(Minghui.org) من معلول هستم. در اوایل سال ۲۰۰۴ میخواستم خانم یه را در خانهاش ملاقات کنم، زیرا متوجه شدم که دو تمرینکننده میخواهند در آنجا فا را مطالعه کنند و تمرینها را انجام دهند. خودم هنوز تمرینکننده نبودم، اما خانم هو با مهربانی از من دعوت کرد تا برای مطالعه فا به آنها بپیوندم. بعد از اینکه به آرامی به خواندن فا گوش دادم، هیجانزده شدم. خانم هو از من پرسید که آیا میخواهم فالون دافا را یاد بگیرم یا خیر، و من با اطمینان پاسخ مثبت دادم، بنابراین او یک نسخه از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا را به من داد.
در بازگشت به خانه، وقتی فرصتی پیدا کردم، جوآن فالون را خواندم. عجیب بود که تا زمانی که جوآن فالون را میخواندم، انگار ذهنم خالی بود – نمیتوانستم به چیزی فکر کنم. از شوهرم پرسیدم چگونه است که جوآن فالون به تمام مشکلات من اشاره میکند. در عجب بودم که استاد از کجا میدانستند که در ذهن من چه میگذرد. احساس کردم که جوآن فالون واقعاً فوقالعاده است، و تصمیم گرفتم فالون دافا را تمرین کنم.
در فوریه ۲۰۰۴ به ملاقات خواهرم رفتم و به او گفتم که تمرین دافا را شروع کردهام. اما نمیتوانستم تمرینات را انجام دهم زیرا عضلات هر دو پایم تحلیل رفته بود و نمیتوانستم بیش از سه دقیقه بایستم. ناتوانی در انجام تمرینات باعث ناراحتیام شد و شروع به گریه کردم.
وقتی استاد دیدند که میخواهم تمرینات را انجام دهم، نظم و ترتیبی دادند تا خانم هو به من سر بزند و از من دعوت کند که برای یادگیری تمرینات به محل تمرین بروم. با وجود اینکه قبول کردم، در اعماق وجودم، هنوز آنقدر مضطرب بودم که قلبم مدام میتپید.
احساسات متفاوتی داشتم: چیزی که آرزویش را داشتم این بود که بالاخره بتوانم فا را مطالعه کنم و تمرینات را با همتمرینکنندگان انجام دهم، اما میترسیدم که به دلیل پاهای تحلیلرفتهام بر توانایی دیگران برای واردشدن به سکون تأثیر بگذارم.
وقتی به منزل خانم یه رسیدیم، آنقدر مضطرب بودم که دم در افتادم. خانم هو میخواست کمکم کند تا بلند شوم، اما نپذیرفتم. درحالیکه آنجا ایستاده بودم، شروع به فکر کردم که آیا واقعاً میتوانم تا انتها این مسیر را دنبال کنم. بعداً متوجه شدم که این فکر درست نبود.
همان موقع احساس کردم که جریان گرمی از بالای سرم پایین آمد و به تمام بدنم نفوذ کرد. از روی غریزه از هر دو دستم برای مالیدن صورتم استفاده کردم. ناگهان توانستم محکم روی زمین بایستم. هر دو پایم قدرت زیادی داشتند و احساس راحتی کردم.
قبل از آن هنگام ایستادن در حفظ تعادلم مشکل داشتم. همین چند روز پیش که تمرینات را یاد میگرفتم، نمیتوانستم بیشتر از سه دقیقه بایستم. حالا نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است، اما اشک صورتم را پوشانده بود. با این نگرانی که گریهکردن در سال نو چینی شوم است، تمام تلاشم را کردم تا جلوی اشکهایم را بگیرم. بعد از اتمام یک ساعت تمرین در حالت ایستاده، روی مبل نشستم و دوباره گریه کردم.
شب هنگام که «گواندینگ» را خواندم، فهمیدم که استاد بدنم را پاکسازی کردهاند. تجربه معجزهآسای خود را با خانوادهام به اشتراک گذاشتم. از استاد بینهایت سپاسگزارم. آنقدر هیجان زده بودم که گریه کردم. برای من معجزهآسا و باورش سخت بود، زیرا قبلاً یک ملحد بودم. شوهر و فرزندانم با دقت به من گوش میدادند. این تجربه بنیانی را برای آنها ایجاد کرده است تا در تزکیه دافا از من حمایت کنند و شاید بعداً به فا اعتبار ببخشند. تزکیه، روشنگری حقایق برای مردم به صورت رو در رو و نجات موجودات ذیشعور
وقتی شروع به تمرین فالون دافا کردم، متوجه شدم که فوقالعاده است. و وقتی همتمرینکنندگان مطالب اطلاعاتی دافا را برایم میآوردند، از خواندن آنها لذت میبردم. بعد از پایان خواندن، آنها را به بازار میبردم تا به دستفروشان بدهم. آنها نیز از خواندن آنها لذت میبردند. بنابراین، از تمرینکنندگان خواستم مقدار بیشتری از آنها را برایم بیاورند.
با انتشار نُه شرح و تفسیر بر حزب کمونیست در نوامبر ۲۰۰۴، موج بزرگ خروج از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان آن به راه افتاد. من با خانم دینگ همکاری کردم. هر زمان که بازار کشاورزان برپا بود، ما نُه شرح و تفسیر بر حزب کمونیست، بروشورهای روشنگری حقیقت، و دیویدیها را به مردم میدادیم و به آنها کمک میکردیم تا از حکچ خارج شوند.
اگرچه گاهی این کار را انجام میدادیم، اما نتیجه خیلی خوب بود. برخی از افراد همان موقع تصمیم میگرفتند از حکچ خارج شوند، برخی فوراً موضع خود را نشان نمیدادند، اما همچنان مطالب اطلاعاتی را برمیداشتند و میگفتند که بعداً آنها را خواهند خواند.
در طول سال نوی چینی، من و خانم دینگ با یک توزیعکننده شراب آشنا شدیم. ما حقایق را برای او روشن کردیم و نسخهای از نُه شرح و تفسیر را به او دادیم. بهمحض اینکه آن را گرفت، با صدای بلند گفت که ما با حکچ مخالفیم. او گفت که نماینده لیگ جوانان در آن منطقه است و حکچ با وجود فساد در مسیر خوبی پیش میرود.
از او نترسیدیم، بلکه با آرامش به او گفتیم: «آسمان حکچ را از بین خواهد برد. هیچکسی نمیتواند آن را تغییر دهد. فالون دافا به مردم میآموزد که به دنبال مهربانی و افراد خوبی باشند. ازآنجاکه حکچ فالون گونگ (که فالون دافا نیز نامیده میشود) را مورد آزار و شکنجه قرار میدهد، توسط اراده آسمان مجازات خواهد شد. اگر نمیخواهید مطالب ما را بخوانید، لطفاً آنها را به ما برگردانید.» فوراً لحنش را تغییر داد و گفت: «آنها را خواهم خواند.» گفتم: لطفاً با دقت بخوانید.» او موافقت کرد.
ازآنجاکه فا در قلبم بود، همیشه به نجات مردم فکر میکردم. استاد همچنین ترتیبی دادند که افرادی با روابط مقدرشده مرا ببینند. یک بار، قبل از رفتن به بازار، لاستیکهای دوچرخهام را باد کردم. اما، بهمحض ورود به بازار، دوباره لاستیکم پنچر شد. فکر کردم که این باید به دلیلی اتفاق افتاده باشد. نگاهی به اطراف انداختم و دیدم یک تعمیرگاه لاستیک در همان حوالی است. با وجود اینکه مرتب به بازار میرفتم، قبلاً هرگز متوجه آن فروشگاه نشده بودم. دوچرخهام را تا جلوی مغازه هل دادم و از صاحبش پرسیدم که آیا میتوانم تلمبهاش را قرض بگیرم. سپس حقایق دافا را برای او روشن کردم و او موافقت کرد که حکچ را ترک کند. همچنین یک نسخه از نُه شرح و تفسیر و مطالب اطلاعاتی دافا را به او دادم. او گفت که چند نفر در مغازهاش نشستهاند و همه چیز را با آنها در میان میگذارد.
یک بار برای کوتاهکردن مو رفتم و به آرایشگر کمک کردم تا از حزب کمونیست چین خارج شود. او خوشحال شد و خودش یک نام مستعار پیدا کرد. او همچنین نسخهای از کتاب جوآن فالون را از من پذیرفت. بار دیگر که به دیدن او رفتم، به من گفت که از فحشدادن به مردم میترسد، زیرا میداند که تقوای خود را از دست میدهد. همچنین به دخترش و دو نفر از کارکنان کمک کردم تا حکچ را ترک کنند.
قبل از تزکیه، بهخاطر رقابت برای شهرت و منافع شخصی، با خواهرشوهرم اختلاف داشتم و دیگر با هم ارتباط نداشتیم. یک روز، خانم دینگ گفت: «باید به خانه خواهرشوهرت بروی تا حقایق را برای خانوادهاش روشن کنی، و آنها نیز نجات پیدا کنند.» گفتم: «نمیروم. چون در گذشته به من ظلم کردند.»
بعد از آن شب نمیتوانستم بخوابم و احساس ناراحتی میکردم. متوجه شدم که اشتباه میکنم، زیرا از اصول بشری برای قضاوت درباره اینکه چه کسی درست است و چه کسی نادرست، استفاده میکردم. بهعنوان یک تمرینکننده، چگونه میتوانم مانند یک فرد عادی باشم؟ من و او در این زندگی از طریق ازدواج با هم نسبت فامیلی پیدا کردهایم، چه کسی میداند که در تاریخ چقدر رابطه تقدیری خوبی داشتیم. من شاگرد استاد هستم، مأموریت من نجات موجودات ذیشعور است. بهعنوان یک تزکیهکننده، ما هیچ دشمنی نداریم. چطور نتوانستم آنها را نجات دهم؟
صبح روز بعد، افکارم را با خانم دینگ در میان گذاشتم و گفتم که میروم و آنها را میبینم. ازآنجاکه نوه خواهرشوهرم بهتازگی یکماهه شده بود، برایش یک سری لباس بچه و زیورآلات خریدم. او مرا صمیمانه پذیرفت، اما با ترک حکچ موافقت نکرد. بعداً، وقتی من و خانم دینگ در راه بازار بودیم و از کنار خانهاش گذشتیم، دوباره رفتم تا حقایق را برای او روشن کنم و مطالب اطلاعاتی دافا را به او دادم. او به شوخی به من گفت: «راهنما برگشت، همه موافقیم که این بار ترک کنیم.» سپس یک قلم و کاغذ برداشت و نام همه آنها را نوشت. همچنین گفت که به وجود موجودات سطح بالا اعتقاد دارد.
تولید مطالب اطلاعاتی – به انجام رساندن مأموریت و به یادآوردن عهد و پیمانم
در تابستان ۲۰۰۶، هماهنگکننده محلی پیشنهاد داد که مکان تولید مطالب در خانه من راهاندازی شود. محیط خانوادگی من نسبتاً خوب بود، زیرا شوهر، دختر و پسرم همگی از تزکیه من حمایت کردند، بنابراین موافقت کردم. همچنین میخواستم وبسایت مینگهویی را مرور کنم. استاد ترتیبی دادند که یک تمرینکننده باتجربه فنی در پایان سال ۲۰۰۷ یک کامپیوتر و چاپگر را به من تحویل دهد. مطالب دافا را تولید و دانلود کردم، فهرست اسامی افرادی را که از حکچ خارج میشدند را به وبسایت مینگهویی میفرستادم، همچنین مطالب اطلاعاتی مربوط به موارد خاص را چاپ و عرضه میکردم. میخواستم از تمرینکنندگان محلیام حمایت کنم. به این موضوع روشنبین شدم که این عهد و پیمان من بود و قرار بود انجامش دهم.
در ابتدا، حتی نمیدانستم چگونه از ماوس کامپیوتر استفاده کنم. وقتی از پسرم خواستم به من یاد بدهد، استقبال نکرد و از اینکه خیلی خنگ هستم شکایت کرد. وقتی میخواستم یادداشتبرداری کنم، گفت که اگر قرار باشد این کار را انجام دهم، به این معنی است که نمیخواهم مطالب را بهخاطر بسپارم. گاهی اوقات نمیتوانستم شینشینگم را حفظ کنم و او را تحت فشار قرار میدادم تا به من بیاموزد. در آن زمان، به درون نگاه نمیکردم، فقط وقتی آرام شدم، متوجه شدم که وضعیت پسرم بازتاب کاملی از وضعیت من است. قبلاً شخصیتی مشابه او داشتم. با وجود اینکه بعد از شروع تزکیه تا حد زیادی خودم را اصلاح کردم، مشکلاتم را بهطور کامل از بین نبرده بودم. جای تعجب نیست که پسرم گفت: «وقتی بچه بودم و نمیتوانستم کلمات خاصی را بنویسم، مرا کتک میزدی.» سپاسگزارم استاد که این فرصت را برایم فراهم کردید تا از وابستگیهایم خلاص شوم! بعداً از طریق مطالعه مستمر فا، بسیاری از اصول فا را یاد گرفتم و فهمیدم که یک مرید دافای دوره اصلاح فا باید بهخوبی تزکیه کند و بتواند موجودات ذیشعور را نجات دهد.
در ابتدا وقتی مطالب را تهیه میکردم، چاپگرم همیشه مشکلاتی داشت. گاهی اوقات برای یک مشکل کوچک، باز هم مجبور بودم مزاحم تمرینکنندگانی شوم که سابقه فنی داشتند. در مطالعه فا، استاد مرا آگاه کردند که ابزار فا دارای هوش هستند. بنابراین، اغلب با آنها ارتباط برقرار میکردم. بسیار درک میکرد و حتی گاهی اوقات عملکرد فوقطبیعی ارائه میداد.
روزی در بازار، تمرینکنندهای به من گفت که ظهر میآید تا مطالبی را تحویل بگیرد. بعد از صبحانه به بازار رفتم و در آنجا مقداری سبزیجات خریدم و حقایق را برای فروشنده روشن کردم و کمکش کردم تا از حکچ خارج شود. پس از بازگشت به خانه، شروع به چاپ مطالب برای او کردم. تنها چیزی که در ذهنم وجود داشت نجات مردم بود و همه چیز درخصوص اتصال صحیح چاپگر با کارتریج جوهر را فراموش کردم. تنها پس از اتمام چاپ بیش از ۲۰ نسخه، متوجه این موضوع شدم. اما مطالب چاپشده همچنان خوب بودند. از چاپگر عذرخواهی کردم و سپس آن را بهخاطر انجام کار عالی تحسین کردم، به طوری که چاپ همه آنها را قبل از ظهر بدون دردسر به پایان رساندم.
اما، گاهی اوقات که وضعیت من مساعد نبود، بر چاپگر تأثیر میگذاشت و مانع از کارکرد صحیح آن میشد. یک بار نتوانستم شینشینگ خود را حفظ کنم و با یکی از همتمرینکنندگان درگیر شدم. روز بعد، وقتی مطالب را درست میکردم، لوله انتقال جوهر ناگهان پر از حباب شد. مات و متحیر شده بودم، اما میدانستم که بهخاطر وضعیت تزکیه من است.
من در اشتباه بودم. بعد از اینکه آرام شدم توانستم به درون نگاه کنم. متوجه شدم که ذهنیت اعتباربخشیدن به خودم، رنجش، ذهنیت رقابتطلبی، حسادت و احساس برتری نسبت به دیگران را دارم. هیچیک از آنها را بهعنوان خود واقعیام نمیشناختم، اما، روند جدا کردن خودم از آنها بسیار دردناک بود. آنچه به آن چسبیده بودم وابستگیهای بشری بودند – آیا واقعاً آنها را میخواستم؟ با فکر کردن به آن، آرام و آسوده شدم. از آن زمان به بعد، زمانی که کامپیوترم مشکل کوچکی دارد، قبل از پرداختن به آن مشکل، ابتدا خودم را اصلاح میکنم. سپس چاپگرم شروع به کار میکند.
در آن زمان در دهکده ما چهار مکان خانوادگی برای چاپ مطالب ایجاد شده بود که بار مرا کاهش داد. میتوانستم هر روز با همتمرینکنندگان بیرون بروم تا حقایق را برای مردم روشن کنم. پسرم یک وسیله نقلیه سهچرخ کوچک برایم خرید که برای نجات مردم با آن سایر تمرینکنندگان را بیرون میبردم. متوجه شدم که استفاده از توانایی خود برای نجات موجودات ذیشعور، مسئولیت و مأموریت مرید دافای دوره اصلاح فا است.
در تزکیهام، همچنین متوجه شدم که وقتی میخواهم سستی کنم، بهمحض اینکه وارد وبسایت مینگهویی میشدم، تصویر استاد را میدیدم، و مقالاتی را میخواندم که درباره افکار و اعمال درست به اشتراک میگذاشتند و هشیار میشدم. افکار درستم نیز ظاهر میشد. من معلول هستم و به سختی با سایر تمرینکنندگان تبادل تجربه میکنم، اما پس از خواندن مقالات در وبسایت مینگهویی، توانستم از سایر تمرینکنندگان یاد بگیرم. وقتی در وبسایت مینگهویی بودم، انگار درحال رفتن به خانه بودم. فقط بهدلیل راهنمایی نیکخواهانه استاد، و کمک فداکارانه آن تمرینکنندگانی که در وبسایت مینگهویی کار میکنند، توانستم تا اینجا پیش بروم. ازبینبردن ذهنیت رقابتطلبیام در میان آزار و اذیت و اعتباربخشیدن به دافا
در سال ۲۰۱۱، درباره تمرینکنندگان در منطقه ما به پلیس گزارش دادند. من یکی از تمرینکنندگانی بودم که دستگیر شدم. در اداره پلیس همکاری نکردم، از دادن نام و امضای هرگونه مدرکی خودداری کردم.
اما با ذهنیت رقابتطلبی حقایق را برای آنها روشن کردم. در طول مسیر از یک مأمور پلیس پرسیدم که مرا به کجا میبرند؟ گفت که نمیداند. گفتم: «چرا نصف شب اینجا آمدی؟ آیا برای دستگیری چند خانم خانهدار به افراد مسلح نیاز داری؟ آیا میدانی که به افراد نیکوکاری که از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی میکنند، جفا میکنی؟» آنها چیزی نگفتند .بعداً تمرینکنندهای به من گفت، که درحالیکه این جملات را میگفتم، آنها به من میخندیدند.
بهمحض رسیدن به بازداشتگاه، گیج و سرگشته شده بودم. چگونه میتوانستم در چنین مکانی باشم؟ شروع کردم به نگاه به درون. چگونه میتوانم یک تمرینکننده باشم؟ من فاقد نیکخواهی بودم، علاوهبر این، آن مأموران پلیس نیز موجوداتی ذیشعوری بودند که توسط حکچ شیطانی فریب خورده بودند.
همان موقع سخنان استاد به ذهنم خطور کرد:
«رحمت میتواند زمین و آسمان را هماهنگ کند، بهار را بیاوردافکار درست میتواند مردم دنیا را نجات دهد.»(«فا جهان را اصلاح میکند»، هنگ یین جلد دوم)
شروع کردم به یادآوری فایی که قبلاً خوانده بودم. در سلول تجهیزات نظارتی نصب شده بود. اما بجز زمان صرف غذا و خوابیدن، فا را ازبر میخواندم، تمرینها را انجام میدادم و بهطور پیوسته افکار درست میفرستادم.
روز بعد، افرادی از اداره پلیس محلی آمدند. از صحبت آنها متوجه شدم که استاد از تمام تجهیزاتم محافظت کردهاند. ایشان منتظر بودند تا من از آنجا خارج شوم و موجودات ذیشعور را نجات دهم. اینجا جایی برای ماندن من نبود. مأموریتم هنوز تمام نشده بود. به آنها گفتم که میخواهم به خانه بروم. یکی از مأموران پلیس گفت که میتوانم با جمعآوری مطالب به بازداشتگاه مراجعه کنم. درک کردم که استاد مرا آگاه میکنند تا حقایق را برای آنها روشن کنم.
سپس، همتمرینکنندگان اشاره کردند که برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه باید دست به اعتصاب غذا بزنم. یک تکه کاغذ پوستر بزرگ خریدم. با ذهنیتی نیکخواهانه، درباره بسیاری از تغییرات مثبتی که در حین تزکیه تجربه کرده بودم، توصیح دادم. همچنین یادداشت کردم که خانوادهام چگونه از آن بهره بردهاند، اینکه دافا در بیش از ۱۰۰ کشور گسترش یافته است، و آشکارا در هنگ کنگ، تایوان و ماکائو تمرین میشود. چه تعداد تقدیرنامه در سراسر جهان دریافت کرده است، تأثیر شگفتانگیزی که بر سلامت و تندرستی دارد و غیره. سپس آن را به نگهبان کشیک نشان دادم. بعد از اینکه خواندن آن را تمام کرد، گفت: «چطور جرئت میکنی فالون گونگ را اینجا تبلیغ کنی؟ حتی افراد در اداره پلیس محلی به تو اجازه نمیدهند به خانه بروی، چه رسد به من.»
تحت تأثیر قرار نگرفتم، اما فکر کردم که آنچه او گفت اهمیتی ندارد، فقط آنچه استادم گفتند مهم است. بعد هم اعتصاب غذا کردم. بعد از هر وعده غذایی، نگهبانان از همتمرینکنندگان میپرسیدند که آیا غذایم را میخورم. گفتند با وجود اینکه نمیخواهم غذا بخورم، باز هم باید به من خدمت کنند. ظواهر در سطح مرا تحت تأثیر قرار نداد، اما به نوشتن مطالب روشنگری حقیقت روی جعبههای سیگار ادامه دادم. وقتی نگهبان کشیک وارد شد و مرا بررسی کرد، جعبههای سیگار را به او دادم. آنها را گرفت و گفت: اگر میخواهی به ما نشان دهی، حداقل باید روی یک کاغذ بنویسی.» گفتم که کاغذ ندارم. سپس دو تکه کاغذ سایز A4 برایم آورد که من حقیقت دافا را روی آن نوشتم. بعد از اتمام نوشتن، آنها را به نگهبان کشیک رساندم.
صبح روز پنجم، هنگامی که به تنهایی افکار درست میفرستادم، صدایی شنیدم. وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم رئیس و نگهبان وظیفه درست روبروی من ایستاده بودند. رئیس از من پرسید که چرا بیرون نرفتم وقتی نامم را صدا زدند. گفتم که نمیتوانستم. او گفت که نباید همیشه داخل سلول بمانم و مرا تشویق کرد که برای آفتابگرفتن بیرون بروم. از حسن نیتش تشکر کردم. نگهبانی هنگام شب برایم یک کاسه ونتون خوشمزه آورد. اما، به آن دست نزدم.
در روز ششم، رئیس از من خواست که با خانوادهام تماس بگیرم و از آنها بخواهم که به دیدنم بیایند، و گفت که این اعتباری ویژه برای من است، زیرا هیچکسی مجاز نیست در کنار تختش با کسی ملاقات کند. میدانستم که استاد شیطان را در بعدهای دیگر پاک کرده است، بهطوری که جنبه مهربانی فرد آشکار میشود. بعدازظهر، یک مأمور پلیس از اداره پلیس محلی برگشت و به من گفت که باید غذا بخورم، اگر نخورم و روز بعد آزاد شوم، چگونه میتوانند با خانوادهام روبرو شوند. گفت که تا چیزی نخورم نمیرود. سپس از یک همتمرینکننده خواستند که غذا را کنار تختم بیاورد. وقتی رئیس گفت که خیلی زود برای من چند سیب بیاورند، گفتم: «سپاسگزارم. اما لطفاً زحمت نکشید.»
فهمیدم که آزار و شکنجه شیطانی کاملاً از بین رفته است. روز بعد خانوادهام آمدند تا مرا به خانه ببرند. اداره پلیس محلی ما نیز یک وسیله نقلیه برای بازگرداندنم اعزام کرد. لذا پس از هفت روز با وقار به خانه رسیدم. نور بودا بر خانوادهام میتابد
دخترم شش سال پیش ازدواج کرده بود اما هنوز باردار نشده بود. با وجود اینکه به دنبال یافتن راهی برای درمان همه جا رفت، اما بیهوده بود. در ژوئن ۲۰۱۵، موج بزرگ کشاندن جیانگ زمین رهبر سابق حکچ به دست عدالت آغاز شد. بعد از اینکه نامه پیگرد قانونی را آماده کردم، برای من راحت نبود که آن را ارسال کنم. وقتی از دخترم کمک خواستم، او گفت: «البته.» او صبح به اداره پست رفت و روز بعد تأییدیه را دریافت کردم.
بار دیگر، تمرینکنندهای به خانهام آمد تا نامهاش را، آماده کند که در آن جیانگ زمین را به خاطر نقشش در آزار و شکنجه متهم کرده بود و گفت که خیلی آهسته تایپ میکند. با شنیدن آن، دخترم به تمرینکننده کمک کرد تا نامه را سریع تایپ کند.
بعد از چند روز دخترم ناگهان بهطرز معجزهآسایی در شکمش احساس درد کرد و به محض خوردن غذا بالا میآورد. تمرینکننده تردید داشت که ممکن است باردار باشد. از دخترم خواستم صمیمانه بهطور مکرر بخواند: «فالون دافا فوقالعاده است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است!» تا استاد از او محافظت کنند. سپس برای معاینه به بیمارستان رفت. دکتر گفت که باردار است. او میدانست که از دافا بهره برده است، و ما عمیقاً از طریق این موضوع نیکخواهی استاد را احساس کردیم.
الان نوهام ۶ ساله است. او پسری باهوش و دوستداشتنی است. وقتی سه ساله بود، میتوانست شعرهای زیادی از هنگ یین و آهنگهای دافا را بخواند. یک بار برایش مقداری انگور و یک هلو شستم. نوهام گفت: «مادربزرگ، بگذار اول استاد آنها را بخورد.» سپس با دستان کوچکش در حالت ههشی ادای احترام کرد و گفت: «استاد لطفاً این هلو و مقداری انگور را بخورید.»
بهمحض اینکه قرنطینهها در سال ۲۰۲۱ برداشته شد، او و یک همتمرینکننده را با خودم بردم تا حقایق را روشن کنیم. در روستا با دو دانشآموز راهنمایی برخورد کردم، حقایق را برای آنها روشن و به آنها کمک کردم تا از حکچ و سازمانهای جوانان آن خارج شوند. در طول تعطیلات تابستانی سال ۲۰۲۱، سوار سهچرخه کوچکم شدم تا او و تمرینکنندهای دیگر را ببرم و حقایق را برای مردم روشن کنم. هر بار که با شخصی با رابطه تقدیری روبرو میشدیم، او همیشه عجله میکرد تا مطالب اطلاعاتی و نشانهای یابود روشنگری حقیقت را به آنها بدهد.
خانوادهام از تزکیه من حمایت میکنند. همه آنها دربارۀ شرارت حکچ میدانند. علاوهبر این، شوهر، دختر، داماد و پسرم همگی درخصوص به محاکمه کشاندن جیانگ شرکت کردند. آنها همچنین رسیدهای دادستانی عالی و دیوان عالی کشور را دریافت کردهاند. فهمیدم همه چیز را استاد خیلی وقت پیش نظم و ترتیب داده بودند.
وقتی درباره ۱۸ سال تزکیهام در دوره اصلاح فا فکر میکنم، تا اینجا که پیش رفتهام، میبینم که ارتقایم در هر مرحله از راهنمایی و توانمندسازی ازسوی استاد جداییناپذیر است. نمیتوانم با کلمات از حمایت استاد تشکر کنم. تنها با جذبشدن در دافا، نیکخواهبودن نسبت به موجودات ذیشعور - درست همانطور که استاد برای ما ارزش قائل هستند - و صرف وقت برای نجات مردم، میتوانم مأموریت خود را در کمک به استاد و نجات موجودات ذیشعور انجام دهم. سپاسگزارم استاد!
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه