(Minghui.org) وقتی اخیراً سخنرانی استاد «شرح دادن فا» را خواندم، استاد درک جدیدی به من نشان دادند.

بعد از شروع تمرین فالون دافا، سعی کردم فرد خوبی شوم. بعد از خواندن این سخنرانی متوجه شدم که وقت آن رسیده است که استاندارد خود را به معیار یک موجود الهی و نه فقط یک موجود بشری، بالا ببرم. رفتار با خودم به‌عنوان یک موجود بشری «بهانه‌ای» برای نیروهای کهن شد که به‌طور مداوم برایم مصائب خانوادگی ایجاد کنند.

بیش از بیست سال فالون دافا را تمرین‌کرده‌ام. از آنجا که کیفیت روشن‌بینی‌ام خیلی خوب نیست، مصائب متعددی را تجربه کرده‌ام. با نگاهی به گذشته، به‌نظر می‌رسد که در تمام مدت تمرینم، با مشکلات خانوادگی دست و پنجه نرم می‌کرده‌ام. احساس ناتوانی و گاهی فکر می‌کردم: « کِی این مصیبت‌های خانوادگی پایان می‌یابد؟ باید کارمای زیادی داشته باشم که باید از بین ببرم!» حتی به آن دسته از تزکیه‌کنندگانی غبطه می‌خوردم که جامعه را رها کرده بودند و در کوه‌ها و جنگل‌های دورافتاده تزکیه می‌کردند.

روابط نامشروع همسرم

در طول سال‌ها، به‌نظر می‌رسید ورود همسر و دخترم به زندگی‌ام به‌منظور جمع‌آوری بدهی‌هایی بود که به آنها بدهکار بوده‌ام. گرچه مهربان و دلسوز بودم، اما آنها رفتار بدی با من داشتند.

از ابتدا می‌دانستم که روابط نامشروع همسرم ناشی از علاقه شدیدم به او است. وقتی فرزند دوم‌مان را باردار شدم، همسرم با زن دیگری رابطه داشت و او نیز باردار شد. او همچنین با چند زن دیگر نیز رابطه داشت و می‌خواست مرا طلاق دهد.

مدام به خودم می‌گفتم که وابستگی عاطفی‌ام به او را باید کنار بگذارم. هرچند که تنها بودم و مجبور می‌شدم خودم از بچه‌ها مراقبت کنم، اما بارها و بارها او را بخشیدم.

بدون توجه به اینکه چقدر مهربان یا بخشنده بودم، او به من اهمیتی نمی‌داد. بعد از تولد فرزند دوم‌مان، درد شدیدی در پا داشتم و برای راه رفتن نیاز به استفاده از عصا داشتم. فکر کردم با دیدن اینکه مراقبت از کودکان کوچک‌مان برایم بسیار سخت است، او کمی بیشتر با من خواهد ماند. (شرکت او در چین است. من و بچه‌ها در خارج از کشور زندگی می‌کنیم). او خانه‌مان را به‌عنوان یک هتل درنظر می‌گرفت. هرگز نپرسید که چگونه در حین تربیت بچه‌های کوچک با شرایط بدنی‌ام کنار آمدم.

بعد از بیش از ده سال تحمل مصائب، نهایتاً یاد گرفتم بدون قید و شرط به‌درون نگاه کنم. متوجه شدم که آرزو دارم او با من رفتار خوبی داشته باشد. به‌نظر نمی‌رسید که این یک وابستگی بزرگ باشد، اما نشان داد که من هنوز هم آرزوی داشتن یک رابطه معمولی زن و شوهری را دارم. نهایتاً تصمیم گرفتم آخرین رشته محبت را قطع کنم. وظایفم را به‌عنوان یک همسر انجام می‌دهم و به رفتار خوبم با او ادامه می‌دهم.

پس از آن، درگیری با همسرم متوقف شد و نهایتاً با عبور از مصائب به موفقیت دست یافتم.

دخترم با من مانند یک دشمن رفتار می‌کرد

فکر کردم که نهایتاً پس از اینکه دیگر از نظر احساسی تحت‌تأثیر همسرم قرار نمی‌گیرم، از مصائب خانوادگی عبور کرده‌ام و در واقع رفتار او بهتر شد. آنگاه، مصیبت دیگری آغاز شد. این بار دخترم بود.

وقتی وارد سال دوم راهنمایی شد، دخترم به‌تدریج با من مانند یک دشمن رفتار می‌کرد. سرکشی نوجوانی او منجر به افسردگی نوجوانی  و اختلال در خوردن شد. او از خانه فرار کرد، مدرسه را رها کرد و در بیمارستان بستری شد. در حین وقوع تمام این اتفاقات، همسرم در چین مشغول کار بود. از آنجایی که همسرم پس از مشکلات طولانی مدت دخترمان، او را رها کرده بود، من شکایات بسیاری از او داشتم. تقریباً خودم را باختم.

هنگام انجام پروژه‌های دافا برای نجات مردم، از سه فرزند مراقبت می‌کردم. احساس می‌کردم زندگی‌ام سخت، تلخ و طاقت‌فرسا است. مدام به خودم یادآوری می‌کردم که احساساتم را نسبت به همسر و فرزندانم کنار بگذارم. علاوه براین، مطمئن نبودم که چه وابستگی‌های دیگری داشتم. فکر می‌کردم ممکن است در زندگی قبلی‌ام بدهی‌های بسیار زیادی داشته‌ام.

هم‌تمرین‌کنندگان به من توصیه کردند که فا را بیشتر مطالعه کنم، احساسات بشری را نسبت به اعضای خانواده‌ام کنار بگذارم، به‌درون نگاه کنم و افکار درست بفرستم. من گوش کردم و هر کاری را که آنها توصیه کردند انجام دادم.

با این حال، مصیبت‌ها متوقف نشد. دخترم اعلام کرد که آزادی مطلق دارد و خواست که در کارش دخالت نکنم. احساس دلتنگی و درماندگی می‌کردم. من خیلی به او اهمیت می‌دادم. او زمانی که کوچک بود، فا را با من مطالعه می‌کرد!

برای مدتی نمی‌توانستم وابستگی‌های اساسی‌ام را تشخیص دهم. در سطح یک آدم خوب ماندم. از استدلال بشری برای بررسی مسائل تزکیه استفاده کردم. به‌دلیل روشن‌بینی اندکم، نیروهای کهن برای ایجاد مصائب طولانی‌مدت از همسر و دخترم استفاده می‌کردند.

آگاه شدن از طریق خواندن مقاله «شرح دادن فا»

استاد مراقب تمرین‌کنندگان هستند. وقتی همه چیز ناامید‌کننده به‌نظر می‌رسید، استاد از دهان یک تمرین‌کننده استفاده کردند و به من گفتند که سخنرانی کوتاه «شرح دادن فا» را بخوانم.

به‌محض خواندن پاراگراف اول «شرح دادن فا»، شوکه شدم.

استاد بیان کردند:

«برای مدت زمان طولانی موجودات زنده در دافا، مخصوصاً مریدان، فهم نادرستی از فا در سطوح گوناگون در رابطه با رشد شین‌شینگ داشته‌اند. هر وقت که رنجی می‌آید، آن را با جنبۀ سرشت اصلی‌تان نمی‌بینید بلکه کاملاً با جنبۀ انسانی‌تان به آن نگاه می‌کنید. سپس شیطان‌های خبیث از این نقطه استفاده می‌کنند و آسیب و تداخل بی‌پایانی را تحمیل می‌کنند، شاگردان را در رنج‌های درازمدت قرار می‌دهند. درحقیقت این از درکی ناکافی از فا به‌وسیلۀ جنبۀ انسانی‌تان ناشی می‌شود. شما به‌طور انسانی جنبۀ خدایی‌تان را محدود کرده‌اید؛ به‌عبارت دیگر قسمت‌هایی را که به‌طور موفقیت‌آمیز تزکیه شده‌اند محدود کرده‌اید و از اینکه آنها اصلاح- فا را انجام دهند، جلوگیری کرده‌اید. چگونه جنبۀ تزکیه نشدۀ شما می‌تواند افکار اصلی‌تان یا جنبه‌ای را که درحال حاضر فا را به‌دست آورده است محدود کند؟ درحالی که به‌طور انسانی شیطان‌های خبیث را پرورانده‌اید، به آنها اجازه می‌دهید که از راه‌های گریز در فا استفاده کنند.» («شرح دادن فا»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

آیا آنچه استاد توصیف کردند دقیقاً حال من نبود؟ داشتم با جنبۀ انسانی‌ام چیزها را مشاهده می‌کردم: فکر می‌کردم همسرم بی‌عاطفه و دخترم غیرمنطقی است و هیچ قدردانی از تلاش‌های من ندارند. دربارۀ درست و غلط با استدلال انسانی فکر می‌کردم. فکر می‌کردم آنها مقصر هستند و من قربانی می‌شوم. وقتی آنها را بخشیدم و تمام تلاشم را برای مراقبت از آنها صرف کردم، فکر کردم که «بدهی‌ام» را پرداخت کردم. من تشخیص نمی‌دادم زیرا خودم را فراتر از مردم عادی نمی‌دانستم و نیروهای کهن از محبت و احساس بدهکاری‌ام برای ایجاد درد و رنج بی وقفه برایم استفاده می‌کردند.

به عبارت دیگر، من وابستگی به احساسات را کنار گذاشتم، اما احساسات بهانه اصلی نیروهای کهن نبود که برای آزار و شکنجه‌ام استفاده می‌کردند.

مشکلم این بود که همیشه با خودم به‌عنوان یک فرد معمولی رفتار می‌کردم. خودم را ملزم می‌کردم که یک فرد خوب، یک همسر خوب و یک مادر خوب باشم. من مهربان و وفادار بودم. با این حال افکار و تصورات انسانی را حفظ می‌کردم. برای اندازه‌گیری درست یا غلط بودن از یک سری استانداردهای انسانی استفاده می‌کردم.

هدفم این بود که آدم خوبی باشم. انسان هر چقدر هم خوب باشد، هنوز در سطح انسانی است. گرچه بیش از 20 سال تمرین کرده‌ام، اما خودم را یک موجود الهی نمی‌دانستم. نیروهای کهن دیدند که من در سطح انسانی باقیمانده و به سطح بالاتری نرسیده‌ام. این «بهانه» اصلی آنها بود تا مرا وادار کنند از سختی‌های خانوادگی رنج ببرم.

استاد بیان کردند:

«هم‌چنین باید برای شما روشن باشد که "طبیعی" وجود ندارد و در پشت "اجتناب‌ناپذیر" دلایلی هست. درحقیقت "طبیعی" به‌طور غیرمسئولانه‌ای توسط افراد عادی استفاده می‌شود تا در زمانی که نمی‌توانند پدیده‌ای در عالم، زندگی و ماده را شرح دهند برای خودشان عذر و بهانه درست کنند. آنها نمی‌توانند تصور کنند که خود "طبیعت" چیست. تحت تأثیر این نوع عقیده، فکر می‌کنید که تمام این رنج‌ها اجتناب ناپذیر است و این که این، آن‌طوری است که هست. بدین‌وسیله گرایش و طرز برخوردی منفعل و بدبینانه را رشد می‌دهید. بنابراین جنبۀ انسانی‌تان باید آگاه بماند. مهم‌تر این که آن جنبه‌تان که فا را به‌دست آورده است باید روشن و آشکار باشد.» («شرح دادن فا»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

وقتی سخنان استاد را خواندم، به مشکلم پی بردم؛ اما هنوز مطمئن نبودم که چه کاری باید انجام دهم. وقتی به خواندن سخنرانی کوتاه بعدی ادامه دادم: «وابستگی‌‌های انسانی را رها کنید و تزکیۀ واقعی را ادامه دهید» نهایتاً آن را درک کردم. پاسخ همان‌جا بود- در عنوان سخنرانی.

باید تمام افکار و عقایدم را در سطح بشری رها می‌کردم و وارد سطح بالاتری از تزکیه می‌شدم.

آنگاه سخنرانی کوتاه زیر را دنبال کردم: «راه میانه را انتخاب کنید». قبل از اینکه این سخنرانی را بخوانم، فهمیدم: استاد می‌خواستند تزکیه‌ام واقعاً معقول (بالغ) شود.

استاد با راهنمایی‌ام برای خواندن این سه سخنرانی، راز آسمانی بالاتری را برای من به نمایش گذاشتند.

فهمیدم: گرچه باید کاملاً همه چیز انسانی را رها کنم و در قلبم خودم را فراتر از انسان بدانم، اما کارهای روزمره‌ام باید مانند یک فرد عادی به‌نظر برسد. دیگران باید احساس کنند که من فرد خوبی هستم.

اکنون وقتی به سال‌های مصائب خانوادگی‌ام در گذشته نگاه می‌کنم، همه چیز کاملاً واضح است! در آن لحظه، می‌دانستم که به سطح بالاتری رسیده‌ام.

رنجشم بعد از پیشرفت در تزکیه حل شد

بعد از پی بردن به این واقعیت‌ها، تغییرات بسیاری به‌سرعت ایجاد شد. همسرم که وقتی می‌خواستم حقیقت را روشن کنم از گوش دادن امتناع می‌کرد، ناگهان به فالون دافا علاقه‌مند شد.

دخترم نیز تغییر کرد. در شب سال نوی چینی، او با لبخند به من گفت: «مادر، شاید من اینجا هستم تا بدهی‌هایم را جمع کنم.» او ناگهان از کوفته‌هایی که پختم خوشش آمد و گفت: «وای، آنها خوشمزه هستند!» مدتها بود که او از خوردن هر آنچه که می‌پختم خودداری می‌کرد.

روز بعد گفت: «مادر، نگران من نباش. من کار بدی نخواهم کرد. گرچه فالون دافا را تمرین نمی‌کنم، اما همیشه به خودم یادآوری می‌کنم که آدم خوبی باشم.» به آنچه که می‌شنیدم باور نداشتم. او فراموش کرده بود که چطور بر سرم فریاد می‌کشید انگار من در این سال‌ها  بدترین دشمن او بودم!

بلافاصله فکر کردم، شاید استاد از سخنان دخترم استفاده می‌کردند تا به من اطلاع دهند که ایشان همیشه از دخترم و همچنین خانواده‌ام مراقبت می‌کردند. استاد می‌دانستند که من در تلاش هستم و مدام مرا تشویق می‌کردند که شکایت نکنم، تسلیم نشوم و اینکه هر اتفاقی افتاده است، همگی چیزهای خوبی هستند. باید استانداردهایم را بالا ببرم و از تفکر بشری دور شوم.

مطالب فوق تجربه‌ام در عبور از مصائب خانوادگی است. اگر مطالبی را گفته‌ام که با فا مطابقت ندارد، لطفاً به آن اشاره کنید.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیر تجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان و لینک مقاله اصلی الزامی است.