(Minghui.org) برادر بزرگم در یک شرکت بزرگ دولتی کار میکرد. او فردی سختکوش و وظیفهشناس بود و همه همکارانش او را بهعنوان فردی خوب میشناختند. هر سال بهعنوان پرسنل نمونه توسط شرکت رتبهبندی میشد. پس از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کرد، از لحاظ جسمی و ذهنی بهره زیادی برد، که باعث شد بسیاری از مردم نیز تزکیه دافا را آغاز کنند.
جیانگ زمین، دیکتاتور سابق حزب کمونیست چین (حکچ)، آزار و شکنجه بیسابقهای را علیه تمرینکنندگان فالون دافا در ژوئیه ۱۹۹۹ به راه انداخت. حکچ برای اجرای آزار و شکنجه غیرانسانی بهطور خاص اداره ۶۱۰ را تأسیس و از روشهای بسیار بیرحمانه و نفرتانگیز استفاده کرد. برادرم و بسیاری از تمرینکنندگان دافا مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و خانهشان غارت شد. برادرم در زندان بهطرز وحشیانهای مورد ضربوشتم قرار گرفت که باعث شد پاهایش فلج شود. سپس به مدت ۱۷ روز دست به اعتصاب غذا زد و زندان به ما اعلام کرد که با قرار وثیقه پزشکی او را به خانه ببریم.
بعد از اینکه او را به خانه آوردم، پلیس متوجه شد که حالش بهتر شده است و دوباره میخواستند او را دستگیر کنند. در را باز نکردیم، بنابراین آنها با آتشنشانی تماس گرفتند که از نردبان بالا آمدند تا شیشههای ما را بشکنند. صدای بلند ساکنان مجتمع را نگران کرد و همه برای تماشا بیرون آمدند. بعداً برادرم با کمک همسایهها یک شبه شهر را ترک کرد و به شهر مجاور رفت.
در آن زمان، نه تنها مجبور بودم فشار آزار و اذیت بستگانم را تحمل کنم، بلکه مجبورم میکردند در تبدیل تمرینکنندگان دافا کمک کنم. در محل کارم مدیر بودم، و به ما گفته شد که اگر مشکلی در جایی وجود داشته باشد، مثلاً یک تمرینکننده دافا برای درخواست تجدیدنظر برود، آنگاه سه سطح از مدیران (یکی در بالا و دیگری پایینتر) همگی تعلیق میشوند.
یک روز، بیش از ۳۰ تمرینکننده دافا را در حوزه قضاییام جمعآوری کردم تا به اصطلاح تبدیل را انجام دهم. از آنها خواستم تمام کتابها، بنرها، عکسها، نوارهای ویدئویی، مطالب صوتی و تجهیزات الکترونیکی را که حاوی مطالب مرتبط با فالون دافا هستند تحویل دهند. همچنین این پیام را منتقل کردم که آنها باید تمام فعالیتهای فالون دافا را متوقف کنند. از آنها خواستم که جمع نشوند، برای دادخواهی به پکن نروند و برنامهریزی ما را بپذیرند.
در آن زمان، تمرینکنندگان از من سؤالات زیادی پرسیدند، و من نتوانستم به آنها پاسخ دهم. آنها پرسیدند: «آیا تمرینکنندگان دافا را به خاطر میآورید که کار بدی انجام داده یا در فساد دست داشته باشند؟ جوآن فالون کتاب آموزشی برای مریدان دافا است. کدام بخش در آن منعکسکننده مشارکت در سیاست است؟ ما فقط سعی میکنیم در جامعه افراد خوبی باشیم و راستگو، نیکخواه و بردبار باشیم. اگر به آن برچسب [کلمه تهمتآمیز حذف شده] زده میشود، پس چه نوع افرادی بر دولت کنترل دارند؟ در حال حاضر فساد بسیار زیادی در جریان است و دولت حتی سرزمینی را به روسیه واگذار کرده است. آیا واقعاً مردم به این نیاز دارند؟ آنها با تمرینکنندگان دافا بهعنوان دشمن رفتار میکنند و آنها را مورد آزار و شکنجه قرار میدهند. چگونه یک انسان خوب میتواند چنین کارهایی انجام دهد؟»
با سؤالات زیادی در ذهنم، شروع به نگاه کردن به مطالب مربوطه، ازجمله جوآن فالون و ویدئوی سخنرانیهای استاد لی هنگجی کردم. از آن زمان به بعد، واقعاً شروع به توجه به فالون دافا کردم. تمرینکنندگان دافا صادق هستند و بر روشنگری حقیقت پافشاری میکنند. بسیاری از تمرینکنندگان تا حد مرگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفتهاند، برخی دیگر معلول شدند و تعداد بیشماری از تمرینکنندگان فالون دافا خانههای خود را از دست دادهاند. بهخاطر تمرین تزکیه برادرم در فالون دافا، سرشت شیطانی حکچ شرور و زیبایی دافا را دیدم. برادرم بااینکه شکنجه و معلول شد، اما همچنان به دافا اعتقاد راسخ داشت
با اینکه برادرم در زندان بهشدت تحت آزار و شکنجه قرار گرفت، که باعث شد پاهایش از کار بیفتد، اعتقاد او به دافا هرگز تزلزل پیدا نکرد. میدانست که او و خانوادهاش چقدر از تمرین دافا بهره میبرند. میخواست مردم بیشتری حقیقت را درک کنند و برای روشنگری حقیقت بیرون میرفت تا بنرهایی را نصب کند. من خیلی نگران امنیت او بودم. نمیخواستم او برای دادخواهی به پکن رفته یا هر روز برای روشنگری حقیقت بیرون برود. بنابراین از او خواستم در خانه بماند و به او نحوه استفاده از کامپیوتر را یاد دادم. امید من این بود که او بتواند در خانه تمرینات را انجام دهد و فا را مطالعه کند. اما در طی شش ماهی که در خانه ماند، به فنون چاپ، حروفچینی، حکاکی و تعمیر اتوموبیلها تسلط یافت. او یک مکان تولید مطالب دافای خانوادگی راهاندازی کرد و به بسیاری از افراد دیگر کمک کرد تا همین کار را انجام دهند. این کار کمک زیادی به تمرینکنندگان دافای محلی کرد تا حقیقت را روشن کنند، اما باعث توجه دولت نیز شد.
در سال ۲۰۰۳، پلیس بسیاری از تمرینکنندگان دافا را دستگیر کرد، ازجمله برادرم را که در حین تحویل مطالب خام به مکانهای تولید مطالب دستگیر شد. وقتی آنها او را دستگیر کردند، پلیس ادعا کرد که بزرگترین سازماندهنده فالون دافا را در استان دستگیر کرده است. پلیس استان و شهرستان به نوبت از او بازجویی کردند. برادرم فقط به آنها گفت: «من فقط میخواهم انسان خوبی باشم. فقط میخواهم تزکیه کنم و حقیقت را به همه بگویم. دلیل اینکه به من اجازه این کار را نمیدهید چیست؟ تنها کاری که انجام میدهید تهمتزدن، دروغگویی، تحریف بدخواهانه حقایق و شکنجه مریدان دافا است. لطفاً فکر کنید، زیرا اعمال نیک و بد بر این اساس برکت یا عقوبت دریافت خواهند کرد.» رئیس اداره ۶۱۰ بارها سعی کرد برادرم را متقاعد کند که از اعتقاد خود دست بکشد. اما برادرم فقط به روشنگری حقیقت برای او ادامه داد. درباره تاریخچه حکچ، همه جنبشها و وضعیت کنونی چین صحبت کرد. او به رئیس اداره ۶۱۰ مثالی ارائه داد: دنگ شیائوپینگ، رهبر سابق حکچ، پس از سه بار سرنگونشدن دوباره ابقا و سپس به یک رهبر ملی تبدیل شد. رئیس اداره ۶۱۰ گفت: «شاید بعد از بازنشستگی به حرف شما توجه کنم. الان نمیتوانم به شما قولی بدهم، اما راهی هم ندارم که شما را رها کنم. کاری که من میتوانم انجام دهم این است که برای شما یک زندان خوب برای پنج سال پیدا کنم. کلام شما مرا تحت تأثیر قرار داده است. بهطور معمول، همه باورهای دینی به مردم میآموزند که مهربان باشند. من فکر میکنم تو آدم خوبی هستی، اما این را قبول ندارم که علیه ما رفتار کنی و ما را بد جلوه دهی.» مدیر همچنان اجازه داد افکار شیطانی غالب شوند.
برادرم را به بازداشتگاه دوم شهر بردند و در آنجا به شیوههای مختلف بهشدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفت و درنتیجه بارها هشیاریاش را از دست داد. هر زمان که از حال میرفت، نگهبان چوب غذاخوری را در نقطه خاص طب سوزنی فرو میکرد. نگهبان دست و پایش را با دستبند و زنجیر میبست و با کفشهای چرمی سنگین روی سینهاش پا میگذاشت. چهار تا از دندانهایش بر اثر لگد زدن به صورتش از بین رفتند و بقیه دندانهایش لق شدند. زندانیان به نوبت او را زیر نظر میگرفتند و نمیگذاشتند بخوابد. درنهایت، صورتش تغییر شکل داده بود، چشمها و دهانش آنقدر متورم شده بودند که نمیتوانست آنها را باز کند و نمیتوانست غذا بخورد. شلوارش آغشته به ادرار و مدفوع بود. نمیدانست چه مدت فاقد هشیاری بوده است و وقتی از خواب بیدار میشد، لولهای در دهانش بود و به او آب نمک میخوراندند. نگهبان به زندانیان گفت که مدفوع را در دهانش بگذارند و او دوباره هشیاریاش را از دست داد.
برادرم بعداً گفت که در آن زمان احساس میکرد بدنش درحال غرقشدن است، درحالیکه روحش بالا میرفت. دکتر اخطاریهای درخصوص وخیمبودن بیماریاش برای ما صادر کرد و به ما گفت که برای بدترین شرایط آماده شویم. بهبودی بهطور معجزهآسا
وقتی با برادرزاده، خواهرزاده، اقوام و دوستانم به بیمارستان رسیدیم، اصلاً نتوانستیم برادرم را بشناسیم. نفسش خیلی ضعیف شده بود. گاهی تشنج میکرد و گاهی فاقد هشیاری بود. نگهبانها میترسیدند درخصوص وضعیت برادرم مسئول دانسته شوند و فقط از من خواستند که برگههایی را امضا کنم و سپس رفتند. درحالتی از گیجی، کاملاً ناامید و درمانده شدم. برادرم را به خانه بردم، بدنش را پاک کردم و فقط منتظر بودم تا نفسش قطع شود. همسرش از آزار و شکنجه چنان ترسیده بود که ما دیگر نمیتوانستیم با او تماس بگیریم.
برادرم نمیتوانست چیزی بخورد و بیاشامد. روز بعد هنگام ظهر چشمانش را باز کرد. میخواست چیزی بگوید اما نتوانست. با حمایت خویشاوندان و همتمرینکنندگانی که به مدت دو روز و دو شب افکار درست میفرستادند، در روز سوم پس از بازگشت به خانه از خواب بیدار شد. سه قاشق سوپ برنج خورد، اما هنوز ضعیفتر از آن بود که بنشیند. صبح روز چهارم، ذهن برادرم خوب شد و میدانست که از زندان بیرون آمده است. او احساس گرسنگی کرد. پس از صرف غذا، درباره آزار و اذیتی که متحمل شده بود به همه گفت و تمرینکنندگان را تشویق کرد که کوشا باشند. او گفت هیچ اشکالی ندارد که تلاش کنیم افراد خوبی باشیم، و فالون دافا برای بشریت شکوه به ارمغان خواهد آورد.
در صبح روز پنجم، در کمال تعجب همه، برادرم توانست فا را طبق معمول بخواند و مطالعه کند. او بهطور معجزهآسایی بهبود یافت و دوباره زنده شد. همه از این موضوع درس گرفتند. مکانهای تولید مطالب دافا نقل مکان پیدا کردند و تمرینکنندگان از تماس با افرادی که مشکلات امنیتی داشتند، خودداری کردند. ما به سختی سعی کردیم برادرم را فوراً بهخاطر نگرانیها درخصوص ایمنی جابجا کنیم. او همچنان قادر به حرکت و راه رفتن نبود. درست زمانی که از خانه بیرون میرفتیم، همتمرینکنندهای آمد که پس از اطلاع از وضعیت برادرم، وسایل حمل و نقل را فراهم کرد. بهمحض اینکه اتوموبیلش با برادرم از نظر محو شد، دو اتوموبیل پلیس رسیدند. چند مأمور پلیس پیاده شدند و وارد خانه شدند اما چیزی پیدا نکردند. پافشاری در روشنگری حقیقت برای نجات مردم
برادرم با کمک همتمرینکنندگان به شانگهای رفت. پس از شش ماه تلاش برای کسب اطلاع درباره وضعیت او، بالاخره فهمیدم که کجا اقامت دارد و در جریان وضعیتش قرار گرفتم. برای دیدن او به شانگهای رفتم، اما پس از دو بار تلاش نتوانستیم با هم ملاقات کنیم. بعداً، همتمرینکنندگان گفتند که او بهخوبی بهبود یافته و به منطقه محلیام بازگشته است. ازآنجاکه تلفنهای ما تحت نظارت بود، نمیتوانستم مستقیماً با او تماس بگیرم.
سرانجام دو سال بعد شخصاً با هم ملاقات کردیم. او در شرکت همتمرینکنندهای کار میکرد و همچنین یک تعمیرگاه کامپیوتر و چاپگر باز کرده بود. خیلی سرش شلوغ بود. مثل مردی جوان کار میکرد و موهای خاکستریاش دوباره سیاه میشدند. حتی شگفتانگیزتر این بود که سه تا از دندانهایش دوباره رشد کردند! او گفت که تا زمانی که واقعاً به دافا ایمان داشته باشیم، دافا واقعاً جادویی خواهد بود! مردم اغلب از او میپرسیدند که آیا میتواند تا کمال تزکیه کند؟ او گفت: «تا زمانی که تزکیه محکمی داشته باشی، قطعاً معجزات رخ خواهند داد.»
برادرم همیشه هر روز ساعت ۳ صبح از خواب بیدار میشد، پنج مجموعه تمرین را انجام میداد و سپس فا را مطالعه و ازبر میکرد. او همیشه افکار درست را در زمانهای تعیینشده میفرستاد. هر روز سخت در تعمیر ماشینآلات مکانهای مختلف تولید مطالب به صورت رایگان کار میکرد و هرگز شکایت نمیکرد. زندگی بسیار مقتصدانهای داشت و اغلب غذاهای باقیمانده را میخورد. بیش از بیست سال با افکار درست و اعمال صالح تمام این کارها را انجام داد. گاهی از او می پرسیدم که آیا به اندازه کافی میخوابد یا احساس خستگی میکند. او گفت که تزکیه بهترین راه برای تجدید انرژی است. سپس از او پرسیدم که چرا جوآن فالون را ازبر کرده است. او گفت: «اگر اغلب روی چمن خود کار نکنید، علفهای هرز در آن رشد میکنند. اگر افراد بر مطالعه تمرکز نکنند، افکار منحرفکنندهای خواهند داشت. مغز مانند یک ظرف است، اگر با دافا پر نشود، با چیزهای دیگر پر خواهد شد.»
یک بار، زمانی که برادرم برای تعمیر چاپگر در راه خانه کسی بود، دوچرخه الکتریکیاش توسط سهچرخهای که درحال تحویل غذا بود، سرنگون شد و او نتوانست حرکت کند. راننده سهچرخه خیلی ترسیده بود و مدام عذرخواهی میکرد و همسر راننده گریه میکرد. برادرم گفت: «نیازی به پرداخت هیچ چیزی نیست. اما باید به خاطر داشته باشید که فالون دافا خوب است. تمرینکنندگان فالون دافا برای تبدیلشدن به افراد خوب تزکیه میکنند.» راننده با سپاس فراوان گفت: «تمرینکنندگان فالون دافا واقعاً افراد خوبی هستند! نمی توانم تصور کنم اگر شخص دیگری بود چقدر باید پرداخت می کردم! خیلی ممنونم!»
برادرم از تصادف رانندگی جان سالم به در برد اما دوباره پاهایش آسیب دید. طولی نکشید که بدون مصرف قرص یا تزریق بهبود یافت. به غیر از احساس کمی ناراحتی در هوای سرد مرطوب، اساساً میتوانست همه کارها را بهطور معمول انجام دهد. در طول پاندمی، مجتمع قرنطینه بود و برای او بسیار ناراحتکننده بود زیرا کارت شناسایی یا تلفن همراه نداشت. بنابراین کارگاه خود را به یک منطقه روستایی منتقل کرد. او حقیقت را روشن کرده و طبق معمول اتوموبیلها را تعمیر میکرد. ماشین آلات مکانهای تولید مطالب در اولویت بودند و او میخواست هر چه سریعتر کاری کند تا آنها دوباره شروع به کار کنند. گاهی اوقات برای صرفهجویی در وقت، وعدههای غذایی را حذف میکرد.
برادرم هنگام تعمیر سقف خانه بهطور تصادفی سقوط کرد و زخم کهنه ناشی از آزار و اذیت در دنده و استخوان جناغش دوباره دچار آسیب شدند. او از یک پارچه پهن برای پیچیدن و سفتکردن دور سینهاش استفاده کرد و به تعمیر دستگاهها ادامه داد. بهخاطر خونریزی داخلی، مدفوعش سیاه بود، اما نه شکایتی داشت و نه ابراز پشیمانی میکرد. پس از تعمیر دستگاهها، برای استراحت روی تخت دراز کشید و تمرینات را در زمانهای معمول انجام داد. او اغلب آنقدر درد داشت که پیراهنش از عرق خیس میشد.
یک بار دچار مسمومیت با دوده شد و سه روز فاقد هشیاری بود. چشم و دهانش کج شده بودند انگار سکته کرده بود. او به دافا اعتقاد داشت و پافشاری کرد که به بیمارستان نرود. بعد از یک ماه حالت کجبودن چشم و دهانش از بین رفت و وضعیتش عادی شد. بسیار سپاسگزار هستم از همتمرینکنندگانی که از او مراقبت کردند تا من برسم و او را به خانه برگردانم. در میان آنها، یک تمرینکننده خانم بود که سالهاست او را میشناسم. او دو بار بهخاطر اعتقادش به دافا به زندان افتاد و هر دو بار بهشدت تحت آزار و شکنجه قرار گرفت. وقتی دیگران گفتند که او به اندازه کافی کوشا نیست، برادرم گفت: «هر تمرینکنندهای که از زندان بیرون بیاید و همچنان به دافا ایمان داشته باشد، شایسته احترام است. اگر کسی هرگز خودش آن را تجربه نکند، درک نمیکند که چقدر سخت است.»
از طریق برادرم، بسیاری از مریدان دافا ازجمله کسانی را که مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند، ملاقات کردهام. واقعاً تک تک آنها را تحسین میکنم و آنها افراد بزرگی در جامعه هستند. آنها از دیگران سوءاستفاده نمیکنند و همه افراد سختکوشی هستند. او به من گفت که به خانه میرود
برادرم محنتهای زیادی را پشت سر گذاشته بود، اما هرگز در اعتقادش به دافا تزلزل پیدا نکرد و همه چیز را بهعنوان آزمایشی در تزکیه میدانست. او در زندان به اشکال مختلف مورد شکنجه قرار گرفت. کاسه زانویش شکسته شد و با لگد به کشاله ران او کوبیده شد و از حال رفت. نگهبانان گفتند که او خودش را به مردن میزند و به لگدزدن او ادامه دادند. او دو ماه روی زمین سیمانی دراز کشید، تقریباً مرده بود و مادامالعمر معلول باقی ماند.
درحالیکه بهبود پیدا میکرد، یک بار بدنش را پاک کردم و دیدم بیضههایش سیاه شده است. دکتر گفت آنها پوسیده شدند و باید خارج شوند. برادرم قبول نکرد و دارو مصرف نکرد. او میدانست که زندگی او توسط دافا اعطا شده است. اگر حمایت استاد نبود، او خیلی وقت پیش مرده بود.
همسرش بیش از ده سال از خانه دور بود، زیرا از آزار و شکنجه وحشت داشت. در ماه مه گذشته، وقتی برادرم را به خانه آوردم، همسرش در جای دیگری بود و آنها با هم نه ملاقات کردند و نه صحبت کردند. برادرم همچنان خوشبین بود، در اعتقادش راسخ و بسیار کوشا بود. بسیاری از تمرینکنندگان میگفتند که او برای دافا به دنیا آمد. او توانست زندگی خودش را کنار بگذارد و وقتی دیگران به هر چیزی که داشت نیاز داشتند، آن را به آنها میداد. او دوچرخه الکتریکی، ابزار تعمیر، مایحتاج روزانه و تجهیزات چاپ را به همتمرینکنندگان داده بود. او تلویزیون تماشا نمیکرد یا چیزی جز کتابهای دافا نمیخواند، و هیچ گونه سرگرمی هم نداشت. هر روز یک برنامه کامل داشت: مطالعه فا، انجام تمرینات، فرستادن افکار درست، ازبرکردن فا، و تعمیر اتوموبیلها.
یک روز بعدازظهر در ماه ژوئیه، سه نفر از ما درحالیکه در رختخواب نشسته بودیم افکار درست فرستادیم و من پرتو نوری را پشت هر یک از آنها دیدم و نور برادرم بسیار بالا بود. او به من گفت که دارد میرود، و به من گفت که کوشا باشم، فا را خوب مطالعه کنم و برای تزکیه عجله کنم.
در اواسط ماه اوت، به من گفت که از حکچ خارج شوم و از من خواست که مقداری پول برای نوهاش بفرستم. او گفت که بسیار خوششانس بود که دافا را تمرین کرد و پشیمان نیست.
بعدازظهر ۱۲سپتامبر با من خیلی صحبت کرد. به من گفت که پولش در کشو است، یک فلش مطالب برای تزکیه دارد و یک کیسه که چیزهای مهمی در آن وجود داشت واز من خواست که از آنها محافظت کنم. گفتم که وضعیت سلامتیام خوب نیست و حاضر نشدم از وسایلش محافظت کنم. از نظر من وضعیت سلامتی او بهتر از من بود. اما او به من گفت که دیگر به خانه میرود.
صبح روز ۱۳سپتامبر یک کیسه شیر نوشید و نصفی از کیک ماه را خورد. او چهار تمرین اول را در ساعت ۳:۵۰ بامداد و سپس تمرین پنجم را در ساعت ۴:۵۰ انجام داد. اما متوجه شدم که سرش آویزان است. پرسیدم چه کار میکند اما جوابی نداد. با اقوام و دوستانم تماس گرفتم و آمبولانس خیلی سریع آمد. اما با آرامش از دنیا رفته بود. او ۷۵ سال داشت. خروج از حکچ شیطانی؛ آغاز تزکیه دافا
من شاهد تجربیات تزکیه برادرم و سایر تمرینکنندگان دافا بودهام. عمیقاً میدانم که همه آنها افراد بسیار خوبی هستند. برادرم حتی قبل از تزکیه، هم در محل کار و هم در بین دوستانش به آدم خوبی معروف بود. پس از اینکه تزکیه را آغاز کرد، حتی با خودش سختگیرتر شد و همچنین مایل بود تا چگونگی بهرهمندیهایش از تمرین دافا را به اشتراک بگذارد.
فهمیدم که تمرینکنندگان فالون دافا درحالیکه در جامعه عادی زندگی میکنند خود را تزکیه میکنند و میخواهند افراد بهتری شوند. آنها از اصول حقیقت،نیکخواهی، بردباری پیروی میکنند. رشوه نمیدهند، شهرت و ثروت را رها میکنند و بسیار دلسوز میشوند. هر تمرینکنندهای درحالیکه با وضعیت جامعه معمولی مطابقت دارد تزکیه میکند و همه کار معمول خود را بهخوبی انجام میدهند. هر زمان که افکار بد یا اختلافی دارند، به درون خود نگاه میکنند. در محیط زندگی آنها هیچ دعوا و نیرنگی وجود ندارد. آنها صمیمانه با یکدیگر کنار میآیند و مصمم هستند که مهربان باشند. مانند بهشت در جامعه معمولی است. از اینکه واقعاً با ایدههای آنها موافق بودم بسیار شوکه شدم.
هنگامی که به دافا تهمت زده میشود، مریدان دافا از پسانداز خود برای تهیه مطالب استفاده میکنند تا حقیقت را درباره دافا و آزار و شکنجه به مردم بگویند. تمرینکنندگان دافا فقط در تلاش هستند تا افراد خوبی شوند. برعکس، چه تعداد از آن مقامات حکچ فاسد نیستند؟ پس از پیوستن من به حکچ در سال ۱۹۹۸، تمام فساد و انحطاط اعضای حکچ و همچنین دسیسهها و دعواهایی که در بین مقامات در جریان بود را شاهد بودم. مانند یک میدان جنگ واقعی مرگ و زندگی بود که بر سر شهرت و ثروت میجنگند. آنها به مردم اجازه نمیدهند به موجودات الهی اعتقاد داشته باشند، اما خودشان درباره مسائل بسیار خرافاتی هستند. بنابراین بسیاری از آنها به هنگام تلاش برای ترفیع و ثروتمندشدن، عود میسوزانند و بودا را پرستش میکنند. بسیاری از اعضا و مقامات حکچ میخواهند از مزایای فنگشویی خوب در شهرهای بزرگ استفاده کنند. در دنیای درونی چین، همه چیز توسط رهبران حکچ حمایت میشود. وقتی کشوری فاسد و منحط است، هیچ جا نمیتواند افراد خوب را در خود جای دهد. این دقیقاً مظهر دوره پایانی و مقدمهای برای فجایع است. حکچ ابزارهای خود را برای کنترل افکار عمومی و فریب مردم دارد. اما آسمان همه چیز را میبیند. نیکی پاداش خواهد گرفت و بدی مجازات خواهد شد.
از طریق تجربیات برادرم، شاهد بودم که دافا چقدر معجزهآسا و ماهیت حکچ چقدر شیطانی است. او جان گرانبهای خود را در راه تمام موجودات ذی شعور و حفظ حقیقت هستی فدا کرد. با اینکه از دنیا رفته است، اما روحش تا ابد در کائنات زنده خواهد ماند. کاملاً در این مورد قانع هستم. از کاری که او در طول زندگیاش انجام داد حمایت میکنم، و همچنین رسماً اعلام میکنم که از حکچ شرور کنارهگیری میکنم و در مسیر تزکیه دافا قدم میگذارم.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.