(Minghui.org) مرگ ناگهانی پدرم بر اثر تصادف رانندگی مرا بسیار متأثر کرد. در غم و اندوه غوطه‌ور شدم و نمی‌توانستم از آن رهایی پیدا کنم. شروع به اندیشیدن کردم: مردم پس از مرگ کجا می‌روند؟ آیا واقعاً روح داریم؟ در واقع همیشه دوست داشتم پاسخ این سؤالات را بدانم.

در آن زمان، مادرم سال‌ها فالون دافا را تمرین می‌کرد. او از من خواست که به‌طور جدی جوآن فالون را بخوانم. او گفت که به تمام سؤالات من پاسخ می‌دهد. زمانی که دبیرستان بودم کمی از جوآن فالون خوانده بودم. این بار نه تنها تمام جمله‌های آن را با دقت خواندم، بلکه به معنای آنچه می‌خواندم نیز فکر کردم. گرچه نمی‌توانستم همه چیزهایی را که در کتاب ارائه می‌شود به‌طور کامل درک کنم، اما معنای زندگی‌ام را یاد گرفتم، یعنی بازگشت به خود اصلی و واقعی. از آن زمان، متوجه شدم که برای پیداکردن دافا به این دنیا آمدم.

نمره امتحان نهایی توسط استاد لی داده شد

چون نمی‌توانستم  کاملاً به مرگ پدرم فکر نکنم، به اندازه کافی مطالعه نکردم و برای امتحان نهایی آماده نبودم. به‌ویژه، درخصوص بخش چینی باستان در امتحان بسیار نگران بودم. این بخش سخت‌ترین و راحت‌ترین شکست بود. وقتی نگرانی‌هایم را با مادرم در میان گذاشتم، او به من پیشنهاد کرد که از استاد لی هنگجی (بنیان‌گذار دافا) کمک بخواهم. به توصیه‌اش عمل کردم.

صبح روز امتحان، حالت هه‌شی (گذاشتن کف دست‌ها روی هم در جلوی سینه برای نشان‌دادن احترام) را انجام دادم و به‌آرامی به استاد گفتم: «استاد، لطفاً کمکم کنید در امتحان قبول شوم.» بعد از امتحان، تعداد امتیازهایی را که با پاسخ درست به دست می‌آوردم و تعداد امتیازهایی را که می‌توانستم کسب کنم، شمردم که به نمره قبولی ۶۰ امتیاز نمی‌رسید. اما، زمانی که نتایج ارسال شد، امتیاز من ۱۰ امتیاز بالاتر از نمره قبولی بود. به‌سختی می توانستم چیزی را که می‌دیدم باور کنم.

می‌دانستم که استاد به من کمک ‌کردند، زیرا ‌دیدند در بدترین مرحله زندگی‌ام قرار گرفته‌ام، و نمی‌خواستند بگذارند دوباره در آن غرق شوم، بلکه به من امید می‌دادند تا بتوانم خودم را جمع‌وجور کنم. آنقدر برای نظم و ترتیب دقیق و پرزحمت استاد قدردان بودم که اشک ریختم. ممنون از شما استاد برای لطف نجات‌بخش‌تان!

گذر از میان تحولات مثبت

در بچگی دچار تب شدم که منجر به ایسکمی میوکارد (کاهش خونرسانی به عضله قلب) در من شد. درنتیجه، پس از انجام فعالیت بدنی دچار تنگی نفس می‌شدم و مجبور بودم برای درمان با اکسیژن به بیمارستان بروم. بیماری حرکتی من هم خیلی جدی بود. سعی می‌کردم تا حد امکان کمتر از وسایل نقلیه عمومی در شهر استفاده کنم و به‌جای آن پیاده‌روی می‌کردم. اگر مسافت زیادی باید می‌رفتم و لازم بود سوار اتوبوس شوم، همیشه باید چند کیسه پلاستیکی برای زمان استفراغ همراهم می‌بردم.

بعد از نیم ساعتی که در اتوبوس بودم، همیشه استفراغ می‌کردم و آنقدر ادامه داشت تا اینکه از اتوبوس پیاده می‌شدم. استفراع باعث ایجاد طعم تلخی در دهانم می‌شد و صورتم پف می‌کرد. معمولاً چند روز طول می‌کشید تا بهبود پیدا کنم.

بعد از اینکه شروع به تزکیه کردم، همه این مشکلات بدون اینکه متوجه شوم برطرف شدند. قبلاً وقتی با هواپیما سفر می‌کردم، به‌محض بلندشدن هواپیما، قلبم به‌شدت تند می‌زد. تحت فشار روانی فوق‌العاده‌ای قرار می‌گرفتم و نفس‌کشیدن برایم سخت بود. اکنون اغلب می‌توانم پروازهای طولانی بیش از ۱۰ ساعت داشته باشم. نه تنها علائم بیماری حرکتی‌ام ناپدید شدند، بلکه قبل از بلند‌شدن هواپیما نیز به خواب می‌روم.

همکلاسی‌ام از دوره دبیرستان در یک سفر کاری بود و به شهر من آمد. وقتی مرا دید گفت ظاهرم به‌طرز چشمگیری تغییر کرده است. او گفت قبلاً چهره‌ای زرد و لب‌های کبودی داشتم. حالا رنگ من گلگون شده بود و خیلی سالم به نظر می‌رسیدم. به او گفتم که به این دلیل است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. همچنین برایش به روشنگری حقایق پرداختم. در پایان، بدون تردید موافقت کرد که از اتحادیه جوانان و پیشگامان جوان حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) خارج شود.

ثابت‌قدم بودن در دافا در میان محنت‌ها

در سال ۲۰۱۶ مدتی مرخصی گرفتم و در زادگاهم اقامت کردم. روزی برای خرید تخم‌مرغ به سوپرمارکت رفتم. قبل از رفتن، مادرم از من خواست تا برای فرستادن افکار درست قبل از ساعت ۶ عصر برگردم. بعد از اینکه تخم‌مرغ‌ها را گرفتم و از سوپرمارکت بیرون آمدم، اتوبوسی را دیدم که درحال آمدن بود و سریع به سمت آن دویدم. متأسفانه به‌خاطر ناهمواری سطح جاده، از روی آجری ‌بالا‌آمده سُر خوردم و روی زمین افتادم و هشیاری‌ام را از دست دادم.

بعد از اینکه به هوش آمدم، بلند شدم و دیدم که از فکم خون می‌آید. زانوها و دست‌هایم هم دچار خونریزی شد. اولین فکرم این بود که خوب می‌شوم چون استاد را دارم. سپس با تاکسی به خانه رفتم. پس از رسیدن به خانه، درحالی‌که در وضعیت لوتوس کامل نشسته بودم، افکار درست فرستادم.

روز بعد، زانوی راستم خم نمی‌شد، بنابراین نمی‌توانستم راه بروم. وقتی به سمت جلو می‌رفتم  پای راستم را فقط می‌توانستم بکشم. مادرم به من گفت که انجام مدیتیشن نشسته برای من مهم است. بنابراین این کار را هر روز درحالی‌که درد را تحمل می‌کردم ادامه دادم. وقتی مجبور می‌شدم در وضعیت لوتوس بنشینم، آنقدر دردناک بود که در مدیتیشن نشسته گریه می‌کردم.

بعد از یک هفته، اوضاع بهتر نشده بود. نگران شدم از اینکه آیا اصلاً بهتر خواهم شد یا نه، و به این فکر کردم که آیا استخوانی شکسته است یا خیر. وقتی مادرم نگرانی‌هایم را دید، مرا تشویق کرد که به استاد ایمان داشته باشم به درونم هم نگاه کردم. از خودم پرسیدم که چرا برای انجام مدیتیشن نشسته درد را تحمل کردم. قرار بود بهتر شود، برخلاف تصور اینکه باید تمرینات را به‌عنوان یک تمرین‌کننده انجام دهم. سپس متوجه شدم که وابستگی درطلب‌بودن را دارم. استاد بیان کردند:

«...و دیگر اینکه اگر درون را تزکیه نکنند، اگر شین‌شینگ خود را تزکیه نکنند، گونگ‌شان افزایش نمی‌یابد.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

بعد از یک هفته هنوز موقع راه‌رفتن می‌لنگیدم. اما این وابستگی را رها کردم. احساس امنیت می‌کردم و باور داشتم که پایم خوب می‌شود.

به شهری برگشتم که شرکت محل کارم در آن قرار داشت. وقتی مدیرم برای بردن من به فرودگاه آمد، پایم را دید و گفت: «احتمالاً چند سال طول می‌کشد تا به‌طور کامل بهبود پیدا کنی.» قلبم تحت تأثیر قرار نگرفت و فکر کردم: «فقط آنچه استادم می‌گویند مهم است.» بعد از یک هفته دیگر می‌توانستم پای راستم را خم کنم. مدت کوتاهی پس از آن، توانستم به درستی راه بروم. می‌دانستم استاد به من کمک کردند تا یک تکه بزرگ از کارما را از بین ببرم. واقعاً از لطف نجات‌بخش استاد قدردانی کردم.

نجات موجودات ذی‌شعور از طریق برقراری تماس‌های تلفنی برای روشنگری حقیقت

در مدت مرخصی‌ام در زادگاهم، شروع به استفاده از یک تا دو تلفن همراه برای برقراری تماس‌های ضبط‌شده به‌منظور روشنگری حقیقت کردم. بعد از هر تماس، شماره تلفن کسانی را که بیش از ۳۰ ثانیه به صدای ضبط شده گوش داده بودند، یادداشت می‌کردم. سپس مستقیماً با آنها تماس می‌گرفتم تا به آنها کمک کنم از ح‌ک‌چ خارج شوند. ازآنجاکه آنها برای مدت کوتاهی گوش داده بودند، درک درستی درخصوص خروج از ح‌ک‌چ داشتند. بنابراین وقتی با آنها تماس می‌گرفتم، کناره‌گیری از ح‌ک‌چ برای آنها راحت‌تر بود.

وقتی فقط از یک تلفن همراه برای پخش صداهای ضبط‌شده استفاده می‌کردم، یک هدفون می‌‌گذاشتم تا به صدای شخصی که با او تماس می‌گرفتم گوش کنم. این کار وابستگی‌هایم را آشکار کرد. وقتی می‌شنیدم که مردم به‌شدت فحش می‌دهند، بسیار ناراحت می‌شدم. احساس می‌کردم که دارم سعی می‌کنم آنها را نجات دهم، پس چرا آنها نگرش بدی داشتند؟ پس از بازگشت به خانه، درخصوص آنها به مادرم شکایت کردم. او گفت که این افراد رقت‌انگیزترین افراد بودند، زیرا توسط ح‌ک‌چ شستشوی مغزی شدند و ممکن است فرصت‌شان برای آگاهی به حقیقت را از دست داده باشند. او همچنین به من گفت که از دست آنها ناراحت نباشم، بلکه به آنها شفقت و همدردی داشته باشم. کم کم خوددارتر شدم.

وقتی مردم پس از اطلاع درباره حقیقت از عضویت خود در ح‌ک‌چ انصراف می‌دادند، برای آنها خوشحال می‌شدم. برای کسانی که ح‌ک‌چ را ترک نکرده بودند، امیدوار بودم که هنوز فرصتی برای آگاهی به حقیقت و گرفتن تصمیم درست داشته باشند. اکنون می‌توانم به سه تا چهار نفر کمک کنم تا ح‌ک‌چ را ترک کنند. گاهی اوقات سه نفر درحال گوش‌دادن به یک قطعه ضبط‌شده بودند، و می‌توانستم به همه آنها کمک کنم تا از ح‌ک‌چ خارج شوند.

به دلایل امنیتی، همیشه در حین برقراری تماس در فضای بیرون راه می‌روم. حتی در زمان وزش باد شدید زمستانی یا بارش برف، برای نجات مردم به بیرون رفتن ادامه دادم. هر چه سریعتر راه می‌رفتم بدنم سبک‌تر می‌شد و احساس می‌کردم پر از قدرت هستم. می‌دانستم که استاد نیک‌خواه مرا تشویق می‌کنند.

من ۱۲ سال دافا را تمرین کرده‌ام. تا رسیدن به این نقطه، چیزهای بسیاری را تجربه کردم. بدبینی‌ام، که در طول زمان شکل گرفته بود، از طریق دافا از بین رفته است. همچنین یاد گرفتم که در هر کاری که انجام می‌دهم، به‌جای جستجوی بیرون، به درون نگاه کنم. در تزکیه‌ام با توجه به الزامات استاد کاستی‌های زیادی وجود داشته است. اما خودم را به روند اصلاح فا می‌رسانم و براساس رسالت مقدس تمرین‌کننده‌بودن زندگی خواهم کرد.

با توجه به درک محدود من، لطفاً به هر مورد نامناسب اشاره کنید.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.