(Minghui.org) زادگاهم منطقه‌ای روستایی است. پس از بازنشستگی برای نگهداری نوه‌‌هایم به شهر نقل‌مکان کردم.

بیش از 60 نفر از اعضای خانواده‌ام را ترغیب کردم که از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. نُه تن از آنها تمرین فالون دافا را شروع کردند. به‌منظور روشنگری حقیقت، در هر سال نوی چینی و همچنین برای عروسی‌ها یا جشن‌های تولد نوزادان تازه متولد شده به زادگاهم می‌روم.

نسخه‌هایی از هفته‌نامه مینگهویی و دی‌وی‌دی‌های روشنگری حقیقت را با خودم می‌برم. آنها را با خواهرزاده بزرگترم در سراسر روستا توزیع می‌کنم تا مردم بتوانند مطالب روشنگری حقیقت را بخوانند.

در همان ‌زمان یک نسخه به هر یک از اعضای خانواده‌ام می‌دهم. اگرچه پول زیادی برای آن هزینه می‌کنم، اما ارزشش را دارد.

تغییر با دافا: لبخند شادی برادرم

همسر برادرم چند سال پیش خواندن فا را شروع کرد. برادرم موافقت کرد از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود، اما هرگز نظرش را ابراز نکرد. او معمولاً ساکت بود. یکی از اعضای خانواده به من گفت، یک شب همسر برادرم یک تماس تلفنی روشنگری حقیقت دریافت کرد و درباره آن به برادرم گفت.

به او گفتم: «من همیشه آن را شخصاً و به‌طور صریح به شما می‌گویم، چراکه هیچ نیازی به تماس تلفنی نیست. به‌هرحال، شخصی که تماس روشنگری حقیقت دریافت می‌کند بسیار خوش‌اقبال است.»

برادرم خجالت کشید و گفت: «من چیز بدی درباره فالون دافا نگفتم.» وقتی از زادگاهم بازگشتم، با هم‌تمرین‌کننده‌ای درباره اینکه کمک به مردم بسیار دشوار است، صحبت کردم.

این باعث شد به درون نگاه کنم. همیشه مشتاق بودم که از سایرین پیشی بگیرم و هیچ توجهی به این وابستگی نمی‌کردم. استاد بارها درباره چگونگی روشنگری حقیقت به اعضای خانواده صحبت کرده‌اند.

نمی‌توانم فرض کنم که چون او برادرم است، پس باید به من اعتماد کند. درواقع، به جای نیک‌خواهی از عقاید و تصورات بشری برای مجبور کردنش استفاده کردم. علاوه براین از او گله و شکایت کردم.

یک روز حال برادرم خوب نبود و در بیمارستانی در شهر محل زندگی‌ام تحت عمل جراحی کوچکی قرار گرفت. قبل از عمل جراحی، من و دخترم چند ماجرا درباره تمرین‌کنندگان فالون دافا و اصول مربوط به آن را برایش تعریف کردیم.

به‌دلیل کمبود تخت‌های بیمارستان، او دو روز پس از جراحی بیمارستان را ترک کرد. به‌محض بازگشتش، با خوشحالی زیاد به ما گفت که اصلاً استرس نداشت.

او تمام مدت در قلبش تکرار کرد: «فالون دافا خوب است» و بسیار آرام و راحت بود. به برادرم که قبلاً بسیار ساکت بود نگاه کردم؛ او اکنون بسیار خوش‌صحبت شده است و لبخند شیرینی بر لب دارد.

خواهرزاده‌ام حقیقت را روشن می‌کند

احساس می‌کردم خواهرزاده‌ام فقط برای احترام به من یا حفظ وجهه پذیرفت که از ح‌ک‌چ خارج شود. از قیافه‌اش به‌نظر می‌رسید که به‌طور واقعی معنی خروج از ح‌ک‌چ را درک نکرد.

از هر فرصتی استفاده می‌کردم که با او در تماس باشم و به او توجه کنم. یک بار شنیدم که خانواده شوهرش می‌خواهند به دیدنش بیایند، بنابراین هدیه باارزشی را که دوستی به من داده بود برای آنها بردم و حقیقت را برای‌شان روشن کردم.

آنها از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شدند، از دیدنم بسیار سپاسگزار بودند. بعداً خواهرزاده‌ام به من گفت که پسرش در تحصیلاتش پیشرفت زیادی داشته و معلم از او خواسته که به لیگ جوانان ملحق شود، اما پسر نپذیرفت.

معلم دلیلش را پرسید و پسر از معلم خواست که با مادرش صحبت کند. خواهرزاده‌ام پس از دریافت تماس تلفنی از معلم گفت: «ما نمی‌خواهیم به حزب بپیوندیم. همین خوب است که به پسرم بیاموزید دانش‌آموز خوبی باشد. متشکرم.»

از تغییرش خوشحال هستم. دو سال پیش، با ناراحتی به من گفت که بهترین دوستش مبتلا به سرطان پستان شده است.

از او خواستم که چند نسخه از هفته‌نامه مینگهویی ازجمله نجات از وضعیت وخیم و یک نشان یادبود را به او بدهد. بعداً خواهرزاده‌ام به من گفت که عمل جراحی دوستش به‌خوبی انجام شد و او بهبود یافت. علاوه‌براین، او در کسب و کار خانوادگی‌اش کاملاً موفق است.

او در کشوی دفتر کارش مطالب روشنگری حقیقت، ازجمله نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را نگه می‌دارد و آنها را به بازدیدکنندگانش می‌دهد که بخوانند. او در کمک به گسترش دهان به دهان حقیقت کاملاً فعال است.

ذوب شدن یخ

خواهر و برادر شوهرم در حوزۀ نفتی کار می‌کنند. برادر شوهرم دبیر کمیته بازرسی انضباطی است.

آنها زندگی بسیار راحتی دارند و یک ویلا نزدیک دریا دارند. وقتی برای اولین بار برای روشنگری حقیقت به آنجا رفتم، مخالف آن بودند. خواهر شوهرم گفت: «احساس می‌کنم شما کار بیهوده‌ای انجام می‌دهید.» خیلی ناراحت شدم، زیرا ما فقط سالی یک بار همدیگر را ملاقات می‌کنیم و به همدیگر احترام می‌گذاریم.

گفتارش برای من یک آزمون شین‌شینگ بود. سال دوم، با شوهرم صحبت و پیشنهاد کردم که به تلاش‌مان در کمک به آنها ادامه دهیم. او تردید داشت. گفتم: «تصور کن که یک زلزله رخ داده و خواهرت زیر آوار دفن شده است، آیا نباید او را بیرون بیاوری؟»

آن روز ‌نتوانستم با او بروم، بنابراین او به تنهایی رفت. به‌محض بازگشت به منزل، خیلی ناراحت بود و گفت آنها از او خواستند که از آنجا برود.

من هم فکر می‌کردم که آن کار آسانی نیست. در سال نوی چینی همکارانم از ما دعوت کردند که نزدیک منزل خواهرشوهرم دورهم جمع شویم.

بعد از شام همکارانم هدایایی خریدند و برای دیدن خواهرشوهرم به خانه‌اش رفتیم. ما در اتاق نشیمن درحال خوردن هندوانه و بسیار خوشحال بودیم.

آرام به شانه برادرشوهرم زدم، انگار فهمید که می‌خواهم با او صحبت کنم. برای گفتگو به اتاق دیگری رفتیم.

گفتم: «برادر، شما یک شغل عالی‌رتبه داری، من برای‌تان خوشحال هستم. بااین‌حال، مهمترین موضوع این است که مسئول زندگی خود باشی.» در ادامه گفتم: «به این دلیل چند بار به دیدنت آمده‌ام. همه در سراسر جهان می‌دانند که فالون دافا خوب است. می‌دانیم که خروج از ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن باعث محافظت امنیت شما می‌شود. آن اراده آسمان است.»

او مردد بود و گفت: «کارم در این مورد است.» گفتم: «مهم نیست چه نوع کاری انجام می‌دهی، اگر بتوانی با خرد خود از تزکیه‌کنندگان محافظت کنی، تقوای بی‌حدوحصری برای خود جمع خواهی کرد. خداوند مراقب شماست.» او موافقت کرد از ح‌ک‌چ خارج شود.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.