(Minghui.org) من یک تمرینکننده جوان هستم که در دهه 1990 متولد شدم. 15 سال پیش وقتی در مدرسه راهنمایی بودم، تمرین فالون دافا را شروع کردم.
مادرم از اواسط دهه 90 شروع به تمرین کرد اما با شروع آزار و شکنجه در سال 1999 از تمرین دست کشید. سلامتی او بهسرعت کاهش یافت و دچار بیماریهای بسیاری شد. یک تمرینکننده محلی با چشم سوم خود دید که روح اصلی مادرم در شرف ترک بدن است. او به ما سر زد و مادرم را متقاعد كرد كه دوباره تمرین كند زیرا فقط استاد میتوانند به او كمك كنند.
در طول دیدارش، آن تمرینکننده موسیقی دافا را برای ما پخش کرد و این اولین بار بود که موسیقی پودو را میشنیدم. ملودی زیبا روح مرا پر کرده بود و شادی وصفناپذیری را تجربه کردم. شروع به تمرین کردم و بارها و بارها جوآن فالون، کتاب اصلی آموزههای دافا را خواندم. مادرم را تشویق کردم که هر چقدر هم سخت باشد تمرین کند و به آن پایبند باشد.
روشنگری حقیقت در مدرسه راهنمایی
وقتی تمرین را شروع کردم، مقامات محلی تلاش زیادی برای آزار و شکنجه فالون دافا صرف کردند. در مدرسه، دروغهای حزب کمونیست چین (حکچ) که به دافا افترا میزد، اغلب به ما آموخته میشد.
وقتی معلم چینیام دروغهای حکچ را دربارۀ دافا تکرار کرد، ایستادم و مانع از این کار شدم. به کل کلاس گفتم که دافا به مردم میآموزد که از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنند و افراد خوبی باشند که بهطور مثبتی در جامعه نقش دارند. بهطور مفصل توضیح دادم که چرا حادثه خودسوزی میدان تیانآنمن یک حقه بود. استاد با عجله درس را به پایان رساند.
بعد از کلاس، با دو نفر از دوستانم صحبت کردم و عمیقاً توضیح دادم که چرا جدا شدن از حکچ مهم است. هر دو توافق کردند که از سازمانهای جوانان حزب خارج شوند. در آن لحظه واضحتر از همیشه میدانستم که یک تمرینکننده دافا هستم و بدون توجه به زمان و مکانی که هستم مسئولیت محافظت از فا را برعهده دارم.
ازآنجاکه نمرات خوبی داشتم و محبوب همکلاسیهایم بودم، معلم کلاسم مرا بهعنوان سرپرست کلاس تعیین کرد. وقتی فهمید که من کسی هستم که نسخههای نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را توزیع و فالون دافا را تمرین میکنم، شوکه شد.
در حالی که او نگران نمرات و ایمنی من بود، اما همچنین نگران بود که «تأثیر بدی» بر سایر دانشآموزان بگذارم. معمولاً هنگام جلسۀ ویژۀ «آموزش فکر» در دفتر کارمندان که چندین معلم دیگر نیز بهطور مرتب در آن شرکت میکردند، معلمم مرا از کلاس بیرون میکشید.
از این فرصت استفاده کردم و آنچه را درباره دافا میدانستم به آنها گفتم. به آنها درباره حقه خودسوزی میدان تیانآنمن گفتم و اشاره كردم كه «قربانی» لیو سییینگ 12 ساله، كه گویا چند روز قبل تحت عمل برش نای قرار گرفته بود، در طول مصاحبه توانست به وضوح صحبت كند و برای خبرنگار آواز بخواند.
یک معلم زیستشناسی که در ابتدا بسیار پرخاشگر بود، هنگامی که صحبت میکردم ساکت و متفکر شد. معلم کلاسم دیگر چیزی علیه دافا نگفت. میدانستم که آنها احتمالاً به دقت در مورد این اختلافات فکر کردهاند و سعی داشتند خودشان بفهمند که حقیقت و دروغ چیست.
یکی از معلمان ریاضی وقتی مرا در دانشگاه میدید، همیشه لبخند میزد و به معلمان دیگر میگفت: «این بچه خوبی است.» معتقدم که سمت آگاه او میدانست که من میخواهم به او کمک کنم. اگرچه مدیران مدرسه و معلمانم فشار زیادی به من وارد میکردند تا عقایدم را کنار بگذارم، از نظر تحصیلی خوب عمل کردم. در امتحانات نیمۀ سال، بالاترین نمره را در ریاضی کسب کردم. معلم ریاضیام بیوقفه از من تعریف میکرد و میگفت من مغز خوبی دارم و برای امتحانات ورودی دبیرستان آمادهام.
در سال آخر دبیرستان حجم کاری سنگینی داشتم. اما مادرم دربارۀ مطالعه فا سختگیر بود. هر شب پس از مطالعه فا، مادر کنار میزم میماند تا در انجام مشق شب به من کمک کند. حتی وقتی مجبور میشدم تا بعد از نیمه شب بیدار بمانم تا تکالیفم را تمام کنم، او همیشه آنجا بود.
نمرهام در امتحانات ورودی دبیرستان رتبه پنجم شد و در یک دبیرستان عالی قبول شدم. بعداً از یکی از دوستان جوانم که در همان مدرسه راهنمایی تحصیل کرده بود شنیدم که معلم کلاسم اغلب از من در کلاسش نام میبرد. او به بچههای کلاس خود گفت من صبحها تمرینات فالون دافا را با مادرم انجام میدهم و شبها فا را مطالعه میکنم. او افتخار میکرد که من در بهترین دبیرستان شهر قبول شدم. او به همه دانش آموزانش گفت از من یاد بگیرند.
میدانم که هر آنچه من به دست آوردم توسط دافا و استاد اعطا شده است. هرچقدر هم که شرایط سخت شود، استاد همیشه کنارم هستند و از من مراقب میکنند. من چند بار با موقعیتهای خطرناک روبرو شدهام، اما به لطف محافظت از جانب استاد، صدمهای ندیدم.
استاد با نیکخواهی من و مادرم را نجات دادند. فالون دافا نوری در تاریکی و راهنمای زندگیام بوده است.
سستی در دانشگاه
وقتی دانشکده را شروع کردم و از خانه دور شدم، تنها بودم. بدون محیط تزکیه صمیمی مادرم و دیگر بستگان تمرینکنندهام، در تزکیه خود سست شدم و وابستگیها و عقاید و تصورات بشریام ظاهر شد.
به دیدن سریالهای نمایشی کرهای، خواندن رمان و خرید آنلاین اعتیاد پیدا کردم. وابستگیهایم به راحتطلبی و شهوت بزرگتر و قویتر شد و من همه چیز دربارۀ عهد و پیمان مقدس خود به عنوان یک تمرینکننده دافا را فراموش کردم. مادرم خیلی نگران بود. اگرچه گاهی احساس پشیمانی و ناراحتی عمیق میکردم، اما به محض این که در کنار دوستانم قرار میگرفتم، با وسوسه های زیادی احاطه میشدم و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم.
ازآنجاکه نمیتوانستم خودم را از این شرایط بیرون بکشم، استاد برای سایر تمرینکنندگان نظم و ترتیب دادند تا به من کمک کنند. با این حال، وقتی که میخواستند وضعیت تزکیه مرا تغییر دهند، احساس درماندگی میکردم انگار که غشای نازکی وجود دارد که مرا از دافا جدا میکند. «تزکیه مثل شنا کردن برخلاف جریان است؛ اگر رو به جلو حرکت نکنید، قطعاً به عقب میروید.»
هر بار که با یکی از اعضای خانوادهام که تمرینکننده است مکالمهای صمیمی و طولانی داشتم، آگاه و روشن میشدم، اما خیلی زود به عادتهای قدیمی برمیگشتم و به امور مردم عادی وابسته میشدم. نمیتوانستم فا را بهخوبی مطالعه کنم و هرچه زمان میگذشت، بیتفاوتتر شده و بهراحتی تحریک میشدم. انگار مرا به تلفن همراهم چسبانده بودند و مأموریت خود را برای نجات موجودات ذیشعور کاملاً فراموش کرده بودم.
یکی از بستگانم که تمرینکننده است از دیدن من که در چنین وضعیتی هستم ناراحت شد و گفت «چگونه میخواهی آن افرادی را که منتظر تو بودهاند، نجات دهی؟» من که به شدت به یک تغییر احتیاج داشتم، خودم را به چالش کشیدم که تمرینات صبح را با مادرم از سر بگیرم.
یک رؤیا
روز اولی که صبح زود برای فرستادن افکار درست بیدار شدم، رؤیای واضحی دیدم. وارد دنیایی شدم که آب آن روشن و کوهها زیبا بودند و در آسمان بالا قرار گرفته بودند. با خانمی مسن آشنا شدم که کلاه و لباس سفیدی پوشیده بود.
او برایم داستانی را تعریف کرد. مدتها پیش، پادشاه او با موجودی حتی بالاتر از خدا برای اصلاح فا و از بین بردن اهریمن، به دنیای بشری فرود آمد. اگرچه این احتمال وجود داشت که او هرگز برنگردد، اما پادشاه او مصمم بود؛ او میبایست بهدنبال همه موجودات ذیشعور جهان خود برود.
همه موجودات در آن پادشاهی در میدان جمع شدند تا او را بدرقه کنند. ابرها شروع به جمع شدن کردند و بهتدریج یک تونل زمان در آسمان باز شد. پادشاه آنها با تمام توان خود پرید و به یک ببر سفید بزرگ و بالدار تبدیل شد. هنگامی که او داخل تونل زمان پرواز میکرد، مردمش از اندوه فراوان گریه میکردند زیرا آنها نمیخواستند ببینند که پادشاهشان آنها را ترک میکند. آن بانوی مسن گفت مدتها در آنجا منتظر بازگشت پادشاهشان بوده است.
با گریه از آن خواب بیدار شدم. احساس کردم آن پادشاه من هستم. درد و اندوهی که در آن لحظه تجربه کردم مرا از اعماق وجودم شوکه کرد. نمیتوانستم احساساتم را کنترل کنم و اشک روی صورتم جاری شد. من بهعنوان یک تمرینکننده دافا، مأموریت بزرگ نجات موجودات ذیشعور را بر عهده گرفتم. بعد از آن رؤیا، درک عمیقتری از امیدهای بزرگی که موجودات دنیایم به من داشتند، پیدا کردم.
رونویسی کردن فا به عمیق کردن درکم کمک کرد
برای افزایش مطالعه فا، شروع به رونویسی از }}جوآن فالون{{ کردم. بعد از اینکه بار اول رونویسی کل کتاب را تمام کردم، احساس آرامش و سکون کردم. وسوسههای فراوان دنیای بشری دیگر برایم اهمیت چندانی نداشتند و توانستم آنها را سبک بگیرم. گویی آنها یک حلقه دود یا مه بودند که پراکنده میشدند.
رونویسی کردن کتاب درکم از اصول فا را تقویت کرد. نکته باورنکردنی این است که هر زمان که میخواستم وابستگی خود را رها کنم و احساس پریشانی میکردم، به محض اینکه دفتر خود را بیرون میآوردم و شروع به رونویسی از فا میکردم، پرتویی از نور خورشید از پنجره به دفتر یادداشتم میتابید و قلبم را پر میکرد. میدانستم که استاد همیشه در کنار من بودهاند و مرا در هر قدم تشویق میکنند. تصمیم گرفتم برای خلاص شدن از وابستگیهایم تلاش کنم و هرگز تسلیم نشوم.
بعد از نتایج شگفتانگیز رونویسی از جوآن فالون، ادامه دادم و کتابهای دیگر استاد را رونویسی کردم، از جمله نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2، و نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3. وقتی بیشتر و بیشتر فا را رونویسی کردم، به اهمیت خلاص شدن از وابستگیها پی بردم. به تدریج به لایهها و لایههای معنای عمیق فا روشنبین شدم.
سابقاً شبها با مادرم میرفتم تا برچسبهایی با اطلاعات دافا را نصب و نه شرح و تفسیر، مقالههای دافا یا دیویدیها را توزیع کنم. شروع به ارسال نامههای روشنگری حقیقت کردم. وقتی آدرسهای پستی را در تابلوهای اعلانات در مجتمعهای مسکونی مشاهده کردم، آنها را کپی کردم. هنگام رفتن به مدرسه، مسیرهای فرعی را طی میکردم تا به این مجتمعها بروم و نامههای روشنگری حقیقت را در صندوقهای پستی بریزم. میدانستم که بیشتر نامههای من دریافت شده است، زیرا معلمان، همکلاسیها و مدیران مدرسه به آنها اشاره کردند.
من و مادرم نیز بهمنظور روشنگری حقیقت از طریق برقراری تماس تلفنی با هم همکاری میکردیم. هر روز بعد از شام، سوار دوچرخه میشدم و مادرم روی صندلی عقب دوچرخه مینشست و به محلههای اطراف میرفتیم. در حالی که گوشیهای ما بیشتر کارهای شمارهگیری و پخش پیامهای روشنگری حقیقت را که از قبل ضبط شده است، انجام میدهند، من و مادر هنگ یین را ازبرمیخواندیم. ما دوست داشتیم این شعر خاص استاد را تکرار کنیم،
ده هزار مایل تاخت و تاز و درهم شکستن صفآرایی اهریمنان
کشتن تمام یاوران تاریک، نابود کردن خدایان بد
چه کسی به مِه غلیظتان یا بادِ چرخانِ درندهتان اهمیت میدهد
کوهستان باران میبارد و در طول مسیر گرد و خاک را از سفر مأموریت میشوید. (سفر مأموریت از هنگ یین 2)
در سال 2015، چند تن از تمرینکنندگان شکایات کیفری علیه جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین که دستور آزار و شکنجه فالون دافا را صادر کرد، تشکیل دادند. من و مادرم دوباره با هم همکاری کردیم و به بسیاری از تمرینکنندگان محلی کمک کردیم تا شکایات خود را نهایی کنند. با همکاری سایر تمرینکنندگان، آنها را سریع چاپ و پست کردیم.
روز بعد از آن که من و مادرم شکایت خود را علیه جیانگ از طریق پست ارسال کردیم، در بازار مقداری کدو تنبل خریدیم و با دیدن دو گل سفید و خالص ادومبارا روی یکی از کدوها خوشحال شدیم. آن میوهای که رویش آن گلها روییده بود را مقابل عکس استاد قرار دادیم. کدو سبز از آن زمان خشک شده است اما گلهای ادومبارا هنوز شکوفا هستند. این گلهای مقدس و زیبا تشویقی بزرگ از جانب استاد بودند. هر وقت به آنها فکر میکنم، بیاندازه از استاد قدردانی میکنم.
تزکیۀ محکم و استوار پس از پیوستن به نیروی کار
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، یک کار ثابت پیدا کردم. هفت روز را صرف یادگیری تمام نرمافزارهای مورد نیاز برای انجام کار خود کردم. در تلاش هستم تا استانداردهای یک مرید واقعی دافا را در محل کار برآورده کنم، همیشه اول دیگران را درنظر میگیرم و هرگز برای منافع شخصی خود نمیجنگم و وارد درگیری نمیشوم. سه بار ارتقا یافتم و سه سال متوالی به عنوان کارمند ممتاز سال انتخاب شدم.
بیشتر کارمندان در شرکتم مسنتر از من هستند. آنها از دانش روز در زمینه فنآوری رایانه بیاطلاع هستند. ازآنجاکه تجهیزات و نرمفزارهای ما مرتباً تعویض و ارتقا مییابند، برخی از آنها به سختی میتوانند خود را با پیشرفت هماهنگ کنند. وقتی آنها برای کمک به من مراجعه میکنند، مهم نیست که این وظیفه به عهده من است یا نه، تمام تلاشم را میکنم تا با لبخند کمک کنم.
استاد به ما بیان کردند: «ما باید هرکجا که هستیم، افراد خوبی باشیم.» (آموزش فا در کنفرانس سوئیس)
سبک گرفتن منافع شخصی در هنگام هدایت یک پروژه
وقتی کارمند اصلی مسئول صدور گواهینامه بینالمللی به مدیریت اطلاع داد که دو هفته دیگر شرکت را ترک خواهد کرد، مدیریت برای هدایت و تکمیل آن گواهینامه با من تماس گرفت. این کار شامل اخذ گواهینامه فنآوری و محصول اصلی شرکت ما از یک شرکت خارجی است. این نیاز به دانش فنی و مهارت کافی در انگلیسی داشت که بیشتر کارمندان ما فاقد آن بودند.
من در امور اداری کار میکنم و نه سابقه فنی و نه مهارتهای زبان مورد نیاز را دارم؛ انتخاب درستی نبودم. با این حال، مدیریت شرکت اخلاق کاری مرا دوست داشت و اعتماد داشت که سریع یاد خواهم گرفت. آنها صمیمانه از من خواستند که مدیریت پروژه را در به عهده بگیرم. به مدیرم گفتم: «سعی خواهم کرد. اما اگر واقعاً نتوانم این کار را انجام دهم، لطفاً فردی با صلاحیت را پیدا کنید.»
واقعیت این است که در ابتدا چنان گیج شده بودم که هیچ سرنخی پیدا نکردم که از کجا شروع کنم. لیست مشخصات و الزامات صدور گواهینامه ارائه شده توسط نماینده ما در خارج از کشور را یادداشت و تمام اسناد مورد نیاز را جمع آوری کردم. اسناد را به بهترین شکل ممکن ترجمه و برای بررسی اولیه به شرکت صدور گواهینامه ارسال کردم.
لیستی از بیش از بیست اصلاحیه پیشنهادی، شامل اطلاعات اضافی مانند خلاصهای از ساختار شرکت، کیفیت محصول و مشخصات تولید را دریافت کردم. برای بهدست آوردن این اطلاعات و دادهها، به کمک بخشهای دیگر نیاز داشتم. اما رئیس هر بخش احساس متفاوتی نسبت به این پروژه داشت و موانع زیادی را ایجاد میکرد. با بروز مشکلات به درون نگاه میکردم و هر بار وابستگی خود را برای انجام سریع کارها رها میکردم. وقتی سعی کردم ظرفیت تحمل خود را گسترش دهم، یک راه حل ممکن پیدا کردم.
تکمیل این پروژه پنج ماه طول کشید، در حالی که بسیاری از رقبای ما یک سال یا بیشتر را صرف همان گواهینامه کردند. حتی در آن زمان، برخی موفق به دریافت گواهینامه نشدند. مدیر از کار من بسیار راضی بود و به من قول یک جایزه بزرگ داد. این پروژه 200000 یوان برای شرکت ایجاد کرد و اگر 5٪ سود بهعنوان پاداش به من تعلق میگرفت، مبلغ سنگینی میشد. اما در پایان سال فقط 600 یوان دریافت کردم.
تکنسین ما با یک شرکت خارجی مشورت کرد که در تهیه چنین پیشنهاداتی برای صدور گواهینامه تخصص دارد و فقط برای جلسه مشاوره فاکتور 4000 یوان دریافت کرد. برخی از همکارانم فکر کردند که با من ناعادلانه رفتار شده است و پیشنهاد کردند که آن را با مدیریت مطرح کنم، اما من این کار را نکردم. بهعنوان یک تمرینکننده، آنچه میخواستم این بود که به جای کسب مزایای مادی، سطح وجود خود را بالا ببرم. یاد سخنان استاد افتادم،
«بعضی از افراد می دانستند که او یک تزکیهکننده است و از او سؤال کردند، "شما تزکیهکنندگان هیچ چیزی نمیخواهید، پس چه چیزی میخواهید؟" او پاسخ داد، "هرچه را که دیگران نمیخواهند، چیزی است که من آن را میخواهم." در واقع ، او اصلاً احمق نبود و کاملاً تیزهوش بود. برعکس، فقط در رابطه با منافع شخصی اینگونه رفتار میکرد. او میگذاشت چیزها بهطور طبیعی اتفاق بیفتند. (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
«نه» گفتن به رشوه
من بهعنوان مدیر باید با افراد زیادی در داخل و خارج از شرکت تعامل داشته باشم. در جامعه امروز، بسیاری از مردم رشوه دریافت میکنند و این یک امر عادی است. اگر کسی از موقعیتش برای بدست آوردن کمی پول نقد اضافی برای خود استفاده نکند، دیگران فکر میکنند این فرد بیمار روانی است. بهعنوان یک تمرینکننده خودم را با معیارهای دافا میسنجم و کاری را که مردم عادی انجام میدهند، انجام نمیدهم.
من مسئول خرید کافه تریای شرکت هستم و بسیاری از فروشندگان میخواهند غلات، روغن و سبزیجات را به کافه تریای ما بفروشند. برخی محل زندگی مرا پیدا میکردند و با هدایای گرانقیمت به دیدنم میآمدند. برخی دیگر سعی کردند پاکتهای قرمز رنگی را که پول داخلش بود، به من بدهند، اما همه آنها را رد کردم.
فروشندگانی که در حال حاضر از آنها خریداری میکنیم نگران از دست دادن سفارشات خود هستند. هنگام تعطیلات یا درست قبل از سال نوی چینی، آنها همیشه سعی میکردند به من هدیه دهند. من به آنها میگفتم كه بهعنوان یك تمرینکننده دافا، در هر كاری كه انجام میدهم از معیارهای حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی میكنم، بنابراین چیزی نخواهم گرفت.
من به آنها اطمینان دادم که فقط به این دلیل که شخصی به من هدیه داده است، روش کار یا اصول خود را تغییر نخواهم داد. به آنها گفتم نگران نباشید. همچنین اشتباهات دیگران را چیز بزرگی درنظر نمیگیرم، کینه به دل نمیگیرم، یا فقط به این دلیل که کسی یک خطای کوچک مرتکب شده است، تلافی نمیکنم. تمام فروشندگانی که با آنها کار کردهام میگفتند: «مدیر خرید بسیار خوبی هستم.»
کمک به روشنگری حقیقت
علاوه بر کار، از چیزهایی که در مدرسه آموختهام نیز برای کمک به روشنگری حقیقت استفاده میکنم. با کمک و تشویق ما، بسیاری از تمرین کنندگان محلی مسن یاد گرفتند که چگونه وارد وبسایت مینگهویی شوند و آن را مرور کنند. من بهطور مرتب سیستمها و نرمافزارهای آنها را بروزرسانی و ارتقا میدهم و به آنها کمک میکنم پروتکل های ایمنی را دنبال کنند.
گاهی اوقات وقتی سرمان شلوغ میشد، وابستگی من به انجام سریع کارها ظاهر میشد. همچنین وقتی بستگان تمرینکنندهام برای پشتیبانی فنی به من وابسته میشدند، گله و شکایت میکردم. هر بار که نمیتوانستم شینشینگ خود را حفظ کنم، با مشکلات فنی روبرو میشدم که ساده به نظر میرسید اما نمیتوانستم آنها را حل کنم.
کمک به روشنگری حقیقت
علاوه بر کار، از چیزهایی که در مدرسه آموختهام نیز برای کمک به روشنگری حقیقت استفاده میکنم. با کمک و تشویق ما، بسیاری از تمرین کنندگان محلی مسن یاد گرفتند که چگونه وارد وبسایت مینگهویی شوند و آن را مرور کنند. بهطور مرتب سیستمها و نرم افزارهای آنها را بروزرسانی و ارتقا میدهم و به آنها کمک میکنم پروتکل های ایمنی را دنبال کنند.
گاهی اوقات وقتی سرمان شلوغ میشد، وابستگی من به انجام سریع کارها ظاهر میشد. همچنین وقتی بستگان تمرینکنندهام برای پشتیبانی فنی به من وابسته میشدند، گله و شکایت کردم. هر بار که نمیتوانستم شینشینگ خود را حفظ کنم، با مشکلات فنی روبرو میشدم که ساده به نظر میرسید اما نمیتوانستم آنها را حل کنم.
مادرم همیشه به من یادآوری میکرد، «فقط فعلاً آن را رها کن و به مطالعه فا بپرداز.» مطمئناً بعد از مدتی مطالعه فا، با افزایش خردم مشکل برطرف میشد.
تغییر عمهام
از زمان شیوع ویروس حکچ، از خانه کار کردهام. مادرم مدام مشغول روشنگری حقیقت برای اقوام ما است و به آنها میگوید که بهخاطر بسپارند: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است.»
خواهر بزرگتر پدرم از بسیاری از بیماریها رنج میبرد و اغلب در بیمارستان بستری بود. مادرم بارها سعی کرد حقیقت را برایش روشن کند، اما عمهام همیشه او را کنار میزد. هنگام شیوع بیماری، مادرم دوباره با او تماس گرفت و حقیقت را برایش روشن کرد. عمهام گفت که از این شوکه شده است که همه چیزهایی که مادرم در تمام این سالها مدام به او میگفت، حقیقت داشته است. او کاملاً نگرش خود را تغییر داد و به مادرم گفت که عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است.» را تکرار خواهد کرد.
روز بعد فهمیدیم که کمردرد مداوم که بارها عمهام را در بیمارستان بستری کرده بود از بین رفته است! او حتی از عصای خود که به آن وابسته بود خلاص شد. همه بستگان ما پس از شنیدن این گفتند: «دافا باورنکردنی است.»
دستیابی به موفقیت در روشنگری حقیقت
با دیدن چگونگی نگرانی مادرم برای نجات افراد بیشتر، فهمیدم كجا کوتاهی دارم. حتی در زمان همهگیری، هنوز فوریتی برای روشنگری حقیقت برای مردم احساس نمیکردم. مطالعه فا را تقویت، به درون نگاه کردم و دریافتم که خودخواهی مرا متوقف و نسبت به اطرافیانم بیتفاوت میکند. حتی وقتی با دوست خوبم که در کانون شیوع بیماری زندگی میکرد تلفنی صحبت میکردم، نمیتوانستم حقیقت را برایش روشن کنم. اجازه دادم ترس و خودخواهی بهترین نتیجه را از من بگیرد و در آن لحظه احساس نمیکردم که یک تزکیهکننده هستم.
یک شب همانطور که نیمه شب افکار درست میفرستادم، چشم سومم باز شد و سیل بزرگی را دیدم که همه ساختمانها را زیر آب برده و مردم از همه جهات میدویدند. نمیتوانستم آنچه را دیدم باور كنم. وقتی در حین انجام تمرینات دوباره همان صحنه را دیدم، احساس کردم که زمان در جال فشرده شدن است.
کار تولید اقلام خانگی حاوی اطلاعات روشنگری حقیقت را شروع کردم و یاد گرفتم تقویم رومیزی، کارتهایی حاوی اطلاعات ویپیان برای مردم درست کنم تا بتوانند انسداد اینترنت را دور بزنند، همچنین یادگرفتم که کتابچههای روشنگری حقیقت و نشانهای یادبود دافا تولید کنم. هنگام بیرون رفتن حقیقت را برای افرادی که با آنها روبرو میشوم و همکارانم روشن میکنم. اگر اولین بار نتوانم پیام خود را منتقل کنم، فرصت دیگری پیدا میکنم تا دوباره با آن شخص صحبت کنم. اطرافیانم بهتدریج نگرش خود را تغییر داده و پذیرای حقیقت در مورد دافا شدهاند.
روشنگری حقیقت در روستای مادربزرگ
من و مادرم امسال در جشنواره چینگمینگ به دیدن مادربزرگم رفتیم. ما یادداشتهای دافا، نسخههایی از هفتهنامه مینگویی و کتابچههای روشنگری حقیقت را به همراه آوردیم و به خانوادههای این روستا یک به یک سر زدیم. ما توانستیم در زمینه روشنگری حقیقت برای هر خانوادهای که به آن سر میزدیم پیشرفت کنیم. آب و هوای کیهانی در حال تغییر است و مردم مشتاقانه منتظر نجات هستند.
آن روز صبح، ما به 12 نفر کمک کردیم از حکچ و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. حتی یک نفر هم از پذیرش دفترچههای روشنگری حقیقت که ما میدادیم امتناع نکرد. حتی وقتی بچههای کوچک از کنار ما رد میشدند، میایستادند و لبخند میزدند و میپرسیدند: «حال شما چطور است؟» از دیدن موجودات ذیشعور با نگاهی پر از نشاط و امید بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. واقعاً نیکخواهی بی حد و حصر استاد را احساس کردم. استاد از شما متشکرم!
نتیجه
در 15 سال گذشته در تزکیه خود لغزیدهام، زیرا بیشتر اوقات میدانستم که وابستگیها و عقاید و تصورات بشری مانع من میشود. اما میدانم که همه چیز در تزکیه ما، چه خوب به نظر برسد و چه بد، خوب است. تا وقتی که به تزکیه ادامه دهم و ثابت قدم بمانم، آن را با موافقیت پشت سر خواهم گذاشت. به دافا ایمان دارم و به خودم ایمان دارم.
میخواهم این قسمت از فا را بهعنوان تشویقی برای تزکیه مجدانهمان بهاشتراک بگذارم.
«مریدان دافا، شما در این دنیای فانی، نور طلایی هستید، امید مردم دنیا، مریدان فا که استاد را کمک میکنید و «پادشاهان فا»ی آینده. کوشا بمانید، افراد بیدار شدهای که روی زمین گام برمیدارید: هر چیز امروز شکوه آینده خواهد بود.» (پیام تبریک از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)
از استاد صمیمانه سپاسگزارم!
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.