(Minghui.org) در حال حاضر 70 سال دارم و اغلب درباره فالون دافا به مردم می‌گویم و حقایق را درباره تبلیغات افتراآمیز حزب کمونیست چین روشن می‌کنم. به‌رغم سرکوب این تمرین در چین، بسیاری از افرادی که با آن‌ها صحبت می‌کنم، تصمیم می‌گیرند از ما حمایت کنند و به‌خاطر خوبی‌شان پاداش دریافت می‌کنند.

 همکار سابقم

حدود شش سال پیش، در پارکی در نزدیکی خانه‌ام به یکی از همکاران سابقم به نام زو و همسرش برخورد کردم. او خسته به‌نظر می‌رسید و صورتش متورم و زرد شده بود. وقتی پرسیدم چه شده است، همسرش به گریه افتاد. او گفت: «شوهرم به سرطان کبد مبتلا شده و تحت عمل جراحی قرار گرفته است، اما پزشک می‌گوید که احتمالاً فقط یک سال دیگر زنده خواهد ماند.» پس از این‌که حرف‌هایش به پایان رسید، دوباره به گریه افتاد.

این زوج را دلداری دادم و درباره فالون دافا با آن‌ها صحبت کردم. توضیح دادم که چگونه این تمرین به ما می‌آموزد افراد بهتری باشیم و بسیاری از کسانی که به وجدان خود گوش داده‌اند و از آن حمایت کرده‌اند، مورد برکت قرار گرفته‌اند. به آن‌ها گفتم: «لطفاً سعی کنید عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" را تکرار کنید و این کار کمکتان خواهد کرد.»

زمان به‌سرعت گذشت تا این‌که همین اواخر دوباره آن‌ها را دیدم. زو ظاهراً روحیه خوبی داشت و خیلی خوشحال بود. پرسیدم: «حالت چطور است؟ آیا بهتری؟»

او پاسخ داد: «همه‌چیز خوب است. در حال حاضر سالم هستم.»

پرسیدم: «آیا هنوز عباراتی را که گفته بودم به یاد داری؟»

همسرش جواب داد: «البته! او اغلب این دو عبارت را تکرار می‌کند و آن‌ها خیلی کمکش کرده‌اند.»

آن‌ها گفتند بعد از این‌که زو شروع به تکرار عبارات کرد، برای معاینه بعدی به بیمارستان رفت. وقتی پزشکان متوجه شدند که سلول‌های سرطانی از بین رفته‌اند بسیار شگفت‌زده شدند. پسرش که در همان بیمارستان پزشک است، به او گفت: «هر بیمار سرطانی دیگری که او را تحت درمان قرار دادم، جان باخت. فقط حال شما خوب شد.»

زو برایش توضیح داد: «دلیلش این است که نه‌تنها پزشکانی مانند تو را دارم، بلکه از فالون دافا نیز کمک می‌گیرم.»

دوستِ دخترم

وقتی دخترم فرزند دومش را باردار بود، دوستش پنگ و شوهرش برای تبریک به خانه او آمدند. پنگ اشاره کرد که او نیز فرزند دیگری می‌خواهد، اما با وجود درمان‌های پزشکی نمی‌تواند باردار شود.

درباره تکرار عبارات به پنگ گفتم و او از شنیدن آن هیجان‌زده شد و پرسید: «خاله، من یک پسر می‌خواهم. آیا امکان دارد؟» درباره فالون دافا به او گفتم و این‌که چگونه ح.‌ک.‌چ برای تهمت زدن به این روش دروغ‌هایی را سرهم و منتشر کرده است. او پذیرفت که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند.

حدود شش هفته بعد، پنگ با دخترم تماس گرفت و به او گفت که باردار است. او بعداً نوازد پسری با وزن 3.5 کیلوگرم به دنیا آورد.

سکته مغزی خاله‌ام

وقتی از زادگاهم بازدید می‌کردم، گاهی به دیدن یکی از خاله‌هایم می‌رفتم و درباره فالون دافا با او صحبت می‌کردم. او حرف‌هایم را باور داشت و اغلب عباراتی را که به او گفته بودم تکرار می‌کرد.

او یک شب دچار علائم سکته مغزی شد و نمی‌توانست حرکت کند. خانواده‌اش او را به بیمارستان محلی بردند. یکی از پزشکان گفت: «وضعیتش خیلی جدی است و نمی‌توانیم هیچ کاری انجام دهیم. او را مستقیماً به بیمارستان شهرستان ببرید.»

در بیمارستان شهرستان به خانواده‌اش گفتند که وضعیت او خاص است و باید به بهترین بیمارستان در مرکز استان منتقل شود.

در بیمارستان استانی، پزشکانی که او را معاینه کردند، سرشان را به نشانه تأسف تکان دادند. یکی از آن‌ها گفت: «در این مرحله، عمل جراحی کمکی نمی‌کند. بهتر است فقط او را به خانه ببرید [و برای تشییع جنازه‌اش آماده شوید].»

خانواده التماس کردند و خواستند که پزشکان تلاششان را برای نجات او بکنند و درنهایت یک پزشک موافقت کرد که سعی کند خون در مغزش را پاکسازی کند. بار اول که پاکسازی کرد، پلک خاله‌ام تکان خورد. وقتی برای بار دوم پاکسازی کرد، چشمانش باز شد. وقتی بار سوم پاکسازی کرد، او توانست صحبت کند و بنشیند.

پزشکش فریاد زد: «این یک معجزه است! 30 سال است که پزشک هستم و هرگز ندیده‌ام کسی به این سرعت و به این خوبی بهبود یابد.»

خاله‌ام فقط پنج روز در بیمارستان ماند و سپس به خانه برگشت. او اکنون کاملاً سالم است و می‌تواند هم در کارهای خانه و هم در کار مزرعه به خانواده‌اش کمک کند.

اختلافی در یک معدن

در اکتبر 2018 در حالی که مطالب فالون دافا را توزیع می‌کردم، پلیس دستگیرم کرد و در بازداشتگاهی حبسم کرد. در آنجا با دختری به نام مین آشنا شدم.

مین در دهکده‌ای کوچک در کوهستانی در نزدیکی یک معدن زندگی می‌کرد که دو سال بود شروع به کار ‌کرده بود. هنگام انفجار معدن، سنگریزه‌ها، سنگ‌ها و حتی صخره‌ها اغلب روی خانه‌ها، اصطبل خوک‌ها و حتی مزارع می‌ریختند. خانه مین نزدیک‌ترین خانه به معدن بود و او با دیگرانی که به‌خاطر این جریان زندگی‌شان تحت تأثیر قرار گرفته بود نزد صاحبان معدن رفتند و شکایت کردند. صاحبان معدن آن‌ها را رد کردند و کاری انجام ندادند. از آنجا که مقامات محلی کمکی نکردند، مین و برخی دیگر از روستائیان تصمیم گرفتند برای دادخواهی به پکن بروند. مقامات در جاده جلویشان را گرفتند و او را سردسته روستاییان تشخیص دادند، درنتیجه او را در بازداشتگاه حبس کردند.

در حالی که مین گریه می‌کرد و بسیار غمگین بود، دلداری‌اش دادم و درباره فالون دافا با او صحبت کردم. همچنین درباره افرادی به او گفتم که با تکرار عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» مورد برکت قرار گرفته‌اند. او سرش را تکان داد و گفت که او هم عبارات را تکرار خواهد کرد.

مین مدت زیادی بعد از آزادی‌اش، با من تماس گرفت و گفت: «عبارات کار کردند! صاحب معدن خساراتمان را به ما پرداخت کرد. از تو و فالون دافا متشکرم!»

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.