(Minghui.org) جوانان در دنیای امروز به‌دلیل سرگرمی‌های موجود در اینترنت که آن‌ها را به رسانه‌های اجتماعی و بازی‌های رایانه‌ای معتاد می‌کنند، خطاکردن‌شان بیشتر می‌شود.

پسرم از دوره راهنمایی بازی‌های آنلاین را شروع کرد و در سراسر دبیرستان آن را ادامه داد. به نظر نمی‌رسید که انجام بازی‌های آنلاین بر عملکرد تحصیلی او تأثیر بگذارد و سرانجام پس از دبیرستان در یکی از دانشگاه‌های معروف چین پذیرفته شد. بنابراین اعتیاد او را جدی نگرفتیم.

اما بلافاصله پس از شروع دانشگاه، اعتیاد پسرم به بازی‌های آنلاین بدتر شد. او شبانه‌روز بازی می‌کرد و هرگز به کلاس‌های دانشگاه نمی‌رفت.

من و شوهرم هیچ اطلاعی از این وضعیت نداشتیم تا اینکه یک روز ناگهان با تمام وسایلش به خانه آمد و به ما گفت که کلاس‌های زیادی را از دست داده و مجبور شده است ترک تحصیل کند. او حتی گفت که رفتن به دانشگاه کاری بی‌معنیست.

احساس ‌کردم که صاعقه‌ای به من اصابت کرد و نمی‌توانستم باور کنم که این اتفاق واقعیست!

اعتیاد به بازی‌های آنلاین منجر به افسردگی شد

پسرم کاملاً متفاوت از گذشته بود، از نظر عاطفی ضعیف و چشمانش بی‌روح شد. او به‌ندرت صحبت می‌کرد و اغلب در اتاقش تنها می‌ماند. وقتی مجبور بود با ما صحبت کند، خیلی بی‌حوصله بود و به‌راحتی آشفته می‌شد. از تماس چشمی اجتناب و از بیرون رفتن خودداری می‌کرد تا مجبور به معاشرت نباشد. وزن زیادی کم کرد و پشتش قوز درآورد.

من و شوهرم قصد داشتیم سال بعد او را مجبور کنیم تا در امتحانات ورودی کالج شرکت کند، بنابراین منابع لازم برای مرور دروسش را خریدیم، اما او نمی‌توانست تمرکز کند. هر زمان که نظارتی به او نداشتیم او به بازی ادامه می‌داد. اگرچه می‌دانست کاری که انجام می‌دهد مضر است، اما نمی‌توانست دست از بازی بکشد، گویی توسط چیزی تسخیر شده بود. او به ما گفت که انگار در تاریکی زندگی می‌کند و از همه چیز بیزار است.

رها کردن تمام احساسات بشری

پسرم از دبستان تا دبیرستان همیشه شاگرد خوبی بود. اساساً نیازی نبود که نگران نمراتش باشیم. برای من بسیار دردناک بود که می‌دیدم چه بلایی سر او آمده است و واقعاً نمی‌توانستم آن را بپذیرم.

اغلب در تنهایی‌ام گریه می‌کردم و نمی‌توانستم چیزی بخورم یا بخوابم. در آن روزها واقعاً درد جانکاهی را احساس می‌کردم. سپس روزی ناگهان به یاد آوردم: «من مرید دافا هستم، و دافا می‌تواند به او کمک کند!»

شوهرم از کودکی تئوری تکامل را آموخته بود و ملحد بود. لازم نیست که بگویم تبلیغات ح.‌ک.‌چ (حزب کمونیست چین) او را بلعیده بود، به‌شدت با تمرین دافای من مخالفت می‌کرد. به‌محض اینکه به او درباره کمک به پسرمان از طریق دافا گفتم، او عصبانی شد و گفت که پسر ما اینطور شده است، زیرا من دافا را تمرین کرده‌ام. پسرم آن را انکار کرد، اما به‌دلیل منفی بودن شوهرم درباره دافا و تسلط او در خانواده ما، پسرم تمایلی به دانستن بیشتر درباره دافا نداشت.

متأسفانه پسرم پس از یک سال ماندن در خانه فقط بدتر شد. شوهرم همه راه‌ها را امتحان کرد تا به او کمک کند تا از افسردگی‌اش خلاص شود اما بی‌فایده بود. برای کمک گرفتن از روانپزشک به بیمارستان‌ها رفتم و انواع روش‌های مرسوم را امتحان کردم، اما هیچ بهبودی حاصل نشد. شوهرم ناامیدانه آهی کشید: «بچه به هدر رفت. زندگی‌اش تباه شد.»

به‌تدریج متوجه مشکلم شدم، به‌عنوان مرید دافا، باید خودم را در فا اصلاح کنم. با نگاهی به درون، از خودم پرسیدم که چرا با وجود پیشرفت سریع در تزکیه و کمک به مردم در درک خوبی فالون دافا، با چنین مصیبت بزرگی مواجه شدم. هیچ چیز در مسیر تزکیه تصادفی نیست. فهمیدم که باید نیروهای کهن مداخله کرده باشند - هدف آن‌ها از بین بردن اراده من و دخالت در نجات مردم و تزکیه من بود. مجبور شدم به‌طور کامل نظم و ترتیب نیروهای کهن را نفی کنم. هرچقدر هم وضعیت پسرم بد به نظر برسد، نمی‌تواند عزم من برای تزکیه در دافا را متزلزل کند.

هرکسی سرنوشت خودش را دارد. پسر من فرزند یک مرید دافاست، بنابراین استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، از قبل مسیر زندگی‌اش را تنظیم کرده‌اند. من باید رابطه مادر و پسری در دنیای بشری را کم‌اهمیت بدانم، تمام عواطف و احساسات بشری‌ام نسبت به او را حذف کنم و با او به همان اندازه که با هر موجود ذی‌شعوری رفتار می‌کنم مهربانانه رفتار کنم. با این آگاهی، ‌توانستم احساس کنم که نیک‌خواهی‌ در من ایجاد شد و ‌دانستم که فقط باید کاری را انجام دهم که مطابق با الزامات دافاست. احساس آرامش کردم و غم و ناراحتی‌ام از بین رفت.

فقط دافا توانست او را نجات دهد

بعد از اینکه افکارم روشن شد، سایر چیزها تغییر کرد. شوهرم با ناامیدی به من گفت: «لطفاً از افرادتان [تمرین‌کنندگان دافا] بپرس که آیا در این مورد ایده‌های خوبی دارند؟» به او گفتم که فقط دافا می‌تواند پسرمان را نجات دهد. او موافقت کرد که دیگر مانع از کمکم به پسرمان در یادگیری فالون دافا نشود.

استاد بیان کردند:

«شما تزکیه‌کننده هستید، بنابراین مسیر زندگی‌تان از همین حالا تغییر می‌کند. فاشن من آن را دوباره برای‌تان برنامه‌ریزی می‌کند» و «ما تزکیه‌کنندگان را به‌عنوان باارزش‌ترین افراد در نظر می‌گیریم، به همین علت است که می‌توانیم این کارها را برای تزکیه‌کنندگان انجام دهیم‌.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)
«زمانی که تمرین‌کننده شدید زندگی‌تان دوباره نظم و ترتیب داده شد. بنابراین اطلاعاتی که الگوی کف دست‌تان، چهره‌تان، روز تولدتان و بدن‌تان با خود دارد تغییر کرده و آن چیزی نیست که در ابتدا بود. اگر نزد طالع‌بین بروید‌، حرف او را باور می‌کنید. وگرنه برای چه می‌روید‌؟ آنچه او می‌تواند به شما بگوید بعضی از چیزهای سطحی دربارۀ گذشتۀ شماست‌. اما جوهر و ذات آن‌ها در حال حاضر تغییر کرده است.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

من این پاراگراف ها را برای پسرم خواندم و به او گفتم که فقط با تمرین دافا می‌توان او را نجات داد. در ابتدا، او تمایل چندانی به تماشای ویدیوهای روشنگری حقیقت نداشت. ناامید نشدم. بدون توجه به کاری که او انجام می‌داد، من مطابق با الزامات دافا به بهترین شکل ممکن عمل کردم و تحت تأثیر احساسات او قرار نگرفتم. خیلی سخت بود و نیاز به صبر و استقامت فوق‌العاده داشت.

او به‌تدریج شروع به خواندن مطالب روشنگری حقیقت کرد. با گذشت زمان او موافقت کرد که ویدیوها را با من تماشا کند. او که عمیقاً تحت تأثیر داستان‌هایی قرار گرفته بود که تماشا می‌کردیم، یک روز با دلسوزی اظهار کرد که مردم باید بدانند که مریدان دافا به‌شدت مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند. نگرش او در مورد دافا در حال تغییر بود.

او به‌سرعت نشستن در وضعیت لوتوس کامل را یاد گرفت و ‌توانست بیش از 20 دقیقه مدیتیشن کند. ما همچنین شروع کردیم به مطالعه روزانه یک سخنرانی از جوآن فالون.

کتف چپش قبلاً در دبیرستان دچار جراحت شده بود و از آن زمان به بعد درد داشت. در حالی که روزی برای انجام تمرین دوم دست‌هایش را بالا گرفته بود، ‌توانست احساس کند که خون در شانه چپش به‌نرمی جریان ندارد. بعد از اینکه آموزه‌های دافا را مطالعه کردیم و تمرینات را به‌مدت شش روز تمرین کردیم، پشتش صاف شد و به من گفت که شانه چپش دیگر درد نمی‌کند. آرام با من صحبت کرد و من اعتماد‌به‌نفس را در چشمانش دیدم.

در عرض چند ماه، او بیش از ۱۳ کیلو اضافه کرد و تقریباً به وزن طبیعی‌اش بازگشت. او حتی دوباره مطالعه کتاب‌هایش را شروع کرد تا برای امتحانات ورودی دانشگاه آماده شود. او بیشتر با ما صحبت می‌کرد و دوباره شروع به لبخندزدن کرد. بازی‌های آنلاین را کنار گذاشت و افسردگی که سال‌ها او را درگیر کرده بود ناپدید شد.

استاد کارمای پسرم را از بین بردند

من و پسرم هر روز جوآن فالون و سخنرانی‌های دیگر استاد را با هم می‌خوانیم و بقیه زمانش را در طول روز صرف مطالعه برای امتحانات ورودی کالج می‌کند. پس از بیش از دو سال تلاش و کوشش، سرانجام در یکی از دانشگاه‌های معتبر یک کشور خارجی پذیرفته شد. اکنون او تحصیلات چهارساله‌اش را در مقطع کارشناسی با موفقیت به پایان رسانده است.

می‌دانم که استاد کارمایش را حذف کردند، خردش را گشودند و بدنش را پاک کردند. او اکنون می‌داند که هدف زندگی چیست. این فرزند سابقاً مغرور، خودخواه و کوته‌فکر، به جوانی متواضع، خوشفکر و مسئولیت‌پذیر تبدیل شده است.

پسرم ده سال به اینترنت معتاد و سه سال دچار افسردگی بود. هیچ درمان متعارفی نتوانست او را درمان کند، اما تمرین دافا اعتیاد و افسردگی او را به‌طور کامل ریشه‌کن کرد. اگر او تصمیم نمی‌گرفت فالون دافا را تمرین و خود را واقعاً تزکیه کند، سلامت دوباره‌اش ممکن نبود. ما صمیمانه از حمایت نیک‌خواهانه استاد سپاسگزاریم!