(Minghui. org) درود، استاد! درود، هم‌تمرین‌کنندگان!

من ۶۳ سال دارم و در سال ۱۹۹۶ تمرین فالون دافا را شروع کردم. در سال ۱۹۹۹ که به‌منظور دادخواهی برای فالون دافا به پکن رفتم، به‌طور غیرقانونی پانزده روز بازداشت شدم. در سال ۲۰۰۸، به‌دلیل توزیع مطالب اطلاع‌رسانی درباره دافا و آزار و شکنجه، سه سال زندانی شدم. بعد از آزادی‌ام، محیط چالش‌برانگیز شد.

شش نفر در خانواده بزرگم فالون دافا را تمرین می‌کردند. خواهر بزرگم براثر آزار و شکنجه جان باخت. چهار عضو دیگر خانواده از تزکیه دست کشیدند. یک روز، شوهرم با یک بطری آبجو به سرم زد و به من گفت که بین خانواده‌ام و فالون دافا یکی را انتخاب کنم.

بارها مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. جایی برای پنهان کردن کتاب‌ها و مطالب دافایم نداشتم و هیچ‌یک از بستگان نزدیکم آن‌ها را برایم پنهان نمی‌کردند. من و دخترم هرجا می‌رفتیم دو کوله‌پشتی بزرگ با خودمان داشتیم. بی‌پول بودم و کسی به من پول قرض نمی‌داد. گریان در خیابان می‌ایستادم و حس تنهایی‌ام واقعی بود. اما به خودم یادآوری می‌کردم: «مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، نمی‌تواند عزمم را برای تمرین دافا متزلزل کند.»

به خانه برگشتم و با آرامش به شوهرم گفتم: «به تمرین ادامه خواهم داد. می‌توانم اینجا بمانم یا اینکه بروم و خانه‌ای اجاره کنم و به‌تنهایی زندگی کنم.» شوهرم به من نگاهی کرد و گفت: «پس کسی به تو کمک نخواهد کرد؟ اینجا بمان.»

بهبود درکم با مطالعه فا

وقتی شروع به تمرین کردم، مطالعه فا را گرامی می‌داشتم و استاد گاهی به من اجازه می‌دادند ازطریق چشم سومم ببینم. هر صفحه در جوآن فالون حاوی یک بودا بود. بعداً بدن قانون استاد را دیدم که در لایه‌ها ظاهر می‌شد و می‌توانستم سه سطح از نمودهای آن را ببینم.نردبان بهشت را هم دیدم؛ وقتی بخش مربوط به تسخیر روح را در جوآن فالون خواندم، انفجاری را در بُعد دیگری دیدم. دست‌کم سه بار در روز جوآن فالون را می‌خواندم و هر روز صحنه‌های شگفت‌انگیز مختلفی ظاهر می‌شد. به آنچه می‌دیدم وابسته نبودم، اما احساس شادی و دلگرمی می‌کردم. بعداً فهمیدم که استاد مرا به جلو هل می‌دهند و سطحم را بالا می‌برند.

پس از آزادی از زندان، احساس می‌کردم درمورد فا روشن نیستم، زیرا مدت زیادی فا را نخوانده بودم. حتی بیشتر مشتاق مطالعه فا بودم و هر لحظه آزادم را به خواندن فا اختصاص می‌دادم. علاوه‌بر خواندن مکرر جوآن فالون، سایر سخنرانی‌های استاد را نیز می‌خواندم.

استاد بیان کردند:

«زمانی که در طول تزکیه‌تان با آزمون‌های سخت مواجه می‌شوید، مجبورید خودتان را تزکیه کنید و به خودتان نگاه کنید - آن به معنی تصدیق آزمون‌های سختِ نظم و ترتیب داده‌شده توسط نیروهای کهن و سعی در خوب عمل کردن در بین آزمون‌های سختی که آن‌ها نظم و ترتیب داده‌اند نیست؛ ما حتی وجودشان را تصدیق نمی‌کنیم. ما به‌طور بنیادی درحال نفی کردن تمام چیزهای‌شان هستیم، و تمام کارهایی که درحالی‌که آن‌ها را نفی می‌کنید و از دست آن‌ها رها می‌شوید انجام می‌دهید، و فقط آن کارها، تقوای عظیم است. این‌طور نیست که شما درحال تزکیه کردن در میان آزمون‌های سختی که آن‌ها خلق کردند هستید. بلکه شما قرار است که درحالی‌که آن‌ها را تصدیق نمی‌کنید، حتی ازبین بردن تجلیات آزمون‌های سخت‌شان را تصدیق نمی‌کنید، در مسیر خود به‌خوبی گام بردارید.» («آموزش فا در کنفرانس فای شیکاگو ۲۰۰۴»)

فهمیدم که این آزار و شکنجه توسط نیروهای کهن نظم و ترتیب داده شده است. نیروهای کهن درحالی‌که خودشان را نابود می‌کنند، می‌خواهند مریدان دافا و همه موجودات ذی‌شعور را نابود کنند. در طول دوره اصلاح فا، تمرین‌کنندگان به استاد کمک می‌کنند و از دافا محافظت می‌کنند و به آن اعتبار می‌بخشند. ما مسئول موجودات صالح در این جهان و نجات همه موجودات ذی‌شعور هستیم. مأموریت من هماهنگ کردن چیزی است که استاد می‌خواهند و آن ربطی به نیروهای کهن ندارد.»

همان‌طور که بیشتر فا را مطالعه می‌کردم، آموزه‌ها مرا به قلمروی کاملاً جدیدی آورد. بدن و ذهنم دستخوش تغییرات عظیمی شد و درکم از تزکیه به‌تدریج روشن‌تر شد: از تزکیه شخصی تا تزکیه مریدان دافا در طول دوره اصلاح فا، می‌خواهم به عهدهایم عمل کنم، مأموریتم را تکمیل کنم و همه موجودات ذی‌شعور در خانه قلمرو آسمانی‌ام را رهبری کنم.

روشنگری حقیقت

تقریباً هر روز برای روشنگری حقیقت و نجات مردم بیرون می‌روم، صرف‌نظر از اینکه با سرما یا گرمای شدید، باران یا آفتاب مواجه باشم یا اینکه شب سال نو یا سال نو باشد. بعد از اینکه با اعضای خانواده دور هم جمع می‌شویم، برای نجات مردم بیرون می‌روم. در طول سه سال قرنطینه کووید، تحت تأثیر قرار نگرفتم و هر روز به بیرون رفتن ادامه دادم. هیچ‌کسی برای آزمایش کووید یا واکسینه شدنم نزد من نیامد.

هر روز مطالب روشنگری حقیقت را با خودم می‌برم، سوار دوچرخه برقی‌ام می‌شوم و با افرادی که برخورد می‌کنم صحبت می‌کنم. به آن‌ها توصیه می‌کنم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به خاطر داشته باشند.

با مردی ۶۰ساله برخورد کردم. به او سلام کردم و گفتم: «سلام، لطفاً این مجله روشنگری حقیقت را بگیرید. اگر حقیقت را درک کنید، مورد برکت قرار می‌گیرید.» سپس مجله‌ای به او دادم. او گفت: «آیا تمرین‌کننده فالون دافا هستی؟من اینجا هستم تا دستگیرت کنم!ماسک را از صورتت بردار، کلاهت را بردار و بگذار ببینمت. اکثر مردم این منطقه را می‌شناسم. چند سال داری؟» گفتم: «این‌همه فجايع طبيعی و ساخت دست بشر را ببینید، چه کسی درحال ازبين رفتن است؟مردمی که حقیقت را نمی‌دانند!آزار و شکنجه دافا به‌دست حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) باعث بروز انواع‌واقسام فجایع شده است. فقط با آگاهی از حقیقت می‌توان نجات یافت.»

درمورد حادثه خودسوزی تیان‌آنمن که ح‌.ک.چ صحنه‌سازی‌اش کرد به او گفتم. گفتم ح‌.ک‌.چِ ملحد مردم را نابود می‌کند، درحالی‌که فالون دافا مردم را نجات می‌دهد. گفتم در مواجهه با فاجعه، هیچ‌چیز مهم نیست، اما نجات فرد مهم‌ترین چیز است. پرسیدم: «آیا عضو حزب هستید؟هرچه زودتر از آن کناره‌گیری کنید. می‌توانم از نام مستعار استفاده و به شما کمک ‌کنم ترکش کنید. این کاری فوری و ضروری است.» بدون توجه به اینکه چهره‌اش چقدر خشمگین بود، فقط لبخند می‌‌زدم و صحبت می‌کردم. او درنهایت با خروج از سازمان‌های ح.ک.چ موافقت کرد.

به‌طرف مرد دیگری رفتم و گفتم: «به مجله "برکات بزرگ الهی" نگاه کنید. همه نمی‌توانند آن را دریافت کنند. این هدیه‌ای از آسمان برای شماست. می‌دانید چقدر خوش‌اقبالید؟» نسخه‌ای از هفته‌نامه مینگهویی و مجله «برکات بزرگ الهی» را به او دادم و به‌طور خلاصه مقاله استاد «انسان چگونه پدید آمد» را معرفی کردم. او پس از شنیدن حرف‌هایم، بسیار هیجان‌زده شد و گفت: «در گذشته، اگر مردم می‌خواستند به خدا ایمان بیاورند و به درگاه الهی دعا کنند، به معبد می‌رفتند تا عود بسوزانند و ادای احترام کنند. حالا شما همه‌جا دنبال ما می‌گردید و این را به ما می‌گویید. متشکرم!»

گاهی با جوانانی برخورد می‌کنم که عمیقاً توسط ح‌.ک‌.چ گمراه شده‌اند. آن‌ها بدخلقند و کلمات تندی بر زبان می‌آورند و اغلب می‌گویند: «گم شو.» ناراحت نمی‌شوم، بلکه با آرامش حقیقت را درمورد آزار و اذیت برایشان توضیح می‌دهم. آن‌ها معمولا گوش می‌دهند و با خوشحالی از من تشکر می‌کنند.

گاهی با افرادی برخورد می‌کنم که قبلاً حقیقت را شنیده‌اند. آن‌ها می‌پرسند: «حزب کمونیست چین شیطانی چه زمانی سقوط خواهد کرد؟زندگی دارد برای مردم سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود.» به آن‌ها می‌گویم: «ما عجله می‌کنیم و سعی داریم افراد خوبی مانند شما را نجات دهیم»

هیچ مطلب خیلی پیچیده‌ای نمی‌گویم، اما هر کلمه‌ای که می‌گویم از قلبم بیرون می‌آید. اغلب با این جمله شروع می‌کنم: «می‌خواهم به شما برکات بزرگی بدهم و به مردم کمک کنم از فاجعه دوری کنند.» روشن كردن حقيقت درواقع نیک‌خواهی و ظرفيتم را وسعت بخشیده و ذهنم را پاكتر کرده است. فقط به خودم یادآوری می‌کنم که همه مردم در خطر هستند. تمرین‌کنندگان باید به سخنان استاد گوش دهند و برای روشن کردن حقیقت و نجات مردم بیرون بروند. ما نباید سست شویم.

یک بار تمرین‌کننده‌ای از من پرسید: «آیا تجربه‌ای تأثیرگذار، فراموش‌نشدنی یا ویژه درحین روشنگری حقیقت داری؟»به آن فکر کردم و متوجه شدم که در گذشته تعدادی داشتم، اما اکنون تعداد آن‌ها بسیار کم است. وقتی مردم را می‌بینم به‌طور اساسی با آن‌ها صحبت و به آن‌ها توصیه می‌کنم از ح.ک.چ خارج شوند. گاهی فقط چند کلمه می‌گویم، و فرد از ح.ک.چ خارج می‌شود. بسیاری از مردم مطالبی برای روشنگری حقیقت می‌خواهند. هر تجربه‌ای ارزشمند است.

وقتی فهرست افرادی را که از سازمان‌های ح‌.ک‌.چ خارج شده‌اند در دفترچه یادداشتم می‌بینم، هنوز احساس اضطراب می‌کنم. نمی‌دانم چند فرصت دیگر خواهم داشت. درعین‌حال به‌خوبی می‌دانم که این روند اصلاح فای استاد است و آن به این مرحله رسیده است. این‌ها همه نظم و ترتیب استاد و قدرت دافاست. این برکتی برای مردم است که نجات یابند، و همچنین یک موهبت برای مریدان دافاست که مردم را نجات دهند، و این برکات توسط استاد داده شده است. هر روز که به خانه می‌روم، ابتدا با احترام از استاد تشکر می‌کنم که به من برکت داده‌اند و از من محافظت کرده‌اند.

از زمانی که شروع به روشن کردن حقیقت و توصیه به مردم برای خروج از ح‌.ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن کرده‌ام تا کنون، تعداد افرادی را که ترک کرده‌اند، شمرده‌ام. ابتدا می‌ترسیدم که وابستگی داشته باشم، اما بعداً متوجه شدم که هر تعداد را هم که نجات داده‌ام، بازهم کم است و دور از امید استاد و انتظارات همه موجودات ذی‌شعور است. فقط می‌توانم خودم را به‌خوبی تزکیه کنم و افراد بیشتری را نجات دهم.

غلبه بر محنت‌ها با ایمان به استاد

من و تمرین‌کننده دیگری در آوریل امسال برای روشن کردن حقیقت بیرون رفتیم و من سوار یک اسکوتر برقی بودم. برای جلوگیری از برخوردم با یک ماشین، وحشت‌زده به زمین افتادم. محکم به زمین پرتاب شدم و اسکوتر برقی روی سرم افتاد. درد شدیدی در کمرم داشتم. لحظه‌ای تردید کردم و تجربه رگ به رگ شدن شدید پایم را که چند سال قبل رخ داده بود به یاد آوردم. سپس بلافاصله فکر کردم: «من مرید دافا هستم. حالم خوب است!»روی زمین نشستم، اما قادر به حرکت نبودم، بنابراین تمرین‌کننده همراهم یک تاکسی گرفت و مرا به خانه برد. به‌محض اینکه مرا در تخت قرار داد، دیگر نتوانستم بلند شوم. نمی‌توانستم حرکت کنم. حتی نفس کشیدن هم برایم دردآور بود. هر وقت می‌خواستم حرکت کنم اشک و عرق روی صورتم جاری می‌شد. دو روز آنجا دراز کشیدم و نمی‌توانستم خودم را تسکین دهم. دختر و دامادم به‌شدت مضطرب بودند و التماس می‌کردند که به بیمارستان بروم و معاینه شوم. آن تمرین‌کننده دیگر نیز ناراحت بود و می‌گفت: «ممکن است پوشک تنت کنم؟ مجبور نیستی حرکت کنی و بنابراین درد کمتری می‌کشی.»

در آن زمان هیچ فکر منفی‌ای نداشتم. فقط احساس می‌کردم تحمل دردم به نهایت خود رسیده است. هرچه می‌گفتند اذیتم نمی‌کرد. فقط در سکوت از استاد می‌خواستم که کمکم کنند و افکار درستم را تقویت کنند.

در روز سوم، افکار درستم قوی‌تر شد. از خودم پرسیدم: «دارم چه‌کار می‌کنم؟مردم منتظرند تا نجات پیدا کنند، چگونه می‌توانم اینجا دراز بکشم؟من مأموریتی دارم و می‌خواهم بلند شوم.»چند بار بلند شدم و افتادم. لباسم خیس عرق شده بود. تمرین‌کننده‌ای به من کمک کرد و عرقم را پاک کرد. دخترم گفت: «آیا می‌توانی بلند شوی؟»اجازه ندادم دیگران کمکم کنند و بیش از یک ساعت سعی کردم تا خودم بلند شوم. بالاخره نشستم.دخترم با علامت دست تأییدم کرد و گفت: «دافا خیلی شگفت‌انگیز است!مامان، تو خیلی عالی هستی!» روز چهارم برای پخش مطالب روشنگری حقیقت بیرون رفتم.

دو هفته بعد از این حادثه، یک روز سوار دوچرخه برقی شدم و با دوچرخه برقی بزرگی که تمرین‌کننده پشت سرم سوارش بود، برخورد کردم. دوباره به هوا پرتاب شدم. پیرمردی که نزدیک جاده ایستاده بود مات و مبهوت شده بود. افکارم بسیار درست بود. فکر کردم: «این تمرین‌کننده را سرزنش نمی‌کنم و نمی‌توانم نجات مردم را به تأخیر بیندازم.» به‌محض اینکه این فکر به ذهنم خطور کرد، احساس کردم شناورم. خیلی راحت بلند شدم، به‌سمت آن پیرمرد رفتم، سلام کردم و مطالب روشنگری حقیقت را به او دادم.

این دو تجربه باعث شد متوجه شوم: برای موقعیت‌های مختلفی که در تزکیه ایجاد می‌شود، باید به درون نگاه کنیم، اما نکته کلیدی این است که سمت بالغ تزکیه ما طبیعتاً می‌داند که چگونه با آن برخورد کند، چگونه درمورد آن فکر کند و چگونه آن را به‌خوبی انجام دهد.در مواجهه با هر مشکلی، مثبت فکر کردن چیز خوبی است. تا زمانی که به استاد و فا کاملاً ایمان داشته باشیم، استاد در کنار ما هستند و ما شاگردان می‌توانیم هر آزمونی را پشت سر بگذاریم.

جذب شدن در فا

اکنون وقتی فا را مطالعه می‌کنم، اغلب در حالت شگفت‌انگیزی هستم که در فا ادغام و در آن جذب شده‌ام. به نظر می‌رسد که تمام زندگی‌ام در فا ادغام شده است. می‌توانم احساس کنم که روند اصلاح فای استاد دائماً درحال پیشروی است. می‌دانم که چگونه باید با آن همراه شوم. لایه‌هایی از اصول دافا نیز درحال آشکار شدن هستند.

زندگی‌ام خیلی ساده است. ساده زندگی می‌کنم و ساده غذا می‌خورم، لباس‌های ساده می‌پوشم و درنتیجه زمان زیادی صرف کارهای خانه نمی‌شود و وقتم را برای خودم ذخیره می‌کنم. چون تنها زندگی می‌کنم و دخترم از تمرین من حمایت می‌کند، زمانم را مدیریت می‌کنم. ساعت سه صبح بیدار می‌شوم و پنج تمرین را به‌مدت دو ساعت و نیم انجام می‌دهم. هنگام درست کردن صبحانه و انجام کارهای خانه، هنگ یین را از بر می‌خوانم. سایر تمرین‌کنندگان ساعت هشت صبح می‌رسند. بعدازظهر بیرون می‌روم تا حقیقت را روشن کنم. عصر برمی‌گردم، آشپزی می‌کنم و غذا می‌خورم. وب‌سایت مینگهویی را مرور می‌کنم و مقالات تبادل تجربه را می‌خوانم. در شب، مطالب روشنگری حقیقت را چاپ می‌کنم، فا را از بر می‌خوانم و سخنرانی‌های استاد در مکان‌های مختلف را مطالعه می‌کنم. ساعت ۱۰ شب به رختخواب می‌روم.

هر روز حداقل هشت ساعت فا را مطالعه می‌کنم، حداقل شش بار افکار درست می‌فرستم، همیشه ذهنم را با دافا پر می‌کنم و وقتی با مشکلاتی مواجه می‌شوم به فا رجوع می‌کنم. احساس می‌کنم که دیگر محدود به این نیستم که هر روز بفهمم چه وابستگی‌هایی دارم و چه وابستگی‌هایی را باید رها کنم، بلکه احساس می‌کنم تزکیه درمورد انتخاب‌های مبتنی بر فاست. وقتی با مشکلاتی مواجه می‌شوم، فوراً می‌اندیشم و هر فکری را که با فا مطابقت ندارد رها می‌کنم.

می‌توانم احساس کنم شین‌شینگم هر روز بهبود می‌یابد. به نظر می‌رسد که تزکیه ساده‌تر و آسان‌تر شده است و شگفتی و شادی‌ای را تجربه کرده‌ام که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودم. نمی‌توانم خوشحالی‌ام را با کلمات بیان کنم. کلمات نمی‌توانند قدردانی‌ام از استاد بزرگمان را بیان کنند. استاد، بابت نیک‌خواهی و رستگاری‌تان سپاسگزارم!

لطفاً به هر چیزی که مطابق با فا نیست اشاره کنید.

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همان‌طور که وب‌سایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.