(Minghui.org) من تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ شروع کردم. در طول تزکیه‌ام شکست‌های زیادی را تجربه کردم و حتی گاهی با دوراهی‌ها یا بن‌بست‌هایی مواجه شدم. ازطریق مطالعه مداوم فا طی دو سال گذشته، متوجه شدم عقاید و تصورات بشری‌ای که نمی‌توانستم رهایشان کنم، مانعم بوده‌اند.

تغییر عقاید و تصورات بشری

استاد بیان کردند:

«دیروز خبرنگاری از من پرسید: "در تمام زندگی‌تان چه‌چیزی شما را بیش از همه خوشحال کرده است؟" البته، تمام زندگی من وقف یک چیز شده است. من گفتم، درخصوص موضوعات مردم عادی،‌ چیزی وجود ندارد که مرا بیش از همه خوشحال کند. وقتی می‌شنوم یا می‌بینم که شاگردان تجربه‌های خود را به اشتراک می‌گذارند، در آن هنگام است که بیشترین احساس خوشنودی را دارم.» (آموزش فا در کنفرانس غرب میانه ایالات متحده)

سال‌ها پیش، اهمیتی به نوشتن مقاله‌ تبادل تجربه نمی‌دادم. فکر می‌کردم نوشتن مقاله و جستجوی منابع برای نقل‌قول از فای استاد کاری بسیار پرزحمت است و فکر می‌کردم همه این‌ها نجات موجودات ذی‌شعور را به تأخیر می‌اندازد. ترجیح می‌دادم شعر بنویسم، چون یک شعر فقط چند جمله کوتاه نیاز داشت.

وب‌سایت مینگهویی در ۱۳مه۲۰۲۱ با انتشار اطلاعیه‌ای برای ارسال مقالات تبادل تجربه فراخوان داد. درست پس از آن، متن فایی را که در بالا نقل کردم خواندم. نیک‌خواهی استاد را احساس کردم و اینکه امیدوارند تمرین‌کنندگان به‌سرعت رشد و بهبود یابند.

همچنین تحت تأثیر مقالات تبادل تجربه ارسال‌شده هم‌تمرین‌کنندگان به وب‌سایت مینگهویی قرار گرفتم. مصمم شدم مقاله تبادل تجربه بنویسم و در انجام کارهایی که استاد از ما می‌خواهند مشارکت کنم.

مقالاتم را به مینگهویی فرستادم. همچنین در فاهویی سرزمین اصلی چین در سال ۲۰۲۱ شرکت کردم. چند مقاله‌ام منتشر شد. همچنین هم‌تمرین‌کنندگانی را که با آن‌ها در تماس بودم تشویق کردم که مقاله بنویسند و مشارکت کنند. طی دو سال گذشته، همه هم‌تمرین‌کنندگانی که با آن‌ها آشنا هستم و همه تمرین‌کنندگان در جلسات مطالعه گروهی فا که در دو مکان برگزار می‌شوند و در آن‌ها شرکت می‌کنم، مقالات تبادل تجربه‌ای را برای فاهویی نوشته‌اند.

ازطریق مطالعه فا متوجه شدم افکاری که قبلاً درمورد نوشتن مقاله‌ تبادل تجربه داشتم، براساس عقاید و تصورات اکتسابی پس از تولدم بود که مرا کنترل می‌کردند. از آن لحظه به بعد، درک واضح‌تری از «عقاید و تصورات» به دست آوردم و تمایز بین «عقاید و تصورات» و «من» را دیدم. همچنین متوجه شدم که این تصورات بشری چه آسیبی می‌توانند وارد کنند و به‌عنوان یک تمرین‌کننده به اهمیت تغییر خودم پی بردم.

نوشتن مقالات تبادل تجربه با نمایش سرشت شگفت‌انگیز دافا، به نجات موجودات ذی‌شعور نیز کمک می‌کند. این همان کاری است که ما به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا باید انجام دهیم و باعث می‌شود استاد خشنودتر شوند.

تغییر عقاید و تصورات بشری برای نجات مردم

من شخصیتی درونگرا دارم. در گذشته، معمولاً فقط زمانی که دوستان و اقوامم با من تماس می‌گرفتند با آن‌ها صحبت می‌کردم. بعد از اینکه شروع به تزکیه کردم و ازآنجاکه سرم شلوغ شد، بی‌تمایلی‌ام برای تماس با مردم بیشتر شد. ظاهراً مزیتش این بود که زمان زیادی را ذخیره می‌کردم که به من اجازه می‌داد مقدار بیشتری از کارهای دافا را انجام دهم. اما بعداً متوجه شدم که این نگرش بر نجات دوستان و بستگانم نیز تأثیر می‌گذارد، بنابراین سعی کردم این نوع تصورات و عقاید اکتسابی بعد از تولد را کنار بگذارم.

من ۷۲ساله هستم. بیش از ۴۰ سال پیش زادگاهم را ترک کردم و از آن زمان به‌ندرت با بستگانم در زادگاهم تماس گرفته‌ام. قبل از این سال نو چینی، پسرعمویم از کسی خواست تا خبر ازدواج پسرش را منتشر کند و آن‌ها مرا نیز برای شرکت در عروسی دعوت کردند. قبلاً چنین دعوت‌هایی را رد می‌کردم و بهانه‌های زیادی می‌آوردم، مانند اینکه برای رسیدن به آنجا باید سه بار سوار اتوبوس شوم. به‌علاوه چندی پیش زمین خورده و مجروح شده بودم. تا حدودی بهبود یافته بودم، اما هنوز مطمئن نبودم که بتوانم این مسافت طولانی را سفر کنم. اما سریع متوجه شدم که آن بهانه‌ها عقاید و تصورات بشری هستند و این عروسی فرصت خوبی برای نجات مردم است، بنابراین تصمیم گرفتم بروم.

به‌دلیل مسافت زیاد، دیر رسیدم و اواسط مهمانی و پذیرایی بود. وقتی اقوامی را دیدم که هرگز حقایق را برایشان روشن نکرده بودم، با آن‌ها احوالپرسی کوتاهی کردم و بلافاصله در طول ضیافت درباره دافا صحبت کردم. اما بعد از اینکه فقط با چهار یا پنج نفر از اقوام صحبت کردم، مهمانی به پایان رسید و مجبور شدم با حسرت، رستوران را ترک کنم.

وقتی منتظر اتوبوس بودم هنوز خیلی پشیمان بودم. در همین لحظه پیرمردی در کنارم، نام مرا گفت. تعجب کردم، اما به‌سرعت به یاد آوردم که او با برادر دومم همکلاسی بود و در روستای مجاور زندگی می‌کرد.

داخل اتوبوس خیلی حرف زدیم. در طول این سفر یک‌ساعته چیزهای زیادی را برایش توضیح دادم، ازجمله حقیقت درمورد دافا، خروج از حزب و سازمان‌های جوانان آن، پاندمی و فاجعه، و غیره. او بادقت به صحبت‌هایم گوش داد و با آنچه گفتم موافقت کرد. او پیشگامان جوانی را که به آن ملحق شده بود ترک کرد. یک یادبود دافا به او هدیه دادم که با احتیاط آن را در جیبش گذاشت. بسیار خوشحال بودم که این برخورد اتفاقی بعد از چهل سال به نجاتش کمک کرد.

اگرچه در این سفرِ دور، افراد زیادی را نجات ندادم، اما همچنان احساس خرسندی می‌کردم، زیرا این سفر به من کمک کرد بسیاری از عقاید و تصورات بشری را رها کنم. عمیقاً متوجه شدم که فقط با پیروی از دستورات استاد می‌توانیم عقاید و تصورات بشری‌مان را تغییر و افراد بیشتری را نجات دهیم.

شکستن پیوند وابستگی‌های بشری

به‌دلیل آزار و شکنجه دافا به‌دست حزب کمونیست چین (ح.‌ک.چ)، دستگیر شدم، خانه‌ام تفتیش و دارایی‌هایم توقیف شد. پس از آزادی، برای جلوگیری از آزار بیشتر، به یک مجتمع مسکونی جدید نقل‌مکان کردم. سه یا چهار سال بود که در آن محل زندگی می‌کردم، اما تصمیم داشتم در این مجتمع حقایق را روشن نکنم، زیرا می‌خواستم محل تولید مطالب در خانه‌ام را ایمن نگه دارم و از افشای آن اجتناب کنم.

یکی از نگهبانان در مجتمع پیرمرد بسیار مهربانی بود. او با مردم خوب رفتار می‌کرد و مایل بود به دیگران کمک کند. اغلب با من سلام و احوالپرسی و کمکم می‌کرد که در را باز کنم. فکر می‌کردم که چنین مرد خوبی باید رابطه‌ای تقدیری با دافا داشته باشد، بنابراین باید حقیقت را برایش روشن می‌کردم. اما همیشه جلوی صحبتم را می‌گرفتم و فکر می‌کردم با توجه به شغلش، باید مراقب باشم.

پس از شروع پاندمی، چند روزی او را ندیدم. فکر می‌کردم شاید بازنشسته شده باشد، و اینکه این فرصت را از دست دادم که حقیقت را برایش روشن کنم. احساس پشیمانی داشتم و متوجه شدم این وابستگی بشری من بود که مانعم شد.

وقتی دوباره او را دیدم پیشقدم شدم و سلام کردم. برخی از موضوعات مرتبط با دافا را مطرح کردم. او آن را رد نکرد و برخی از صحبت‌هایم را پذیرفت. همچنین به او یک فلش دادم که شامل ویدئو «پیش‌بینی و زندگی»، «فیلم‌های قرن جدید»، «گسترش دافا»، «گسترش دافا در خارج از کشور» و موارد دیگر بود.

دو روز بعد در شیفت بعدی‌اش فلش را به من برگرداند. احساس کردم که همه ویدئوها را تماشا نکرده و نظرش را درمورد آن‌ها پرسیدم. او صرفاً پاسخ داد: «برخی از آن‌ها را تماشا نکردم. و برخی از آن‌ها باید بین من و تو باقی بماند.»

می‌دیدم که کمی ترسیده است. گفتم: «بسیار خب، اگر فقط خودت بدانی هم خوب است. کاری که من انجام می‌دهم به نفع خودت است، زیرا مرد خوبی هستی. با دانستن این موضوع می‌توانی آینده خوبی داشته باشی و می‌توانی از این پاندمی و هر فاجعه در آینده عبور کنی.» ازآنجاکه در آن محیط نمی‌توانستیم زیاد صحبت کنیم، او با عجله رفت.

پس از آن، به فرستادن افکار درست ادامه دادم تا به سمت آگاه او کمک کنم درمورد دافا بیاموزد و نجات یابد. بعد از گذشت نزدیک به یک ماه، فرصت دیگری برای صحبت با او پیدا کردم. حقیقت را بیشتر برایش توضیح دادم و او به‌راحتی موافقت کرد که از لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوانی که به آن ملحق شده بود خارج شود. احساس آرامش کردم و از دافا برای نجات او قدردانی کردم. در این روند دریافتم که فقط با رها کردن تصورات و افکار بشری می‌توانیم برای نجات مردم، افکار صالح و قدرت الهی داشته باشیم.

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همان‌طور که وب‌سایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.