(Minghui.org) بیست سال گذشته برایم سالهای آسانی نبوده است. در طی آن احساس شادی، تلخی، غرور و پشیمانی را تجربه کردهام. با این وجود، در مسیر تزکیه با به خوبی انجام دادن سه کار، در کمک به استاد در اصلاح فا، نجات موجودات ذیشعور، و انجام مأموریت تاریخی خود ثابتقدم میمانم.
یافتن هدفم در زندگی
در خانوادهای به دنیا آمدم که نه ثروتمند بودند و نه شاد. پدرم اغلب مادرم را کتک میزد. من و خواهرانم در ترس زندگی میکردیم. وقتی پدر و مادرمان از هم جدا شدند، من زندگی با پدرم را انتخاب کردم. همیشه هراسان و افسرده بودم، زیرا او در دنیایی از نفرت غرق شده بود.
در یک دانشگاه معتبر پذیرفته شدم و نمرات خوبی کسب کردم، اما بهخاطر تجربیات بد در خانه همچنان احساس ناامنی و تنهایی میکردم. در جوانی از بیخوابی رنج میبردم و متوجه شدم که ناقل هپاتیت نوع «بِ» هستم. فشار همسالان در مدرسه، زندگیام را بدتر کرد.
احساس میکردم در زندگیام گم شدم. زندگیام تقریباً مانند قایقی بیهدف به نظر میرسید که در طوفان به هر طرف در حال حرکت بود. نمیدانستم هدف از زندگی چیست یا چرا بهعنوان انسان زندگی میکنیم. داستانهایی درباره بدن بودایی خواندم که طی هزار سال هیچ نشانهای از پوسیدگی نشان نمیداد، بازپیدایی راهبان تبتی، و داستانهایی درباره تسخیرشدن توسط حیواناتی مانند روباها، راسوها، ارواح و مارها مطالعه کردم. این داستانها با تصورات من از الحاد در تضاد بودند. علاقهام به این زمینهها افزایش یافت و شروع به تمرینات چیگونگ در پارکها کردم.
وقتی هنوز در جامعه عادی دچار توهم بودم، بودیستی غیرروحانی به من گفت که یک کلاس سخنرانی فالون دافا در دانشگاه برگزار میشود. به همراه چهار نفر از همکلاسیهایم در کلاسهای سخنرانی شرکت کردیم. سالن در تمام ده روز کلاس مملو از جمعیت بود. هزینه حضور تنها ۵۰ یوآن (تقریباً ۷.۹۰ دلار آمریکا) برای دانشجویان جدیدالورود و ۲۵ یوآن (تقریباً ۳.۹۰ دلار آمریکا) برای دانشجویان قدیمی بود.
در طول کلاسها بدون توجه به اینکه چقدر سعی میکردم بیدار بمانم تا به سخنرانی های استاد گوش دهم، چرت میزدم. بهمحض تمامشدن هر کلاس، بیدار میشدم. چند روز همینطور ادامه دادم.
یک روز در حین استراحت استاد از سالن رد شدند، و با اینکه خیلی دور بودند، نسیمی از هوای معطر و خنک را در محیط مرطوب خفهکننده حس کردم. پس از چند روز حضور در سخنرانیهای استاد، بیخوابیام از بین رفت. قبل از شرکت در کلاسها، بدنم دچار سفتی و قولنج میشد و وقتی این حالت شدت پیدا میکرد نمیتوانستم راه بروم. اگر فالون دافا را تزکیه نکرده بودم، از بیماریهای جدی رنج میبردم.
بدنم به مدت ۳۰ دقیقه پس از یادگیری نحوه انجام تمرین پنجم، تمرین مدیتیشن، بهطور مداوم میلرزید. بعداً فهمیدم که این اتفاق بهخاطر پاکسازی بدنم توسط استاد افتاد. اگر فالون دافا را تزکیه نکرده بودم، شاید بدنم توسط پیامهای نامناسب تمرینهای چیگونگ قبلی به هم میریخت.
بعد از اتمام دوره فوقلیسانس مربی یک مدرسه نظامی شدم. به خاطر نمیآورم که در گزارش سلامتیام هنگام پذیرش در مدرسه نظامی چه نوشته شده بود. اما اگر ناقل هپاتیت نوع «بِ» بودم چگونه میتوانستم معاینه پزشکی را پشت سر بگذارم؟ به جز تزکیه فالون دافا، به دنبال درمان پزشکی نبودم. متوجه شدم که دیگر ناقل هپاتیت نوع «ب» نیستم.
از آموزههای استاد پیروی کردم و در محل کار، با مبارزهنکردن بر سر شهرت و منفعت، بهترین کار را انجام دادم. در محل کارم کارمند نمونه شدم و چند جایزه دریافت کردم. فردی گشادهروتر شدم و شهرت و منفعت را سبک تلقی کردم. قبل از هر اقدامی دیگران را در نظر میگرفتم و در مواجهه بااختلافات یا سرزنشها آرام میماندم. بر عزت نفس پایین، تنهایی و احساس بیهدفیام غلبه کردم. معنای واقعی زندگی را پیدا کردم. با رعایت اصول، دیگر در جهت جامعه رو به زوال حرکت نمیکردم.
اعضای خانوادهام و بسیاری از بستگانم شروع به تمرین دافا کردند. عواقب ناشی از آنسفالیت (التهاب مغز) مادرم ناپدید شد. بیماری قلبی، ضعف اعصاب و تحلیل عضلانی مادرشوهرم پس از تزکیه فالون دافا ناپدید شد. او همچنین اعتیاد ۴۰ سالهاش به سیگار را ترک کرد. ما در زندگی روزمره خود از اصول فا پیروی و بهطور هماهنگی زندگی میکردیم.
پایداری و غلبه بر سختیها و محنتها
جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین (حکچ)، در سال ۱۹۹۹ بهخاطر حسادتش، آزار و اذیت تمرینکنندگان فالون دافا را در سراسر کشور آغاز کرد. او از این واقعیت چشم پوشید که فالون دافا از طرق مختلف به جامعه منفعت رساند و هیچ آسیبی به آن وارد نکرد.
جیانگ با استفاده از تبلیغات رسانهای و آزار و اذیت وحشیانه، کمپین شرورانهای را به راه انداخت. بسیاری از تمرینکنندگان، ازجمله من، دائماً در ترس و فشار روانی زندگی میکردند. خانواده ما به دنبال دادخواهی برای فالون دافا از دولت محلی بودند. من لباس نظامی خود را در میان تمرینکنندگان پوشیدم و میخواستم به دافا اعتبار بخشم. بهجای یک مصاحبه مسالمتآمیز، با خشونت و وحشت مواجه شدیم.
بیش از ۱۰۰ میلیون تمرینکننده تحت فشار قرار گرفتند تا اعتقاد خود به فالون دافا را انکار کنند. بسیاری از تمرینکنندگان بهخاطر استقامت و سخنگفتن برای فالون دافا بهطور غیرقانونی بازداشت، زندانی، شکنجه شدند و حتی تا سرحد مرگ تحت آزار و اذیت قرار گرفتند. من و خانوادهام برای اعتباربخشی به دافا به پکن سفر کردیم.
با خشونت و آزار و اذیت بیشتری مواجه شدیم. مادرشوهرم نزدیک به یک سال در بازداشتگاه زندانی بود. شوهرم دو هفته بازداشت بود. من و دخترم توسط پلیس نظامی دستگیر شدیم و تقریباً یک ماه در بازداشت بودیم. بیش از ۲۰ تمرینکننده فالون دافا در محل کارم اخراج شدند.
وقتی در پکن بودم از اینکه نتوانستم به دافا با موفقیت اعتبار ببخشم، احساس ناراحتی میکردم. در اواخر سال ۲۰۰۰ به تنهایی به میدان تیانآنمن رفتم و شاهد ضربوشتم چند تمرینکننده فالون دافا بودم و در روز روشن به زور به داخل خودروهای پلیس کشیده شدند، فقط به این دلیل که میگفتند: «فالون دافا خوب است!» خیلی متأثر شدم.
بنری را که روی آن نوشته شده بود «وجهۀ استاد و فالون دافا را بازگردانید» را در دست گرفتم و به سمت جمعیتی رفتم. مأموران پلیس را دیدم که به سمت من میدویدند. به سمت جمعیت دیگری دویدم. دو مأمور پلیس خشمگین بنرم را قاپ زدند، مرا به زور سوار خودروی پلیس کردند و با مشت به صورتم زدند. احساس درد نکردم، فقط کمی بیحسی داشتم. میدانستم که استاد این درد را برای من متحمل شدند.
خودروی پلیس که مملو از تمرینکنندگان فالون دافا بود، به سمت بازداشتگاه حومه شهر حرکت کرد. هر سلول در بازداشتگاه آنقدر پر از تمرینکننده بود که مجبور بودیم به پهلو بخوابیم.
یک مأمور پلیس که مسئولیت بازجویی از مرا برعهده داشت، نسبتاً با من مهربان بود. او از من بازجویی کرد و سپس مرا در دفتر تنها گذاشت. در کمد مجاورم، متوجه کتابهای دافا شدم که از دست تمرینکنندگان ربوده شده بودند. آنها را زیر کتم پنهان کردم و کتابها را به سلول بازگرداندم تا به سایر تمرینکنندگان بدهم که بتوانند فا را مطالعه کنند.
تمرینکنندگان در اعتراض به بازداشت غیرقانونی دست به اعتصاب غذا زدند. نگهبانان بازداشتگاه با واردکردن لولههایی به بینیمان، ما را تحت شکنجه خوراندن اجباری قرار دادند. لولهها هنگام بیرونآوردن اغلب آغشته به خون بودند. در ششمین روز از اعتصاب غذا، مأموران پلیس ما را آزاد کردند.
شوهرم چند روز بعد به معبد آسمان در پکن رفت و فریاد زد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» او ۱۵ روز در بازداشت بود.
در این مدت مأموران پلیس به محل کارم آمدند و اقدام به دستگیری من کردند. با کمک مدیر و همکاران مهربانم فرار کردم. مأموران پلیس با عصبانیت دختر سه سالهام را از پیشدبستانی به گروگان گرفتند. با کمک همکارم دخترم به من بازگردانده شد.
وقتی شوهرم آزاد شد، همان شب فرار کردیم. ما در شهری زیبا در جنوب چین مستقر شدیم و در آنجا شغلی بهعنوان معلم پیدا کردم. هر سال بهعنوان معلم نمونه انتخاب شدم و پنج بار در زمینه پژوهش و تدریس در سطح استانی جوایزی دریافت کردم.
بسیاری از مردم خانواده ما را تحسین میکردند، زیرا ما وظیفه فرزندیمان را در قبال پدر و مادرمان انجام میدادیم و بهعنوان زن و شوهر در هماهنگی زندگی میکردیم. بهتدریج با سایر تمرینکنندگان تماس گرفتیم و نحوه دسترسی به وبسایت مینگهویی را یاد گرفتیم. مطالب روشنگری حقیقت را چاپ و توزیع کردیم. من و شوهرم هر بار که مطالبی را توزیع میکردیم واقعاً احساس خوشحالی بسیاری داشتیم.
ده سال بعد، شوهرم در حین پخش مطالب روشنگری حقیقت دستگیر شد و من از کارم اخراج شدم. خانواده ما با محنت دیگری روبرو شد. شوهرم هم در زمان زندان از حق ملاقات محروم شد. من به زندان، اداره استانی مدیریت زندان و اداره ۶۱۰ (دفاتر تأسیسشده توسط حزب کمونیست چین که مسئول آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا هستند) رفتم. موفق به دریافت ملاقات ماهانه شدم.
بعد از اینکه حقیقت را در مدرسه برای معلم زن جوانی روشن کردم، به او کمک کردم تمرین دافا را شروع کند. پس از اینکه دانشآموزی بهخاطر توزیع مطالب فالون دافا در مدرسه درباره او گزارش داد، در یک اداره پلیس تحت بازداشت قرار گرفت. پس از اطلاع از این موضوع، به اداره پلیس رفتم و افکار درست فرستادم. به سخنان استاد درباره قدرت افکار درست مبنیبر اینکه میتوانند یک کوه را به دو نیم کنند ایمان آوردم.
مدت کوتاهی بعد مأمورر بازجویی برای خرید دارو برای سردردش بیرون رفت. سپس تمرینکننده ۳۰ دقیقه بعد آزاد شد. چند روز بعد به اداره پلیس بازگشتیم و کامپیوتر و چاپگر توقیفشده او را پس گرفتیم. مادرم به حدی تحت تأثیر قرار گرفت که اشکهایش سرازیر شدند. ما قدرت عظیم فرستادن افکار درست را تجربه کردیم و شاهد بودیم.
بهخاطر وابستگی به انجام کارها، داشتن ذهنیت رقابتطلبی و نگاه تحقیرآمیز به دیگران، بازداشت و محکوم شدم. در زندان، بهتدریج دافا را فراموش کردم. به زمان و کاستیهای سایر تمرینکنندگان وابسته شدم. این مسائل باعث شدند که مرتکب اشتباه بزرگی در تزکیه شوم.
پس از آزادی، با استفاده از نام واقعی خود در وبسایت مینگهویی اظهاریهای رسمی دادم و تزکیه را دوباره شروع کردم. اغلب از اشتباهم احساس پشیمانی داشتم. با مطالعه فا، به این موضوع پی بردم که استاد از ما میخواهند که وقتی میلغزیم بلند شویم. نباید با حسرت زندگی کنم. باید منطقی باشم و در نجات موجودات ذی شعور بهخوبی عمل کنم. آینده توسط استاد نظم و ترتیب داده میشود.
زمانی که من و شوهرم هر دو در زندان بودیم، دخترم در یک مدرسه هنری معتبر پذیرفته شد و بورسیه تحصیلی ۱۵هزار یوآن (تقریباً ۲۳۷۴ دلار آمریکا) به او اعطا شد.
بسیاری از دوستان و اقوام من، پس از اینکه دیدند من بعد از تحمل این سختیها چقدر جوان و پرانرژی به نظر میرسم، فالون دافا را تحسین میکنند. خواهرم نیز پس از اینکه دید من سالم به نظر میرسم، شروع به تزکیه فالون دافا کرد.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه