(Minghui.org) مادر 80ساله‌ام افسر بازنشسته ارتش است. او با خواهر کوچک‌تر مطلقه‌ام که 50 سال دارد زندگی می‌کند. آن‌ها در خانه‌ای کوچک در حومه شهر زندگی می‌کنند و از فرزند خواهرم که به‌دلیل بیماری‌هایش قادر به رفتن به مدرسه نیست مراقبت می‌کنند. خواهرم به‌دلیل سفرهای کاری مکرر به‌ندرت در خانه حضور دارد. با وجود مخالفت مادرم، خواهرم تصمیم گرفت برای کمک به کارهای خانه خدمتکاری استخدام کند.

مادرم فالون دافا را تمرین و از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کند. نسبت به دیگران باملاحظه است و در مواجهه با تضادها سعی می‌کند کاستی‌هایش را پیدا کند. با وجود این‌که او با استخدام خدمتکار مخالف بود، اما تصمیم گرفت با تصمیم خواهرم همراهی کند تا او سر کار خیالش راحت باشد.

خواهرم ترتیبی داد که خدمتکار خانه را تمیز کند، خرید مواد غذایی را انجام دهد، آشپزی کند و سگ‌ها را برای پیاده‌روی بیرون ببرد. با این حال، با آمدن خدمتکار خانه، برنامه روزانه مادرم مختل شد. خدمتکار حدود شصت سال داشت. هیچ تحصیلاتی نداشت، تندخو بود و به حرف هیچ‌کسی گوش نمی‌داد. از طرفی مادرم تحصیلکرده است و همیشه کارهایش را با دقت انجام داده است. او تقریباً تمام عمر خود را در بخش آموزش ارتش کار کرده است. این دو با این شخصیت‌های متفاوت چطور می‌توانستند با هم کنار بیایند؟

مادرم به دیده تحقیر به خدمتکار نگاه می‌کرد. خدمتکار نمی‌دانست چگونه از وسایل برقی استفاده کند، درحین کار بسیاری از لیوان‌ها و ظروفمان را می‌شکست، کف چوبی و اثاثیه خانه را سوزاند و غذاهایش بی‌مزه بود. اگر مادرم ملامتش می‌کرد، ناراحت می‌شد و بهانه‌هایی می‌آورد.

کم‌کم درگیری‌ها با خدمتکار شدت گرفت و مادرم را عصبانی کرد. اگرچه او می‌دانست که تمرین‌کنندگان فالون دافا باید بردبار باشند، اما نمی‌توانست در برابر خدمتکار این‌گونه باشد. دیگر نمی‌توانست به خدمتکار لبخند بزند. با وجود چنین فضای ناخوشایندی، فقط می‌دانست که نباید با او دعوا کند یا اوضاع را بدتر کند. بنابراین هر روز با چهره‌ای تلخ وضعیت را تحمل می‌کرد و ناراحت بود.

وقتی به دیدن مادرم رفتم به من شکایت کرد. بعد از این‌که چند روز خدمتکار را از نزدیک زیر نظر گرفتم، به مادرم گفتم: «خدمتکار خانه خیلی درستکار است و هنوز هم برخی ارزش‌های فرهنگی سنتی چین را دارد. او می‌دانست که من مهمان هستم و می‌خواست به‌جای سرو غذای باقی‌مانده، چند غذای جدید آماده کند. همچنین با ما مؤدبانه صحبت می‌کرد و به‌جای نشستن روی مبل، روی چارپایه می‌نشست.»

فرصتی برای ارتقای تزکیه‌مان

من و مادرم می‌دانستیم که باید از آموزه‌های استاد پیروی کنیم. باید تضادها را بازتابی از وابستگی‌هایمان می‌دیدیم، به‌جای این‌که دیگران را مقصر بدانیم. مادرم متوجه شد که همیشه به کاستی‌های خدمتکارمان نگاه می‌کند اما به صفات خوبش توجه ندارد. تمرکز بر کاستی‌های او باعث می‌شد مادرم تنگ‌نظر شود.

در حقیقت، کاستی‌های مادرم فقط پس از شروع تمرین فالون دافا به‌تدریج برطرف شد. پس چگونه می‌توانست درباره خدمتکار قضاوت کند در حالی که او فردی عادی بود؟ مادرم در تضادهای بین خودش و خدمتکار به اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پایبند نبود.

مادرم اعتراف کرد که وقتی همه‌چیز در خانه شلوغ است، زمانی برای مطالعه فا ندارد. وقتی محیط تغییر می‌کند، اغلب به این معنی است که باید ظرفیت فرد گسترش یابد و زمان آن رسیده است که با چالش‌های بزرگ‌تری مواجه شود. یک تمرین‌کننده فالون دافا باید این‌گونه خودش را اداره کند! به‌عنوان شخص ثالثی که شاهد این تضادها بود، متوجه شدم وقتش رسیده است که با نگاه به درون و تأمل درباره تزکیه‌ام، خودم را ارتقا دهم.

ما به‌عنوان تزکیه‌کنندگان، باید به اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پایبند باشیم و ایرادات کوچک خدمتکار را نادیده بگیریم. بعد از این‌که درباره تجربیات تزکیه‌مان با هم صحبت کردیم، مادرم کم‌کم همه‌چیز را راحت گرفت و لبخند به چهره‌اش بازگشت. دیگر خدمتکار را سرزنش نکرد و نسبت به او باملاحظه شد. همچنین داوطلبانه غذا می‌پخت و با محبت کردن به خدمتکار و تحسینش، او را مانند دخترش در نظر می‌گرفت.

خدمتکار با دیدن این تغییرات مادرم شگفت‌زده شد و حالتی از شک و تردید نسبت به مادرم در چهره‌اش دیده می‌شد.

در اکثر خانواده‌ها، در صورت تشدید مشکلات، خدمتکاران کار را ترک می‌کنند یا اخراج می‌شوند. در خانواده ما این‌طور نیست. مادرم نیک‌خواه‌تر شده است و خدمتکار که در ابراز کردن خودش هم خوب نبود، مدام از ته قلب از مادرم تعریف می‌کرد: «شما فرد خوبی هستید! شما انسان خوبی هستید!»

به مادرم گفتم که باید به خدمتکار بگوییم ما فالون دافا را تمرین می‌کنیم و حقایق آزار و شکنجه دافا را برایش روشن کنیم.

مادرم کم‌کم به خدمتکار گفت که فرد باید با درستکار بودن و نیک‌خواهی، انسان بهتری شود و بتواند هر چیزی را تحمل کند و تاب بیاورد. همچنین از او خواست عبارات «فالوندافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. خدمتکار موافقت کرد و تردیدش درباره تغییر ناگهانی رفتار مادرم برطرف شد. دیگر در اطراف ما آرامش بیشتری داشت و می‌خندید و با مادرم صحبت می‌کرد. همچنین به ما گفت که مادرش فوت شده است. او می‌خواست با مادرم مثل مادر خودش رفتار کند و مرا «خواهر» صدا می‌زد.

وقتی دوباره به دیدنشان رفتم، خدمتکار تعدادی از بهترین غذاها را برایم آماده کرد. همچنین غذاهای باقی‌مانده را بسته‌بندی کرد و گفت که وقتی به خانه برگشتم از آن‌ها لذت ببرم.

در پایان سال گذشته به دیدار آن‌ها رفتم و به او گفتم: «من فالون دافا را تمرین می‌کنم و از زمانی که دافا را تمرین کرده‌ام، بیش از 20 سال است که نیاز به مصرف هیچ دارویی نداشته‌ام. دافا مرا به فرد بهتری تبدیل کرده است و می‌توانم بدخلقی شوهرم را تحمل کنم. فالون دافا حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را ترویج می‌کند در حالی که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) با این اصول مخالف است. آن‌ها فالون دافا و تمرین‌کنندگان فالون دافا را با برداشت اجباری اعضای بدن افراد زنده مورد آزار و شکنجه قرار می‌دهند. اگر کسی از ح.‌ک.‌چ پیروی کند، آسمان مجازاتش می‌کند.»

خدمتکار در حالی که چشمانش از تعجب باز شده بود، با دقت به حرف‌هایم گوش می‌داد.

وقتی گفتم که برخی از مردم برای کسب شهرت و سود، تمرین‌کنندگان فالون دافا را به مقامات گزارش می‌دهند، سرش را تکان داد و گفت: «من این کار را نمی‌کنم!»

مادرم چند روز پیش با من تماس گرفت و گفت احتمالاً در حالی که سوار اتوبوس می‌شده مچ پایش پیچ خورده است. نگران بود که نتواند از پله‌ها بالا برود. سپس گفت: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. از استاد درخواست کمک و محافظت می‌کنم.» در حالی که سوار اتوبوس بود شروع کرد عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را خالصانه تکرار کند. وقتی از اتوبوس پیاده شد همه‌چیز را درباره مچ پایش فراموش کرد. روز بعد متوجه شد که مچ پایش دیگر متورم و قرمز نیست. می‌دانست که استاد از او محافظت کرده‌اند و این ماجرا را برای خدمتکار تعریف کرد. او با قلبی صمیمی به خدمتکار یادآوری کرد: «لطفاً یادت باشد که این 9 کلمه خاص را تکرار کنی! واقعاً تأثیر دارد!» خدمتکار وقتی شنید که مچ پای مادرم خوب شده است خوشحال شد.

اخیراً با مادرم تماس گرفتم و او گفت که خدمتکار خانه خیلی بهتر شده است. اکنون کارهای خانه را با دقت انجام می‌دهد، غذاهای بهتری می‌پزد، و یاد گرفته است که بسیاری از کارهای دیگر خانه را نیز انجام دهد. آن‌ها در کنار هم خیلی خوشحال بودند. خدمتکار می‌گفت دوست ندارد به خانه‌اش بازگردد، زیرا عروسش خانه را تمیز نمی‌کند. می‌گفت که ترجیح می‌دهد پیش مادرم بماند.

هم من و هم مادرم می‌دانستیم که دافا گرما، برکت، اعتمادبه‌نفس و شادی را برای خدمتکار به ارمغان آورد!

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.