(Minghui.org) تمرین‌کنندگان فالون دافا در گروه مطالعه فای ما برای انجام سه کار} طی تقریباً ۱۴ سال با یکدیگر همکاری کرده‌اند. ما در میان شادی‌ها، شکست‌ها و خطرات، باد و باران را پشت سر گذاشته‌ایم. هر تمرین‌کننده‌ای می‌تواند کتابی درباره تجربیاتش بنویسد. مایلیم برخی از تجربیاتمان را در زمینه {{روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذی‌شعور در طی این دوره تاریخی خاص از سال ۲۰۱۹ تاکنون با شما به اشتراک بگذاریم.

در گروه مطالعه فا، شش یا هفت تمرین‌کننده هستیم. ما صبح فا را مطالعه می‌کنیم و بعدازظهر برای توزیع مطالب و کتابچه‌های روشنگری حقیقت بیرون می‌رویم. سپس با مردم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت می‌کنیم و از آنها می‌خواهیم از حزب کمونیست چین (ح‌‌ک‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. در ادامه روایاتی از چند تمرین‌کننده درباره نحوه عملکرد آنها برای نجات موجودات ذی‌شعور آمده است.

توزیع مطالب با افکار درست در مناطق مسکونی خصوصی

تمرین‌کننده‌ای به نام جیانینگ، که ۴۴ سال دارد، در سال ۱۹۹۹ شروع به تمرین فالون دافا کرد. او جوان‌ترین فرد در گروه ماست و مسئول تهیه کتاب‌ها و تقویم‌های رومیزی است. او متوجه شد که برای روشنگری حقیقت مطالب زیادی در فضای باز مجتمع‌های مسکونی توزیع شده است. او همچنین می‌خواست مطالب روشنگری حقیقت را در مجتمع‌های مسکونی خصوصی توزیع کند، اما این کار خطرناک و دشوار بود. در طول دو سال پاندمی، نگهبانان و دوربین‌های امنیتی زیادی در محل مستقر شده بودند. ساکنان آنجا تشویق می‌شدند تا یکدیگر را تحت نظر داشته باشند و متخلفان را به پلیس گزارش دهند. ورود افراد خارجی به این مناطق مسکونی بسیار سخت بود.

مشکلات ظاهری برای جیانینگ  هیچ پیامدی نداشت: «ما استادمان را با قدرت‌های متعالی با خود داریم.» جیانینگ طی دو سال گذشته با افکار درستش سه مجتمع مسکونی خصوصی را با حدود ۲۰۰ ساختمان پوشش داده است. هر بار که برای توزیع مطالب می‌رفت، شماره واحدها و شماره ساختمان‌هایی که پوشش داده بود را  یادداشت می‌کرد تا تصادفاً دوباره به آنجا نرود.

در ادامه تجربه‌اش از نحوه توزیع مطالب آمده است.

«من در آوریل ۲۰۲۱ از کنار یک مجتمع مسکونی سطح بالا عبور کردم. آن شخصی بود، به‌ویژه در طول پاندمی. در ورودی بزرگی داشت و برای بازکردن آن یک کد لازم بود. محافظان امنیتی در کنار ‌در اصلی مستقر بودند و دوربین در همه جا نصب شده بود. هیچ تمرین‌کننده‌ای برای توزیع مطالب در آنجا نبوده است. از استاد خواستم کمکم کنند تا موجودات ذی‌شعور آنجا را نجات دهم. متوجه شدم که یک درِ اصلی بزرگ و دو در کوچک در آنجا بود. بسیاری از نگهبانان در کنار ‌درِ اصلی بزرگ بودند، بنابراین به سمت ‌در کوچک رفتم. خانمی را با فرزندش دیدم که می‌خواست وارد ‌در اصلی شود. او درحالی‌که رمز قفل در را وارد می‌کرد اعداد ۱۲۳۴ را گفت. من ندیدم چه اعدادی را فشار داد و فقط می‌دانستم که باید چهار رقمی باشد. چند ترکیب از این اعداد را امتحان کردم، اما نادرست بودند، بنابراین به خانه برگشتم.

روز بعد با یک کیف بزرگ از مطالب رفتم. ازآنجاکه رسیدن به آنجا آسان نبود، مطالب زیادی را با خودم بردم. وقتی به ‌درِ اصلی رسیدم، در ذهنم فکر کردم که مردم نمی‌توانند مرا ببینند و از استاد خواستم که ‌در اصلی را برایم باز کنند. نگهبانان مرا ندیدند. چهار شماره را وارد کردم، اما ‌در اصلی باز نشد. پیرمردی برای قدم‌زدن به محوطه رفت. او دید که من یک شماره وارد کردم، اما ‌در اصلی باز نشد. چهار انگشتش را نشان داد و فریاد زد: «چهار تا هشت.» عدد ۸۸۸۸ را فشار دادم و در باز شد. سپس وارد شدم و جزوات را با موفقیت توزیع کردم.

هر بار که به این نوع مناطق مسکونی می‌رفتم، استاد در بازکردن ‌در اصلی‌ کمکم می‌کردند. اگرچه نمی‌توانستم بُعدهای دیگر را ببینم، اما در واقع می‌دانستم که استاد با من هستند. مردم هر بار ‌در اصلی را به رویم باز می‌کردند و نیازی به منتظرماندن طولانی نداشتم. گاهی اصلاً نیازی به انتظار نداشتم. دنبال افراد دیگر به داخل مجتمع مسکونی و ساختمان‌ها می‌‌رفتم.

یک بار که به یک مجتمع مسکونی شخصی رفتم، دیدم که زوجی جوان به ساختمانی رفتند، بنابراین آنها را دنبال کردم. بین ما کمی فاصله بود. آنها تقریباً دم در بودند که از استاد خواستم که بگذارند منتظر من بمانند. مرد در را باز کرد، داخل شد و در را بست و خانم را بیرون نگه داشت. خانم از بیرون در را هل داد. انگار با هم شوخی می‌کردند. سریع به سمت‌شان رفتم. آنها دم ‌در اصلی‌شان توقف کردند. لبخند زدم. سه نفری به داخل ساختمان رفتیم. وقتی جزوه‌ها را به دم درِ خانه‌های مردم می‌رساندم، در قلبم می‌گفتم که امیدوارم جزوه‌های مرا بخوانند.

در این ساختمان دو در برای دو واحد وجود داشت. یک واحد را تمام کردم و می‌خواستم به سمت واحد دوم بروم، دیدم دختربچه‌ای درِ واحد دوم را فشار داد و به آن تکیه داد و داخل نشد. سریع به سمتش رفتم. برگشت تا داخل برود. در آن زمان توانستم در را نگه دارم. وارد شدم و به اطراف نگاه کردم اما دختر را ندیدم. او فوراً ناپدید شد. متوجه شدم که استاد کمک کردند در را برایم باز کند. مطالب را توزیع کردم. می‌توانستم احساس کنم که موجودات ذی‌شعور اینجا مشتاقانه منتظرند تا حقیقت فالون دافا را بیاموزند.

اغلب خود را در موقعیت‌های خطرناک می‌دیدم. یک بار در سال ۲۰۱۹، انواع مختلفی از مطالب را همراه داشتم، از جمله نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست، هدف نهایی کمونیسم و چند پوستر. تقریباً همه آنها را در یک مجتمع  مسکونی خصوصی سطح بالا توزیع کردم. فقط ۲۰ کتابچه و چند پوستر باقی مانده بود. وقتی به طبقه دوم رسیدم، خانمی را دیدم که پوستری را که نصب کرده بودم پاره می‌کرد. به من گفت که نظافتچی است و پوستر را با آرامش به من پس داد. حقیقت را برایش روشن کردم زیرا دوستانه به نظر می‌رسید. از او خواستم پوسترهایی را که قرار دادم سر جایش بگذارد زیرا اطلاعات ارزشمندی داشتند. از او خواستم چند جزوه را به خانه ببرد و بخواند. او آنها را با آرامش پذیرفت.

اما، پس از اینکه رفتم مرا به پلیس گزارش داد. به ساختمان دیگری رفتم و بروشوری برچسبدار را چسباندم. یک پلیس یونیفرم پوشیده ناگهان مرا متوقف کرد و کیفم را گرفت. او با عصبانیت بر سرم فریاد زد: «دنبالم بیا.» فقط یک فکر داشتم: «من هیچ جا نمی‌روم. به دنبال استاد به خانه خواهم رفت.» شانه‌هایم را کشید و نگذاشت بروم. او درحالی‌که سعی می‌کردم حقیقت را برایش روشن کنم به من گوش نکرد. از او خواستم که برایم دردسر درست نکند چون فقط من و او در مسیر بودیم. او گفت که دوربین‌های مداربسته نیز ما را زیر نظر دارند. مرا به اتاق نگهبانی کشاند.

چند نفر در اتاق بودند و من حقیقت را برایشان روشن کردم. یکی از آنها خشمگین بود و می‌خواست مرا به اداره پلیس بفرستد. از استاد خواستم که کمکم کنند و برای ازبین‌بردن عناصر شیطانی پشت سر او افکار درست فرستادم. در آن هنگام مرد جوانی وارد شد، انگار مدیر آنها بود. از آنها پرسید که چه کار می‌کنند و به او گفته شد که یک تمرین‌کننده فالون گونگ را گرفته‌اند. او سه بار بدون معطلی گفت که مرا آزاد کنند. از او می ترسیدند. مردی که خشمگین بود به من دستور داد که مطالبم را بگذارم و بروم. مدیر از او خواست که تمام وسایلم را به من پس بدهد و فوراً مرا آزاد کند. برای مدیر جوان خوشحال شدم، زیرا او انتخاب درستی کرد. از استاد تشکر کردم که این محنت را برایم برطرف کردند.

به‌طور متناوب به این سه منطقه مسکونی خصوصی با حدود ۲۰۰ ساختمان رفتم. نام واحدها و ساختمان‌هایی را که هر بار می‌رفتم  یادداشت کردم تا از بازدیدهای تکراری جلوگیری کنم. هر از گاهی موقعیت‌های خطرناکی داشتم. در آن مدت، پلیس شهر به‌طور غیرقانونی تمام تمرین‌کنندگانی را که دستگیر کرده بود به یک بازداشتگاه فرستاد. مردی در یکی از خانواده‌ها مرا از طریق دوربین مداربسته‌اش دید، مرا گرفت و نگذاشت بروم. او گفت که از خانه‌اش چیزهایی را دزدیده‌ام و مرا به پلیس گزارش داده است. جزوه‌ای را بیرون آوردم و علت حضورم را توضیح دادم و حقیقت را برایش روشن کردم. او گوش نکرد و من دستگیر شدم. به لطف حمایت استاد، به‌دلیل ارتکاب جرم بازداشت نشدم. بازداشتگاه شلوغ بود و من تنها تمرین‌کننده فالون دافا در آنجا بودم. آنجا حقیقت را برای مردم روشن کردم و ده روز بعد آزاد شدم.

عبور از درهای بسته و توزیع مطالب روشنگری حقیقت در طول قرنطینه

بای ۷۴ ساله است و در سال ۱۹۹۶ شروع به تمرین فالون دافا کرد. او اصلاً به مدرسه نرفت، اما استاد به او خرد بخشیدند. او می‌تواند جوآن فالون و سایر سخنرانی‌های استاد را بخواند. همچنین فا را ازبر می‌خواند و با خودش سختگیر است. او فا را در حالت نشسته در وضعیت لوتوس کامل (پاهای ضربدری}} مطالعه می‌کند و می‌تواند تا شش ساعت به این صورت بنشیند. او قلب خود را برای انجام سه کار می‌گذارد. چهار بار در روز به مدت یک ساعت افکار درست می‌فرستد. تقریباً هر روز مطالبی را توزیع کرده و درباره فالون دافا با مردم صحبت می‌کند. او در طول تزکیه خود معجزات بسیاری را تجربه کرده است. می‌خواهد برخی از تجربیات خود را در طول قرنطینه به اشتراک بگذارد.

شهر من از تاریخ ۱۳مه۲۰۲۰ به مدت ۲۲ روز قرنطینه شد. نمی‌توانستم برای خرید بیرون بروم. ‌در اصلی در منطقه مسکونی مُهر و موم شده بود تا کسی نتواند آنجا را ترک کند. فقط یک راه باز بود اما به‌شدت محافظت می‌شد. به هر خانواده یک کارت داده شد و اجازه داشتند هر دو روز یک بار بیرون بروند اما بیش از دو ساعت طول نکشد. مردم کمی در خیابان بودند. با خودم گفتم که هر چقدر هم سخت باشد باید برای توزیع مطالب بیرون بروم. استاد واقعاً از من مراقبت کردند.

سه کار را با افکار درست انجام می‌دادم. از استاد خواستم که  کمکم کنند و برای رفع موانع افکار درست می‌فرستادم. هر روز بیرون می‌رفتم، هر چند برای مردم عادی غیرممکن بود که بیرون و در اطراف باشند. در خیابان‌ها راه می‌رفتم و حقیقت را برای هر که می‌دیدم روشن می‌کردم. اما نمی‌توانستم به داخل مناطق مسکونی بروم. یک روز دیدم که صفحه‌ای آهنی روی ‌در اصلی یک منطقه مسکونی پایین افتاد. رفتم داخل و مطالب را پخش کردم. وقتی برگشتم، چند نفر را دیدم که صفحه آهنی را نصب می‌کردند. بدون دردسر بیرون آمدم. به نظر می‌رسید که این افراد مرا نمی‌دیدند. می‌دانستم که استاد کمکم کردند.

برای شرکت در مطالعه گروهی فا باید سوار اتوبوس می‌شدم. منطقه مسکونی که در آن مطالعه برگزار می‌شد به‌شدت قرنطینه شد. ‌در اصلی با یک مانع فولادی مهر و موم شده بود، اما من باید برای دریافت مطالب روشنگری حقیقت به آنجا می‌رفتم. روزی به آنجا رفتم اما هیچ ورودی نبود که بتوانم از آن استفاده کنم. یک قسمت را با خاک و سنگ مسدود کرده بودند. به بالای تپه خاک و سنگ پریدم اما نمی‌توانستم پایین بیایم. خوشبختانه دو مرد مسن کمکم کردند.

به گروه مطالعه فا آمدم و مطالب را دریافت کردم. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان مرا بیرون برد، اما ‌در اصلی‌ای را پیدا نکرد که مهر و موم نشده باشد. تصمیم گرفتم از تنها ‌در اصلی باز بگذرم. هفت هشت تا نگهبان آنجا بودند و مجوز درخواست می‌کردند. از استاد خواستم کمکم کنند. با لبخند به نگهبانان گفتم که فراموش کردم مجوز عبورم را با خودم بیاورم. آنها چیزی نگفتند و به لطف کمک استاد بدون مشکل رفتم.

غلبه بر مشکلات در وضعیت سلامتی و نجات موجودات ذی‌شعور در طول پاندمی

سولینگ ۶۷ ساله است و در سال ۱۹۹۸ شروع به تمرین فالون دافا کرد. او تحصیلات دبیرستانی داشت. دو سال پیش به گروه مطالعه فا ما آمد. بسیار سخت‌کوش بود و هر هفته نزدیک به ۳۰۰ بروشور درست می‌کرد و به سایر تمرین‌کنندگان می‌داد. همچنین چهار روز در هفته برای توزیع مطالب بیرون می‌رفت و حقیقت را برای مردم روشن می‌کرد. در ادامه روایت او آمده است.

تمرین‌کنندگان در این گروه مطالعه فا به‌خوبی حقیقت را برای مردم روشن می‌کردند و آنها را تشویق می‌کردند که از ‌ح‌‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. آنها کتابچه‌های نه شرح و تفسیر و جزوه‌های دیگر را به دست مردم می‌دادند. در پایان هر سال، تقویم‌هایی را توزیع می‌کردند و تقریباً هر یک از افرادی که تقویمی را می‌گرفتند، با خروج از ‌ح‌‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن موافقت می‌کردند. بنابراین تصمیم گرفتم با آنها بیرون بروم.

ما در سال ۲۰۲۰ تقویم‌ها را در یک بازار بزرگ توزیع کردیم. هر روز بعدازظهر به آنجا می‌رفتیم و بسیاری از مردم تقویم‌های ما را می‌خواستند. من آنها را توزیع ‌کردم و اسامی کسانی را که می‌خواستند از ‌ح‌‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند، یادداشت کردم. یک بار که بعد از نوشتن نام افراد به بالا نگاه کردم، یک مأمور پلیس یونیفرم‌پوشیده را دیدم. او یک تقویم را پذیرفت و با عجله رفت. وقتی دیدم این مأمور حقیقت را فهمیده است تحت تأثیر قرار گرفتم.

در اواخر سال ۲۰۲۰ که موج اول پاندمی شیوع پیدا کرد، سرفه وحشتناکی داشتم و نمی‌توانستم بخوابم یا چیزی بخورم. علائم من شبیه کووید - ۱۹ بود. در قلبم گفتم: «استاد، من نظم و ترتیبات نیروهای کهن را قبول ندارم. این یک توهم است.» به انجام سه کار به‌خوبی ادامه دادم.

هر روز ساعت ۳:۲۰ صبح بیدار می‌شدم و مطالب را درست کرده و آنها را هر روز پخش می‌کردم. وقتی از پله‌ها بالا می‌رفتم مجبور می‌شدم مدتی نفس تازه کنم. از استاد خواستم که مرا تقویت کنند زیرا احساس می‌کردم که نجات مردم در طول پاندمی کاری ضروری است. در طی یک ماه بهبود یافتم.

در طول موج دوم پاندمی، در ماه مه۲۰۲۱، ‌ح‌‌ک‌چ کمپین موسوم به «حذف کامل» را علیه تمرین‌کنندگان راه‌اندازی کرد. بسیاری از تمرین‌کنندگانی که برای روشنگری حقیقت و توزیع مطالب وارد عمل شدند، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و دستگیر شدند. می‌خواستم مطالب بیشتری تهیه کنم تا موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم.

یک روز پایم به‌شدت دردناک شد و شب‌ها نمی‌توانستم حرکت کنم یا بخوابم. وقتی می‌نشستم، نمی‌توانستم دوباره بلند شوم یا مدت زیادی طول می‌کشید تا بلند شوم. راه‌رفتن برایم بسیار سخت بود و نمی‌توانستم در وضعیت لوتوس کامل (پاهای ضربدری) بنشینم، زیرا بسیار دردناک بود. درد را نادیده گرفتم و پاهایم را به حالت لوتوس گذاشتم و آنها را با طناب بستم. ابتدا نتوانستم یک ساعت بنشینم و خیس عرق شده بودم. انجام تمرینات برایم سخت بود، اما استقامت و پایداری کردم و حتی یک روز را هم از دست ندادم.

نیروهای کهن از وابستگی‌هایم استفاده کردند و در کارم برای نجات موجودات ذی‌شعور در طول پاندمی اختلال ایجاد کردند. مطالب و جزوات و هفته‌نامه‌هایی که از سایت مینگهویی دانلود کردم خیلی خوب بودند. مداخلۀ نیروهای کهن را نفی کردم و سه روز در هفته مطالب تهیه می‌کردم. هر روز بیرون می‌رفتم تا آنها را توزیع کنم، هرچند مجبور بودم با کمک نرده از طبقات بالا بروم.

افکار درست فرستادم و از استاد خواستم که هر روز قبل از بیرون رفتن، مرا تقویت کنند. همچنین از استاد خواستم اطمینان حاصل کنند که موجودات ذی‌شعور پس از رفتن من برای برداشتن مطالب بیرون می‌آیند تا بتوانند نجات پیدا کنند. این کار را سه ماه بدون مشکل انجام دادم.

به درون نگاه ‌کردم و همچنین تجربیاتم را با تمرین‌کنندگان در گروه مطالعه فایمان به اشتراک گذاشتم. متوجه شدم که تصورات بشری‌ام باعث این سختی شده است. سپاسگزارم استاد، که به من کمک کردید بر این محنت غلبه کنم.

دسترسی به بازاری بزرگ از طریق تجربیات معجزه‌آسا

کای ۷۹ ساله است و در سال ۱۹۹۷ تمرین فالون دافا را شروع کرد. ما در خانه‌اش با هم فا را مطالعه می‌کنیم. او نقش مهمی در گروه ما داشته است. سخت کار می‌کند و هر روز برای توزیع مطالب و روشنگری حقیقت با سایر تمرین‌کنندگان بیرون می‌رود. او مسن‌ترین فرد در گروه ما است و بیشترین افراد را برای خروج از ‌ح‌‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن جذب کرده است.

فنگ ۶۴ ساله است و فقط در مدرسه ابتدایی درس خواند. او در سال ۱۹۹۴ شروع به تمرین فالون دافا کرد. مهربان، ساده و همیشه آماده کمک به دیگران است.

در ادامه تجربیات آنها آمده است.

ما از اکتبر تا دسامبر سال ۲۰۱۹ هر روز به بازارهای مختلف رفتیم تا تقویم‌های ۲۰۲۰ را ارائه و حقیقت را برای مردم روشن کنیم. چند روز در یک بازار بزرگ تقویم ارائه کردیم، اما افراد زیادی آنجا نبودند. به بازارهای دیگر رفتیم اما همچنان افراد زیادی را پیدا نکردیم. از استاد خواستیم که افراد با رابطه تقدیری را نزد ما بیاورند تا حقیقت را برایشان روشن کنیم. به نحوی  معجزه‌آسا خود را در بزرگترین بازار منطقه یافتم. مات و مبهوت بودم. افکارم را جمع کردم و فهمیدم که اینجا همان جایی است که قرار بود باشم.

به تمرین‌کنندگان در گروه مطالعه فا درباره تجربه شگفت‌انگیزم گفتم. یکی از تمرین‌کنندگان گفت که مرا دید که به اطراف نگاه می‌کردم. تمرین‌کننده دیگری گفت که من از بُعد دیگری به آنجا رفتم. استاد به من عقل و قدرت خدایی دادند تا بتوانیم موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهیم. استاد بیان کردند:

«... شما فقط باید بخش مربوط به خود، یعنی تزکیه را انجام دهید و استادتان بقیه مسائل را اداره می‌کند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

از زمانی که استاد مرا به آنجا هدایت کردند، تمرین‌کنندگان گروه مطالعه فای ما به آن بازار می‌روند. بسیاری از مردم دور ما را احاطه کرده بودند و تقویم و مطالب درخواست می‌کردند. قبل از اینکه تقویم و مطالب را به آنها بدهیم، حقیقت را برایشان روشن می‌کردیم. هر تمرین‌کننده حدود ۲۰ نفر را برای خروج از ‌ح‌‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن انتخاب می‌کرد. بیش از ۳ هزار نفر در طی دو ماه از ‌ح‌‌ک‌چ خارج شدند. بسیاری از مردم بیدار شدند و تقویم و مطالب را خواستند. تقریباً همه آنها با استفاده از نام واقعی خود از ‌ح‌‌ک‌چ خارج شدند.

یک روز که من و کای داشتیم تقویم توزیع می‌کردیم، افراد زیادی دورمان را گرفتند. باور دارم که استاد افراد با رابطه تقدیری را به سمت ما فرستادند. ما در نوشتن اسامی افرادی که می‌خواستند از ‌ح‌‌ک‌چ خارج شوند، کمی کُند بودیم. گاهی اوقات نمی‌دانستم چگونه حرف چینی خاصی را بنویسم، اما بسیاری از مردم نامشان را خودشان یادداشت می‌کردند. یکی از خانم‌ها کمک کرد تا اسامی را بنویسیم. ما بسیار خوشحال بودیم که این همه افراد بیدار شدند.

با برخی از تمرین‌کنندگان در بازار ملاقات می‌کردیم. می‌گفتند که می‌ترسند مثل ما مطالب را توزیع کنند. از آنها خواستم که برای ما افکار درست بفرستند. ما خیلی خوب همکاری کردیم. بسیاری از تمرین‌کنندگان آمدند تا برای ما افکار درست بفرستند. این کار توسط استاد نظم و ترتیب داده شد. مأموران پلیس از کنار ما می‌گذشتند اما طوری رفتار کردند که انگار ما را نمی‌بینند. استاد آنها را متوقف و به ما کمک کردند تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.