(Minghui.org) چند سال پیش، به‌دلیل توزیع بروشورهای روشنگری حقیقت گزارشم به پلیس داده‌شد و به‌طور غیرقانونی به بیش از یک سال حبس محکوم شدم.

با زندانیان خیلی خوب کنار آمدم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، باید حقیقت را بدون توجه به اینکه کجا هستیم روشن کنیم. می‌دانستم که باید حقیقت را به آنها بگویم ‌و به آنها کمک کنم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

اکثر آنها با دافا موافق بودند و ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کردند. و اگر هرگز به سازمان‌های ح.ک.چ ملحق نشده‌بودند، به آن‌ها می‌گفتم که عبارت «فالون‌دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را به‌ خاطر داشته باشند و تکرار کنند تا از برکت و رحمت برخوردار شوند.

در ابتدا نگهبانان به دنبالم آمدند و تهدید کردند به‌محض اینکه مرا در حال انجام تمرینات ببینند، غل و زنجیر و در یک سلول کوچک حبس می‌کنند. هم سلولی‌هایم درخواست کردند که تمرین نکنم تا همانند آنچه نگهبانان گفتند شکنجه نشوم.

ازآنجا که می‌دانستم نباید بگذارم مرا تحت‌تأثیر قرار دهند، از استاد خواستم به من کمک کنند. به هم‌سلولی‌هایم گفتم نگران نباشند زیرا استاد لی از من مراقبت می‌کنند. موفق شدم هر پنج تمرین را در سلول انجام دهم. با گذر زمان، نگهبانان دیگر هیچ توجهی به من نکردند.

یک روز یک نگهبان زن به سلول ما آمد و گفت: «تمرین فالون‌دافا چیز بدی نیست. تو خیلی خوب هستی. هروقت خواستی، فقط انجامش بده.» بعد از آن، در حالی که تمرینات را انجام می‌دادم، هیچ‌کسی مرا اذیت نکرد. می‌دانم که همه اینها نظم و ترتیب استاد بود. سپاسگزارم استاد!

از آموزه‌های استاد پیروی می‌کنم و همیشه اول دیگران را مدنظر قرارمی‌دهم. برخی از زندانیان جدید احساس بدی داشتند چراکه یک‌‌دست لباس اضافی نداشتند که لباس‌های خود را عوض کنند، بنابراین به آنها لباس اضافی می‌دادم و برایشان آب و غذا می‌آوردم. طبق مقررات بازداشتگاه، هر زندانی در سلول، در طول شب می‌بایست دو ساعت شیفت می داشت. اغلب به‌جای زندانیان مسن یا کسانی که از وضعیت سلامتی ضعیفی برخوردار بودند، شیفت می‌دادم.

بعد از مدتی، نگهبانان مهربانی‌ام را دیدند و بارها مرا تشویق کردند. در وعده‌های غذایی، همیشه آخرین کسی بودم که غذای خود را برمی‌داشت، در حالی که دیگران با عجله می‌رفتند، زیرا گاهی غذای کافی برای همه وجود نداشت.

هم سلولی‌هایم بارها به من گفتند که هرگز کسی را به‌خوبی تو ندیده‌ایم. گفتم: «من قبل از تمرین فالون‌دافا مثل شما بودم. استاد لی به ما می‌گویند همیشه اول دیگران را در نظر بگیریم. هنوز در مقایسه با تمرین‌کنندگانِ سخت‌کوش و معیارهای دافا بسیار عقب هستم.»

شخصی پرسید که چرا حکومت ما به مردم اجازه نمی‌دهد فالون‌دافا را تمرین کنند. به اوگفتم: «این مشکلی درخصوص حکومت نیست، بلکه مشکل رژیم جیانگ زمین است. او از اینکه تعداد تمرین‌کنندگان فالون‌دافا بیشتر از اعضای حزب کمونیست بودند حسادت می‌کرد، بنابراین او می‌خواست فالون‌دافا را ممنوع کند.»

«در ابتدا، آنها شایعاتی را پخش کردند و سعی داشتند استاد و تمرین‌کنندگان فالون‌دافا را بدنام کنند. اما مردم آن را باور نکردند، بنابراین برای اینکه مردم از فالون‌دافا متنفر شوند، حقه «خودسوزی تیان‌آن‌من» را صحنه‌سازی کردند.»

«تمرین‌کنندگان فالون‌دافا از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی می‌کنند و اجازه کشتن ندارند، چه رسد به‌اینکه مرتکب خودکشی شوند. فالون‌دافا از تمرین‌کنندگان می‌خواهد که همیشه مهربان باشند و همیشه دیگران را درنظر بگیرند.»

زندانی‌ای که مرتکب جرایم یقه‌سفید (‌جرایمی با انگیزه مالی که توسط افراد، مشاغل و متخصصان دولتی انجام می‌شود) شده بود و حقیقت را فهمید، گفت: «من مدتها پیش فساد حزب کمونیست را دیدم!» سپس مشتش را بالا گرفت و فریاد زد: «امروز از ح.ک.چ خارج می‌شوم. معتقدم فالون‌دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»

تحت‌تأثیر عمل او واقع شده بودم زیرا این، شادی و مسرت نجات‌یافتن بود!

پیش از اینکه در بازداشتگاه حبس شوم، یک توده روی گردنم بود. واضح نبود و مرا خیلی اذیت نمی‌کرد، بنابراین به آن توجه نکردم. پس از بازداشت بزرگ و بزرگتر شد. زمانی که به تاریخ آزادی‌ام نزدیک می‌شد، توده به اندازه یک تخم‌مرغ شده بود.

هم‌سلولی‌هایم گفتند که باید آن را با جراحی خارج کنم زیرا بسیار جدی به نظر می‌رسید. اصلاً تحت‌تأثیر واقع نشدم و به استاد و فا اعتقاد داشتم. از استاد خواستم که این توده را برایم ازبین ببرند چراکه نمی‌خواستم دافا را بدنام کنم. بعد از چند روز یکی از هم‌سلولی‌ها با تعجب گفت: توده گردنت ناپدید شده! لمسش کردم و آن ازبین رفته بود!

او گفت: «اکنون واقعاً به فالون‌دافا ایمان دارم! من شاهد قدرت شگفت‌انگیز دافا بودم- این واقعاً شگفت‌انگیز است!»

او به من گفت که همسایه‌اش نیز یک تمرین‌کننده دافا بود و او را تشویق کرده‌بود که فالون‌دافا را برای افزایش سلامتی‌اش تمرین کند. اما او آن را باور نکرده‌بود و همچنین در آن زمان وقت کافی نداشت.

این بار او شاهد قدرت دافا بود و تصمیم گرفت به محض رفتن به خانه آن را یادبگیرد. او نجات یافته ‌بود. می‌دانستم که این نظم و ترتیب استاد بود و واقعا برایش خوشحال بودم.

وقتی قاضی برای صدور حکمم آمد، از او پرسیدم: «آیا با وجدان خود راستگو و صادق هستید و فردی مهربان را که از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی می‌کند، محکوم می‌کنید؟» گفتم: «آفریدگار می‌دانند که چه کاری انجام داده‌اید» و «موجودات خدایی سه متری بالای سر شخص هستند!»

یک نگهبان صحبتم را شنید و با حالتی جدی فریاد زد: «این عالی است!» شوکه شده‌بودم و برایش خوشحال بودم. آن نگهبان آینده زیبایی را برای خود انتخاب کرد.

در مسیر تزکیه، هنوز کاستی‌های زیادی دارم و از هم‌تمرین‌کنندگان بسیار عقب هستم. در آینده کوشاتر خواهم بود، سه کار را به‌خوبی انجام خواهم داد و به استاندارد نجات استاد خواهم رسید.

یادداشت سردبیر: دیگاه‌های بیان‌شده در این مقاله بیانگر نظرات نویسنده است. تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. مینگهویی محتوای آنلاین خود را به طور منظم و در مناسبت‌های خاص منتشر و ارائه می‌کند..