(Minghui.org) در یک مکان دیدنی زیبا در ژانگبو کانیون، واقع در استان گوئیژو، تخته سنگی کشف شد که شش حرف چینی روی آن حک شده بود. عبارت این است: «حزب کمونیست چین نابود [خواهد شد].»
بسیاری از کارشناسان زمین شناسی پس از کشف سنگ در ژوئن2002 به بررسی این سنگ پرداختند و به این نتیجه رسیدند که این حروف بهطور طبیعی شکل گرفتهاند. آنها هیچ اثر مصنوعی پیدا نکردند و آن را عجایب جهان نامیدند. این «سنگ با حروف مخفی» در منطقه دیدنی دره رودخانه ژانگبو که هر ساله تعداد زیادی از گردشگران را به خود جذب میکند، تبدیل به یکی از موارد ضروری برای دیدن شده است.
بلیت ورودی به ژئوپارک ملی شهرک ژانگبو در شهرستان پینگتانگ، استان گوئیژو، همراه با تصویری از سنگ
بسیاری از مردم پس از بازدید حضوری از این پارک، تصمیم به خروج از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان آن گرفتند.
هوآ، یکی از دبیران حزب در شهر ماست که نه تنها خودش برای دیدن سنگ رفت، بلکه دهها کارمند از مقامات شهرستان را برای بازدید از این محل سازماندهی کرد. پس از بازگشت، او خروج خود را از حکچ اعلام کرد. ماجرایش به شرح زیر است.
در پایان سال 2000، هوآ مرا فریب داد تا به دفترش بروم و مرا دستگیر کرد. او گفت که من اطلاعات فالون دافا را همه جا نصب کردهام و گفت باید مرا دستگیر کند. به او گفتم: «اطلاعاتی را نصب کردم تا به مردم اجازه دهم از حقیقت آگاه شوند و تبلیغات افتراآمیز جیانگ زمین علیه فالون دافا را افشاء کنم. کار درستی انجام میدهم. من شخص خوبی هستم که بر اساس اصول فالون دافا یعنی حقیقت، نیکخواهی، بردباری زندگی میکنم. برایت خوب نیست که یک فرد خوب را مورد آزار و اذیت قرار دهی.»
بیست روز بعد، هوآ به دلیل رشوهخواری بازداشت شد و در همان بازداشتگاهی که من بودم حبس شد. زندانیان او را به شدت کتک زدند. پس از نقل مکان به چند سلول مختلف، او در نهایت به سلول من آورده شد.
وقتی مرا به بازداشتگاه بردند، مأموران به دو زندانی قوی دستور دادند که مرا شکنجه کنند، پس از آنکه فریاد زدم: «فالون دافا خوب است! فالون دافا فای راستین است!» بلندم کردند و بارها و بارها سرم را محکم به دیوار کوبیدند تا خودشان خسته شدند. همه فکر میکردند نمیتوانم از پس آن بربیایم، اما آسیبی ندیدم. همه زندانیان مات و مبهوت شده بودند. آنها به من احترام گذاشتند و مرا بهعنوان «سرپرست» سلول انتخاب کردند. به آنها آموزش دادم که تمرینات فالون دافا را انجام دهند و آموزههای دافا را هر روز مطالعه کنند.
بعد از اینکه هوآ به سلول من منتقل شد، با او بهخوبی رفتار کردم. اعمالم کاملاً دیدگاه او را نسبت به فالون دافا تغییر داد. از آنجایی که اتهام رشوه او شامل مقدار کمی پول بود، او بدون محاکمه آزاد شد اما به سِمتی در کمیته مسکونی تنزل یافت.
چند ماه بعد، زمان محاکمهام در دادگاه تعیین شد. در جلسه دادرسی، یک به یک اتهامات را تکذیب کردم و از بیگناهی خود با وقار دفاع کردم. در پایان جلسه دادگاه، قاضی مرا به سه سال حبس و چهار سال آزادی مشروط محکوم کرد. همان موقع آزاد شدم. برای بسیاری از مردم تعجبآور بود و نگران بودند که حکم سنگینی برایم صادر شود.
پس از آزادی، دادگاه به من دستور داد که به صورت ماهانه به هوآ گزارش بدهم. از فرصت استفاده کردم و درباره آزار و شکنجه فالون دافا به او گفتم. بعد از اینکه ماجرای «سنگ با حروف مخفی» را به او گفتم، شوکه شد و فکر کرد که دارم شوخی میکنم. به او گفتم اگر باور نمیکند خودش آن را بررسی کند.
او پرسید: «اگر حقیقت نداشت، آنوقت چه؟»
پاسخ دادم: «هزینه سفرت را میپردازم. اگر درست بود، آنوقت چه؟»
«خب، تو را به شام دعوت خواهم کرد. تعداد زیادی از افراد را سازماندهی خواهم کرد تا به آنجا بروند.»
به او گفتم: «نیازی نیست نگران پذیرایی از من به صرف شام باشی، اما بهتر است بهطور جدی فکر کنی که آیا هنوز هم میخواهی دبیر حزب باشی.»
هوآ ترتیبی داد تا بیش از ده کارمند در بخش دولتی شهر سنگ را ببینند. بعد از بازگشت با من تماس گرفت و من و همسرم را به شام دعوت کرد. او به من گفت که مرا یک دوست میداند و از من برای گفتن حقیقت درباره دافا در طول این سالها تشکر کرد. او از دیدن سنگ شخصاً تعجب کرد. او گفت: «بهنظر میرسد که آسمان میخواهد حکچ را از بین ببرد.»
به او گفتم: «از آنجایی که خودت به آنجا رفتی و شخصاً آن را دیدی، فهمیدی که این اراده آسمان است. زمان حسابرسی نزدیک است و تو نمیخواهی [بهعنوان یکی از اعضای حزب] مسئول جنایاتش شناخته شوی، نه؟»
او پاسخ داد: «البته که نه. من مطابق با گفته تو عمل میکنم. کمکم کن تا از حزب خارج شوم. فکر نمیکنم دیگر بخواهم دبیر حزب باشم. در آن موقعیت شغلی، مجبور میشوم فالون دافا را مورد آزار و شکنجه قرار دهم. نمیخواهم با عقوبت [کارمایی] آسیب ببینم.»
میتوانستم ترس او را درک کنم. بسیاری از کسانی که در شهر ما فالون دافا را مورد آزار و شکنجه قرار دادند، به عاقبت وحشتناکی دچار شدند. رئیس شهر به بیماری واسکولیت (التهاب و تخریب عروق خون) مبتلا شد و پزشکان مجبور به قطع هر دو پایش شدند. او در حین عمل جراحی دوم روی میز عمل فوت کرد. یکی از دبیران حزب در روستا فریاد زد که از مجازات کارمایی نمیترسد. او خانههای تمرینکنندگان فالون دافا را غارت کرد و کتابهای دافای آنها را گرفت. او دو ماه بعد بر اثر یک بیماری غیرقابل پیشبینی درگذشت.
با وجود جوایز پرسود برای مشارکت در آزار و شکنجه، هوآ شغل خود را بهعنوان دبیر حزب ترک کرد و تا زمان بازنشستگی خود کارمند عادی بود.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.