(Minghui.org) همسرم در ماه اوت سال ۱۹۹۸، تمرین فالون گونگ را آغاز کرد. از آن زمان، به‌خاطر حفظ ایمان خود دوبار دستگیر شد.

فالون گونگ، که به فالون دافا نیز معروف است، تمرینی برای تزکیه ذهن و بدن بر‌اساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری است که از ژوئیه ۱۹۹۹ در چین تحت آزار و اذیت قرار گرفته است.

اولین دستگیری همسرم در سال ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. همکارش با من تماس گرفت و به من گفت که پلیس او را از محل کارش برد. وقتی به اداره پلیس رسیدم، دو مأمور از من پرسیدند که آیا همسرم هنوز فالون گونگ را تمرین می‌‌کند یا خیر. به آنها گفتم که نمی‌دانم.

یکی از مأموران گفت: «جای نگرانی نیست. اگر صادق باشید و کتاب‌های فالون گونگ را که در خانه دارید تحویل بدهید، برای او مشکلی پیش نخواهد آمد. در غیر این صورت، ما باید برویم و محل زندگی‌تان را تفتیش و جستجو کنیم. می‌دانید، این برای خانواده یا همسایگان شما ظاهر مناسبی نخواهد داشت.»

با باورکردن مأمور، کتاب‌ها را به آنها دادم و اظهارنامه‌ای را برای ثبت به پلیس دادم.

وقتی فهمیدم که فریب خوردم، دیگر دیر شده بود. پلیس با در اختیار داشتن کتاب‌ها و اظهارنامه من به‌عنوان «شاهد»، همان روز همسرم را به مدت ۱۵ روز بازداشت کرد. من که نگران و عصبانی شده بودم، مجبور شدم از دوستان و ارتباطاتی که داشتم کمک بخواهم.

خوشبختانه همسرم بعداً به اردوگاه کار اعزام نشد. اما همچنان مرا مجبور کردند ۱۲هزار یوآن پول نقد (حدود ۱۵۰۰ دلار) بپردازم. هیچ رسیدی برای دریافت این مبلغ به من ارائه نشد.

بازداشت دوباره و تفتیش منزل بدون ارائه حکم

یک روز در سال ۲۰۱۷، بعد از شام مشغول تماشای تلویزیون بودم که صدای کوبیدن در را شنیدم. فکر کردم ممکن است کارمند تأسیساتی باشد، بنابراین در را باز کردم. دو مرد که آنها را نمی شناختم روبروی من بودند. با احساس اینکه اشتباهی پیش آمده، سعی کردم در را ببندم، اما آنها به زور وارد خانه شدند.

یکی از مردان گفت: «ما مأموران پلیس هستیم.»

پرسیدم: «آیا کارت شناسایی همراه دارید؟»

او با بیرون آوردن کارت پلیس و تکان‌دادن آن در مقابلم گفت: «من از دفتر امنیت داخلی هستم و تمرین‌کنندگان مرا دوست ندارند. شاید شما مرا از قبل می‌شناسید.»

همسرم با دیدن این وضعیت، بی سر و صدا با هر دو پا در حالت ضربدر روی مبل نشست. (بعداً متوجه شدم که او درحال فرستادن افکار درست بود).

آن دو مرد برای جستجوی اتاق همسرم اقدام کردند، اما من آنها را متوقف کردم و پرسیدم آیا حکم بازرسی دارند یا نه. مأموری که قبلاً صحبت می‌کرد دو تکه کاغذ بیرون آورد: این هم حکم بازرسی و احضار. هر دو کاغذ خالی بودند. من قبلاً آنها را ندیده بودم، بنابراین با تلفنم از آنها عکس گرفتم.

آنها در اتاق همسرم چند کتاب فالون گونگ، تصویر آقای لی هنگجی (بنیانگذار فالون گونگ)، دستگاه پخش موسیقی، کامپیوتر لپ‌تاپ و مقداری اسکناس پیدا کردند که روی آنها کلمات مربوط به فالون گونگ چاپ شده بود. آنها سپس تماس گرفتند که مأموران بیشتری را اعزام کنند تا بتوانند این اقلام را توقیف و همسرم را دستگیر کنند.

همسرم گفت: شما نمی‌توانید این اقلام را مصادره کنید. من هم با شما نمی‌آیم.»

افسر ارشد گفت که می‌تواند همسرم را دستگیر کرده و بر اساس ماده ۲۷ قانون مجازات اداره امنیت عمومی، اقلام مورد نظر را توقیف کند.

او گفت: «امیدوارم بتوانید این موضوع را با همسرتان در میان بگذارید.اگر ما او را به‌زور ببریم، همسایه‌های شما می‌بینند و برای شما خوب نخواهد بود.»

من ترسیدم و به همسرم پیشنهاد دادم که با آنها برود. وقتی از مأمور پرسیدم که اگر امکان دارد همراه با آنها بروم، او جواب مثبت داد.

مأموران پس از رسیدن به اداره پلیس، همسرم را در اتاقی برای بازجویی نگه داشتند. همسرم چیزی نمی‌گفت و فقط مانند زمانی که در خانه انجام داد درحال فرستادن افکار درست بود. مأمور پس از بردن من به اتاقی دیگر، از من سؤالاتی پرسید و آماده بود از من اظهارنامه بگیرد.

من که سال‌ها پیش درسم را از این کار گرفته بودم، گفتم: «من اینجا هستم تا در کنار همسرم بمانم. موظف نیستم به سؤالات شما پاسخ دهم.»

چهره افسر به‌هم ریخت.

«پس می‌توانی بروی خانه»

اما من از خروج از اداره پلیس خودداری کردم. او درنهایت، مرا به راهرو برد. مأموران مزبور بعداً، خلاصه روند پرونده را به مأمور درحال انجام وظیفه اطلاع دادند و سپس برای آن روز آنجا را ترک کرده و مرا در راهرو تنها رها کردند.

بعد از نیم ساعت، صدای همسرم را شنیدم که از دستشویی استفاده می‌کرد. بلافاصله به سمت نرده‌های فلزی رفتم که او پشت آن محبوس بود.

همسرم گفت: «من خوبم. فردا به خانه برمی‌گردم. لطفاً نگران من نباش.»

من متقاعد نشده بودم و فکر می‌کردم: اینجا خانه نیست و اینکه اینجا بمانی یا بروی چیزی نیست که من یا تو بتوانیم تصمیم بگیریم.

با این وجود، گفتم که تماس‌هایم را بررسی می‌کنم تا ببینم که آیا کسی می تواند کمک کند. او گفت نیازی به انجام این کار نیست.

چشمکی به او زدم و گفتم: «می‌توانم از «دوستان» شما بپرسم. شاید آنها بتوانند برایت وکیل پیدا کنند؟»

او متوجه شد و سرش را به علامت تأیید تکان داد.

مأمور وظیفه از من خواست که آنجا را ترک کنم چون اداره پلیس درحال بسته‌شدن بود و تا روز بعد آن را باز نمی‌‌کردند.

به همسرم گفتم: «خوب پس، فعلا می‌روم و فردا برمی‌گردم.»

بعد از رسیدن به خانه، به یاد تمرین‌کننده‌ای افتادم که قبلاً به دیدار ما آمده بود. یک بار دیش ماهواره‌ای ما دچار مشکل شد و او آمد تا آن را تعمیر کند. اوایل روز بعد، آدرس تمرین‌کننده مزبور را از اطرافیان پرسیدم و سپس به حانه او رفتم. با دیدن من کمی شگفت‌زده شد.

او را از آنچه اتفاق افتاده بود مطلع کردم، و او از من پرسید که برنامه بعدی‌ام چیست.

گفتم: «می‌خواهم به‌خاطر دستگیری و بازداشت همسرم شکایت کنم.»

تمرین‌کننده موافقت کرد. اتفاقاً او صبح همان روز با یک وکیل درباره تمرین‌کننده‌ای دیگر ملاقات کرد. او از من دعوت کرد تا حدود ظهر بروم و با وکیل ملاقات کنم.

خانه او را ترک کردم و به‌سرعت به اداره پلیس رفتم تا برای همسرم صبحانه بخرم. وقتی از یک مأمور پرسیدم که قصد دارند با او چه کنند، و به من گفته شد که تا بعدازظهر آن روز، در اولین فرصت نتیجه نهایی را خواهند گفت.

در همین حین، چند فرد سالمند به راهروی اداره پلیس آمده بودند. معلوم شد که مرد جوانی به نام ویی روز قبل برای خرید میوه به یک خواربار‌فروشی رفته بود. او به‌خاطر کیفیت محصول، با فروشنده مشاجره و میوه را روی او پرتاب کرد. مسئول فروشگاه با پلیس تماس گرفت و پلیس میانجیگری کرد. ویی از فروشنده عذرخواهی کرد و خسارت میوه‌های خراب‌شده را پرداخت کرد.

اما طولی نکشید که پلیس تماس تلفنی دیگری دریافت کرد و ویی را به اداره پلیس برد و گفت صاحب فروشگاه با نتیجه وساطت و میانجیگری موافق نیست.

پس از اینکه ویی بازداشت شد، والدین او، والدین همسرش و همسرش (که تازه باردار شده بود) همه به اداره پلیس آمدند. آنها تصدیق کردند که ویی به‌عنوان شروع‌کننده درگیری اشتباه کرده است. اما ازآنجاکه او قبلاً عذرخواهی کرده و هزینه این خسارت را پرداخت کرده بود، آنها امیدوار بودند که او بتواند با گرفتن یک اخطار آزاد شود نه اینکه به‌خاطر ارتباط صاحب فروشگاه با مأموران پلیس تحت بازداشت قرار گیرد. در پایان، پلیس به آنها نیز گفت که برای کسب اطلاع بعدی در راهرو منتظر بمانند.

هنگام ظهر با وکیل ملاقات کردم و اتفاقاتی که برای همسرم افتاده بود برایش بازگو کردم. براساس شرایط، وکیل به من گفت که همسرم به احتمال زیاد ۱۰ تا ۱۵ روز در بازداشت خواهد بود و بهترین سناریو برای او این خواهد بود که درست در موعد مقرر آزاد شود.

وکیل سپس توضیح داد که دو نوع بازداشت وجود دارد. اولین مورد بازداشت اداری است که دادستانی درگیر آن نمی‌شود. مورد دوم بازداشت جنایی است که به موجب آن پلیس باید پرونده را به مقام قضایی ارسال کند. گاهی اوقات، بازداشت اداری می‌تواند به بازداشت جنایی تبدیل شود. بنابراین، وکیل توصیه نکرد که ما درحال حاضر اقدامی انجام دهیم، زیرا ممکن است اوضاع را بدتر کند.

پرسیدم: «اگر پلیس پرونده را به مقام قضایی تحویل دهد و سپس یک تمرین‌کننده را متهم کند، مبنای قانونی آنها چیست؟»

او پاسخ داد: «ماده ۳۰۰ قانون کیفری چین.»

از او تشکر کردم و راهی اداره پلیس شدم.

کمی بعد از ساعت ۳ بعدازظهر، مأموری به من گفت که همسرم با ۱۰ روز بازداشت اداری روبرو است. وقتی یک نسخه از حکم را به‌صورت کتبی درخواست کردم، مقام مسئول برگه حکمی را (بدون مهر رسمی) به من داد مبنی‌بر اینکه همسرم بر‌اساس ماده ۲۷ قانون مجازات اداره امنیت عمومی مشمول ۱۰ روز بازداشت است.

من درخواست کردم که با همسرم ملاقات کنم و درخواستم تأیید شد. بعد از اینکه به او گفتم که درباره‌اش چه چیزی شنیده بودم، او به‌آرامی گفت: «وضعیت خوب خواهد شد. آنها (مأموران پلیس) حرف آخر را نمی‌زنند.»

بازداشت اداری

حدود ساعت ۷ بعدازظهر، سه مأمور پلیس را دیدم که همسرم و ویی به دنبال آنها روان بودند. این دو نفر در یک ون پلیس سوار شدند. ظاهرا ویی با بازداشت اداری پنج روزه روبرو بود و خانواده‌اش ناراحت بودند. آنها بدون پرداخت هزینه معاینه فیزیکی و هزینه‌های مایحتاج ضروری به او رفتند.

همسرم از من خواست که با اتومبیل به دنبال ون پلیس بروم و من این کار را کردم. پس از اینکه به بازداشتگاه رسیدیم و اتومبیلم را پارک کردم، یک مأمور پلیس آمد و از من خواست که ساعت همسرم را به خانه برگردانم، زیرا مجاز نبود آن را داشته باشد.

همسرم پرسید: «می‌توانی مدتی بیرون منتظر بمانی؟»

جواب دادم: «مطمئناً تا زمانی که مأموران بیرون نیایند، من نمی‌روم. لطفاً نگران نباش. من هر روز به دیدارت می‌آیم. همچنین هر آنچه را که نیاز داری برایت می‌آورم.»

بعد از اینکه مأموران همسرم را به داخل آوردند، از نگهبانی پرسیدم که ساعت ملاقات هر روز چه ساعتی است و سپس دوباره سوار اتومبیل شدم و برگشتم. به این فکر کردم که در این ده روز چه کاری می‌توانم انجام دهم تا همسرم کمتر رنج بکشد و در کمال ایمنی به خانه برگردد.

ناگهان به خاطر آوردم که همسرم اغلب به من می‌گفت افکار درست بفرستم، اما من نمی‌دانستم که چگونه این کار را انجام دهم. از طرف دیگر، او همچنین قبلاً به من گفت که هنگام مواجهه با موضوعی دشوار باید عبارت «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به‌طور مکرر بخوانم. تصور کردم شاید این افکار درست را به دنبال داشته باشد. بنابراین مدام دو عبارت را در اتومبیلم می‌خواندم. در ذهنم، همچنین عهدی را بستم: اگر این بار همسرم بتواند در امنیت باشد، فالون گونگ را نیز مطالعه خواهم کرد.»

وقتی دوباره ساعت را نگاه کردم، دیگر از ۸ شب گذشته بود. فضای بیرون به جز چند چراغ در بخش ورودی بازداشتگاه کاملاً تاریک بود. پس از نیم ساعت دیگر، دروازه بازداشتگاه باز شد.

به خودم گفتم: «همین است، زمان آن است که اینجا را ترک کنم و روز بعد بازگردم.»

اما در کمال تعجب، فقط سه مأمور پلیس نبودند که بیرون می‌آمدند، بلکه همسرم و ویی نیز به دنبال آن بودند. رفتم و پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است.

«همسرتان فشار خون بالا داشت: فشار سیستولیک ۲۱۵ (بالای ۱۴۰ فشار خون بالا در نظر گرفته می‌شود) دارد. بازداشتگاه او را نمی‌پذیرد.» یکی از مأموران گفت: «لطفاً ون ما را دنبال کنید.»

با تصور اینکه آنها برای انجام کارهای بیشتر باید به اداره پلیس مراجعه کنند، به دنبال آنها رفتم. اما معلوم شد که ون پلیس در مسیری متفاوت از محلی که آمده بودیم حرکت می‌کرد، بنابراین آنها را از نزدیک دنبال کردم. بعد از مدتی به بیمارستان بزرگی در شهر رسیدیم.

وقتی از اتومبیل پیاده شدم، یکی از مأموران پلیس از من خواست در بخش سرپایی پذیرش بگیرم. این کار را کردم و به دنبال آنها داخل رفتم. پس از صحبت با یک پزشک خانم درحال انجام وظیفه، مأمور پلیسی آمد و پرسید: «آیا این می‌تواند فشار خون بالا تلقی شود؟»

دکتر دست‌کم۴۰ ساله بود و به نظر می‌رسید که می‌دانست موضوع از چه قرار است.

«اگر شما به این فشار خون بالا نمی‌گویید، من نمی‌دانم که قرار است آن را چه بنامید.»

او نگاهی به مأمور پلیس انداخت.

«برو بیرون منتظر باش. من باید روی معاینه و بررسی بیماران تمرکز کنم.»

طولی نکشید که نتایج مشخص شد: همسرم فشار خون بالا داشت و ویی دچار بیماری قلبی بود. مأموران با نتایج معاینه فیزیکی، به اداره پلیس بازگشتند.

او در حالی که نتیجه معاینه فیزیکی را در اختیار من می‌گذاشت، گفت: «ما فردا می‌رویم و با برخی از بیمارستان‌های دیگر موضوع را بررسی می‌کنیم. اما همسرت این روزها نمی‌تواند به مسافرت برود. پس از اینکه بهبودی پیدا کرد موضوع بازداشت او را به انجام می‌رسانیم. اکنون همگی می‌توانید به خانه بروید.»

پس از بیرون آمدن از اداره پلیس، ویی به من گفت: «آقا، من از زمانی که به‌طور ناگهانی دستگیر شدم، حتی یک پنی با خودم ندارم. می‌توانی مرا به من خانه برسانی؟»

به او گفتم که  مشکلی نیست.

ویی پس از سوار شدن در اتومبیل بسیار خوشحال شد.

او به همسرم گفت: «خانم، من واقعاً می‌خواهم از شما تشکر کنم. این یک معجزه بود. من قبلاً هیچ‌گونه مشکل قلبی نداشتم و نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است. اما قطعاً از این تجربه درس خواهم گرفت.»

همسرم پاسخ داد: «جای نگرانی نیست. لطفاً فقط کلماتی را که به شما گفتم، «فالون دافا خوب است» و "حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را به خاطر بسپارید.»

ویی گفت که به خاطر می‌سپارد.

بعد از رفتن ویی، از همسرم پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است. او گفت که این مرد جوان فرد خوبی است، اما گاهی اوقات تحت کنترل انگیزه‌هایش با مشکل مواجه می‌شود.

همسرم گفت: «بنابراین به او گفتم که آن جملات را بخواند. بعد از اینکه درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه به او گفتم، او همچنین موافقت کرد که از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) خارج شود. او به‌طور مکرر عبارات را ازبر می‌خواند و طولی نکشید که نعمت دریافت کرد و در کمال ایمنی به خانه برگشت.»

گفتم: «وقتی در خارج از بازداشتگاه منتظر بودم، من نیز این کلمات را ازبرخواندم.»

همسرم لبخند زد.

درخواست تجدید‌نظر اداری

صبح روز بعد، من و همسرم با تمرین‌کننده‌ای که برای ما وکیل پیدا کرده بود، ملاقات کردیم. به او گفتیم که چه اتفاقی افتاده است و از سایر تمرین‌کنندگان برای کمک آنها در فرستادن افکار درست تشکر کردیم.

در طول این گفتگو، من ایده خود را برای طرح شکایت از مأموران پلیس پیشنهاد کردم. تمرین‌کننده مواردی را پیدا کرد که در آن سایر تمرین‌کنندگان علیه پلیس شکایت کرده بودند. آنها را خواندم و کمی اعتماد به نفس پیدا کردم.

برای کمک به روند پرونده همسرم و همچنین جلوگیری از رنج سایر تمرین‌کنندگان با وضعیت مشابه، بسیاری از قوانین را با جزئیات مطالعه کردم. آنها شامل قانون اساسی چین، قانون مجازات اداره امنیت عمومی، حقوق جزا، قانون آیین دادرسی اداری و قانون آیین دادرسی کیفری بودند. همچنین تفسیرهای قضایی، سیاست‌های اداره مطبوعات و انتشارات، و همچنین اسنادی از وزارت امور مدنی را مطالعه کردم.

پس از مطالعه همه این قوانین و مقررات، ناگهان متوجه شدم که تمرین فالون گونگ کاملاً قانونی است. گرچه اخبار و نشریات مختلف خلاف این را ادعا می‌کردند، اما قانون واحدی وجود نداشت که فالون گونگ را غیرقانونی اعلام کند. علاوه‌بر این، انتشار کتاب‌های فالون گونگ نیز قانونی است. همه نظرات منفی اخبار و سایر نشریات هیچ مبنایی براساس قوانین چین ندارند.

بنابراین تصمیم گرفتم علیه مأموران پلیس که با همسرم بدرفتاری کردند شکایت اداری ارائه دهم.

این کار را با درخواست تجدیدنظر اداری در سطح اداره دولتی منطقه درباره تصمیم پلیس برای بازداشت اداری علیه همسرم آغاز کردم. نکات اصلی عبارتند از:

۱. ابتدا، یک حکم ناقص (حکم تفتیش خالی که تصاویر آن را داشتم) به هنگام جستجوی خانه ارائه شد، بنابراین تفتیش بدون حکم رسمی انجام شد.

۲. ثانیاً، پلیس لیستی از اقلام مصادره شده را برای تأیید و امضای من در اختیار من قرار نداده است.

۳. ثالثاً ، یک احضاریه ناقص (احضاریه خالی که تصاویر آن را هم داشتم) برای بازداشت همسرم مورد استفاده قرار گرفت.

۴. تمرین فالون گونگ توسط همسرم هیچ قانونی را در چین نقض نکرد. بنابراین انجام این تمرین مجاز است.

در پایان، من از سیستم حکومتی منطقه درخواست کردم که ۱) تصمیم پلیس مبنی‌بر بازداشت اداری ۱۰ روزه همسرم را لغو کند و ۲) تمام وسایل شخصی توقیف‌شده ما را پس دهد.

وقتی درخواست تجدیدنظر اداری را به اداره دولتی منطقه ارائه کردم، مأمور مسئول نگاه عجیبی به من کرد و پرسید: «آیا همسر شما بازداشت شد؟»

پاسخ دادم: «به‌خاطر وضعیت سلامتی‌اش اجرا نشد، اما حکم مجازاتِ تعیین‌شده غیرقانونی است و باید عوض شود.»

او گفت: «آیا می‌دانی که فالون گونگ غیرقانونی است و دولت آن را ممنوع کرده است؟»

به او گفتم که می‌تواند به جستجوی آنلاین درباره آن بپردازد؛ هیچ قانونی وجود نداشت که فالون گونگ را غیرقانونی تعریف کند. او از یک کارمند خانم خواست قوانین را بررسی کند و وضعیت را برایم توضیح دهد. خانم مزبور مدتی درباره آن جستجو کرد و گفت که اطلاعیه‌ای از طرف وزارت امور مدنی درباره آن وجود دارد.

پاسخ دادم که طبق قانون اساسی چین، فقط کنگره ملی خلق و کمیته دائمی آن مجاز به وضع قوانین هستند. سایر نهادها و افراد، از جمله دیوان عالی و دادستانی عالی، فقط می‌توانند قوانین را اجرا کنند، نه اینکه قانون وضع کنند.

مأمور به من نگاه کرد.

«این کار را متوقف کنید! اگر ادامه دهید، شما نیز دستگیر خواهید شد.»

پرسیدم: «درخواست تجدید‌نظر اداری یک حق قانونی است و من فقط رویه را دنبال می‌کنم. چرا باید مرا دستگیر کنند؟»

او کمی مکث کرد و گفت: «بسیارخوب، می‌توانی درخواست را اینجا بگذاری.»

گفتم طبق قانون باید رسید دریافت کنم. او از خانم مزبور خواست برای من رسید صادر کند. وقتی از او پرسیدم که آیا در گذشته درخواست تجدیدنظر اداری دریافت کرده بود یا خیر، سرش را تکان داد.

یک هفته گذشت و من تماسی تلفنی دریافت کردم مبنی‌بر اینکه حکم درباره درخواست من برای تحویل آماده است. روز بعد به اداره دولتی منطقه رفتم و کارمند خانم حکم درخصوص پرونده را به من داد.

اظهارنامه صادره تقریباً دلیل پلیس برای مجازات را بدون ذکر سؤالات من تکرار کرد. با توجه به تأیید تصمیم اولیه، از او پرسیدم که چرا به اقدامات غیرقانونی پلیس که اشاره کردم رسیدگی نمی‌شود. او گفت که نمی‌داند.

پرسیدم: «آیا می‌توانم با مأمور نویسنده این حکم صحبت کنم؟»

او پاسخ داد: «آنها در دسترس نیستند.»

به او توضیح دادم که در این شرایط، من چاره‌ای ندارم جز اینکه علیه پلیس و همچنین اداره دولتی منطقه شکایت کنم.

اقامه دعوی در دادگاه

پس از اینکه به خانه بازگشتم، شروع به نوشتن شکایتی حقوقی کردم. براساس قانون آیین دادرسی اداری، شکایتی را به دادگاه میانی شهر ارائه کردم. این شکایت علیه اقدامات غیرقانونی پلیس و بی‌توجهی اداره دولتی برای تصحیح آنچه پلیس انجام داده بود، بود.

هنگام ارائه شکایت به دادگاه برای تشکیل پرونده در دادگاه میانی شهر، یکی از کارکنان پرونده‌ام را بررسی کرد. سپس به من گفت که لازم است آن را دوباره مورد بررسی قرار دهد زیرا مربوط به فالون گونگ است. سپس یک قاضی خانم آمد و گفت که پرونده قابل تشکیل‌شدن نیست. بنابراین علت را از او پرسیدم.

او پاسخ داد: «هیچ دلیلی ندارد. فقط نمی‌تواند ثبت شود.»

گفتم: «براساس قوانین ما، اگر پرونده‌ام قابل تشکیل‌شدن نیست، لطفاً یک حکم تاریخ‌دار به من بدهید و توضیح دهید که چرا نمی‌توان آن را تشکیل داد.»

او گفت: «این پرونده قابل تشکیل‌شدن نیست و حکمی درخصوص آن وجود ندارد. هیچ دلیلی وجود ندارد، فقط نمی‌توان آن را ثبت کرد.»

وقتی گفتم که این خلاف قانون است، او چیزی نگفت.

پس از مدتی، چهار مأمور نظم دادگستری پیدا شدند و پرسیدند چه اتفاقی افتاده است. همه آنها شگفت‌زده شدند زیرا من تنها کسی در راهرو بودم که از اعضای کارکنان دادگاه نبودم، و آرام در آنجا نشسته بودم.

یکی از ناظمان دادگستری پرسید:«چرا ما را اینجا صدا کردند؟»

یکی از کارکنان گفت: «نمی‌دانم. می‌توانیم با مقامات بالاتر بررسی کنیم.»

سپس، قاضی زن دوباره بیرون آمد. من آنچه را که قبلاً درباره نقض قانون ازسوی دادگاه گفته بودم، تکرار کردم. گفتم که از آنها شکایت خواهم کرد.

او پاسخ داد: «شما می‌توانی هر کجا که می‌خواهی بروی و شکایت کنی. پرونده شما تشکیل نمی‌شود و دلیلی برای آن وجود نخواهد داشت.»

روز بعد، به بخش اطلاعات دادگاه میانی شهر رفتم و پرسیدم چگونه می‌توانم درباره اقدامات غیرقانونی دادگاه تشکیل‌دهنده پرونده گزارش ارائه دهم. یک نفر به من گفت که با دفتر نظارت دادگاه تماس بگیرم. من دستورالعمل‌ها را دنبال کردم و یک تماس تلفنی برقرار کردم.

مأمور مسئول از من خواست در راهرو منتظر بمانم. بعد از مدتی شخصی آمد و من به او توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده است. وقتی او مستندات پرونده را خواست، آن را به او دادم؛ او گفت که نتیجه را به من اطلاع خواهد داد.

یک هفته گذشت و هیچ خبری به من داده نشد. دوباره با دفتر نظارت دادگاه میانی شهر تماس گرفتم.

مأمور مزبور گفت: «من پرونده را حل و فصل کرده‌ام، لطفاً از دادگاه تشکیل پرونده پیگیری کنید.»

به دادگاه زنگ زدم اما تغییری حاصل نشد. پرونده نمی‌توانست تشکیل شود و هیچ دلیلی نیز ارائه نشد. و به من گفته شد که با هرکسی که می‌خواهد این پرونده را تشکیل دهد تماس بگیرم.

به همین روند ادامه دادم. چند تماس تلفنی دیگر برقرار کردم و هر دو اداره از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی کردند. اوضاع به جایی نرسید.

سرکوب خشونت در جامعه‌ای بدون قانون

حدود یک ماه بعد با من تماس تلفنی برقرار شد. شخص مزبور گفت که از اداره پلیس است و تمایل  دارد با من صحبت کند. من پاسخ منفی دادم. اما نگرش او بسیار خوب بود و بارها و بارها به من گفت که قصد بدی ندارد. او فقط می‌خواست با من ملاقات کند و به من گفت که می‌توانم زمان و مکان را تعیین کنم.

درباره این موضوع فکر کردم و گفتم که می‌توانیم نیم ساعت بعد در یک پارک عمومی با هم ملاقات کنیم. او موافقت کرد. با شکایتی که به دادگاه ارائه داده بودم عازم پارک شدم.

معلوم شد که این فرد معاون مدیر اداره پلیس است. او پرسید که آیا همسرم حالش بهتر شده است و اینکه کاری که آنها انجام داده‌اند نامناسب است. متوجه شدم که او علاقه‌مند به تجدیدنظر اداری است، بنابراین به او گفتم که شکایتی را به دادگاه میانی ارائه داده‌ام و مدارک را به او نشان دادم. همچنین توضیح دادم که چگونه کل این روند غیرقانونی بود.

این شخص گفت که آنها فقط از دستورات پیروی کرده‌اند و این دو مأمور پلیس با همسرم بدرفتاری نکرده‌اند. او همچنین گفت که این دو مأمور دو سال قبل از آکادمی پلیس فارغ‌التحصیل شده بودند؛ پیداکردن کار برای آنها آسان نبود.

او در ادامه گفت: «آنها نیز اینجا هستند. اما من می‌ترسیدم که شما مایل به دیدن آنها نباشید، بنابراین به آنها گفتم که در ماشین منتظر بمانند.»

به او گفتم که مهم نیست دو مأمور پلیس با همسرم بدرفتاری کرده‌اند یا خیر. اقامه دعوی من برای این بود که نشان دهم چگونه کل این روند غیرقانونی است. وقتی او پرسید که آیا کاری می‌تواند انجام دهد یا خیر، من به وسایل شخصی‌ام اشاره کردم. او از دو مأمور خواست بیرون بیایند، اما آنها گفتند که وسایل را با خود همراه ندارند.

معاون مدیر اداره پلیس گفت: «بسیار خوب ، ما دیگر بازداشت همسر شما را مطرح نمی‌کنیم. می‌توانم آن را تضمین کنم. سعی می‌کنم وسایل‌تان را به شما برگردانم.»

او امیدوار بود که من بتوانم وضعیت دو مأمور پلیس را مورد ملاحظه قرار دهم زیرا پیداکردن کار برای آنها آسان نبود. به‌علاوه آنها جوان بودند. او همچنین گفت که در صورت نیاز به چیزی دیگر می‌توانم مستقیماً با او تماس بگیرم.

از طریق این شکایت، واقعاً شرارت ح‌ک‌چ را از پلیس گرفته تا اداره دولتی محلی و دادگاه‌ها تشخیص داده‌ام. وقتی شهروندان عادی با قانون آشنایی ندارند، برای ح‌ک‌چ آسان است مردم را فریب داده و در محدودیت قرار دهد. وقتی شهروندان براساس قانون با آنها استدلال می‌کنند، به‌جای حل مشکل، سکوت کرده و احمقانه رفتار می‌کنند. امیدوارم تمرین‌کنندگان بیشتری بتوانند برای کمک به تمرین‌کنندگان بی‌گناه و سرکوب این دست‌اندرکاران شرور اقدامی انجام دهند.

در طول این روند، همچنین شگفت‌انگیزبودن فالون گونگ را تجربه کردم و متوجه شدم که کاملاً قانونی است آن را تمرین کرد.

از آن زمان، شروع به گوش‌دادن به سخنرانی‌های صوتی و خواندن جوآن فالون، آموزه‌های اصلی فالون گونگ کردم. بیماری‌های مزمنی که بیش از ده سال مرا آزار می‌دادند، اکنون از بین رفته‌اند و من سالم و پرانرژی هستم. به‌علاوه، آموزه‌های فالون گونگ همچنین مرا به فرد بهتری تبدیل کرده است.

برای همه این نعمت‌ها بسیار خوشحال و سپاسگزارم.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.