(Minghui.org) در پاییز ۲۰۱۹، تشخیص داده شد که مبتلا به سرطان پیشرفته مثانه هستم. شش پزشک برای بحث درمورد امکان جراحی من، با یکدیگر جلسه برگزار کردند اما به این نتیجه رسیدند که من کاندیدای خوبی نیستم. به خانه رفتم و منتظر مرگم بودم. به‌لطف فالون دافا و معلمش، استاد لی، پس از ماه‌ها تمرین، همه علائمم ناپدید شدند و به‌طور کامل بهبود یافتم.

این ماجرای من است.

سال‌ها پیش فالون دافا را تمرین کرده بودم، اما به‌علت اینکه رژیم کمونیستی چین ما را مورد آزار و شکنجه قرار داد، در سال ۲۰۰۸ به‌مدت سه سال زندانی شدم. نگهبانان و زندانیان مرا مورد آزار و شکنجه قرار دادند تا مجبورم کنند که از اعتقاداتم دست بکشم.

در زندان، اجازه نداشتم کتاب‌های دافا را بخوانم یا تمرین‌ها را انجام دهم، بنابراین وقتی در پاییز ۲۰۱۱ آزاد شدم، تمرین را از سر نگرفتم. پس از تحمل سه سال طاقت‌فرسا در زندان، آرزوی یک زندگی آسان را داشتم. ایمانم را رها کردم و وقتم را وقف تولید موسیقی کردم.

زمان گذشت و با افزایش سن، مشکلاتی در وضعیت سلامتی برایم ایجاد شد. یک روز در زمستان ۲۰۱۸، زمانی که با دوچرخه به خانه می‌رفتم، هر دو لاستیکم ناگهان پنچر شد. در برابر باد سرد بالا و پایین می‌پریدم. وقتی به خانه رسیدم شکمم درد گرفت. دو سه روز بعد خون در ادرارم دیدم و بعد لخته خون.

تا پاییز بعد، اصلاً نمی‌توانستم ادرار کنم. از انگشتان پا تا کمرم ورم کرده بود. فکر می‌کردم احتمالاً درحال مرگ هستم و به پسرم تلفن کردم. او بلافاصله به خانه آمد و مرا به بیمارستان برد. تشخیص داده شد که مبتلا به سرطان پیشرفته مثانه هستم و یک تومور زخمی به قطر ۳.۹ سانتی‌متر (۱.۵ اینچ) داشتم.

از یک بیمارستان کوچک شهرستان به بیمارستان شهری منتقل شدم. شش پزشک، ازجمله جراح ارشد و یک متخصص بیهوشی، با هم جلسه برگزار کردند تا درمورد برنامه درمانی من صحبت کنند. آن‌ها به من گفتند که وضعیت جسمانی‌ام به گونه‌ای است که می‌توانم فقط نیم ساعت دراز بکشم، اما این عمل چهار ساعت طول می‌کشید، بنابراین جراحی یک گزینه مناسب برای من نبود. به‌علاوه، اگر چهار ساعت بی‌هوش می‌شدم، ممکن بود به‌ هوش نیایم.

به چند پزشک دیگر در بیمارستان‌های مختلف مراجعه کردم، اما تشخیص همیشه یکسان بود. خانواده‌ام احساس درماندگی و ناامیدی می‌کردند. در اعماق قلبم، امیدوار بودم استاد لی مرا نجات دهند، زیرا قبلاً تمرین‌کننده فالون دافا بودم.

تمرین‌کنندگانی که مرا می‌شناختند، با شنیدن وضعیت من، به کمکم آمدند. آن‌ها جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را برایم خواندند. پنج تمرین را با من انجام دادند و برای تشویق من، تجربیاتشان را به اشتراک گذاشتند.

ماه‌ها بعد ورم بدنم کم‌کم کاهش یافت و خون در ادرارم ناپدید شد. انرژی بیشتری داشتم. می‌دانستم استاد به من کمک کرده‌اند و مقدار زیادی از کارمای مرا از بین برده‌اند.

وقتی به بچه‌هایم گفتم که به‌طور کامل بهبود یافته‌ام، حرفم را باور نکردند. برای تأیید آن، با پسرم برای معاینه به بیمارستان رفتم. پزشک نمی‌توانست آنچه را که با چشمانش می‌دید باور کند و دو بار سونوگرافی انجام داد. او به من گفت که تومور از ۳.۹ سانتی‌متر به ۱.۴ سانتی‌متر (۰.۵ اینچ) کوچک شده است.

با ادامه تمرین، صورتم از رنگ زرد مایل به سبز به رنگ پوست معمولی تغییر کرد. وضعیت سلامتی‌ام روز به روز بهتر می‌شود. فرزندانم شاهد قدرت شفابخش فالون دافا بودند.

من به‌علت آزار و شکنجه، ایمانم را رها کردم، اما استاد از من دست نکشیدند. وقتی از استاد درخواست کمک کردم، ایشان مرا پذیرفتند و به من فرصتی دوباره برای زندگی دادند.