(Minghui.org) من چیان یویون هستم، تمرین‌کننده فالون گونگ در ناحیه جیانگشیا، شهر ووهان، استان هوبی.

پس از شروع آزار و شکنجه فالون گونگ در 20 ژوئیه1999، پس از رفتن به پکن به‌منظور درخواست تجدیدنظر برای حق تمرین فالون گونگ، دستگیر و به مدت ۱۵ روز در بازداشتگاه شماره 1 شهر ووهان بازداشت شدم. در سال ۲۰۰۰ مجدداً به مدت 6 ماه بازداشت و بعداً به 3 سال زندان محکوم شدم و تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفتم.

در دسامبر2003، به 1 سال‌و‌نیم حبس در اردوگاه کار اجباری محکوم شدم. وقتی دوره خدمتم را در ژوئیه 200۵ به پایان رساندم، به جای آزاد شدن به مرکز شستشوی مغزی یانگ‌یوان منتقل شدم.

در سپتامبر2013، به‌دلیل شرکت در جلسه دادگاه یکی دیگر از تمرین‌کنندگان فالون گونگ دستگیر و کتک خوردم.

در سال 201۵ به‌دلیل توزیع مطالب فالون گونگ دستگیر و به 4 سال حبس محکوم شدم. زمانی که در زندان بودم، تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفتم و مجبور شدم در جلسات متعدد شستشوی مغزی شرکت کنم.

در سال 2019، دوباره به‌دلیل توزیع مطالب فالون گونگ دستگیر و به دو سال حبس محکوم شدم. در ادامه دربارۀ آزار و شکنجه‌ای صحبت می‌کنم که در آخرین محکومیت غیرقانونی‌ام در زندان متحمل شدم.

دستگیری به‌دلیل توزیع مطالب فالون گونگ

در 23مارس2019، من یک کتابچه فالون گونگ به مردی دادم که با آشنایش در میدان ورزشی نزدیک خانه‌ام بود. چهره مرد با خواندن آن تغییر کرد و به من گفت: «می‌دانی شغلم چیست؟»

پاسخ دادم: «فارغ از اینکه چه کسی هستی، همه باید این کتابچه را بخوانند. این دربارۀ فرهنگ سنتی چین است و شما سود خواهی برد...»

او گفت: «من نظامی هستم و در ارتش به امور فالون گونگ رسیدگی می‌کردم. سریع برو وگرنه با پلیس تماس می‌گیرم.»

یک تمرین‌کننده دیگر، خانم سون زوئینگ، در آن زمان با من بود. وقتی از جاده رد شدیم، آن دو مرد تعقیبمان کردند و ما را گرفتند. پلیس خیلی زود آمد. آن مرد دستم را پیچاند تا پلیس بتواند به من دستبند بزند. سعی کردم با تمام قدرت مقاومت کنم و از پلیس خواستم کارت شناسایی‌اش را نشان دهد. آنها گفتند قبل از اینکه من و خانم سون را به داخل خودروی پلیس بکشند کارت شناسایی‌ ندارند. هنگامی که یکی از افسران دستانم را با بدنش روی صندلی ماشین فشار داد، دستبند روی پوستم را برید.

پس از رسیدن به اداره پلیس، افسر لو هونگزه به من گفت: «دوباره تو هستی!» او به همراه رئیس پلیس پنگ لی در محکومیت قبلی من در سال 201۵ مشارکت داشت.

مأموران من و خانم سون را در اتاق‌های جداگانه در زیرزمین نگه داشتند. لو مرا به سمت صندلی در اتاق بازجویی کشاند و دست و پاهایم را با دستبند بست. یک افسر مأمور شد تا یک شبانه‌روز مرا تحت نظر داشته باشد و من اجازه استفاده از توالت را نداشتم.

پنگ دوازده کتابچه فالون گونگ را از کیفم بیرون آورد و برای گرفتن عکس جلوی من گذاشت. وقتی به اتاقی که خانم سون در آنجا بود رفت، شنیدم که به او گفت که آزادش کند. پنگ عصبانی شد و به او گفت: «در مورد قانون با من صحبت نکن. من قانون هستم من فقط شما را به زندان می‌فرستم و عذابتان می‌دهم. من به عقوبت کارمایی اعتقادی ندارم.»

پنگ تلاش کرد تا بازجویی از ما را تمام کند و ما را در یک روز به بازداشتگاه محلی ببرد. به او اصرار کردم که ما را آزاد کند و او گفت: «به این موضوع فکر می‌کنیم. در واقع در طبقه بالا جلسه‌ای داریم و در مورد اینکه با شما چه کار کنیم صحبت می‌کنیم.»

چندی نگذشت که گروهی از مأموران لباس شخصی آمدند و از ما سؤال کردند. از پاسخ امتناع کردم. به دروغ گفتند اگر جوابشان را بدهم می‌توانم به خانه بروم. روز بعد در نیمه شب، آنها مرا با غل و زنجیر به اتاق دیگری کشاندند و برای گرفتن عکس و اثر انگشت مرا روی زمین بی‌حرکت نگه داشتند. از درد جیغ زدم بعد از اینکه کار تمام شد، به من گفتند: «اگر با ما همکاری می‌کردی، اینقدر به تو فشار نمی‌آوردیم.»

شب، من و خانم سون را به بیمارستان خلق منطقه جیانگشیا بردند و برخلاف میلمان نمونه خونمان را گرفتند. آنها با خشونت رفتار کردند. وقتی فریاد زدم که رژیم کمونیستی چین فالون گونگ را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهد، مأمور به من لگد زد، هلم داد و دستم را پیچاند. ما اجازه مشاهده نتایج معاینه فیزیکی را نداشتیم. در این زمان 24 ساعت چیزی نخوردم و ننوشیدم.

تحقیر و آزار در بازداشتگاه شماره 1 شهر ووهان

تقریباً نیمه شب بود که من و خانم سون را به بازداشتگاه شماره 1 شهر ووهان بردند. دستبندم را کشیدند و من از درد فریاد کشیدم.

پزشک بازداشتگاه به من گفت که سندی را امضا کنم، اما پلیس گفت که من و خانم سون آن را امضا نمی‌کنیم. خانم سون گفت که در دورۀ محکومیت به حبس قبلی به سل شدید مبتلا شده بود و برای مدت طولانی در بیمارستان زندان نگهداری می‌شد. وقتی اجازه ندادم دکتر خونم را بگیرد، پلیس دستم را گرفت. بعد از آنالیز سریع خونم، دکتر گفت قند خونم خیلی بالاست.

مأموری با دکتر پچ‌پچ کرد و بعداً من را به اتاق کوچکی فراخواندند که در آنجا مأمور زن به خانم سون گفت تمام لباس‌هایش را درآورد و روی زمین دراز بکشد. او همچنین به خانم سون دستور داد چند بار بپرد اما او نپذیرفت. جلو رفتم تا مانع شوم اما او همچنان خانم سون را وادار می‌کرد به دستوراتش عمل کند. نوبت من که شد حاضر به درآوردن لباس‌هایم نشدم و حدود 10 دقیقه همانجا ایستادم.

افسر پلیس، ون چوانگ اواخر شب از من بازجویی کرد. به او گفتم فالون گونگ را تحت آزار و اذیت قرار ندهد، اما او تهدید کرد که این بار حداقل به هفت سال حبس محکوم خواهم شد. او یک نسخه استشهاد چاپ کرد و به من دستور داد آن را امضا کنم. من از این کار امتناع کردم، زیرا بیشتر محتوایی که نوشته بود درست نبود. او به من خندید: «مهم نیست که آن را امضا کنی یا نه.»

سپس مرا به اتاق 204 در بازداشتگاه فرستادند و ده روز در آنجا ماندم. خوابیدن سخت بود زیرا اتاق مملو از زندانیان بود و بسیاری روی زمین می‌خوابیدند.

صبح روز بعد دکتر آمد و خونم را گرفت و دوباره نظر داد که قندم خیلی بالاست. مدیر بازداشتگاه، با نام مستعار لین، آمد تا افراد تازه پذیرفته شده را بازرسی کند و بررسی کند که آیا کسی جراحتی دارد یا خیر. وقتی رئیس دید بدن و پشتم کبود شده، پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم پلیس مرا کتک زد. بدون اینکه حرفی بزند رفت. کسانی که با من  دربازداشت بودند گفتند کبودی‌هایم بسیار ترسناک به‌نظر می‌رسند.

از آنجایی که برای حضور و غیاب یا پوشیدن لباس حاضر به همکاری با زندان نشدم، لباسی برای پوشیدن نداشتم. فقط می‌توانستم یک جفت شورت قرض بگیرم که توسط زندانیان قبلی پوشیده شده بود. به هر کسی چهار تکه دستمال توالت داده می‌شد تا از آن استفاده کند. ما مجبور بودیم شب‌ها به پهلو کنار هم بخوابیم و فشرده مثل ساندویچ می‌شدیم.

دیگران لباس گرم برای پوشیدن داشتند در حالی که من فقط لباس خواب نازکی  داشتم که دوستانم فرستاده بودند. هوای سرد ماه آوریل باعث شد نزدیک به یک ماه سرفه کنم و به‌خاطر جراحاتم درد زیادی داشتم. چون غذا مغذی نبود، فقط می‌توانستم سوپ بخورم. 19روز مدفوع نکردم. شب نوزدهم دچار شکم‌درد شدم. پنج تا شش ساعت طول کشید تا اجابت مزاج کنم. از آنجایی که تنها یک توالت مشترک با بیش از 30 نفر وجود داشت، مجبور بودم به دیگران اجازه استفاده از آن را بدهم و تقریباً از شدت درد بیهوش شدم.

دستگیری من در روز سی و ششم توسط دادستانی منطقه جیانگ شیا تأیید شد. در مورد ضرب و شتم پلیس به دیگر بازداشت‌شدگان گفتم و آنها گفتند تجربیات مشابهی داشته‌اند.

با گذشت زمان من لاغر می‌شدم، بنابراین خانواده‌ام برای دفاع از من وکیل استخدام کردند. وکیل برای آزادی من با قرار وثیقه درخواست داد اما این درخواستش رد شد. وکیل به من گفت که خیلی‌ها به من اهمیت می‌دهند و به من گفت که روحیه داشته باشم. من تشویق شدم و توانستم با روحیه مثبت‌تری با اوضاع روبرو شوم. خواهر بزرگم هم مقداری پول و لباس برایم فرستاد و توانستم مایحتاج روزانه‌ام را بخرم.

یک بار بازداشتگاه به همه گفت که تلویزیون ببینند. زنی مسن روی صفحه ظاهر شد و در حالی که متنی را می‌خواند گریه می‌کرد. پلیس به او گفت که آن را با صدای بلند بخواند. متوجه شدم که او تمرین‌کننده فالون گونگ است و متنی برای بدنام کردن فالون گونگ می‌خواند.

بعداً شنیدم که نگهبان هوانگ وی پیرزنی را که لو نام داشت فریب داده و به او گفته که اگر از ایمانش دست بکشد آزاد می‌شود وگرنه محکوم خواهد شد. خانم لو با باور حرف‌های هوانگ، مجبور شد فالون گونگ را انکار کند و در تلویزیون در مورد آن اظهارنظر عمومی کرد. اما او همچنان به 2 سال‌و‌نیم حبس محکوم شد و وضعیت سلامتی‌اش رو به وخامت رفت.

هوانگ مسئول تبدیل تمرین‌کنندگان بود. یک بار، هوانگ و هفت نگهبان دیگر دستان خانم چن شنگچون را از پشت دستبند و به دهان او چسب زدند. سپس او را در بازداشتگاه گرداندند و از او عکس گرفتند.

برای ناهار در صف ایستاده بودیم که از آنجا گذشتند. من با صدای بلند فریاد زدم: «شما اجازه ندارید با [تمرین‌کنندگان] فالون گونگ این‌گونه رفتار کنید!»

مدیر بازداشتگاه آمد و به آنهایی که فریاد می‌زدند دستور داد که جلو بیایند. همه مجبور شدند یک به یک بایستند و صحبت کنند. وقتی گفتم این گونه رفتار کردن با فالون گونگ اشتباه است، رئیس گفت که من مانعی برای آنها هستم و همه افراد حاضر در اتاق اجازه نخواهند داشت آن روز ناهار بخورند. به همه گفته شد که در مورد برداشت‌شان از من صحبت کنند اما همه گفتند که من آدم خوبی هستم و همین باعث عصبانیت بیشتر رئیس شد.

بعداً متوجه شدم که اغلب نگهبانان به خانم چن دستبند می‌زدند و توسط زندانیان مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت. یک بار او را به بیمارستان روانی بردند و دو دندان جلویش را بدون بیهوشی کشیدند. او مدام گرسنه بود و غذایی که می‌خرید را زندانیان می‌خوردند. او به‌دلیل شکنجه دچار اختلال روانی شد و همچنان به زندان محکوم شد.

زمانی، مرکز بازداشت یک تکه کاغذ به هر تمرین‌کننده فالون گونگ داد و به ما دستور داد متنی توهین‌آمیز نسبت به فالون گونگ بنویسیم.

من مخالفت کردم. سپس نگهبانان به زندانیان گفتند که به من فشار بیاورند و مرا به دفتر احضار کردند. سعی کردم به آنها بگویم که تمرین فالون گونگ جرم نیست، اما زندانیان مرا مجبور کردند که لباس زندان را بپوشم. وقتی نپذیرفتم، زندانیان گفتند که مقامات بالاتر به آنها دستور داده‌اند که مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهند. اگر نتوانند مرا وادار به تسلیم کنند، از آن زمان از خوردن تنقلات محروم خواهند شد.

زندانیان شبانه‌روز مرا زیر نظر داشتند. هر روز دستانم را می‌پیچاندند، با زانوهایشان مرا ثابت نگه می‌داشتند  و به موها و انگشتانم چنگ زده و مرا کتک می‌زدند. اغلب اوقات حداقل توسط سه تا ده نفر کتک می‌خوردم.

تصویر شکنجه: ضرب و شتم و کوبیدن سر به دیوار

بعد از حدود هفت روز وکیلم آمد و من دربارۀ عذاب‌هایم به او گفتم. عصر، رئیس بازداشتگاه آمد و گفت: «داری با وکیلت اوضاع را درست می‌کنی. چه کسی کتکت زد؟ چه کسی آن را دید؟ جراحتت کجاست؟» او گفت که وکیل من قصد دارد از آنها به‌دلیل سوء‌رفتارشان با من شکایت کند.

در حالی که یک نگهبان عکس می‌گرفت، او لباس‌هایم را محکم گرفت. وقتی گفت جراحتی در کار نیست، انگشت متورم و کبودی‌های دیگرم را به او نشان دادم.

فردای آن روز، بازداشتگاه بین همه تنقلات توزیع کرد و رفتارشان نسبت به من تغییر کرد. بعداً وکیلم نامه‌ای را به من نشان داد که برای شکایت از بازداشتگاه نوشته و به دادستانی ارائه کرده بود.

محکومیت به دو سال حبس در دوران پاندمی

دادگاه منطقه جیانگ شیا بعداً پرونده مرا بدون توضیح به دادگاه منطقه هنگشان منتقل کرد. من اجازه ملاقات با وکیلم را نداشتم. قاضی همچنین سعی کرد برای من وکیل تعیین کند تا از جانب من اعتراف به گناه کند، اما من از پذیرش آن خودداری کردم.

به‌دلیل پاندمی، دادگاه یک جلسه مجازی برای بررسی پرونده‌ من و خانم سون در بازداشتگاه برگزار کرد. مشکلاتی در تجهیزات وجود داشت. من و خانم سون نمی‌توانستیم به وضوح حرف‌های قاضی و دادستان را بشنویم، اما آنها به وضوح صدای ما را می‌شنیدند.

وکلای خودمان از طرف ما ادعای بی‌گناهی کردند و خواستار تبرئه ما شدند. آنها استدلال کردند که هیچ قانونی هرگز تمرین فالون گونگ را در چین جرم محسوب نکرده است. هم قاضی و هم دادستان سکوت کردند.

من از دادستان درخواست کردم که مطالب فالون گونگ را که به‌عنوان مدرکی علیه ما استفاده می‌شود، به نمایش بگذارد، تا همه افراد حاضر بتوانند خودشان تعیین کنند که آیا این مطالب مضر هستند یا خیر. قاضی درخواست مرا رد کرد.

قاضی با عجله جلسه را تمام و خیلی زود مرا به دو سال حبس محکوم کرد. وقتی به زندان منتقل شدم، اجازه ملاقات با خانواده‌ام را نداشتم، در حالی که بقیه زندانیان اجازه داشتند. نگهبانان مرا کشاندند، چون حاضر به راه رفتن نشدم. یک افسر می‌خواست مرا بزند اما افسر دیگری مانع شد.

شکنجه در زندان هانکو

مرا در 23دسامبر2020 به زندان هانکو بردند. وقتی از در اصلی زندان گذشتم، ترسی وصف‌ناپذیر در دلم ایجاد شد.

افراد تازه وارد به‌محض ورود به زندان باید به مدت یک ماه قرنطینه می‌شدند. سپس پس از منفی شدن تست پی‌سی‌آر، به بخش‌های خاصی منتقل شدند. در بخش شماره ۵ دوازده سلول وجود داشت که من به آنجا منتقل شدم. همراه با سیزده زندانی دیگر در سلول یازدهم بودم.

آن روز هوا به‌شدت سرد بود. به همه لباس گرم، شورت، شلوار گرمکن داده شد اما شلوار زمستانی گرم داده نشده بود. حتی وقتی همه چیزهایی که به ما داده شده بود را می پوشیدیم، همچنان احساس سرما می‌کردیم و شب‌ها خوب نمی‌خوابیدیم.

ما باید ساعت 5:40 صبح بیدار می‌شدیم و پنج دقیقه به ما فرصت داده می‌شد تا خود را بشوییم. اگر کند بودیم تنبیه می‌شدیم و اجازه می‌دادند فقط برنج سفید بخوریم. در طول روز وقت آزاد بسیار کمی وجود داشت. اگر دیر به رختخواب می‌رفتیم، اجازه نداشتیم که بخوابیم.

تازه‌واردها در ماه اول اجازه نداشتند چیزی بخرند. در حالی که بیشتر زندانیان لباس‌های اضافی و یک جعبه سیب دریافت می‌کردند، به تمرین‌کنندگان فالون گونگ که حاضر به تبدیل نشدند چیزی داده نشد و مجبور بودند از صبح تا نیمه‌شب بایستند. صدای لگد و مشت اغلب شنیده می‌شد. زندانیان مسئول، به میل خود بۀ تمرین‌کنندگان توهین می‌کردند.

به من دستور داده شد که بیانیه‌ای در انتقاد از فالون گونگ بنویسم، من خودداری کردم. از آنجایی که بسیاری از افراد در سلول از شن یونگ بائو، زندانی سرپرست  بدشان می آمد، او پس از مدتی دیگر صحبت نکرد. اما، همیشه از همان دو زندانی می‌خواست تا برای آزار و اذیت من کارهای مختلفی انجام دهند، اما این دو زندانی کار را برای من سخت نکردند.

در 17ژانویه2021 همه در حال شستشو بودند که رئیس بخش آمد. او به سرم فریاد کشید و دستور داد که به فالون گونگ تهمت بزنم. او به دو زندانی دستور داد تختم را بردارند و کنارم بایستند. چند نفر از زندانیانی که با او وارد شده بودند عقب ایستادند و یکی از آنها گفت که به‌خاطر من از هر کدام 20 امتیاز کسر شده است و به دیگران دستور داد که مرا به سلول دوازده بکشانند که در آنجا کتک خوردم.

یکی از زندانیان که از کتک زدنم خسته شده بود به من گفت برای تهمت زدن به فالون گونگ چیزی روی کاغذ بنویسم، اما در عوض من از او خواستم که تمرین‌کنندگان را آزار ندهد. به سایر زندانیان سلول دستور داده شد در کنار توالت بایستند و اجازه تماشا نداشتند.

وقتی همه دیدند من بی‌حرکت مانده‌ام، گروه مرا به سلول یازده برگرداندند و به دو زندانی گفته شد که تا نیمه شب کنار من بایستند. اما زندانی مسئول اجازه داد 20 دقیقه زودتر بخوابم و صبح روز بعد تنبیه شد.

روز بعد پس از صبحانه، یکی از زندانیان آمد و موهایم را گرفت. زندانیان دیگر شروع کردند به من مشت و لگد زدند. وقتی از شدت درد فریاد زدم، حوله را داخل دهانم فرو کردند و پا روی گردنم گذاشتند. سرم را هم کوبیدند.

صورتم فوراً متورم شد، یکی از زندانیان به بقیه یادآوری کرد که به همه آنها گفته شده بود که به صورتم ضربه نزنند. بلکه فقط باعث صدمات داخلی شود. وقتی از لگد زدن به من خسته شدند، یکی از آنها یک بطری بزرگ پر از آب برداشت و با آن به هر سانتی‌متر از بدنم ضربه زد. او گفت: «سابقاً در کتک زدن زندانیان تخصص داشتم. روش‌های پیشرفته‌تری وجود دارد که می‌توانم برایت استفاده کنم.»

آن موقع نمی‌توانستم دست راستم را تکان دهم. هنوز هم درد دارد. از ساعت 6 صبح تا 12 ظهر تعدادی دمِ در نگهبانی می‌دادند زیرا می‌ترسیدند فرار کنم. ضرب و شتم فقط زمانی متوقف شد که خودکار را برداشتم تا طبق نمونه‌ای که به من داده بودند بیانیه‌ای بنویسم. به آنها گفتم آنچه نوشتم برخلاف میلم است اما زندانی مسئول گفت حتی اگر جعلی باشد برایشان مهم نیست. قبل از اینکه ضرب و شتم تمام شود، زندانیان سرم را گرفتند و به دیوار و زمین کوبیدند که باعث تورم سرم شد. زندانیان دیگر مرا لگد زدند. وقتی خواستم بنشینم دوباره به من لگد زدند. زندانیان روی دنده‌ها، دست‌ها و پاهایم را لگدکوب کردند و باعث کبودی و ورم شدند. انگشتان وسط و دنبالچه‌ام هنوز درد می‌کند. وحشیانه بود.

ناتوان شدم و توان حرکت نداشتم. سپس چند نفر خوش قلب کمکم کردند تا بنشینم و به دیوار تکیه دهم. به من غذا دادند، به دستشویی بردند و مرا شستند. زن جوانی گفت: «من هرگز این کار را حتی برای مادرم انجام ندادم. این اولین باراست.»  دو زن جوان دیگر نیز کمکم کردند. آنها یک بسته نودل فوری که ذخیره کرده بودند را به من دادند، اما من آن را برگرداندم. واقعاً از کمک آنها تحت تأثیر قرار گرفتم.

درد اغلب باعث می‌شد که شب‌ها از خواب بیدار شوم. می‌خواستم کمی حرکت کنم اما خیلی درد داشتم. مجبور شدم برای جابجایی کمک بخواهم. از آنجایی که نمی‌خواستم برایشان دردسر ایجاد کنم، نوشیدن یا خوردنم را به حداقل رساندم. زندانی مسئول دید که دیگران به من کمک می‌کنند و گفت جراحت‌هایم دروغین هستند، اما وقتی دراز کشیدم به‌شدت احساس سرگیجه کردم.

چند روز بعد رئیس بخش مرا به بیمارستان برد. وقتی راه می‌رفتم می‌لرزیدم. وقتی به بیمارستان رسیدیم، رئیس بخش چیزی با دکتر زمزمه کرد. دکتر دمای بدنم را اندازه گرفت و به ضربان قلبم گوش داد و سریع مقداری دارو به من داد. به آنها گفتم می‌خواهم عکس رادیوگرافی بگیرم اما رئیس بخش گفت تجهیزات خراب است. پس از بازگشت به سلول، زندانیان مرا مجبور به مصرف دارو کردند. چون انرژی مقاومت نداشتم، قرص را زیر زبانم پنهان کردم و بعداً تف کردم.

زندانی که مرا کتک زد بعداً به سلول دیگری منتقل شد. وقتی او را متهم به کتک زدن کردم، نگهبان وظیفه ادعا کرد که زندانی به آنها گفته که فقط با من دعوا کرده و مرا کتک نزده است. پس از انتقال زندانی، نگهبان پرسید که آیا از نحوه ادارۀ این وضعیت توسط او راضی هستم؟

بعداً به بخش شماره 3 منتقل شدم، جایی که فرمانده بخش با من صحبت و دو زندانی را مأمور نظارت بر من کرد. به‌رغم اینکه در خوردن غذا مشکل زیادی داشتم، از ترس اینکه به زور به من غذا بدهند، خود را مجبور کردم چیزی بخورم. سپس همه چیز را بعداً در دستشویی استفراغ می‌کردم زیرا در نگه داشتن غذا مشکل داشتم.

در بخش شماره 3، به من دستور داده شد که مطالب توهین‌آمیز به فالون گونگ را به صورت دستی کپی کنم. نپذیرفتم و مجبور شدم ساعت‌های طولانی بایستم. آنها مرا تهدید کردند که مرا برای یک جلسه شستشوی مغزی دیگر می‌فرستند. به آنها گفتم که رئیس دستۀ ۵ از روش‌های وحشیانه برای شکنجه من استفاده کرده است اما نتوانسته است قلبم را تغییر دهد. آنها اجازه ندادند بیشتر صحبت کنم و به زندانیان دستور دادند که اجازه ندهند با دیگران صحبت کنم. به‌دلیل شکنجۀ ایستادن طولانی مدت، دچار افتادگی مقعد شدم که بسیار دردناک بود.

علاوه بر اینکه مجبور شدم تبلیغات توهین‌آمیز به فالون گونگ را کپی کنم، به من دستور دادند که از تبلیغاتی که تاریخ حزب کمونیست و موفقیت آن در مبارزه با این پاندمی خبر می‌داد را نیز دست‌نوسی کنم. از ملاقات خانوادگی هم محروم شدم.

وقتی به خانه برگشتم، شوهرم گفت آنقدر لاغر شده‌ام که شبیه آدم‌های 60 ساله هستم. خانواده‌ام و بسیاری از افرادی که مرا می‌شناختند، گفتند که تقریباً نمی‌توانستند مرا بشناسند، زیرا من مشتی پوست و استخوان شده بودم و پشتم قوز کرده بود.

شوهرم گفت که هیچ حکمی دریافت نکرده‌اند و دربارۀ دادگاه مطلع نشده‌اند. علاوه بر این اداره تأمین اجتماعی پرداخت مستمری مرا متوقف کرد. من استدلال کردم که این کار آنها غیرقانونی است، اما فایده‌ای نداشت. پس از درخواست شوهرم از اجتماع منطقه و دفتر شهردار، شهردار موافقت کرد که ماهانه 900 یوان به من بدهد تا هزینه  اولیه زندگی‌ام را تأمین کنم.

شکنجه در زندان صدمات زیادی به سلامتی من وارد کرد. اگرچه پس از تمرین دوبارۀ فالون گونگ، توانایی مراقبت از خودم را دوباره به دست آوردم، دیدم ضعیف‌تر شده، حافظه‌ام کاهش یافته است، و هنوز هم درد دارم.

گزارش مرتبط:

حبس مجموعاً 10 سال‌و نیمه بانوی اهل هوبی به‌خاطر ایمانش

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.