(Minghui.org) یک روز درمارس۲۰۱۹ بیش از ده مأمور پلیس محلی پس از قطع برق به آپارتمانم وارد شدند. آنها مرا به اداره پلیس بردند، آپارتمانم را بدون حکم بازرسی غارت و کتاب‌های فالون گونگ مرا نیز توقیف کردند.

در اداره پلیس به من گفتند که تعدادی مطالب اطلاع‌رسانی فالون گونگ (فالون دافا) را در خانه‌ای پیدا کردند. آنها با بررسی دوربین مدار بسته شک کردند که من آن مطالب اطلاع‌رسانی را توزیع کرده‌ام. گرچه پلیس هرگز شواهدی علیه من پیدا نکرد، با این وجود مرا به بازداشتگاه محلی بردند.

قبلاً درسال۲۰۱۲ به دو سال حبس در اردوگاه کار اجباری محکوم شده بودم. برخی از افراد در بازداشتگاه گفتند که این بار به دلیل سابقه قبلی، مجازات سنگینی برایم صادر می‌شود. احساس غم و اندوه کردم.

گریستم و از خودم پرسیدم که چرا اغلب در مسیر تزکیه‌ام می‌لغزم. اصلاح فا به پایانش نزدیک می‌شود. من سه کار را به‌خوبی انجام نداده‌ام. اگر قرار بود مرا به زندان بفرستند، وقت و فرصتی برای جبران آن نداشتم. این خسران بسیار عظیم می‌بود.

یافتن شکاف‌ها

می‌دانستم که به‌عنوان یک تزکیه‌کننده نباید افسرده شوم. باید به‌درون نگاه کنم و دریابم که چرا این اتفاق افتاده است. برای یک تزکیه‌کننده اتفاقی عجیب نیست. به ظاهر، دستگیری‌ام به‌دلیل تدابیر شدید امنیتی که اخیراً دولت شهری اجرا کرده است و گزارش شخصی که مطالب اطلاع‌رسانی را در یکی از ساختمان‌های محلۀ ما دیده بود، اتفاق افتاد. اما در اعماق وجودم، معتقدم که این اتفاق به‌دلیل شکاف در تزکیه‌ام است که نیروهای کهن از آن استفاده کردند. اگر هیچ کاستی نداشتم، اهریمن جرئت نمی‌کرد به من نزدیک شود.

درسال۲۰۱۶ به‌دلیل اعتقادم به فالون دافا، محل کارم مرا تنزل رتبه داد. حقوقم کاهش یافت و کار زیادی به من ارجاع نمی‌شد. از آنجا که هیچ کسی بر من نظارت نمی‌کرد، کار نمی‌کردم و هر وقت دلم می‌خواست سرکار می‌رفتم. یک سال به همین ترتیب ادامه دادم. فکر می‌کردم که انجام این کار برایم اشتباه است؛ گرچه تنزل رتبه داشتم، اما به‌رغم کار کمی که انجام می‌دادم، بازهم حقوق می‌گرفتم. باید هر روز به محل کار می‌رفتم.

گرچه چنین افکاری داشتم، اما خودم را اصلاح نکردم. در عوض بهانه‌ای پیدا کردم: وقتی سرکار نمی‌روم، وقت بیشتری برای انجام پروژه‌های دافا دارم.

باور داشتم که این شکاف من است. به‌عنوان یک تزکیه‌کننده باید از اصول بالاتری پیروی می‌کردم. یک فرد عادی ممکن است هنگام مواجهه با بی‌عدالتی راه‌های انحرافی را طی کند، اما یک تزکیه‌کننده نباید این کار را انجام دهد. تنبلی در کار به این معنی است که از تعالیم فا پیروی نمی‌کنم و به فا اعتبار نمی‌بخشم. علاوه بر این، حقوق دریافت می‌کردم اما کار زیادی نمی‌کردم. این قرضی بود که بدهکار بودم. این دو مشکل را تشخیص نمی‌دادم. با گذشت زمان آن‌ها بدتر شدند و نهایتاً به یک شکاف بزرگ تبدیل شدند که اهریمن از آن استفاده ‌‌کرد.

به‌خاطر این کار افراطی که انجام دادم، خودم را سرزنش کردم. من تزکیه‌کنندۀ خوبی نبودم. به خودم هشدار دادم که درس بگیرم و همیشه آموزه‌های‌ فا را دنبال کنم. چنین اتفاقی نباید دوباره تکرار شود، همچنین فکر کردم که پس از آزادی، گزارش خودم را می‌دهم و پول را به محل کارم بازمی‌گردانم.

هنگامی که درسال۲۰۱۲ زندانی شدم، به‌جز «درباره دافا» (لون‌یو) نمی‌توانستم هیچ یک از فای استاد را از بر بخوانم. اما در روز دوم دو جمله از شعر استاد را به یاد آوردم:

«...با آرامش روی اینکه چند وابستگی دارید، تعمق کنید
با دست کشیدن از ذهنیت بشری، شیطان به خودی خود مغلوب می‌شود» («غمگین نباشید»، هنگ‌یین ۲ )

ناگهان فهمیدم استاد کنارم هستند و مرا تماشا می‌کنند. استاد نیک‌خواه دیدند که در ترس و رنج گیر کرده‌ام، بنابراین به من یادآوری کردند که به درون نگاه کنم و به‌دنبال شکافم باشم. واقعاً به‌خاطر این اشاره قدردانی کردم. در آن زمان، این دوجمله به من کمک کرد تا وابستگی‌هایم را پیدا کنم. با کمک این فای استاد و «درباره دافا» توانستم از آن زمان دشوار جان سالم به‌در برم.

این بار، دوباره شعر را به‌خاطر آوردم. علاوه بر این شعر، می‌توانم آموزه‌های دیگری را نیز از حفظ بخوانم، ازجمله نسخه جدید لون‌یو، اولین سخنرانی جوآن فالونو چند آموزۀ دیگر. دریافتم که این شعر راهنمایی استاد است و به من می‌گوید که اکنون باید چه کاری انجام دهم. من آموزه‌های فا را دنبال کردم و نتایج عالی بودند.

رها کردن افکار منفی: پاک نگهداشتن ذهن

روز اول اقامتم در بازداشتگاه افسرده بودم. حتی فکر می‌کردم که تزکیه‌ام نابود شده است. اما در شعر «بدن‌تان در زندان خوابیده، آزرده و غمگین نباشید» («غمگین نباشید»، هنگ‌یین۲) استاد به من یادآوری کردند که یک تزکیه‌کننده هستم و وظایفی دارم و استاد از من مراقبت می‌کنند. استاد به‌طور صریح به من گفتند که نباید افسرده شوم و این فقط اوضاع را بدتر می‌کند.

با خودم گفتم که میلیون‌ها سال و بازپیدایی‌های بی‌شماری را پشت سر گذاشته‌ام. هدف این است که فا را به‌دست آورده، تزکیه کرده و به استاد کمک کنیم تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهند و نهایتاً با استاد به خانه برویم. تا زمانی که امیدی وجود داشته باشد، نباید تسلیم شوم؛ باید تمام تلاشم را صرف کنم. حتی اگر شکاف‌هایی در تزکیه‌ام وجود داشته باشد، اجازه نمی‌دهم نیروهای کهن مرا نابود کنند. من شاگرد استاد لی هنگجی هستم. خودم را درفا اصلاح خواهم کرد. استاد نیک‌خواهم مرا رها نمی‌کنند، بنابراین من نیز نباید ناامید شوم.

آن افکار ابرهای تیره را از ذهنم پاک کرد. قلبم دوباره پر از امید شد. مرا بازداشت کردند، اما این فقط یک محیط متفاوت برای تزکیه‌ام بود. لزومی نداشت ناراحت شوم. تنها چیزی که باید بفهمم این است که چگونه سه کار را در محیط جدید به‌خوبی انجام دهم.

بعد از اینکه این افکار به من کمک کرد که از افکار منفی خلاص شوم، استاد به من آموختند بعداً چه کاری باید انجام دهم؛ افکار درست را حفظ کنم. تا زمانی که افکارم همیشه بر اساس فا باشد، فا مرا راهنمایی و از من محافظت می‌کند. نیروهای کهن از شکاف‌هایم استفاده کردند، بدین ترتیب زندانی شدم. اکنون، آنچه باید انجام دهم پیروی از آموزه‌های فا است. البته باید حقیقت را روشن کنم، به مردم کمک کنم ماهیت شیطانی حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) را بشناسند و از آن خارج شوند.

برای به‌خوبی انجام دادن سه کار، تمام وقت قابل استفاده را برای ازبر خواندن فا صرف کردم. این کار را قبل از صبحانه و دو ساعت در بعدازظهر و عصر انجام دادم. به‌آرامی فا را ازبر می‌کردم و تمام آموزه‌هایی را که حفظ کرده بودم، مدام می‌خواندم. خواندن فا به من انرژی و ذهنی پاک می‌داد.

به ما دستور دادند که صبح، بعدازظهر و عصر دو ساعت روی چهارپایه‌ای کوچک بنشینیم. من از این فرصت استفاده می‌کردم و پس از ازبرخواندن فا، افکار درست می‌فرستادم. کمی خسته‌کننده بود، اما من برای لذت بردن در آنجا نبودم. نگهبان سلول هرگز با من مداخله نمی‌کرد، زیرا او سعی می‌کرد از من انگلیسی یاد بگیرد و به من احترام می‌گذاشت.

صادقانه بگویم، در ابتدا اعتماد به‌نفس نداشتم و مطمئن نبودم که افکار درستم کار می‌کند. اما می‌دانستم که تا آنجا که ممکن است باید این کار را انجام دهم و به بهترین شکل ممکن انجام دهم.درحالی که بیشتر و بیشتر افکار درست می‌فرستادم، دریافتم که افکار درستم قوی‌تر می‌شود و نسبت به متلاشی کردن اهریمن اطمینان بیشتری داشتم. آنگاه، بعداً ثابت شد که افکار درستم تأثیر خوبی داشته است.

افکار درست و اعمال درست

هنگامی که برای اولین بار بازداشت شدم، در هر جلسه دادرسی به تمام سؤالات پلیس پاسخ دادم و اسنادی را که از من خواستند امضاء کنم، امضاء کردم. اما بعد از چند روز با ازبر خواندن فا، ذهنم روشن شد و فهمیدم چه کاری باید انجام دهم. بنابراین، از جواب دادن یا امضای هرچیزی امتناع کردم. وقتی دهانم را باز می‌کردم، فقط حقیقت را روشن می‌کردم.

در ابتدا کمی نگرانی داشتم و نگران بودم که به‌خاطر همکاری نکردن با آنها مرا شکنجه کنند. آنگاه به خودم یادآوری کردم که استاد صریحاً گفتند که نباید با اهریمن همکاری کنیم. چارۀ دیگری نداشتم. من نباید نگران عواقب آن باشم؛ استاد همه چیز را برایم نظم و ترتیب می‌دهند. این همچنین یک آزمون بود تا دیده شود آیا اعتقاد راسخی به استاد و فا دارم. بدترین حالت  زندان بود، اما آن فقط محیط دیگری برای تزکیه‌ام می‌شد.

برای اینکه تهدیدم کنند، همیشه جلسات دادگاه‌ها را بعد از ساعت ۹ شب در یک ساختمان تاریک برگزار می‌کردند. من کمی ترس داشتم، اما فرستادن افکار درست به من کمک کرد تا بر ترسم غلبه کنم.

یک مأمور پلیس از من پرسید: «چند سال قصد دارید در زندان بمانید، زیرا از پاسخ دادن به هر سؤالی خودداری می‌کنید؟» گرچه قلبم کمی تحت تأثیر قرار گرفت، اما هنوز از پاسخ به سؤالات‌شان خودداری‌کردم. نه‌تنها از پاسخ دادن به آنها خودداری کردم، بلکه سعی کردم حقیقت را برای آنها روشن و به بیدار کردن وجدان آنها کمک کنم. این همچنین راهی برای انکار آزار و شکنجه است.

فرصتی پیدا کردم و با آرامش به آنها گفتم که من یک شهروند قانونی هستم و هرگز به کسی صدمه نزدم. گفتم که ما در قانون اساسی از آزادی عقیده برخورداریم. در صورت برخورد ناعادلانه، باید به تمرین‌کنندگان فالون گونگ اجازه داده شود که صحبت کنند. آزار و شکنجه فالون گونگ سرانجام پایان می‌یابد. من معتقدم، آن روز فرا خواهد رسید. وقتی آن روز برسد، مردم مجبور خواهند بود آنچه را که مدیون هستند بپردازند.

گفتم: «امیدوارم که به‌خاطر خودت و خانواده‌ات به آن فکر کنی و به آینده فکر کنی. کاری نکن که باعث پشیمانی‌ات شود. سعی نمی‌کنم تو را بترسانم. سعی دارم به شما چیزی را یادآوری کنم که به صلاح خودت است.» برخی از آنها به من ایمان آوردند.

یک مأمور زن پلیس گفت: «من فقط کنجکاوم. چرا از پاسخ دادن به سؤالات خودداری می‌کنید؟» گفتم: «اگر من واقعاً به‌عنوان یک مجرم کارهای بدی انجام داده بودم، بدون اینکه از من سؤال شود همه چیز را به شما می‌گفتم. اما من هیچ قانونی را نقض نکرده‌ام و به کسی صدمه نزدم، اما شما قصد دارید مرا زندانی کنید. البته که به شما جواب نمی‌دهم، زیرا من نباید اینجا باشم.» او دیگر صحبتی نکرد.

گرچه از پاسخ دادن به سؤالات خودداری می‌کردم، اما آرام بودم و به فرستادن افکار درست ادامه ‌می‌دادم. بنابراین پلیس از من عصبانی نبود. آنها اغلب با من گپ می‌زدند. معتقدم که این نتیجه مثبت ذهن درست و اعمال درست است. اگر رفتارم مناسب با فا بود، آن قدرت فا را داشت و می‌توانست عوامل بد پشت پلیس را متلاشی کند.

رفتار خوب با مردم

متوجه شدم وقتی به اکثر زندانیان می‌گفتم که یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم، واکنش آنها مثبت بود. معتقدم که این ناشی از تلاش ۲۰ ساله تمرین‌کنندگان برای روشن کردن حقیقت بود. به خودم گفتم کارها را به‌خوبی انجام بده. من دستگیر شدم چون خوب کار نکردم. اکنون باید از این فرصت استفاده کرده و خودم را اصلاح کنم و به فا اعتبار بخشم. باید حقایق بیشتری را برای زندانیان روشن کنم.

بسیاری از زندانیان تحت فشار شدیدی بودند. حتی برخی گریه می‌کردند. آنها را دلداری دادم و در مورد نحوه رسیدگی به پرونده‌های‌شان به آنها پیشنهاداتی دادم. به تازه‌واردان کمک کردم کارخود را انجام دهند. به یک پسر جوان مبتلا به اوتیسم کمک کردم تا لباس بشوید و برای افراد مسن غذا آوردم. مأموران حفاظتی و زندانیان از کمکم قدردانی کردند.

یک پسر جوان نمی‌خواست با کسی صحبت کند. او جوراب نداشت، بنابراین سعی کردم یک جفت جوراب به او هدیه دهم. او بی‌ادبانه امتناع کرد و از من تشکر نکرد. اهمیتی به رفتارش ندادم. بعداً نگرش او نسبت به من تغییر کرد.

چند روز قبل از آزادی‌ام، او به من گفت که تحت فشار است، زیرا خانواده‌اش پول نداشتند که برای او وکیل بگیرند. هیچ کسی نبود که به او کمکی کند و دلش برای مادر و دوست دخترش تنگ شده بود. با او همدردی کردم و او را دلداری دادم و گفتم: «از آنجا که نمی‌توانید وکیلی استخدام کنید، چرا سعی نمی‌کنید این عبارت را تکرار کنید "فالون دافا خوب است". تکرار آن هیچ هزینه‌ای ندارد. به من نگاه کن، همه مرا به‌خاطر خوش‌خلقی و سلامتی‌ام تحسین می‌کنند. به این دلیل است که هر روز آنرا تکرار می‌کنم.»

قبلاً برخی از حقایق فالون گونگ را به او گفته بودم، بنابراین او موافقت کرد که آن را امتحان کند. هنگامی که بازداشتگاه را ترک می‌کردم، او به من لبخند زد که این بسیار به‌ندرت اتفاق می‌افتاد. امیدوارم که او نگرش مثبت نسبت به دافا را حفظ کند و آینده خوبی داشته باشد.

روشنگری حقیقت

به‌عنوان یک شاگرد دوره اصلاح فا، اهمیت روشنگری حقیقت و نجات مردم را می‌دانستم. قبلاً خوب عمل نکرده بودم. در بازداشتگاه می‌خواستم از هر فرصت برای صحبت با همه استفاده کنم. مسئول نظارت بر سلول به‌خاطر گفتار و رفتار مهربانانه‌ام به‌عنوان یک تزکیه‌کننده به من احترام می‌گذاشت و این به من کمک می‌کرد تا حقیقت را برای زندانیان روشن کنم.

از همه فرصت‌ها استفاده کردم و تقریباً با همه کسانی که با آنها در ارتباط بودم صحبت کردم. تمرینات را به آنها نشان دادم. مسئول نظارت هیچ وقت با من مداخله نکرد. گاهی اوقات با گروهی از افراد صحبت می‌کردم. وقتی در بیرون به پیاده‌روی می‌پرداختیم، برخی از افراد درباره فالون گونگ از من سؤال می‌کردند. همیشه با صدای بلند صحبت می‌کردم تا اطرافیان بتوانند صدای مرا بشنوند. درمورد چگونگی بهره‌مند شدن از آن، اینکه چرا دافا مورد آزار و شکنجه قرار گرفته و چقدر این آزار و شکنجه وحشیانه بوده است، صحبت می‌کردم.

بسیاری از زندانیان از فساد جامعه چین به‌خوبی آگاه بودند. برخی از آنها ح‌ک‌چ را سرزنش می‌کردند، برخی می‌گفتند می‌دانند که چگونه با افراد دیگر درباره فالون گونگ صحبت کنند. و برخی می‌گفتند پس از آزادی، تمرین‌ها را یاد می‌گیرند. در عرض یک ماه با بیش از ۴۰ زندانی صحبت کردم. تعداد کمی نیز از حزب خارج شدند.

پسر جوانی افسرده بود. او با کسی صحبت نمی‌کرد. سعی کردم به او نزدیک شوم. او تبلیغات ح‌ک‌چ را باور داشت. به او گفتم: «من یک تمرین‌کننده هستم. آیا شبیه مرد بدی هستم؟ ح‌ک‌چ دروغ‌ها و اشتباهات زیادی مرتکب شده است. نمی‌دانی؟ من در اینجا تنها کسی هستم که به تو اهمیت می‌دهد. آیا نمی‌بینی که تمرین‌کنندگان فالون گونگ افراد خوبی هستند؟» او گفته‌هایم را تأیید کرد.

یک بار طی یک گفتگو، گفت که نمی‌تواند هیچ کمکی برای پرونده‌اش پیدا کند. گفتم: «نگران نباش در اینجا یک روش بدون هزینه وجود دارد که ممکن است به تو کمک کند. آن تکرار این عبارات است، «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

آنگاه تجربیاتم را از آزار و شکنجه برایش بیان کردم. به او گفتم: «من یک کارگر نمونه در شرکت بزرگی هستم. اما به دلیل اعتقادم، مرا به یک اردوگاه کار اجباری منتقل کردند و تقریباً درسال۲۰۱۲ به حال مرگ افتادم. نزدیک به ۱۰۰میلیون تمرین‌کننده در چین وجود دارد. بسیاری از آنها مورد آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند. با مشاهده این حقایق، باید بدانید که چه کسی شرور است و چه کسی صالح است.»

«اگر آنچه را که به تو گفتم صادقانه تکرار کنی، آسمان به تو برکت خواهد داد، زیرا این نشان می‌دهد که می‌توانی خوب و بد را از هم تشخیص دهی. وضعیتت بهتر خواهد شد.» او موافقت کرد که یکبار امتحان کند.

آنگاه سعی کردم او را متقاعد کنم که از حزب خارج شود. گفتم: «افراد خوب به اینجا تعلق ندارند. آسمان به حزب اجازه نمی‌دهد که برای همیشه شرارت کند. مجازات خواهد شد. وقتی آن روز فرارسد، درصورت ترک آن در امان خواهی بود. آسمان همچنین به تو کمک می‌کند تا از مشکلات امروز رهایی یابی، زیرا تو دیگر عضوی از این سازمان شیطانی نیستی. آیا مایلی از حزب خارج شوی؟» او گفت که لازم است درباره آن فکر کند.

می‌توانستم بگویم که او به‌شدت تحت شستشوی مغزی قرار گرفته بود، بنابراین او را تحت فشار قرار ندادم. چند روز بعد دوباره از او پرسیدم. این بار با خوشحالی موافقت کرد.

نگاه به‌درون

هنگامی که برای اولین بار دستگیر شدم، به‌درون نگاه کردم و شکافم را یافتم؛ در محل کارم در انجام کار سستی می‌کردم و به‌مدت سه سال اغلب در محل کارم حاضر نمی‌شدم. می‌دانستم که آن اشتباه است، اما اشتباهم را تصحیح نکردم و در عوض بهانه‌هایی برای این رفتار پیدا کردم. در بازداشتگاه عمیق‌تر نگاه کردم و در پشت آن وابستگی‌هایی را یافتم.

در ابتدا، یک کارمند نمونه بودم و بسیاری از پروژه‌های عالی را انجام می‌دادم. اما بجای اینکه از طرف شرکت پاداشی دریافت کنم، به‌دلیل اعتقادم تنزل مقام یافتم. رفتار همکاران با من متفاوت بود و همین امر مرا تحت فشار زیادی قرار می‌داد. بنابراین فکر کردم که خوب بود که سرکار نمی‌رفتم. رفتارم در مقابل این بی‌عدالتی، همراه با عقاید بشری بود و نتوانستم آنرا به‌عنوان فرصتی برای تزکیه‌ام تلقی کنم. این به‌دلیل ذهنیت کینه و نفرت بود.

دوم، پس از تنزل مقام، هیچ کسی توجهی به من نمی‌کرد. هیچ کسی نمی‌دانست که در کارم غیبت دارم، حتی اگر می‌دانستند نیز اهمیتی نمی‌دادند. این فکر از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری منحرف شده و غیر صادقانه است.

سوم، فکر می‌کردم کار انجام نداده و در ازای آن حقوق گرفته را جبران کرده‌ام، چراکه قبلاً  گاهی اوقات کارهای اضافی را برای شرکت انجام می‌دادم بدون اینکه مزدی دریافت کنم. بنابراین، به خودم گفتم که این کار اشتباه نیست. اما این فکر اشتباهی بود. دلیل غیبتم درست نبود. برای یک فرد عادی داشتن چنین فکری مشکلی نبود. اما آیا یک تزکیه‌کننده نباید از اصل بالاتری پیروی کند؟ نهایتاً این به‌دلیل وابستگی‌ام به منفعت شخصی بود.

چهارم، فکر می‌کردم وقت بیشتری برای پروژه‌های دافا صرف کرده‌ام. در واقع من پروژه‌های زیادی انجام دادم. اما انجام پروژه‌های دافا با شکاف‌های بزرگ در شین‌شینگ نتایج مثبتی نخواهد داشت.

آنگاه سعی کردم دلیل تنزل مقامم را بیابم. قبل از سال ۲۰۱۲ رئیس و همکارانم به من اعتماد کردند. آزار و شکنجه نگرش آنها را نسبت به من تغییر نداد.

با این حال، بعدازاینکه مرا به اردوگاه کار اجباری بردند، مردم اطرافم ترسیدند. آنها نمی‌خواستند درگیر شوند و بنابراین سعی کردند از من دوری کنند. به عبارت دیگر، به‌دلیل ترس برای روشن کردن حقیقت تلاش نکردم.

در حقیقت، هرگز در روشن کردن حقیقت خوب عمل نمی‌کردم. محیط را مقصر می‌دانستم. این یک شرکت بزرگ دولتی با قوانین دقیق است. بسیاری از کارمندان در اینجا از سیاست دولت بهره‌مند شده‌اند و آنها نمی‌خواستند فریاد عدالت‌خواهی سر دهند. همچنین دو وابستگی داشتم: همیشه نگران بودم که افراد نمی‌خواهند به من گوش دهند. این وابستگی به آبرو بود. من زندگی آرامی داشتم و همیشه مورد ستایش دیگران بوده‌ام. نمی‌خواستم طرد شوم و خجالت بکشم. ترس‌هایی نیز داشتم. نگران بودم که ممکن است کسی گزارشم را به پلیس دهد.

پشت این وابستگی‌ها یک مشکل بزرگ من این بود: هیچ افکار درست قوی نداشتم. از خودم پرسیدم چرا افکار درست قوی ندارم؟ پاسخ این بود که فا را به‌خوبی مطالعه نمی‌کردم. گرچه به‌ظاهر هر روز فا را مطالعه می‌کردم، اما در واقع در فا جذب نمی‌شدم. آن را از صمیم قلب نمی‌خواندم. بنابراین، قادر به تزکیه کوشا و ازبین بردن وابستگی‌هایم نبودم.

اینها مشکلات اساسی در تزکیه‌ام بود، که نه‌تنها پیشرفتم را کند کرد، بلکه مانعم برای نجات مردم شد. اگر افکار درست قوی می‌داشتم و واقعیت را برای همکارانم روشن می‌کردم، احتمالاً آنها مرا تنزل مقام نمی‌دادند. بنابراین، تنزل مقام ناشی از مشکلات خودم بود. اگر خودم را اصلاح می‌کردم و در تزکیه بهبود می‌یافتم، مشکل بیرونی حل می‌شد.

با دنبال کردن فا، مشکلاتم را شناسایی کردم و دریافتم که در آینده چه کاری باید انجام دهم. به خودم گفتم که این درس را یاد بگیرم و اجازه ندهم نیروهای کهن از آن بهره ببرند.

ازبین بردن افکار بشری

استاد بیان کردند:

«با دست کشیدن از ذهنیت بشری، شیطان به خودی خود مغلوب می‌شود» («غمگین نباشید»، هنگ‌یین۲ )

این شعر امیدوارم کرد. من اعتقاد داشتم تا زمانی که وابستگی‌هایم را پیدا کنم و از شر آنها خلاص شوم، همه چیز خوب خواهد بود. چگونه باید از وابستگی‌ها خلاص شویم؟ باید فا را دنبال کنیم. خصوصاً باید سه کار را به‌خوبی انجام دهیم، فا را ازبر کنیم، اعمال و افکار درست را همیشه نگه داریم و با دیگران ازجمله مأموران پلیس، رفتار خوبی داشته باشیم. بدین ترتیب، اهریمن قادر نخواهد بود سد راه ما شود و آزار و شکنجه متلاشی می‌شود.

من به نتایج وابسته نبودم، فقط تمام تلاشم را می‌کردم. بسیاری از زندانیان ادعا کردند که حداقل به دو سال حبس محکوم می‌شوم. تحت تأثیر قرار نگرفتم. برخی گفتند: «اگر موافقت کنی دیگر تمرین نکنی، اکنون می‌توانی به خانه بروی. اگر امتناع کنی ممکن است تو را به ۲۰ سال حبس محکوم کنند. ما از دیدن چنین فرد خوبی که در اینجا رنج می‌برد، احساس بدی داریم.» با صدای بلند جواب دادم: «هیچ مشکلی در ایمان من وجود ندارد. من از آن بسیار بهره‌مند شده‌ام. چگونه می‌توانم آن را رها کنم؟ این کار را نمی‌کنم، حتی اگر آنها مرا به زندان بفرستند.»

بسیاری از زندانیان شجاعت و روحیه‌ام را تحسین ‌کردند. در آغاز مطمئن نبودم که آیا می‌توانم آزار و شکنجه را متلاشی کنم. فقط تمام تلاشم را کردم. می‌توانستم احساس کنم که انرژی مثبت قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود.اعتماد به نفسم نیز بیشتر و بیشتر ‌شد.

پس از ۳۰ روز بازداشت، آزاد شدم. زندانیان تعجب کردند و من نیز تعجب کردم. اما وقتی به نحوه عملکردم در آن ۳۰ روز فکر کردم، فهمیدم که از آنجا که افکار بشری را کنار گذاشتم و واقعاً ذهنیت و اعمال صالحی داشتم، اهریمن به‌طور طبیعی از هم پاشید.

استاد بیان کردند:

«...بادست کشیدن از ذهنیت بشری، شیطان به خودی خود مغلوب می‌شود» («غمگین نباشید»، هنگ‌یین۲)

حل مشکلاتم

پس از آن من به دیدار رؤسایم رفتم. در ابتدا به آنها گفتم که چرا پایین آوردن مقامم اشتباه، غیر منصفانه و غیرقانونی بود. اما، آنگاه از سستی و تنبلی در رفتارم از آنها عذرخواهی کردم. سعی کردم حقوقم را به آنها برگردانم.

رؤسایم تعجب کردند. آنها گفتند که این مسئله چیز بزرگی نیست و مجبور نیستم پول را پس بدهم. اصرار کردم و سپس آن را گرفتند. آنها از عملکرد من شوکه شدند و تحت‌تأثیر قرار گرفتند. یکی از آنها گفت: «شما می‌توانید چهره واقعی یک شخص را، فقط در لحظات بحرانی ببینید.»

متأسف بودم که درک آنها را از دافا تغییر ندادم. اما رفتارم آنها را تحت‌تأثیر قرار داد. آن راه را برای روشنگری بیشتر حقیقت هموار کرد.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.