(Minghui.org) من یک تمرینکننده جوان فالون دافا هستم و دختر هشتسالهام در مدرسه ابتدایی تحصیل میکند. از زمانی که وارد مهدکودک شد، بهطور متناوب برای او فا را خواندهام. وقتی بزرگتر شد، احساس کردم که باید دانش او را درمورد فرهنگ سنتی غنی کنم، بنابراین از خویشاوندم، یکی از همتمرینکنندگان، خواستم تا نسخههایی از شمارههای قبلی مجله هویی شنگ را (که توسط مینگهویی چینی برای تمرینکنندگان نوجوان فالون دافا تولید شده بود) چاپ کند. دخترم آنقدر به عکسهای این مجله علاقه داشت که همیشه نمیتوانست صبر کند تا مقالات را بخوانم و مشتاقانه میخواست آنها را ببیند. در اینجا میخواهم چند چیز شگفتانگیز را که دختر کوچکم تجربه کرده است، به اشتراک بگذارم.
تجربه فوقالعاده با مداد در مدرسه
در ابتدای این ترم، درحالیکه داشتم صبحانه میخوردم، دخترم به من اصرار کرد: «مامان، عجله کن مرا به مدرسه ببر. مدادهایم مرا تشویق میکنند که عجله کنم. آنها برای شروع کار عجله دارند!» او این درخواست را چند روز متوالی تکرار کرد. ابتدا آن را جدی نگرفتم، زیرا فکر میکردم بچهها تخیلی قوی دارند و اغلب همینطوری صحبت میکنند.
اما یک روز، بعد از مدرسه، دخترم دوباره دربارۀ صحبت کردن مدادها گفت. با جدیت از او پرسیدم: «تو همیشه میگویی که مدادها تو را تشویق میکنند که به مدرسه بروی. موضوع چیست؟»
او گفت که مدادهایش درواقع همیشه با او صحبت میکنند. صبح میگویند: «عجله کن به مدرسه برو، ما عجله داریم که سر کار برویم!» وقتی به مدرسه میرسند، مدادها بین خودشان زیاد گپ میزنند و گاهی میگویند: «هی، امروز کار زیادی برای انجام دادن نیست. این کافی نیست.» گاهی اوقات ظاهرشان کمی نگران است، از ترس اینکه دخترم کلمات را اشتباه بنویسد. در طول کلاس، آنها ساکت میمانند و مزاحم او نمیشوند. دخترم گفت که این مدادها همه متعلق به یک خانواده هستند. او به من گفت که کدام مداد جوان است و کدام یک پیر. از توصیفات او متحیر شدم و درعینحال آن را بسیار جالب دیدم.
پس از این واقعه، متوجه شدم که هنوز تحت تأثیر افکار الحادی القاشده توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و مفهوم «دیدن یعنی باور کردن» هستم. همچنین این عقاید و تصورات را از ذهنم پاک کردم.
استاد مواد بد را از ذهن دخترم پاک کردند
دخترم در این ترم در مدرسه عملکرد خوبی داشته است و اغلب توسط معلمانش تحسین میشود. یک روز بعد از مدرسه، دخترم به من گفت که همکلاسیهایش راز خوب درس خواندن را از او پرسیدند.
او گفت: «بله، درواقع رازی وجود دارد. استاد چیزهای بد در ذهن مرا پاک کردهاند. برای مثال، آن مانند یک نوار بلند از خمیردندان که با فشار خارج میشود و با دانههای ارزن پوشیده شده است که بد هستند. استاد روی خمیردندان دست کشیدند و تمام دانههای ارزن از بین رفت. بعد احساس کردم ذهنم پاک شد و حافظهام بهتر شد. تمرکزم بهبود یافته و مطالعه برایم بسیار آسان شده است.
گفتم: «معلوم شد دلیل واقعی اینکه در این ترم درسهایت بسیار پیشرفت کرده این است که استاد لی در بُعدهای دیگر به تو کمک کردهاند. باید از استاد تشکر کنی.» معلم ما از مریدان دافا و خانوادهشان مراقبت میکنند.
سال گذشته، دخترم مقالهای با عنوان «آیا اِلفها واقعاً وجود دارند» دارند را در شماره ۵۰ مجله هوی شنگ خواند. (اِلفها موجودات کوتولهای هستند که اغلب شوخ و بازیگوش هستند و در کارتونها با گوشهای تیز و موهای بلند و اکثراً صورتی روشن و سفید رنگ به تصویر کشیده شدهاند) دو سه شب بعد، او هفت یا هشت اِلف را دید که از دفترچه بیرون پریدند، درحالیکه لباسهایی از گلبرگهای گل و کفشهای یکسان پوشیده بودند. آنها با تکان دادن بالهایشان، دور او پرواز کردند. بار دیگر، وقتی بیمار بود، در خواب دید که استاد دستانشان را روی دو طرف سر او گذاشتند، درست مانند تمرین دوم فالون دافا، و سرش را اصلاح کردند.
اتفاقات شگفتانگیزی هنوز درحال وقوع است. رمز و راز جهان و غنا و تنوع زندگی فقط ازطریق دافا قابلمشاهده است.
سپاسگزارم استاد لی! فالون دافا خوب است!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه بینشها و تجربیات