(Minghui.org) من در ژوئن۱۹۹۶ دو کتاب به نام‌های جوآن فالون و جوآن فالون جلد دوم را در کتابفروشی در پکن خریداری کردم. در آن زمان تقریباً هر فروشگاه کتاب و کتابفروشی یا غرفه کتاب در پکن کتاب‌های فالون دافا را می‌فروختند. بعد از شروع تمرین فالون دافا، معنای زندگی را فهمیدم.

در طول ۲۵ سال گذشته، پس اینکه حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ)  آزار و شکنجه را آغاز کرد، افراد مهربان زیادی را ملاقات کرده‌ام که بی‌سروصدا به تمرین‌کنندگان کمک کرده‌اند. کارهای مهربانانه آنها برایشان برکاتی به همراه آورد. می‌خواهم چند ماجرا در این زمینه را با شما به اشتراک بگذارم.

رونق کسب و کار فروشگاه گل‌

من پنج بار دستگیر و دو بار در اردوگاه‌های کار اجباری بازداشت شدم زیرا حاضر به انصراف از فالون دافا نشدم. شرکت محل کارم مرا اخراج کرد. هر ماه ۲۵۵ یوآن به‌عنوان بیمه بیکاری دریافت می‌کردم و همسرم هر ماه ۱۴۶ یوآن کمک هزینه برای بیماری دریافت می‌کرد. چگونه می‌توانستیم زندگی خود را تأمین کنیم؟

از شرکت محل کارم تقاضا کردم مرا به شغلم برگرداند و در عین حال، به دنبال کار بودم. تمرین‌کننده‌ای کمکم کرد تا در یک فروشگاه گل کار پیدا کنم. حقیقت را برای صاحب فروشگاه و مشتریان روشن کردم. دو هفته بعد رئیس بدون هیچ دلیلی مرا اخراج کرد. حدس می‌زنم که می‌ترسید کسب و کارش تحت تأثیر قرار بگیرد زیرا حقیقت را برای مشتریان روشن می‌کردم.

تمرین‌کننده مزبور به من گفت كه در گل‌فروشی دیگری برایم کار پیدا كرد. فروشگاهش در کنار گل فروشی قبلی بود. رئیس بن (نام مستعار) ۴۶ ساله بود و بسیار مهربان به نظر می‌رسید.

وقتی حقیقت را برای بن روشن کردم، او با آرامش گوش داد. گفتم: «من فالون دافا را تمرین می‌کنم تا فرد خوبی باشم. از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنم. داشتن عقیده جرم نیست.» بن می‌دانست که ح‌ک‌چ شیطانی است. او دستمزد بالاتری به من داد و بعداً هزینه ماهانه کرایه اتوبوسم را نیز پرداخت می‌کرد.

هر روز حقیقت را برای مشتریان روشن می‌کردم. هرچه حقیقت را بیشتر روشن می‌کردم مشتریان بیشتری نیز داشتیم. در میان مشتریان ما پلیس، قضات، دادستان‌ها، مقامات دولتی، افسران نظامی، مأموران امنیتی، معلمان و دانشجویان بودند. آنها از تمام اقشار جامعه بودند. بسیاری از آنها به حقایق درباره فالون دافا آگاه شدند و با تمرین‌کنندگان مهربانانه رفتار می‌کردند.

روزی حقیقت را برای دو بانوی سالخورده روشن کردم. یکی از خانم‌ها پرسید: «اگر فالون دافا خوب است، پس چرا آن مرد خودش را در میدان تیان‌آنمن به آتش کشید؟» بانوی دیگر گفت: «بسیاری از تمرین‌کنندگان فالون دافا در منطقه ما وجود دارد. همه آنها افراد خوبی هستند. آنها چنین کارهایی نمی‌کنند.» بانوی اول نگرش خود را تغییر داد و گفت: «بله، همه آنها افراد خوبی هستند. آنها کارهای نابخردانه انجام نمی‌دهند.»

به آنها گفتم: «ح‌ک‌چ حادثه خودسوزی در تیان‌آنمن را صحنه‌سازی کرد تا فالون دافا را منزوی کند، مردم را فریب دهد و نفرت علیه تمرین‌کنندگان را برانگیزد. تمرین‌کنندگان خودشان را تزکیه کرده و از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنند. ح‌ک‌چ درست برعکس آن عمل می‌کند: مردم را فریب می‌دهد و جنگ و ستیز برمی‌انگیزد. ح‌ک‌چ برای منزوی‌کردن فالون دافا آن رویداد را صحنه‌سازی کرد.» آنها بعد از اینکه حقیقت را فهمیدند، گل‌هایشان را خریدند و آنجا را ترک کردند.

روزی، یک پلیس با آرم پلیس قضایی برای خرید گل آمد. بعد از اینکه گفتگو کردیم، گفتم: «شما پلیس هستید. لطفاً در هیچ فعالیتی برای آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون دافا شرکت نکنید. اجداد ما معتقد بودند که اعمال خوب پاداش داده می‌شوند و اعمال بد مجازات دریافت می‌کنند.» او هنگام انتخاب گل گوش می‌داد. حدود ۱۰۰ یوآن برای خرید گل هزینه کرد.

بن گفت: «فکر می‌کردم که قطعاً حقیقت را برایش روشن خواهی کرد.» او کمی عصبی بود. اما پلیس مزبور چهار گلدان گل خرید و ۱۰۰ یوآن هزینه کرد و با خوشحالی رفت. بن نیز احساس خوشحالی کرد.

مردی میانسال برای خرید گلدان‌های گل آمد. وقتی حقیقت را برایش روشن کردم، پرسید که آیا می‌دانم شغلش چیست یا نه. گفتم: «شما پلیس هستی.» او گفت: «بله، پلیس هستم. بسیاری از همکلاسی‌های من فالون دافا را تمرین می‌کنند. همه آنها افراد خوبی هستند. لطفاً مراقب باشید زیرا شانزدهمین کنگره ملی در آستانه افتتاح‌ است.» از او تشکر کردم.

وقتی گل را تحویل دادم، بن گفت: «این مرد ثروتمندی است. لطفاً حقیقت را برایش روشن کنید.»

حقیقت را برای دوستان بن روشن می‌کردم، بسیاری از آنها مقامات دولتی یا صاحبان کسب و کارهایی بودند. آنها از بن سؤال می‌کردند که آیا او نگران از دست دادن کسب و کارش نیست زیرا من حقیقت را برای مردم روشن می‌کردم. بن گفت: «تمرین‌کنندگان فالون دافا باید زندگی خود را تأمین کنند. آنچه او می‌گوید حقیقت است.»

بن به من گفت: «فکر کن که این فروشگاه برایت محلی برای روشنگری حقیقت است.» برایش بسیار احساس خوشحالی کردم. درواقع ، کسب و کار او تحت‌تأثیر منفی قرار نگرفت. بلکه رونق بیشتری پیدا کرد. او ازسوی دافا مورد رحمت قرار گرفت. بن، همسرش و دو کارمند دیگر هر روز سرشان بسیار شلوغ بود. آنها روزانه صدها و حتی هزاران یوآن درآمد داشتند.

من با هر مشتری صمیمانه رفتار می‌کردم، با این امید که همه آنها به حقیقت آگاه شوند. بسیاری از آنها به‌طور مکرر بازمی‌گشتند. برخی وقتی مرا می‌دیدند با صدای بلند می‌‌گفتند: «فالون دافا خوب است.»

بن درک کرد که تمرین‌کنندگان فالون دافا افراد قابل اعتمادی هستند و وقتی یک سال بعد کارم را ترک کردم، او از من خواست تمرین‌کننده فالون دافای دیگری پیدا کنم تا به جای من برایش کار کند.

خانم پلیس مهربان

روزی در منطقه مسکونی با مأمور پلیسی خانم به نام ون مواجه شدم. او گفت: «آیا می‌دانی که مقاله جدید استاد منتشر شده است؟» گفتم که نمی‌دانم. او به من یادآوری کرد که مراقب باشم. آن روز مقاله جدید استاد را دریافت کردم.

ما در همان منطقه مسکونی زندگی می‌کردیم. همسایه من از اقوام او بود. نمی‌دانستم که او مأمور پلیس است زیرا هرگز یونیفورمش را از خانه نمی‌پوشید. با او در مرکز بازپروری در شهر ملاقات کردم.

من در ۲اکتبر۲۰۰۰ دستگیر شدم. پلیس می‌ترسیدکه من به‌منظور عدالتخواهی برای فالون دافا به اداره دادخواهی در پکن بروم و امکان داشت که آنها از موقعیت شغلی‌شان برکنار شوند. آنها مرا دستگیر کردند تا خیال‌شان راحت باشد. کمیته امور سیاسی و حقوقی محلی و اداره پلیس اقدام به راه‌اندازی «مرکز تبدیل اجباری شهر» در مرکزبازپروری کردند. صدها تمرین‌کننده‌ای که به‌منظور درخواست اجرای عدالت برای فالون دافا به پکن رفته بودند در ساختمان مذکور تحت بازداشت قرار گرفتند. پلیس از ابزارهای نرم و سخت استفاده کرده و سعی می‌کرد آنها را به‌زور تبدیل کند و همچنین در تلاش بود تا آنها را مجبور به کنار‌گذاشتن ایمان‌شان کنند.

من در طبقه سوم بازداشت شده بودم. ون و رئیس گروهی دیگر این طبقه را مدیریت می‌کردند. به‌عنوان مجازات، مجبورمان می‌کردند هر روز بیش از ده ساعت روی چهارپایه کوچکی بنشینیم. آنها با مجبورکردن ما به تماشای فیلم‌هایی که فالون دافا را مورد تهمت و افترا قرار می‌دادند، ما را شستشوی مغزی می‌کردند. ون و مأمور پلیس دیگر هر روز بسیار جدی به نظر می‌رسیدند اما بدجنس نبودند. مادرزن و همسرم به دیدنم آمدند و ساکی محتوای غذا برایم آوردند. من غذا را به سایر تمرین‌کنندگان و دوخوشه انگور را به دو مأمور پلیس زن دادم.

هنگامی که ون و مأمور پلیس دیگر در حال انجام وظیفه بودند، او به تمرین‌کنندگان می‌گفت که راحت باشند. وقتی زنگ به صدا درمی‌آمد و سایر مأموران پلیس می‌آمدند او فریاد می‌زد: «صاف بنشینید!» مأموران پلیسی که حقیقت را می‌دانستند تمام تلاش خود را می‌کردند تا به تمرین‌کنندگان کمک کنند.

ون به من گفت که در منطقه مسکونی من زندگی می‌کند و یکی از اقوامش در ساختمان مسکونی من زندگی می‌کند. گفتم: «لطفاً اطمینان حاصل کنید که با تمرین‌کنندگان با مهربانی رفتار می‌کنید. آنها افراد خوبی هستند. آزار و اذیت افراد خوب جرم است.»

یک روز ون چند تمرین‌کننده را به آشپزخانه فراخواند تا سبزیجات سالم تهیه کنند. او گفت: «من از شما خواستم بیرون بیایید تا راحت باشید. "تبدیل" برای چه؟ باشه؟» من خندیدم و حقیقت را برایش روشن کردم. او گفت: «از وقتی کودک بودم والدینم به من آموختند كه فرد خوبی باشم. گرچه فالون دافا را تمرین نمی‌کنم، اما سعی می‌کنم طبق اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، فرد خوبی باشم. وقتی ح‌ک‌چ شروع به آزار و اذیت فالون دافا کرد، فکر می‌کردیم که کار درستی است. بعد از ملاقات شما، متوجه شدیم که تمرین‌کنندگان همه افراد خوبی هستند و اینکه ح‌ک‌چ در اشتباه است.»

سرپرست ارشد گروه هر روز با تمرین‌کنندگان صحبت می‌کرد تا آنها را متقاعد کند که ایمان خود را کنار بگذارند. وقتی با من صحبت کرد، گفتم: «این فیلم‌ها فالون دافا را مورد توهین و افترا قرار می‌دهند و آموزه‌های استاد را تحریف می‌کنند. شما همه کتاب‌ها، سخنرانی‌های صوتی و سایر مطالب صوتی استاد ما را به اینجا بیاورید. ما تمرین‌کنندگان هر یک از فیلم‌ها، مطالب صوتی ضبط‌شده و هر کلمه را با شما بررسی می‌کنیم تا ببینیم آیا استاد ما چنین گفته است یا خیر. استاد ما آن چیزها را نگفته است. ح‌ک‌چ مردم را با دروغ فریب می‌دهد. این روشی است که ح‌ک‌چ برای آزار و اذیت مردم و راه‌اندازی کمپین‌های سیاسی از آن استفاده می‌کند.» رئیس گروه چیزی نگفت و فقط در سکوت به من گوش داد.

روز بعد به من گفت كه ۱۵ روز در بازداشت خواهم بود. تمرین‌کنندگانی که تبدیل نشده بودند به‌طور غیرقانونی بازداشت، به اردوگاه‌های کار سخت فرستاده شدند یا به زندان محکوم شدند. آنها قادر به تبدیل من نبودند. پس از ۱۶ روز نگهداری در مرکز بازپروری مواد مخدر به بازداشتگاه منتقل شدم.

در طول بازداشت حقیقت را برای زندانیان روشن می‌کردم. پدر همسرم روز چهارم آمد تا مرا ببرد. او با اتومبیل قائم‌مقام گروه نظارت بر اداره پلیس شهر به بازداشتگاه آمد. من آن زمان در مزرعه کار می‌کردم. سرپرست ارشد گروه از من خواست که به دفتر بروم. معاون رئیس گفت: «من نمی‌توانم تو را متقاعد کنم که فالون دافا را کنار بگذاری. وسایلت را جمع کن.» او مرا به خانه رساند. به او گفتم که با تمرین‌کنندگان با مهربانی رفتار کند زیرا آنها افراد خوبی هستند.

اندکی بعد که به خانه آمدم، ون را در منطقه مسکونی‌ام دیدم. او پرسید: «آیا من جدی به نظر می‌رسیدم؟ در آن محیط مجبورم جدی باشم. وقتی تمرین‌کنندگان به آنجا منتقل می‌شوند،در وضعیت بسیار رقت‌باری هستند. بعضی‌ها حتی کفش هم ندارند. آنها حوله، دستمال توالت، خمیر دندان یا مسواک ندارند. من برای آنها کفش، پیراهن، حوله و دستمال توالت می‌خریدم و به آنها کمک می‌کنم.»

او در ادامه گفت: «مدیر ما به هنگ کنگ رفت. او گفت که فالون دافا در هنگ کنگ قانونی است و هیچ‌کسی برای تمرین‌کنندگان مزاحمت ایجاد نمی‌کند. آنها در مکان‌های عمومی می‌ایستند ، به‌طور آشکار مطالب را پخش می‌کنند و درباره دافا با مردم صحبت می‌کنند. جیانگ زمین، رهبر پیشین ح‌ک‌چ ، واقعاً فرد بدی است و به پلیس چین دستور داد تا فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار دهند و مرتکب جنایت شوند.» من از آگاه‌شدن او خیلی خوشحال شدم.

هنگامی که یک تمرین‌کننده محلی دستگیر شد، تمرین‌کنندگان از او خواستند که در نجات او کمک کند. او به ملاقات رئیس اداره پلیس رفت و تمرین‌کننده مزبور آن روز آزاد شد. در یک مورد او ۲۰۰۰ یوآن به یک زوج تمرین‌کننده قرض داد که برای جلوگیری از آزار و اذیت مجبور به ترک خانه شدند. با کمک او، زن و شوهر مزبور از دستگیری جلوگیری کردند.

تمرین‌کنندگان محلی به او اعتماد داشتند. آنها قبل از انتقال به اردوگاه‌های کار اجباری، کتاب‌ها فالون دافا و کارت‌های شناسایی‌شان را نزد او می‌گذاشتند. بعد از آزادی آنها وسایلشان را به آنها پس می‌داد.

در آن زمان حاکی از خشونت، بیش از ۸۰۰ تمرین‌کننده در شهر ما به اردوگاه‌های کار سخت منتقل شدند و نزدیک به ۴۰۰ تمرین‌کننده به زندان محکوم شدند. بیش از ۱۰۰ تمرین‌کننده درنتیجه آزار و شکنجه جان خود را از دست دادند. هزاران تمرین‌کننده در مرکز بازپروری ، بازداشتگاه و مرکز شستشوی مغزی بازداشت شدند.

شکوفاشدن گل‌های ادومبارا در یک مؤسسه تحقیقاتی

گل‌های ادومبارا اخیراً در بسیاری از نقاط در سراسر جهان شکوفا شده‌اند. بودا شاکیامونی زمانی گفت که وقتی گل اودومبارا شکوفا می‌شود، بدان معناست که پادشاه مقدس فالون در حال اشاعه فا است و موجودات ذی‌شعور در جهان را نجات می‌دهد.

تمرین‌کننده‌ای از من خواست که بیایم و گل‌های ادومبارا را در انستیتوی تحقیقاتی که در آن کار می‌کرد ببینم. وقتی وارد شدم «پو دو»، موسیقی رسمی دافا را شنیدم که در داخل ساختمان پخش می‌شد. ردیفی از ده گل سفید ادومبارا را دیدم که روی دروازه آهنین شکوفا شده‌ بودند. تمرین‌کننده تصویر گل‌های ادومبارا را که روی صورت مجسمه بودا شکوفا شده بود، روی درِ اتاق پذیرایی با توضیحی در زیر آن قرار داد.

روی دیوار اتاق پذیرایی یک ردیف مطالب و جزوه‌های فالون دافا قرار داشت. به نظر می‌رسید که انگار آزار و شکنجه در مؤسسه اتفاق نیفتاده است. درواقع، تمرین‌کننده مزبور یک سال پیش دستگیر شد. او به‌خاطر داشتن افکار درست و اعتقاد راسخ به دافا بدون هیچ‌گونه هزینه ای آزاد شد.

او مهندس ارشد بود. رئیسش به‌خاطر فشار او را در اتاق پذیرایی قرار داده و حقوقش را کاهش داد. او بدون هیچ‌گونه شکایت و رنجش شغلش را به خوبی انجام می‌داد و به روشنگری حقیقت برای همکارانش ادامه داد.

گل‌های ادومبارا بخش الهی مردم را بیدار کرد. همکارانش بسیار باهوش هستند و می‌توانند دروغ‌های ح‌ک‌چ را ببینند.

این تمرین‌کننده به تیم‌های مدیریتی می‌گوید که فالون دافا چقدر فوق‌العاده است و ح‌ک‌چ مردم را با دروغ فریب می‌دهد. همسر مدیر مؤسسه افسر پلیس بازداشتگاه شهر است. همه آنها به حقایق درباره فالون دافا آگاه شدند. همه همکارانش حقیقت را ‌دانستند و دیگر به دروغ‌های ح‌ک‌چ گوش نمی‌دادند. آنها اجرای دستورات ح‌ک‌چ برای آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان را متوقف کردند. بسیاری از آنها ح‌ک‌چ را ترک کردند.

افراد زیادی به تمرین‌کنندگان فالون دافا کمک کردند

پس از دو سال بازداشت در اردوگاه کار سخت در ژوئیه۲۰۰۵ آزاد شدم. یک روز با من تماس تلفنی گرفتند. شخص مزبور ادعا كرد كه مدیر دفتر انتقال ارتش است و از من سؤال كرد كه آیا می‌خواهم كار كنم. او گفت که اگر به کمک احتیاج داشته باشم می‌توانم با او صحبت کنم. از من خواست با دفترچه ثبت خانوار و کارت شناسایی به سالن ساختمان اداره منطقه بروم.

وقتی به آنجا رسیدم، به من گفتند که حقوق دوره‌ای که به‌طور غیرقانونی بازداشت بودم را بگیرم. درباره آزار و شکنجه‌ای که متحمل شده‌ام به صندوقدار و اطرافیانش گفتم. آنها از من خواستند بنشینم و با جزئیات به آنها بگویم. آنها احساس همدردی کردند و با آرامش گوش دادند. صندوقدار کارت بانکی به من داد و من حقوقم را گرفتم، بیش از ۱۰ هزار یوآن. صندوقدار حقیقت را فهمید و موافقت کرد که از عضویتش در ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن کناره‌گیری کند.

سپس به دفتر انتقال ارتش رفتم و از مدیر خواستم كه شغلی را برای من ترتیب دهد. حقیقت را برایش روشن کردم. او درِ دفترش را بست و شروع به گفتگو درباره کارم کرد. صریح و صادقانه به او گفتم: «قانون اساسی چین به شهروندان اجازه می‌دهد آزادی عقیده داشته باشند. من به حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری اعتقاد دارم. فالون دافا تمرینی قانونی است و باید مورد محافظت قرار گیرد. رژیم ح‌ک‌چ پلیس را فریب ‌داد تا خانه‌ام را غارت کند، مرا دستگیر کند، به اردوگاه کار سخت بفرستد، مرا از موقعیت شغلی‌ام اخراج و حقوقم را متوقف کند. فقط می‌خواستم سر کارم برگردم. این حق من است که از حقوقم برای زندگی دفاع کنم.» او بسیار مهربان بود و با دقت گوش ‌داد.

گفتم: «دو کتاب در بین افسران ارتش و سربازان محبوب هستند. یکی نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و دیگری درباره جیانگ زمین است. بیشتر و بیشتر آنها، ژنرال‌ها و سربازان به حقیقت آگاه شدند و از عضویت خود در ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شدند. لطفاً کتاب درباره جیانگ زمین را بخوانید و آگاه خواهید شد که او چگونه باعث ایجاد هرج و مرج در ارتش شد. کتاب نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست درباره این صحبت می‌کند که ح‌ک‌چ چگونه فالون دافا و افراد غیر‌تمرین‌کننده را مورد آزار و شکنجه قرار می‌دهد.»

درباره اصل «خوبی پاداش داده می‌شود و شرارت با کیفر مواجه می‌شود» به او گفتم و از او خواستم که در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان همدست ح‌ک‌چ نشود. همچنین به او گفتم که اگر از تمرین‌کنندگان محافظت کند نعمت دریافت کرده و تقوای عظیمی جمع می‌کند. او بعد از اینکه حقیقت را فهمید، به من گفت که باید رئیس بخش سازمان خیابان‌ها را ببینم.

حقیقت را برای کارمندان بخش سازمان خیابان‌ها روشن کردم. رئیس بخش از من خواست با دبیر حزب کمیته مسکونی محلی صحبت کنم. حقیقت را برای او و دو افسر دیگر روشن کردم که مسئول آزار و اذیت تمرین‌کنندگان بودند. دبیر حزب گفت: «شما می‌توانید به خانه بروید و منتظر اخبار باشید.»

مدیر دفتر انتقال ارتش به همراه رئیس بخش سازمان خیابان‌ها، مدیر مجتمع و پنج افسر دیگر در اواخر ژوئیه۲۰۰۵ به دیدنم آمدند. آنها سلام و احوالپرسی کردند و ۵۰۰ یوآن به من دادند. مدیر گفت: «من به نمایندگی از حزب و دولت می‌آیم تا سلاممان را برسانم.»

لبخندی زدم و گفتم: «رئیس، من از حزب و دولت تشکر نمی‌کنم. ح‌ک‌چ شیطانی آزادی عقیده را زیر پا می‌گذارد و حق زندگی را از من سلب می‌کند. من از آنها تشکر نمی‌کنم. اما من از همه شما که مهربانانه به من کمک کردید تشکر می‌کنم.» آنها کمی شوکه شده بودند.

مرکز اجتماعات برای شرکت در کلاس‌های آموزش کامپیوتر در بهار سال ۲۰۰۶ با من تماس گرفت. من در این دوره آموزشی شرکت کردم و برای لباس فرم اندازه‌ام را گرفتند. از ۶ژوئن شروع به کار کردم. در اولین پرداختی‌ام در ماه ژوئیه بیش از ۴۰۰۰ یوآن حقوق دریافت کردم. کامپیوتر و چاپگر خریدم. بنابراین مکان تولید مطالب در خانه‌ام راه‌اندازی شد.

در حالی که به‌خاطر تمرین فالون دافا تحت آزار و شکنجه قرار گرفتم، کارهای مختلفی مانند نظافت خانه، تحویل روزنامه، فروش گل، اداره دکه خیابانی و انجام کارهای سخت را انجام دادم. حقیقت را در هر محیطی روشن کردم. همه آنچه را که سپری کرده‌ام و هر لحظه‌‌ای که افراد دیگر به من کمک کردند، برایم ارزشمند هستند.

می‌خواهم از آن افراد خوبی تشکر کنم که با مهربانی به تمرین‌کنندگان فالون دافا کمک می‌کنند. کارهای مهربانانه شما در امروز تقوای عظیمی برای شما در آینده می‌شود و نعمت دریافت خواهید کرد.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.