اش در حبس می‌گوید، از جمله بیش از ۱۰ ساعت القای حس غرق‌شدگی

تمرین کننده انگلستان خواستار نجات پدرش، یو زونگهای است

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.