(Minghui.org) در 29 ژوئن 2018، کمی بعد از اینکه خانم هه (نام مستعار) مقداری مطالب اطلاعرسانی را از خانهام برداشت و حدود ساعت 1 بعدازظهر از خانهام خارج شد، کسی در زد. در آن زمان نشانهای یادبود را مرتب میکردم و فکر کردم که آن خانم هه است.
وقتی در را باز کردم دیدم گروهی زن و مرد پشت در ایستادهاند. یکی با لباس پلیس بود و دیگری چکش و بیل در دست داشت. آنها مرا دستگیر کردند.
فهمیدم که آنها چند ماه بود که خانم هه را تعقیب میکردند. ظاهراً این یک دستگیری کاملاً برنامهریزی شده بود.
امتناع از همکاری با پلیس
در اداره پلیس برای مدتی طولانی مورد بازجویی قرار گرفتم. آنها مدام از من میپرسیدند، «این مطالب از کجا آمده است؟ او چه تعداد گرفته است؟ از کجا او را میشناسی؟» قصد پاسخ دادن به هیچ یک از سؤالاتشان را نداشتم. در آن زمان، آنچه استاد به ما گفتند را بهیاد آوردم؛ از وقت بیشترین استفاده را بکنید تا وجدان موجودات ذیشعور را بیدار کنید. بنابراین وقتی آنها از من سؤآل میکردند، مدام به این فکر میکردم که چگونه وجدان آنها را بیدار کنم.
هنگام بازجویی، دستانم را با دستبند به صندلی آهنی بسته بودند. حتی در آن وضعیت موفق شدم در حالت لوتوس بنشینم و با آرامش با آنها صحبت کنم. یکی از بازجویان گفت: «این چه وضعیتی است؟ پاهایت را پایین بگذار!» آرام بودم و با مهربانی حقایق را برای آنها روشن کردم. همچنین سعی کردم به آنها کمک کنم از عضویت در حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان آن کنارهگیری کنند. علاوه بر این به آنها گفتم که «فالون دافا فوقالعاده است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!» را تکرار کنند. اصلاً نترسیده بودم، زیرا احساس میکردم استاد لی (بنیانگذار) به من قدرت میبخشند و مرا تشویق میکنند.
یکی از مأموران پلیس فرد بدجنسی بود. او سعی کرد اثر انگشت مرا روی برگههایشان ثبت کند و من سعی کردم در برابرش مقاومت کنم. سپس دو بار به صورتم سیلی زد بهطوری که احساس سرگیجه شدیدی کردم. فکر کردم، «مهم نیست چقدر شرور هستی، اعتقاد دارم که اهریمن بر خوبی پیروز نمیشود. در پایان، او با عصبانیت انگشتانم و سپس کف دستم را به پایین فشار داد.
وقتی او دوباره به بازداشتگاه برگشت، متوجه شدم که لاغر شده و هنگام صحبت از قدرت کافی برخوردار نیست. به نظر نمیرسید او دیگر بدجنس باشد. به او گفتم، «تمام کتابهای دافایم را خودم خریدم، و شما باید آنها را برای من به خانه ببری.» او گفت:حتماً، مشکلی نیست. اما ما نمیتوانیم آن مطالب اطلاعاتی را به تو برگردانیم.» گفتم: «شما میتوانی آنها را به خانه ببری و بخوانی. لطفاً چیزی را نابود نکن، درغیر این صورت برای شما خوب نخواهد بود.»
پس از آن، به بازداشتگاه شهرداری منتقل شدم. در راه بارها فریاد زدم: «فالون دافا فوقالعاده است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوق العاده است!» مأموران میخواستند از مردمک چشمم در بازداشتگاه عکس بگیرند، که در برابر آن مقاومت کردم. افکار درست فرستادم: «استاد، لطفاً به من نیرو ببخشید.» آنها سه بار تلاش کردند، اما همه بیفایده بود.
اعتباربخشی به دافا در بازداشتگاه
بازداشتگاه شهرداری مکان کثیفی بود. در آنجا دچار عفونت پوستی شدم. صورت و گوشهایم بسیار میخارید و پوستم ترک برداشته بود. هر روز به ناحیهای که عفونت کرده بود خمیر دندان میزدم، اما مؤثر نبود. مدام «درباره دافا» را میخواندم. در همین حال، افکار درست میفرستادم و حقایق را برای مردم روشن میکردم. به این درک رسیدم که استفاده از روش یک فرد عادی برای درمان مشکل پوستی برای یک تمرینکننده مفید نیست. پس از آن، رویکرد مردم عادی را متوقف کردم. سپس پوستم بهبود یافت.
در بازداشتگاه نه میتوانستم غذا بخورم و نه بهطور پایدار راه بروم. چند بار زمین خوردم، اما صدمهای ندیدم. سایر زندانیان با دیدن این مسئله شوکه شدند، زیرا نزدیک به 70 سال دارم. واقعاً از استاد قدردانی میکنم که همیشه از من محافظت میکنند. گاهی اوقات پایین تنهام درد میکرد و نافم نیز چرک کرده بود. سپس از استاد خواستم تا این کارمای بیماری را به افراد شرور که تمرینکنندگان را آزار میدادند منتقل کنند. به محض اینکه به آن فکر کردم، همه ناراحتیام ازبین رفت.
استاد بیان کردند:
«برای ما تزكيهكنندگان، به غير از كارمايی كه استاد از بين برده است، هنوز هم مقداري را بايد خودمان رداخت كنيم. بنابراين از لحاظ فيزيکی احساس راحتی نخواهيد داشت، گویی از بيماری زجر میكشيد. عمل تزكيه برای پاک كردن شما از منشأ زندگیتان است.» («کارمای بیماری، از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
یک بار پزشک گفت که فشار خونم بالا است و مجبورم کرد قرص بخورم. سپس در قلبم به استاد گفتم: «این داروها مؤثر نخواهند بود.» سایر زندانیان نیز گفتند: «فرد میتواند هنگام مصرف قرص خفه شود.» به آن آگاه نشدم، در غیراینصورت میتوانستم از مصرف دارو خودداری کنم. پزشک گفت که مقداری به آن واکنش نشان خواهم داد، اما باز هم مجبورم کرد که آن را مصرف کنم. بعد، همین که به حلقم رسید، حالت خفگی در من ایجاد شد. بعداً آن داروها را پنهان کردم و همه آنها را دور ریختم.
در ابتدا آنقدر شهامت نداشتم که بتوانم تمرینات را در سلول انجام دهم. سپس استاد از یک زندانی برای رساندن اشاره به من استفاده کردند. او گفت: «جایی که قبلاً در آن زندانی شده بودم، چند تمرینکننده هر رز تمرینات را انجام میدادند.» بنابراین منتظر ماندم تا افراد دیگر بخوابند، سپس بلند شدم و تمرینات را انجام دادم. اما توسط مسئولان گشت دیده شدم. بعداً مأموران امنیت نیز به من هشدار دادند که تمرینات را انجام ندهم. گفتم: «هیچ کس نمیتواند مرا در حال تمرین ببیند.»
استاد بیان کردند:
«محلهای تمرین ما بهتر از هر محل تمرین چی گونگ دیگری است. اگر بتوانید تمرینها را در محلهای تمرین ما انجام دهید، خیلی بهتر از آن است که بیماریهای خود را شفا دهید. فاشن من در یک دایره مینشیند و در بالای میدان انرژی محل تمرین ما گنبدی قرار دارد، و بالای گنبد یک فالون بزرگ و یک فاشن بزرگ وجود دارد که از میدان مراقبت میکند. این میدان یک میدان معمولی نیست - مثل میدان محل تمرین چی گونگ معمولی نیست. این یک میدان تزکیه است. بسیاری از تمرینکنندگان ما با تواناییهای فوق طبیعی این میدانی را که فالون دافای ما دارد دیدهاند، و آن با نور قرمز پیچیده شده، همه چیز قرمز است.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)
قبل از اینکه تمرینات را انجام دهم، هر روز یکبار این قسمت را آرام ازبرمیخواندم. از آن به بعد، به خاطر کاری که انجام دادم مورد توجه قرار نگرفتم و هیچ مداخلهای در آن ایجاد نشد.
وقتی برای اولین بار وارد بازداشتگاه شدم، مأمور امنیتی اجازه نداد با کسی صحبت کنم، اما با این حال باید وجدان مردم را بیدار میکردم. حقیقت درباره دافا را نوشتم و آن را به زندانیان نشان دادم. فقط دو سال دبستان را گذراندم، بنابراین برای بیان خودم از سادهترین زبان استفاده کردم. به آنها گفتم: باید عبارات «فالون دافا فوقالعاده است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!» را آرام تکرار کنید و از حکچ خارج شوید تا از ایمنی خود اطمینان حاصل کنید. دافا به بیش از 100 کشور و منطقه گسترش یافته است. در اینترنت به دنبال «حروف رمزآلود حکشده روی سنگ» بگردید، خواهید دید که یک راز آسمانی فاش شده است.
به تدریج، در ایجاد محیطی برای روشنگری حقیقت در بازداشتگاه به موفقیت بزرگی دستیافتم. اغلب وجدان زندانیان را بیدار و به آنها کمک میکردم از ح ک چ خارج شوند. وقتی تمرینات را انجام میدادم، بعضی از آنها حرکاتم را تقلید میکردند. اما آنها نیز از مجازات شدن برای چنین کاری میترسیدند. بنابراین بیشتر اوقات فقط بیسروصدا آن عبارت را تکرار میکردند. همچنین به آنها گفتم، طاعونی برای از بین بردن افراد بد شیوع پیدا کرده است. میخواستم به آنها یادآوری کنم که این عبارت را بهخاطر بسپارند. بسیاری از آنها حقیقت را درک کردند و فهمیدند که دافا خوب است و از عضویت خود در حکچ کنارهگیری کردند.
یکی از مأموران امنیتی حرفم را باور نکرد و حرفی نامحترمانه درباره استاد گفت. گفتم، «لطفا این را نگو.»در عرض چند روز، ناگهان شکم درد گرفت. حالت چهره او خندهدار بود، یک لحظه بهنظر می رسید که میخندد، لحظهای دیگر به نظر میرسید که گریه میکند. این باعث شد همه غافلگیر شوند. نزد او رفتم و گفتم ، «چه مشکلی داری؟ اگر نمیتوانی تحمل کنی، میتوانید از استاد بخواهی که به شما کمک کنند و آنچه را که قبلاً گفتهای ببخشند. میتوانی بگویی، "من اشتباه کردم، استاد پشیمانم."»
سپس زندانیان برای ناهار جمع شدند. او ناراحت شد و فریاد زد: «شما بروید، مرا تنها بگذارید!» با دیدن آن، دوباره به او نشان دادم که چه چیزی بگوید، اما او گوش نکرد. سپس شخص دیگری گفت. به او گفتم، «تا زمانیکه چیزی نگویی مشکلی نیست. فقط وقتی چیزی میگویی آن مهم است!» در مدتی کوتاه سرانجام این عبارت را دو بار گفت. بعد درد شکمش از بین رفت. او گفت ، «من فقط باید به دافا اعتقاد داشته باشم.»
مرا در سه سلول مختلف قرار دادند. در هر سلول، همیشه شخصی وجود داشت که از من میخواست تزکیه را رها کنم. آنها میگفتند: «اگر بخواهی بگویی که دیگر تمرین نمیکنی، میتوانی فوراً به خانه بروی.» به آنها گفتم: «زندگی من از زمان تمرین دافا طولانی شده است. قبل از آن، خیلی بیمار بودم. ممکن بود بمیرم یا تا آخر عمر در رختخواب باشم. بعد از اینکه تمرین را شروع کردم، گرچه تقریبا 70 ساله هستم، اما هنوز هم بسیار پرانرژی هستم.» آگاه شدم که استاد از انواع افراد و چیزها برای آزمودن مریدان خود در هر زمان و مکانی استفاده میکنند تا ببیند که آیا با وجود چنین محیط و شرایط سختی هنوز میتوانیم روی تزکیه خود پابرجا باقی بمانیم.
یکبار مرا از اتاق فراخواندند. گفته شد که دادستان عمومی از من خواسته است که برگهای را امضائ کنم. آن روز اتفاقاً روز بررسی سلول زندان بود و بیش از 40 نفر از دو سلول در محوطه بیرونی ایستاده بودند. از این فرصت استفاده کردم و با صدای بلند فریاد زدم: «آیا میتوانم برگه بیگناهیام را امضاء کنم؟» سپس روی آن برگه نوشتم، «فالون دافا فای راستینی است، من بیگناه هستم.»
همچنین در بازداشتگاه چیز دیگری را تجربه کردم. مأموران پلیس از بخش امنیت داخلی گفته بودند که تا یک ماه دیگر مرا آزاد میکنند. اما در روز سی و چهارم آزاد نشدم، بلکه حکم بازداشت به من داده شد.
همه زندانیان بسیار ناامید شدند. در آن شب رعد و برق، وزش باد شدید و طوفان و همچنین غرش شدید رعد در ابرها به صدا درآمد. چند دختر جوان چنان وحشت کرده بودند که با صدای بلند جیغ میکشیدند و تلویزیون در سلول توسط رعد و برق خراب شد. به آنها گفتم که آسمان به مردم هشدار میدهد، زیرا آنها یک حکم بازداشت برای یک مرید دوره اصلاح فا صادر کردند. این برای آسمان تحملناپذیر خواهد بود.
فقط میتوانستم خیلی کم فا را ازبرکنم. وقتی مرا به بازداشتگاه جیولونگپو منتقل کردند، با تمرینکنندهای روبرو شدم که خیلی بیشتر از من فا را ازبرکرده بود. او به من کمک کرد چند مقاله جدید استاد را یادداشت کنم. هر وقت فرصت داشتم، فا را مطالعه و ازبرمیخواندم. با مطالعه فا، افکار درستم بیشتر و قدرتمندتر شد. از استاد خواستم به من نیرو ببخشند، تا با قدرت بسیار اهریمن را از بین ببرم، تا یاوران تاریک و ارواح شیطانی را که اطراف بازداشتگاه و دادگاه بودند، کاملاً از بین ببرم و عوامل نیروهای کهن را کاملاً از بین ببرم.
همچنین از تبادل تجربه با آن تمرینکننده بهرهمند شده بودم. او یک چیز را ذکر کرد: یک بار، او رفت تا نامهای را برای روشنگری حقیقت تحویل دهد. هنگام بازگشت به خانه، پاهایش ناگهان متورم شد تا جایی که نمیتوانست راه برود. او دستگیر شد. در همین حال، فای استاد در ذهنش ظاهر شد. او آگاه شد: ازآنجاکه من کاری برای انتشار دافا انجام دادم، استاد کمک کردند ماده سیاه بدنم پاک شود. هر وقت احساس ناراحتی میکرد، بیسر و صدا در اعماق درون خود تکرار میکرد: از استاد بهخاطر ازبین بردن کارما و همچنین تحمل بیش از نیمی از آن قدردانی کردم!
بعد از شنیدن تبادل تجربه او بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. اغلب اوقات، ما ناراحتی را مانند یک چیز بد درنظر میگرفتیم و افکار منفی نسبت به آن ایجاد میکردیم. تبادل تجربه او تصور مرا تغییر داد: هر وقت دچار علائم سردرد شدید، تیرگی چشم، سرفه، مسدود شدن سوراخهای بینی، گرفتگی عضلات پا و کمر درد، مثانه درد و سیاتیک میشوم، آن را به این واقعیت ربط میدهم که استاد با بیرون هل دادن ماده سیاه، بدنم را تمیز میکنند. همچنین با خودم فکر کردم: «مرید شما هیچ یک از آنها را بهعنوان یک بیماری درنظر نمیگیرد. تمرینکنندگان هیچ بیماری ندارند.» در همان زمان، در اعماق قلب خود از استاد قدردانی میکردم. سپس علائم کارمای بیماری بلافاصله ناپدید میشد.
واقعاً از استاد متشکرم که برای مریدشان چیزهای بسیاری را تحمل کردهاند. قدردانیام از استاد فراتر از کلمات است.
بیدار کردن وجدان پلیس، دادستان و ادارات قضایی
قبل از آغاز دادگاه غیرقانونی، شروع به آمادهسازی آنچه میخواستم در دادگاه بگویم کردم. یکی از زندانیان از من پرسید: «آیا جرئت داری در مورد آن در دادگاه صحبت کنی؟» گفتم: «آنها نیز موجوداتی هستند که باید وجدانشان را بیدار کنم، فقط ماهیت شغل آنها متفاوت است.» در طول روند کار، خواه مأمور پلیسی که پرونده را رسیدگی میکرد، دادستان عمومی دادستانی، وکلا و قضات دادگاه در سالن دادگاه بودند، تا زمانی که فرصتی داشتند، از این فرصت استفاده میکردم تا حقایق را برای آنها روشن کنم.
هر وقت که آنها از من میخواستند برگهای را امضا کنم، دقیقاً بررسی میکردم که آیا آنچه آنها یادداشت کردهاند درست است یا آیا آنها آنچه را که من درباره اعتباربخشی به دافا گفتم یادداشت کردهاند. در غیر اینصورت از امضای آن امتناع میکردم.
در 3ژوئن2019، روز دادرسی، در دادگاه گفتم: «فالون دافا یک فای راستین است. این در میان 14 فرقه شناسایی شده توسط دفتر مرکزی، دفتر دولتی و وزارت امنیت عمومی نیست، به این معنی، تزکیه دافا قانونی است. مواد 99 و 100 فرمان شماره 50 اداره مطبوعات و نشریات شورای دولتی، ممنوعیت كتابهای فالون دافا را لغو كرده است، این نشان میدهد كه محصولات ویدئویی، كتابها و تبلیغات فالون دافا قانونی است و تمرین فالون دافا قانونی است. لطفاً طبق قانون به این پرونده رسیدگی کنید. فالون دافا در بیش از 100 کشور و منطقه گسترش یافته است. شما را به جستجوی آنلاین "سنگ با حروف رمزآلود" در شهر گوئیجو تشویق میکنم، راز آسمانی در معرض دیدتان قرار خواهد گرفت.»
در اولین جلسه دادگاه بهطور غیرقانونی به سه سال حبس محکوم شدم. پس از آن، وکیلی استخدام نکردم، آنچه را که قرار بود انجام دهم انجام دادم و خود را به دست استاد سپردم. چند ماه بعد، در جلسه دوم دادگاه به 15 ماه حبس محکوم شدم. اگرچه میدانستم که میتوانم ظرف 11 روز به خانه خود برگردم، اما هیچگونه آزار و شکنجه اجباری یا مجازات ناعادلانهای را به رسمیت نشناختم، بنابراین در تجدید نظرخواهی خود حقایقی را که قبلاً به دادستانهای عمومی و مأموران قانون گفته بودم، نوشتم و بیگناهی خود را اعلام کردم.
در 28سپتامبر2019، با یک لیست طولانی از نامهایی که از حکچ خارج شدهاند، به خانه بازگشتم.
در مسیر تزکیهام، استاد دستم را گرفتهاند تا قدم به قدم جلو بروم. واقعاً از کمک و تشویق استاد و همتمرینکنندگان قدردانی میکنم.
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفا عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت