(Minghui.org) من ۵۰ سال دارم و تنها کارگر خانم لوکوموتیو در کارخانه‌مان هستم. در اواسط آوریل۲۰۲۱، در طول شیفت حادثه مرگباری را تجربه کردم.

با ورود به محل کار، سوئیچ را روشن کردم تا دستگاه به‌طور معمول گرم شود. در حالی که کلاه ایمنی‌ام را می‌گرفتم، توده‌ای از زباله را زیر دستگاه دیدم، بنابراین خم شدم تا آن را بردارم. ناگهان احساس درد شدیدی کردم و متوجه شدم موهایم در ریل درحال حرکت دستگاه گیر کرده است. قبل از اینکه هشیاری‌ای را از دست بدهم به‌طور غریزی موهایم را گرفتم و فریاد زدم: «کمک!»

حذف نامم از جهنم

در بیمارستان نمی‌توانستم صحبت یا حرکت کنم. نمی‌دانستم چقدر از زمان حادثه گذشته. به‌طور مبهمی می‌دیدم که افرادی درباره موضوعی درخصوص من صحبت می‌کنند و تاآنجاکه می‌توانستم گوش دادم.

برخی از افراد می‌خواستند با یک متخصص مشورت کنند، برخی پاسخ می‌دادند که درخواست کمک از متخصصان بی‌معنی است و برخی دیگر پیشنهاد می‌کردند که زمان صدور اخطار برای بحرانی‌بودن بیماری فرا رسیده است. شنیدم که آنها سه روز متوالی اخطارهای مربوط به بحران بیماری را اعلام کردند. اما به‌طرز معجزه آسایی، روز چهارم هشیاری‌ام را به دست آوردم.

در قلبم می‌دانستم که نمی‌میرم. هنگامی که پزشک اولین اخطار درخصوص بحران بیماری را صادر کرد، پس از اینکه تازه به بیمارستان رسیدم، صدای استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) را از اعماقی دور در جهان شنیدم. دقیقاً نمی‌توانستم به یاد بیاورم که استاد چه گفتند، اما تقریباً فهمیدم: «نامت از جهنم حذف شده است. دیگر تحت کنترل جهنم نیستی بلکه متعلق به دافا هستی.»

به‌محض اینکه صدای استاد قطع شد، اشک روی صورتم جاری شد. از شفقت استاد در نجات و محافظت از من بسیار سپاسگزار بودم. استاد هرگز از من دست نکشیدند، حتی زمانی که الزامات یک تمرین‌کننده دافا را برآورده نکردم.

دستگیری پس از آغاز آزار و اذیت

تمرین فالون دافا را در اوایل سال ۱۹۹۸ آغاز کردم. حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، شروع به آزار و اذیت فالون دافا کرد. مأموران پلیس محلی و اداره ۶۱۰ مرا دستگیر و سعی کردند مجبورم کنند تمرین را رها کنم. آنها مرا برای شکنجه بیشتر به مرکز شستشوی مغزی فرستادند.

پلیس با شوهرم صحبت کرد، اما نمی‌دانستم او به آنها چه می‌گوید. دو روز بعد به من اجازه دادند به خانه بروم. اما، شوهرم هنوز نمی‌خواست به من بگوید که بین آنها چه گفته شده است.

چند روز بعد، مأموران پلیس و اداره ۶۱۰ به خانه ما آمدند تا ما را مورد آزار و اذیت قرار دهند. پس از این حادثه، شوهرم مرا به خارج از شهر برد تا در شهری کار کنم که با آن آشنا نبودم. او از من خواست که توزیع مطالب اطلاعاتی درباره فالون دافا، تماس با سایر تمرین‌کنندگان و تمرین فالون دافا را متوقف کنم.

او اشاره کرد که ما برای اجتناب از مشکلات به اینجا آمده‌ایم. پیشنهاد کرد که ابتدا کاری برای امرار معاش کنم و بعداً درباره تزکیه صحبت کنم. به‌خاطر ویژگی‌های شخصیتی ضعیفم، تمایل داشتم از او اطاعت کنم. او از ضعف‌های من بهره‌برداری کرد و درنهایت همه کتاب‌های دافا، موسیقی تمرین و سایر مطالب مرتبط با دافا را پنهان کرد. هر وقت از او می‌خواستم که آنها را برگرداند، با من مشاجره می‌کرد.

در طی این دوره از زمان، نمی‌توانستم با هیچ تمرین‌کننده‌ای در محل یا شهر خودم تماس بگیرم. روز به روز مثل یک فرد معمولی زندگی می‌کردم. این حادثه تهدیدکننده زندگی و مرگبار یک زنگ خطر بود. زندگی به‌عنوان فرد معمولی به بن‌بست رسیده بود و متوجه شدم که باید به تزکیه در دافا بازگردم.

تبدیل حادثه به یک اتفاق خوب

در ششمین روز بستری‌شدن در بیمارستان، پزشک به خویشاوندانم اجازه داد تا به من سر بزنند. دکتر به آنها گفت که زنده‌ماندن من یک معجزه و رویدادی بزرگ برای بیمارستان بود. در حالی که نمی‌توانستم صحبت کنم، با خودم فکر کردم: چه معجزه‌ای برای بیمارستان؟ این معجزه فالون دافا بود. این استاد بودند که جان مرا نجات دادند!

می‌خواستم چیزهای زیادی به خویشاوندانم بگویم، اما نمی‌توانستم حرکت کنم یا دهانم را باز کنم. خویشاوندانم بعد از دیدن وضعیت فلاکت‌بار من گریه می‌کردند. سرم در بانداژهای ضخیم پیچیده شده بود، فقط دهان و چشم‌هایم بدون پوشش باقی مانده بودند.

خویشاوندانم می‌خواستند برخی از بانداژها را بردارند تا به صورتم نگاه کنند، اما دکتر قبول نمی‌کرد و می‌گفت: «نباید بانداژها را بردارید. شما نمی‌دانید که او چقدر جدی و شدید آسیب دیده است. پوست سر و جمجمه او کنده شد، ساختار صورتش تغییر کرده و مغز او به شدت آسیب دید. او خون زیادی از دست داد و سه روز در وضعیت اغما بود. همچنان در وضعیت وخیمی به سر می‌برد.»

پس از بیست و یک روز بستری در بیمارستان، سرانجام مرخص شدم. من با اشتیاق برای دیدار با خویشاوندانم به خانه بازگشتم. آنها با دیدن من که به‌عنوان فردی سالم درست جلوی آنها ایستاده بودم، از خوشحالی گریه می‌کردند. به آنها گفتم که این استاد نیک‌خواه من و فالون دافا هستند که زندگی مرا نجات داده‌اند! زندگی من متعلق به دافا است. من مصمم هستم که از این به بعد در فالون دافا تزکیه کنم.

یکی دیگر از تمرین‌کنندگان روز بعد نسخه‌ای از جوآن فالون را به همراه موسیقی تمرین و آهنگ «به یاد رحمت استاد» برایم فرستاد.

پس از بهبودی از تصادف شدید، در پایان ماه مه به کار در کارخانه بازگشتم. می‌خواستم با استفاده از تجربیات شخصی‌ام قدرت معجزه‌آسای فالون دافا را اعتبار ببخشم و برای کمک به نجات افراد بیشتر حقایق فالون دافا را روشن کنم.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.