(Minghui.org) وقتی به‌خاطر ایمانم به زندان افتادم مجروح شدم. در پاییز 2008 که آزاد شدم، پس از این‌که دوباره توانستم فا را مطالعه کنم و تمرینات فالون دافا را انجام دهم، به‌سرعت بهبود یافتم.

چون شکنجه‌هایی که در زندان متحمل شده بودم، همچنان مانند بختک به من چسبیده بود و وحشت و استرسش رهایم نمی‌کرد، حدود یک سال برای روشنگری حقیقت فالون دافا بیرون نرفتم. با دیدن سایر تمرین‌کنندگان که همگی برای نجات مردم به‌سختی تلاش می‌کردند، مضطرب می‌شدم، اما وابستگی‌ام به ترس مرا عقب نگه می‌داشت، و همچنان هراسان بودم.

روزی این شعر استاد را خواندم:

«روشن‌بینان بزرگ از هیچ سختی‌ای نمی‌هراسند،
اراده‌شان مانند الماس است
رها از وابستگی به زندگی یا مرگ
با اعتماد و ذهنی فراخ مسیر اصلاح فا را می‌پیمایند» («افکار درست و اعمال درست»، هنگ یین 2)

با خودم فکر کردم: «مسیر اصلاح فا» نمی‌تواند فقط به معنای ماندن در خانه و مطالعه آموزه‌ها باشد. باید بیرون بروم و درباره آزار و شکنجه به مردم بگویم. من تمرین‌کننده دافای دوره اصلاح فا هستم و مأموریتی دارم.

همانطور که به مرور تمام سخنرانی‌های استاد را می‌خواندم، متوجه شدم که کل این آزار و شکنجه چیست و چرا من مورد آزار و شکنجه قرار گرفتم. همچنین فهمیدم که به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافای دوره اصلاح فا باید چه‌کار کنم. تصمیم گرفتم خودم به‌تنهایی بیرون بروم.

شروع کردم حقایق مربوط به آزار و شکنجه را به دوستان، اقوام، آشنایان و همکارانم بگویم. به آن‌ها گفتم که چگونه در زمان حبس، مورد آزار و شکنجه قرار گرفتم. مطالبی برای روشن کردن حقیقت نیز تهیه کردم تا بین ساکنان محلی توزیعشان کنم.

من در یک شهر کوچک کوهستانی زندگی می‌کنم که روستاهای کوچک زیادی احاطه‌اش کرده است. مردم منطقه ما شانس کمی برای خواندن مطالب اطلاع‌رسانی دافا دارند. تصمیم گرفتم ترسم را رها کنم و بیرون بروم. غروب‌ها با دوچرخه به روستاهای مجاور می‌رفتم و مطالب را بین همه خانه‌ها توزیع می‌کردم.

بعد از مدتی متوجه شدم که این کار نه‌تنها زمان‌بر است، بلکه دسترسی به همه مردم نیز سخت است. بنابراین موتورسیکلتی خریدم. به این ترتیب می‌توانستم در طول یک شب 400 تا 500 بروشور دافا را در شش یا هفت روستا توزیع کنم. این کار روی شغلم در روز بعد تأثیری نمی‌گذاشت و احساس خستگی نمی‌کردم. هنوز این کار را انجام می‌دهم و پاندمی هم مانعم نشد.

چند بار جان سالم به در بردم

بدون حمایت استاد نمی‌توانستم کارهایی را که طی 12 سال گذشته انجام داده‌ام انجام دهم. یک شب بعد از توزیع مطالب به‌سرعت به خانه برمی‌گشتم. یک سه‌چرخه موتوری وسط پل پارک شده بود. چون هوا تاریک بود آن را ندیدم و وقتی متوجه آن شدم برای توقف خیلی دیر شده بود. به هوا پرتاب شدم، چند غلت زدم و پنج شش متر آن طرف‌تر فرود آمدم.

بارها از هوش رفتم و دوباره به هوش آمدم. سپس بلند شدم، چند قدمی برداشتم و متوجه شدم که حالم خوب است. هیچ زخم یا خونی ندیدم. پای راستم کمی درد می‌کرد اما غیر از آن، حالم خوب بود.

موتورسیکلتم کاملاً نابود شده بود و حتی نمی‌توانستم با هل دادنش آن را راه ببرم. پیاده به خانه رفتم و یک گاری برداشتم تا آن را با گاری به خانه ببرم. سه‌چرخه‌ای که به آن زده بودم فقط کمی رنگش خراشیده شده بود، اما صاحبش 600 یوان غرامت خواست. روز بعد متوجه شدم که پای راستم کاملاً کبود شده است، اما نه ورم داشت و نه دردی داشتم. توجهی به پایم نکردم و آن چند روز بعد خوب شد. می‌دانستم استاد از من مراقبت می‌کنند.

یک بار در زمستان، برای صحبت با مردم درباره دافا بیرون رفته بودم که موتورسیکلتم در یک پیچ سربالایی کنار یک گودال لیز خورد. به عمق پنج شش متری گودال افتادم. خوشبختانه موتورسیکلت به لبه گودال گیر کرد و سقوط نکرد. اگر پایین می‌افتاد، تصور نتایجش سخت بود. چند بار دیگر سوار موتورسیکلتم بودم و زمین افتادم و یک بار عده‌ای که مخالف فالون دافا بودند احاطه‌ام کردند. با محافظت استاد از میان همه آن‌ها، به سلامت گذشتم.

گاهی بنرهای «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را در نزدیکی روستاها، روی تیرهای برق و در کناره‌های پل نصب می‌کنم. اگر مردم آن‌ها را پایین بیاورند، دوباره نصبشان می‌کنم.

وقتی بیرون می‌رفتم تا درباره حقایق فالون دافا را به مردم بگویم، به‌ویژه در دوره‌ای که تازه رفتن به روستاهای دور را شروع کرده بودم، با انواع‌واقسام مداخلات مواجه می‌شدم. وابستگی‌ام به ترس اغلب ظاهر می‌شد زیرا منطقه از نظر جغرافیایی برایم پیچیده بود و با آن آشنایی نداشتم. احساس می‌کردم ماندن در جایی که هستم امن‌تر است و تمایلی نداشتم به مکان‌های دورتر بروم.

اما فکر می‌کردم: «استاد از ما خواستند که "افراد بیشتری را نجات دهیم"، و من به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، مأموریتی دارم.» مردم در تعداد بسیار زیادی از روستاهای اطراف منتظر نجات بودند، بنابراین مجبور بودم ترسم را رها کنم. نجات مردم صالح‌ترین چیز در جهان است و استاد از ما محافظت می‌کنند. با فکر کردن به این موضوع، احساس اعتمادبه‌نفس می‌کردم و می‌توانستم به تلاشم ادامه دهم.

در حالی که این کار را انجام می‌دادم، وابستگی‌های زیادی داشتم که باید رهایشان می‌کردم، مانند به انجام رساندن کارها، شوروشوق بیش‌ازحد، نا‌شکیبایی، مبارزه‌طلبی، رنجش و ترس از سختی. وقتی همه‌چیز طاقت‌فرسا به‌نظر می‌رسید، فای استاد را می‌خواندم.

چون در کوهستان زندگی می‌کنم، روستاها، حدود 70 تا 80 روستا، همه در نقاط پست و دره‌ها پراکند‌ه‌اند. هر سال چند بار به آن‌ها سر می‌زنم. با تعداد زیادی تپه، دره و جاده‌های پرپیچ‌وخم، سفرها با موتورسیکلت دشوار است، و حالا سومین موتورسیکلتم را خریده‌ام.

حزب کمونیست چین (ح.‌ک.چ) دوربین‌هایی نظارتی را در ورودی‌ روستاها و جاده‌ها نصب کرده است که روشن کردن حقیقت برای مردم را برایمان سخت‌تر می‌سازد. اما مهم نیست که محیط چقدر بد شده است، عزمم برای گفتن حقایق فالون دافا به مردم تزلزل‌ناپذیر است.

می‌دانم که بین وضعیت تزکیه من و وضعیت تزکیه تمرین‌کنندگانی که به‌خوبی تزکیه کرده‌اند، شکاف‌هایی وجود دارد. همچنین می‌دانم که کیفیت روشن‌بینی‌ام ضعیف است و اصول فای بالاتر را درک نمی‌کنم. هیچ تجربه تزکیه شگفت‌انگیزی نداشته‌ام. تنها چیزی که می‌دانم این است که هرچه را که استاد می‌گویند دنبال کنم و آن را به‌طور استوار و تا جایی که در توانم هست انجام دهم. اگر زمین بخورم، فقط بلند می‌شوم و به حرکت به جلو ادامه می‌دهم.

می‌خواهم از کسانی که مطالب اطلاع‌رسانی دافا را برایم آماده کرده‌اند تشکر کنم. هر زمان که به مطالب نیاز دارم و بدن توجه به این‌که چقدر به آن‌ها نیاز دارم آن‌ها همیشه مطالب را به‌سرعت تولید می‌کنند. بدون کمک و همکاری هم‌تمرین‌کنندگان نمی‌توانستم کارها را به این خوبی انجام دهم.

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.